tgoop.com/mahk3/11904
Last Update:
* رشید *
شروع تازهی یک اضطراب شیرین بود
نگاه خیرهی مردی به روی صورت او
زن از همیشهی خود اندکی فراتر رفت
و دوخت چشم به چشم پر از محبت او
برای اهل محل ، احترام قائل بود
ولی محلهی او حکم یک قفس را داشت
در این کنارهی خلوت به دووور از مردم
رشیدِ قصهی ما حکم همنفس را داشت
نمیرسید به گردَش کسی به رعنایی
چهارشانهترین آدم حوالی بود
لبش همیشهی ایام ، محو میخندید
ولیکن از نظر بوسه ، انفعالی بود
شب آنزمان که همه سمت خانه میرفتند
زن اندکی دل خود را به حرف وا میکرد
و میسپرد دلش را به سینههای ستبر
از آشنا و غریبه ، گلایهها میکرد
نمیگذشت زمان در دقایق آنها
رشید ، غرق سکوتش دو گوش بود و همین
برای تکیه ، سرِ شانههایش آماده
پناهگاه مُجازی برای خستهترین
رشید ، رخت نویی را به دستهای زنی
هزار مرتبه پوشید و هی عوض میکرد
بلندقامت و شیک و مبادی آداب
ولی مجسمهای بود بیحیات و سرد
کنارِ رختِ بوتیکِ زنی که تنها بود
تماموقت به روی دو پای خود میماند
شبی که گیسوی زن روی شانهاش سُر خورد؛
به نام کوچک زن، شعر کوچکی را خواند...
شعر و آوا :
#مهنازمحمودی
به یاد "آدم آهنی و شاپرک"
#ویتاتو_ژیلینسکای
بهمن ۱۴۰۰
@mahk3
BY اشعار"مهنازمحمودی"🍁
Share with your friend now:
tgoop.com/mahk3/11904
