MAKTUOB Telegram 3911
نماز اول وقت در خانه ما رواج داشت. همانطور که برای زنده ماندن نفس می کشیدیم. نماز اول وقت مثل نفس کشیدن عادت طبیعی شده بود. نزدیک ظهر که می شد. مادر بزرگم از تخت قالی پائین می آمد. وضو می گرفت. با آستین های بالا زده و صورتی که از روشنایی و تبسم برق می زد. به پشتی تکیه می داد. منتظر وقت نماز ظهر بود. پدر بزرگم سر راه ظهرا می رفت مسجد سیدا نماز جماعت می خواند. پدرم ناهار سر کار ساختمانی می ماند. مختصری نان و گاه گوشت کوبیده و سبزی همراهش می برد. اگر هم محل کار نزدیک خانه بود. برای نماز به مسجد جلالی می رفت. من هم ظهرا مسجد جلالی یا مسجد ابوالفضل می رفتم. غروب آفتاب مادر بزرگم. چشمش به دیوار سمت شرقی خانه بود. آفتاب اندک اندک از دیوار کاهگلی بالا می رفت. رنگ نور آفتاب زرد خوشرنگ بود. کمرنگ می شد. به لب بام که می رسید. مادر بزرگم لبخند می زد. می گفت: من مثل آفتاب لب بامم. شما بچه های من زندگی را پیش رو دارید. من دیگه هشتاد سالم بیشتره.
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور به سختی گذرد نیم نفس بسیار است
نمی گم عمر ما خوش گذشته. اما بد هم نگذشته. الحمدلله محتاج نشدیم. با نداری و قناعت و عزت زندگی کردیم. یک عمر قالی بافتم؛ اما همیشه زیر پایم گلیم خشک و سرد بود. خدا شما را نگهداره، بچه های خوب و زحمتکش. نوه های خوب. برای هر کدامتان هر روز و یا شب یک دور تسبیح تربت صلوات می فرستم. شما بچه های خوبی هستید. درس می خوانید. زندگی شما با زندگی ما توفیر می کند. مگر نگفته اند بیسواد مانند آدم کوره! خب دست آدم کور را نگیرید کجا می تواند برود؟ چقدر می تواند برود؟ سواد دست آدم را می گیرد.
قلم گفتا که من شاه جهانم
قلمزن را به دولت می رسانم
گفتم چه شعر قشنگی بی بی! دفترم را بیارم بنویسم. رفتم دفترکوچکم را که حلد مشمایی آبی داشت با قلم فرانسه و دوات آوردم. دفتر را گذاشتم توی باریکه کنار پنجره . شعر را نوشتم. آقای جلالی معلم کلاس پنجم دبستان خیام وقتی دفترم را دید.شعر را خواند. روی تخته نوشت. گفت مشق درشتی این هفته یک صفحه ده بار با قلم درشت و بیست بار با قلم فرانسه این بیت را بنویسید.
مادر بزرگم خواهرم اکرم را خیلی دوست داشت. اکرم شباهتی به عمه خانم آغا داشت. سپیدی صورتش مانند بی بی ام بود. چشم و ابرو مشکی بود. پیشانی اش بلند و موهاش صاف بود. سه برادر بودیم و یک خواهر. اکرم در چهار- پنجسالگی سیاه سرفه گرفت و سال ۱۳۴۴ فوت کرد. بی بیم گوشواره طلایش را برده بود قم. توی حرم دعا کرده بود.« یا حضرت معصومه! جانم به قربانت. تو را به جان برادرت امام رضا، به جان پدرت موسی بن جعفر، این عروس من فرشته است. دو تا دختراش از دستش رفتند. خیلی غصه می خوره، از خدا بخواه، دختری بهش بدهد.بماند. این گوشواره ام هدیه عروسی من است. پدرم به من داده. نذر تو می کنم. بهش دختر بده. اسمش را معصومه می گذاریم!» گوشواره را توی ضریح انداخته بود.چنین بود که خواهرم معصومه در سال ۱۳۴۵ به دنیا آمد و برای مامانم باقی ماند. قبل از معصومه نسرین و اکرم هر دو از دنیا رفته بودند.
من که دانشگاه رفتم. محسن بیشتر پیش مادربزرگم بود. وقتی نماینده مجلس شدم. مادر بزرگم و مادرم رفته بودند خانه زهراء خانم تلویزیون نگاه کنند. خرداد ماه سال ۱۳۵۹ پخش افتتاح مجلس بود. انتخاب اعضای هیات رئیسه سنّی مجلس را نشان می داد. عضو هیات رئیسه بودم. محسن دانشجوی سال سوم فیزیک بود. برایم تعریف کرد. تا بی بی زهرا توی تلویزیون دید که نام تو را خواندند. رفتی آون بالا نشستی. در جای هیات رئیسه. بی بیم دست هاش را به دعا بلند کرد و خواند:
«قلم گفتا که من شاه جهانم! اگر پسر ما این همه درس نخوانده بود. هیجده کلاس نخوانده بود. آنجا نمی نشست!»
2



tgoop.com/maktuob/3911
Create:
Last Update:

نماز اول وقت در خانه ما رواج داشت. همانطور که برای زنده ماندن نفس می کشیدیم. نماز اول وقت مثل نفس کشیدن عادت طبیعی شده بود. نزدیک ظهر که می شد. مادر بزرگم از تخت قالی پائین می آمد. وضو می گرفت. با آستین های بالا زده و صورتی که از روشنایی و تبسم برق می زد. به پشتی تکیه می داد. منتظر وقت نماز ظهر بود. پدر بزرگم سر راه ظهرا می رفت مسجد سیدا نماز جماعت می خواند. پدرم ناهار سر کار ساختمانی می ماند. مختصری نان و گاه گوشت کوبیده و سبزی همراهش می برد. اگر هم محل کار نزدیک خانه بود. برای نماز به مسجد جلالی می رفت. من هم ظهرا مسجد جلالی یا مسجد ابوالفضل می رفتم. غروب آفتاب مادر بزرگم. چشمش به دیوار سمت شرقی خانه بود. آفتاب اندک اندک از دیوار کاهگلی بالا می رفت. رنگ نور آفتاب زرد خوشرنگ بود. کمرنگ می شد. به لب بام که می رسید. مادر بزرگم لبخند می زد. می گفت: من مثل آفتاب لب بامم. شما بچه های من زندگی را پیش رو دارید. من دیگه هشتاد سالم بیشتره.
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور به سختی گذرد نیم نفس بسیار است
نمی گم عمر ما خوش گذشته. اما بد هم نگذشته. الحمدلله محتاج نشدیم. با نداری و قناعت و عزت زندگی کردیم. یک عمر قالی بافتم؛ اما همیشه زیر پایم گلیم خشک و سرد بود. خدا شما را نگهداره، بچه های خوب و زحمتکش. نوه های خوب. برای هر کدامتان هر روز و یا شب یک دور تسبیح تربت صلوات می فرستم. شما بچه های خوبی هستید. درس می خوانید. زندگی شما با زندگی ما توفیر می کند. مگر نگفته اند بیسواد مانند آدم کوره! خب دست آدم کور را نگیرید کجا می تواند برود؟ چقدر می تواند برود؟ سواد دست آدم را می گیرد.
قلم گفتا که من شاه جهانم
قلمزن را به دولت می رسانم
گفتم چه شعر قشنگی بی بی! دفترم را بیارم بنویسم. رفتم دفترکوچکم را که حلد مشمایی آبی داشت با قلم فرانسه و دوات آوردم. دفتر را گذاشتم توی باریکه کنار پنجره . شعر را نوشتم. آقای جلالی معلم کلاس پنجم دبستان خیام وقتی دفترم را دید.شعر را خواند. روی تخته نوشت. گفت مشق درشتی این هفته یک صفحه ده بار با قلم درشت و بیست بار با قلم فرانسه این بیت را بنویسید.
مادر بزرگم خواهرم اکرم را خیلی دوست داشت. اکرم شباهتی به عمه خانم آغا داشت. سپیدی صورتش مانند بی بی ام بود. چشم و ابرو مشکی بود. پیشانی اش بلند و موهاش صاف بود. سه برادر بودیم و یک خواهر. اکرم در چهار- پنجسالگی سیاه سرفه گرفت و سال ۱۳۴۴ فوت کرد. بی بیم گوشواره طلایش را برده بود قم. توی حرم دعا کرده بود.« یا حضرت معصومه! جانم به قربانت. تو را به جان برادرت امام رضا، به جان پدرت موسی بن جعفر، این عروس من فرشته است. دو تا دختراش از دستش رفتند. خیلی غصه می خوره، از خدا بخواه، دختری بهش بدهد.بماند. این گوشواره ام هدیه عروسی من است. پدرم به من داده. نذر تو می کنم. بهش دختر بده. اسمش را معصومه می گذاریم!» گوشواره را توی ضریح انداخته بود.چنین بود که خواهرم معصومه در سال ۱۳۴۵ به دنیا آمد و برای مامانم باقی ماند. قبل از معصومه نسرین و اکرم هر دو از دنیا رفته بودند.
من که دانشگاه رفتم. محسن بیشتر پیش مادربزرگم بود. وقتی نماینده مجلس شدم. مادر بزرگم و مادرم رفته بودند خانه زهراء خانم تلویزیون نگاه کنند. خرداد ماه سال ۱۳۵۹ پخش افتتاح مجلس بود. انتخاب اعضای هیات رئیسه سنّی مجلس را نشان می داد. عضو هیات رئیسه بودم. محسن دانشجوی سال سوم فیزیک بود. برایم تعریف کرد. تا بی بی زهرا توی تلویزیون دید که نام تو را خواندند. رفتی آون بالا نشستی. در جای هیات رئیسه. بی بیم دست هاش را به دعا بلند کرد و خواند:
«قلم گفتا که من شاه جهانم! اگر پسر ما این همه درس نخوانده بود. هیجده کلاس نخوانده بود. آنجا نمی نشست!»

BY مكتوب


Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/3911

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. The group also hosted discussions on committing arson, Judge Hui said, including setting roadblocks on fire, hurling petrol bombs at police stations and teaching people to make such weapons. The conversation linked to arson went on for two to three months, Hui said. So far, more than a dozen different members have contributed to the group, posting voice notes of themselves screaming, yelling, groaning, and wailing in various pitches and rhythms. Telegram channels fall into two types: During the meeting with TSE Minister Edson Fachin, Perekopsky also mentioned the TSE channel on the platform as one of the firm's key success stories. Launched as part of the company's commitments to tackle the spread of fake news in Brazil, the verified channel has attracted more than 184,000 members in less than a month.
from us


Telegram مكتوب
FROM American