tgoop.com/madrasefalsafe/5410
Last Update:
آیا در این زمانهی تاریکی، ما اهل قلم حق خودکشی داریم؟!
نگاهی به مسئلهی "آزادیِ سلب آزادی!"
(ضمن نقد فهم سادهدلانهی آقای ملکیان از سکولاریسم)
علینجات غلامی
خصیصهی اوجِ تاریکی خاموش شدن همهی چراغها، حتی درون ذهن، است؛ چه اگر آنقدر ذهنمان روشن بماند که بفهمیم در اوج تاریکی هستیم، دیگر – دست کم هنوز - در اوج تاریکی نیستیم. اوج سرکوب زمانی است که سرکوبشده سرکوب را چونان تقدیرش بپذیرد و بدتر از اوج هم زمانی است که سرکوبشده طنابهای دارش را بپرستد. پس اگر هنوز یک نفر بتواند تشخیص دهد در اوج تاریکی هستیم، پس این هنوز اوج تاریکی نیست. پس آیا هنوز نباید خودکشی کرد؟!
برههای که زوال فرهنگی به سرعت از دوران احمدی نژاد تا این لحظه به نحوی تصاعدی در حال ویران کردن هرگونه هنری و ارجمند کردن جادویی بوده است، به مراحلی نهایی دارد نزدیک میشود جایی که نوعی «آرامش» و «خوشحالی» چونان لحظات قبل از مرگ – یعنی داونگرید تمدنی – دامن شبهمتفکران را میگیرد.
ایران در مقام یک جامعهی تاریخمندِ دارای «خرد پنهان»، در مقابل یک سونامیِ جهل از احمدینژاد به بعد که تمامی لایهی ابژکتیو و سوبژکتیو فردی و جمعی آن را هدف گرفت مجبور است برای «بقاء» دست به یک داونگرید تمدنی بزند و یک یا چند پله سطح تمدنی اجتماعاش را پایینتر بیاورد. این یک مکانیسم قابل فهم است درست مثل یک سیستم کامپیوتری که در فشارهای سنگین برای کرش نکردن همه چیز را اتوماتیک پایین میآورد، یعنی "کیفیت پایینتر" بهتر از "انهدام قطعات". طبعاً اولین قربانی اصحاب هنر و فرهنگاند، زیرا حجم بالایی از پردازندهی اجتماع را به خود اختصاص میدهند. حملهی احمدینژاد به تمامی محافل فرهنگی و اجتماعی و قطع تمامی منابع ارتزاق اهل فرهنگ و محرومیت آنها از تمامی حقوق اجتماعی، جایگزینی نظامهای رانتیر و ترویج نمایش به جای آنها شُکی بود که حملهی مغول نیز با آن قابل قیاس نیست، زیرا چنگیز هم سنخی قانون – ولو قانونی بسیار بسیار بد داشت، اما اینجا بیقانونی مطلق بود. این علاوه بر اکوسایدها و نابودی محیط زیست و انهدام مداخل اقتصادی پایهای جامعه بود. اینجا خود موجودیت اجتماعی ایران در مقام یک جامعه – پیش از ملت بودن- و یک سرزمین – پیش از کشور بودن - به مخاطره افتاد و جامعه نیز مجبور است آن داونگرید را انجام دهد، بر این اساس خود جامعه نیز اولین قربانیاش بخش فرهنگی بود که انرژیاش را صرف مسائل زیستیتر و اولیهتر کند، هزینه عقل برای جامعه بسیار بالاست پس از ریزن به سطح اینتلکتوس و هوش زیستی قناعت میکند، مثلاً نرخ خرید کتاب و مطالعه پایین میآید تا غذای شب بیشتر شود.
حال در چنین وضعیتی هستیم. در وضعیتی که قدرت قرون وسطایی چنین نابودگر فرهنگ بود، خود جامعه نیز ناچار است ما اهل قلم را حذف کند به خاطر بقایش. پیشبینی زمان نیز دیگر امیدبخش نیست، زیرا آلترناتیوها نیز پیشاپیش کلمهی «روشنفکر» برایشان فحش است. پس "روشنایی" تا جایی که فکر میتواند پیشبینی کند در فردا نیز در کار نخواهد بود. پس ما هیچ امیدی نداریم نه به اکنون نه به آینده. سئوال: چرا نباید خودکشی کنیم؟!
آیا در این شرایط "اتونازی" حق مسلم ما نیست؟ مگر فرقمان با پیرمردی سرطانی و دچار آلزایمر که مدام دارد روی تخت بیمارستان درد میکشد و قطعاً نیز به زودی خواهد مرد چیست چرا نباید بخواهد و بخواهیم اتونازی کند و اتونازی کنیم؟
قطعاً ما چند نفر، با دلخوشنکهای روانشناختی و جامعهشناختی امیدوار نخواهیم شد. نه دستورالعملهای روانشناسان بر کنترل هورمونهایمان به دردمان میخورد نه مهملات جامعهشناسانِ مثلا انتقادی که به ایجاد نگرانی برای فلسطین امیدوارمان کنند! آلترناتیوهای سیاسیِ "دلتنگی" برای "ایران بزرگ" نیز سویهی دیگر همان سکهی "محافظهکاری" است که چه بنیادگرایی دینی چه ملیگرایی راسیستی، سازوکارشان دقیقاً یک چیز است و اولین دشمن هردویشان ماییم، حالا برقدرت و درقدرت باشند توفیری نمیکند. فصل دوپامینبازی حواشی فلسفه نیز یک دهه است که سپری شده است، با کلمهبازی و مقالهپراکنی و نقل قول و مدرک گرفتن و سفر خارج و این چرندیات و احساس مهمبودگی دیگر نمیتوان دلیلی برای بقای بیشتر یافت، حتی برای ما دهه شصتیها دیگر زیستن به خاطر تسسترون مطلق نیز تمام شد دهههای بعد نیز نگمانم پروبلماتیک تسسترون داشته باشند. دستورالعملهای چپی و لیبرال و اینها هم خیلی وقت است نوستالوژی شده است. پس چرا واقعاً نباید خودمان را بکشیم؟!
BY مدرسه
Share with your friend now:
tgoop.com/madrasefalsafe/5410