MAKTUOB Telegram 4024
مادربزرکم مرگ آشنا بود! مرگ اندیش بود. نه به این معنی که از مرگ هراس داشت و می ترسید. نه! با مرگ رفیق بود. برای همین در مقبره آقای سلطان در همان اوایلی که مقبره را ساخته بودند برای خودش قبر خرید. سنگی ساده بر قبر نهاده بودند. سیده زهراء مهاجرانی بروجردی. تاریخ تولد سال ۱۲۷۰ اما تاریخ وفات نداشت! هر هفته که احوالش خوب و هوا مساعد بود؛ بر سر قبر خودش می رفت. چادرش را پهن می کرد. خرما می برد. بر سر قبر ذکر می گفت. می گفت قبر می تواند پنجره ای رو به بهشت یا گودالی رو به جهنم باشد. در یخدانش هفت کله قند را کنار هم چیده بود. دو کیلو چای معطر توی کیسه داشت. مقداری پول توی پاکت پلاستیکی تا زده بود. توی پلیته سبد طلایی اش گذاشته بود. به مامانم گفته بود. وقتی مُردم این قند و چای و پول برای مجلس ترحیم و خرج کفن و دفنم باشد. قبرم که دارم!
مادرم می گفت. انگار محسن روح بی بی بود که پرواز کرده بود. نمی توانست بدون محسن زندگی کند.
نزدیک به سه ماه از اعزام محسن به جبهه و شهادت او گذشته بود. نباتی که محسن برایش خریده بود تمام شده بود. در انتظار نماز به دیوار نگاه می کرد. مرداد ماه بود. ۲۴ مرداد ماه سال شصت همانطور که آفتاب زرد رنگ اندک اندک از دیوار مطبخ بالا می رفت تا از لب بام بپرد. مادر بزرگم سرش را به پشتی تکیه داده بود. چشمانش را بسته بود. تبسّم کرده بود. از دنیا رفته بود. مثل پروانه سپیدی پرواز کرده بود.
45💔11



tgoop.com/maktuob/4024
Create:
Last Update:

مادربزرکم مرگ آشنا بود! مرگ اندیش بود. نه به این معنی که از مرگ هراس داشت و می ترسید. نه! با مرگ رفیق بود. برای همین در مقبره آقای سلطان در همان اوایلی که مقبره را ساخته بودند برای خودش قبر خرید. سنگی ساده بر قبر نهاده بودند. سیده زهراء مهاجرانی بروجردی. تاریخ تولد سال ۱۲۷۰ اما تاریخ وفات نداشت! هر هفته که احوالش خوب و هوا مساعد بود؛ بر سر قبر خودش می رفت. چادرش را پهن می کرد. خرما می برد. بر سر قبر ذکر می گفت. می گفت قبر می تواند پنجره ای رو به بهشت یا گودالی رو به جهنم باشد. در یخدانش هفت کله قند را کنار هم چیده بود. دو کیلو چای معطر توی کیسه داشت. مقداری پول توی پاکت پلاستیکی تا زده بود. توی پلیته سبد طلایی اش گذاشته بود. به مامانم گفته بود. وقتی مُردم این قند و چای و پول برای مجلس ترحیم و خرج کفن و دفنم باشد. قبرم که دارم!
مادرم می گفت. انگار محسن روح بی بی بود که پرواز کرده بود. نمی توانست بدون محسن زندگی کند.
نزدیک به سه ماه از اعزام محسن به جبهه و شهادت او گذشته بود. نباتی که محسن برایش خریده بود تمام شده بود. در انتظار نماز به دیوار نگاه می کرد. مرداد ماه بود. ۲۴ مرداد ماه سال شصت همانطور که آفتاب زرد رنگ اندک اندک از دیوار مطبخ بالا می رفت تا از لب بام بپرد. مادر بزرگم سرش را به پشتی تکیه داده بود. چشمانش را بسته بود. تبسّم کرده بود. از دنیا رفته بود. مثل پروانه سپیدی پرواز کرده بود.

BY مكتوب


Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/4024

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. Find your optimal posting schedule and stick to it. The peak posting times include 8 am, 6 pm, and 8 pm on social media. Try to publish serious stuff in the morning and leave less demanding content later in the day. Informative
from us


Telegram مكتوب
FROM American