Telegram Web
Del Sookhteh
Moein
🎧▶️🎧

🎤 معین
🎼🎻

www.tgoop.com/ktabdansh 🎻🎧
🔹🔶🔹

کیفیت زندگی شما
را دو چیز تعیین می‌کند؛

افرادی که ملاقات می‌کنید
کتاب‌هایی که می‌خوانید

...📚🍃
سیزده نفر سر میز شام.pdf
2 MB
📚#سیزده_نفر_سر_میز_شام
#آگاتا_کریستی

این داستان ماجرای قتل همسر
یک هنرپیشه مشهور است که
به طرزی عجیب و وحشیانه
کشته شده و خبر قتل مدت‌ها
است که ذهن مردم را به خود
مشغول کرده ...

آگاتا کریستی و رازهای قتل
در سریال‌ها و تئاتر تلویزیونی


پوآروی عزیز
من بارها به تمام امور فکر کردم
و تصمیم گرفتم این نامه را
برای شما بنویسم ...
مرا برای مأموریتی به آرژانتین
فرستادند برای همین شانس
شرکت در محاکمه از دست رفت


www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book pdf
کتاب دانش
... 📖 مطالعه ۳۳ - روشن‌بینی تنها عادت مضری است که انسان را رها می‌کند - رها در بیابان. [ چه ویژگی‌هایی انسان روشن‌بین دارد؟ فکر کنید ] ۳۴ - هرچه سال‌ها می‌گذرد، شمار کسانی‌که می‌توان حرفشان را فهمید کمتر می‌شود. وقتی دیگر کسی نمی‌ماند که با او…
...

📖 مطالعه


۳۹ - بدون توانایی فراموشی،
گذشته آنچنان بر دوشمان سنگینی
می‌کند که توان رویارویی و حتی
کمتر، گذراندن لحظه‌ای دیگر را
نداشتیم. زندگی تنها برای کسانی
قابل تحمل به‌نظر می‌رسد که
ذاتا سبکسرند.
درست همان کسانی‌که چیزی
به‌خاطر نمی‌آورند.

[ آنها که اهل تفکر نیستند که نه.
اما در کتابِ؛ خنده و فراموشی
اثر؛ میلان کوندرا خواندم که:
ستیز با قدرت، ستیز با فراموشی
است. ]

۴۰ - هرچه بیشتر درگیر وسوسه‌های
متضاد درونی باشیم، تردیدمان در
این‌که تسلیم کدام وسوسه شویم
بیشتر می‌شود.
بی‌شخصیتی یعنی همین، و نه
هیچ‌چیز دیگر.

[ اینجا تفکر بر سر وسوسه‌های
نابخردانه‌ است که البته اصولا
انسان درگیر وسوسه‌های اشتباه
است، عامل بی‌شخصیتی را
امیل_سیوران همین می‌داند.
فکر کنید.. ]

۴۱ - هرچه زمان می‌گذرد، هذیان‌گویی‌
کمتر بر من اثر می‌گذارد.
دیگر تنها متفکرانی را دوست دارم
که آتشفشان خاموشند. "

۴۲ - اگر می‌توانستیم خود را از
چشم دیگران ببینیم، همان دم
جان می‌سپردیم.

[ تفکر دیگران دربارهٔ ما... ]

۴۳ - هروقت هنوز چیزی به‌نظرم
امکان‌پذیر می‌رسد،
احساس می‌کنم جادو شده‌ام.

[ توانایی؟ فکر کنید... ]

۴۴ - در هر حالتی توحش وجود دارد،
جز در حال شادی. لغت آلمانی
Schadenfreude
به معنی شادی بدخواهانه،
تعبیر گمراه‌‌کننده‌‌ای است. آزار
دادن لذت‌آور است نه شادی‌آور.
شادی، که تنها پیروزی ما بر دنیاست،
در ذات خود پاک است و به‌همین دلیل
تقلیل‌ناپذیر به لذت، که هم در
ذات خود و هم مظاهرش همیشه
مشکوک است.

[ تقلیل‌ناپذیر به لذت؟؛
آزار دادن لذت‌آور است.. ]


ص ۵۹ / ۶۰ /

🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ترجمهٔ بهمن خلیلی

ادامه دارد

فردا قسمت اول
کتاب زوربای یونانی.
هر روز یک کتاب به‌طور
خلاصه‌نویسی و مطالعه
گروهی، در کانال کتاب دانش 📚

...📚
👍31
.
به گذشته که نگاه می‌کنم
متوجه می‌شوم سخت‌ترین
بخش زندگی سروکله زدن با
آدم‌هاست.

- کیم یونگ‌ها
|| خاطرات یک آدمکش
👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹🔶🔹🔶

یک داستان و روایت جالب
تماشاکنیم

...📚
👍2👌2
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم

نویسنده؛ هریت بیجر استو

خطوط چهرهٔ زیبا و اروپایی
خوی مغرور و رام نشدهٔ
جورج میراث یکی از
اشرافی‌ترین خانواده‌های
کنتاکی بود تیرگی اندک
و رنگ چشم‌های سیاهش
را هم مدیون مادرش بود
چنان‌که با تغییر مختصری
در پوست و رنگ مو جورج
قیافهٔ یک اسپانیولی واقعی
را گرفته بود ...
آقای ویلسون که موجودی
خوش‌قلب و مردی محجوب
و موشکاف بود در طول و
عرض اتاق قدم می‌زد و
در میان میل کمک کردن
به جورج و احساس مبهم
و تاریک احترام به قبائل
کشور مردد بود



قسمت ۱۳
وقتی می‌باختی
باهات شریک می‌شدم؛
وقتی می‌بردی
تنهات می‌ذاشتم
..

○ دیالوگ - گوزن‌ها

📚🌒
👍3👏1
سلام خدمت دوستان عزیز و همراهان
کانال دوم کتاب دانش فیلم کلاپ راه انداختیم فیلمهای سینمایی سریال های بروز موسیقی وکلیپ عاشقانه ما رو به دوستان خود معرفی کنید 📽️🎵🎶❤️❤️
جهت عضویت کافیست لینک زیر لمس کنید.🙏🙏
https://www.tgoop.com/filmmmmryam

کتاب دانش

https://www.tgoop.com/ktabdansh
👍2
.
با وجود دشواری‌های ماجرایم،
با وجود بغض‌ها و تشویش‌ها،
تردیدها، با وجود هوس‌هایی
که باید کنار بگذارم،
من
بی‌وقفه در دل خود
به عشق به‌عنوان ارزش،
آری خواهم گفت.
من به‌رغم تمام استدلال‌هایی که
سامان‌های گوناگون برای راز‌
زدایی، محدود سازی، محوکردن
و خلاصه خوارداشت عشق
به‌کار می‌بندند، اصرار دارم که:

می‌دانم، می‌دانم، اما با این همه...
من ارزش‌زدایی از عشق را
حاصل نوعی اخلاق تاریک اندیش،
یک به اصطلاح واقع‌گرایی
می‌دانم و در برابر آن واقعیت
ارزش را مطرح می‌کنم:
ناکارآمدی‌های عشق را با
آری گویی به ارزش‌های آن
خوشامد می‌گویم.
این لجاجت همان اعتراض عشق است:
در برابر انبوه دلایل موجه برای
دگرگونه عشق ورزیدن؛
بهتر عشق ورزیدن؛
عشق ورزیدن بدون عاشق شدن...
و... آوای لجوجانه‌ای برمی‌خیزد
که کمی بیشتر می‌پاید:
آوای مهارناپذر عاشق..


📗 - از کتابِ سخن عاشق
نوشتهٔ - رولان بارت


...📚
👍3
...

📖 مطالعه قسمت ۱

نخستین بار در پیرایئوس
( بندر آتن، یونان )
با او آشنا شدم. در کافه مردی
سیبیلو گفت: دنیا زندانی ابدی است!
آری زندانی ابدی؛ لعنت بر آن باد!
من در گوشه‌ای نشسته بودم چون
احساس سرما می‌کردم. راستی که
جدا شدن از دوستی شریف چقدر
تلخ است.‌
- چرا همراه من نمی‌آیی؟
پاسخی ندادم.
- خداحافظ کِرمِ کتاب.
می‌دانست که برای انسان شرم‌آور
است که نتواند احساسات خود را
کنترل کند. درحالی‌که می‌کوشید
لبخندی بزند گفت:
- چهره را در پشت ماسکی از
آرامش و سکون آسمانی پنهان
کن. آنچه در پشت ماسک صورت
می‌گیرد مربوط به خود ماست و
نباید عیان شود.
از هم جدا شدیم؛ " هرگز به عقب
نگاه نکن، پیش برو!
روح انسان دارای ماهیتی است
متلاطم و نابهنجار، که در قالب
بدن جای گرفته است. قوای ادراکه
و احساساتش هنوز خشن و حیوانی
است، و هیچ‌چیز را نمی‌تواند
به‌وضوح و با قاطعیت درک کند.
اگر قدرت این کار را داشت،
کیفیت این وداع بکلی با وضع
حاضر فرق می‌کرد.
او رفت... یک ماه قبل موقعیت
مناسبی فرا رسید. در ساحل کرت
مقاب کشور لیبی، یک معدن
لینینیت اجاره کردم، تصمیم گرفتم
نحوهٔ زندگی‌ام را عوض کنم.
دست‌نویس‌هایم را هم با خود
آوردم. کتابی از دانته " در دست
داشتم، کدام شعر را بخوانم؟
ناگاه بیگانه‌ای شصت ساله،
قد بلند و باریک اندام، گونه‌هایی
گود افتاده، موهای خاکستری و
مجعد، با نگاهی تیزبین مرا
برانداز کرد.‌‌.. مطمئن شد من را
پیدا کرده! پرسید:
- به مسافرت می‌روید؟ کجا؟
مرا همراه می‌بری؟
- به کرت می‌روم. چرا تو را ببرم؟
- به‌خاطر سوپ‌هایی که درست
می‌کنم. شروع کردم به خندیدن.
فکر کردم که همراه بردن این
موجود بی‌قید و خیال در آن
ساحل دورافتاده خالی از تفریح
نیست.
- راجع به چی فکر می‌کنی؟
يقينا تو هم ترازویی داری.
بیا دوست من، تصمیم خود را
بگیر. دل به دریا بزن.
کتاب را بسته گفتم بنشین. دستور
یک گیلاس را دادم. پرسیدم چه
کاری بلدی؟
- هرکاری فکر کنی. من معدنچی
باسابقه‌ای هستم. هرگاه وضع
خراب باشد، در کافه‌ها و
رستوران‌ها سنتور می‌نوازم.
کلاهم را می‌چرخانم تا پر از
پول شود.
- اسم تو چیست؟
- آلکسیس زوربا.

• انتشارات نگاه
• ترجمهٔ محمود مصاحب
• ص ۲۲

📚#زوربای_یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس

• ادامه دارد

...📚
👍4
💬
تعجب‌آور نیست که
مردان زیادی پشت دیواری ساختگی
زندگی می‌کنند یا درون سنگر عاطفی‌شان
پنهان می‌شوند و با نقاب بی‌احساسی
و بی‌تفاوتی این سو و آن سو
می‌روند.

این رفتارها به این علت است که
در لحظه‌های حیاتی زندگی‌شان با
کسانی‌که می‌شناسند و برایشان
احترام قائل‌اند به گفتگو می‌نشینند
و درست در لحظهٔ صداقت و
آسیب‌پذیری کسی به آن‌ها می‌گوید؛
ای مرد، شور احساسات را درآورده‌ای.

📕 نقاب مردانگی
- لوئیز هاوز
👍4
وَ غَمی که مانعی در چشم بیابَد؛

راهِ خود را به درون باز می‌کند تا

بَر اَندوه بیافزاید.


کمدی الهی
👍31
کتاب دانش
.... پیشنهاد خوشایند به‌نظر نرسید زیرا رسم بر آن بود که سرگرمی‌ها پس از پایان شام آغاز شود و از سوی دیگر اقدام آن نوازندهٔ بیگانه که می‌کوشید از استاد خوانگ ' سرپرست موسیقی دوک فینگ پیشی بگیرد، اقدامی گستاخانه تلقی می‌شد. اما چگونه‌ می‌توانستند خواهش…
...

خشکی و خشونت اطرافیانش را
می‌دید که مردمی تنگ‌نظر بودند
و او تمام هستی‌اش را وقف
آنان کرده بود؛
خود پرستی‌ بی‌رحمانه زن جوان
و بیگانه را می‌دید که فقط برای
دلربایی از او آمده بود و می‌کوشید
تا دل پیرش را نشانهٔ پیروزی خود
کند؛ اما چنان حرکات موزونی داشت
و چنان در شور و هیجان
فریبکارانه‌اش حقیقی به‌نظر می‌رسید
که دوک به او آفرین می‌گفت و
اگرچه حیران بود که چرا دست‌هایش
بسان گربه‌های وحشی چنگ و
چنگالی ندارند و دهانش بسان
آن‌ها خون‌آلود نیست، با این وصف
به او لبخند می‌زد.

موسیقی قدرت تخیل نیرومندش
را که از سال‌ها پیش نادیده گرفته
بود تا در ظلمات فرو رود، حیاتی
دوباره می‌بخشید.
دلاور پیر تا اعماق قلب آن زن
استثنایی را می‌کاوید و نیز فوران
شرارت و تب و تاب اشتیاقش را
می‌ستود. از گردی صورتش، از
طنین صدایش، از شانهٔ برهنه‌اش،
از نرمش و هماهنگی حرکاتش
همان‌گونه حرمت و تکریم
پارسایانه‌ای در او برانگیخته می‌شد
که زیبایی در ما برمی‌انگیزد و
نیز از تشخیص شعله‌ای اهریمنی در
آن پیکر جوان و بکر، شعله‌ای که
بی‌شک روزی زن زیبا را به هلاکت
می‌رساند، دلهره و اضطرابی دردناک
احساس می‌کرد.
مادامی که نغمهٔ طنین می‌افکند،
پیرمرد بی‌هیچ دلسوزی، بی‌هیچ
خیال‌پردازی، بی‌حرکت مانده و
نگاهش را به آن چهرهٔ ظریف و
مغروری دوخته بود که شوق‌های
متناقض روحی بی‌تاب را
جلوه‌گر می‌ساخت، روحی که
قابلیت‌ها و نیروی نامحدودش به
تحمل طاقت فرساترین آزمون‌های
زندگی محکومش می‌کرد.

هنگامی‌که استاد کیوئن نغمه را به
پایان رساند و با گونه‌هایی رنگ‌پریده،
سری خم شده، دلواپس و نگران
کوشید تا تأثیر افسون جسورانه‌اش را
تمیز دهد، پیرمرد جامی طلایی را
از روی میز برداشت و به نشانهٔ
خرسندی‌اش دست به دست او
رساند. حاضران مجلس سکوتی
کینه‌توزانه را حفظ می‌کردند. زیرا
هریک‌ زهر آن آهنگ را با توسل به
غم و اندوه بصیرت پدید می‌آورد،
چشیده بود و با ناخوشنودی عمیقی
کم و بیش احساس می‌کرد که
سرور پیر در پایان عمر خطر چشم‌بند
برداشتن از چشم را به جان خريده
است و به شناخت سطوح ژرف‌تر
زندگی تمایل دارد.
اما نکوهش نهانی آن جماعت برای
پادشاه پیر چه اهمیت داشت؟
به‌سوی خوانگ، استاد موسیقی‌اش
سر برگرداند و گفت:
- آیا نغمه‌هایی وجود دارند که
پیش از این ما را به شناخت جهان
رهنمون شوند؟
استاد خوانگ گفت:
- آری، وجود دارند.
- می‌توانی آن‌ها را برایم بنوازی؟
استاد موسیقی پس از سکوتی طولانی
سر به زمین رساند و تعظیم کرد.
- سرورم، خدایانی که شما را تا اوج
فضیلت و افتخار رفعت بخشیده‌اند
چنین شناختی را برایتان مقدور
نساخته‌اند، قادر به تحمل آن
نخواهید بود.

داستان‌های کوتاه
◇◇ نغمهٔ تباهی
نویسنده: موریس بارس

ادامه دارد

...📚🖊
👍1
- چرا فرار می‌کنی؟
+ می‌ترسم.
- از من؟
+ نه از عشق

سال بلوا

📚🌖
😢4💘2🕊1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قدحی دارم بر کف
به‌خدا تا تو نیایی
هله تا روز قیامت
نه بنوشم نه بریزم
سحرم روی چو ماهت
شب من زلف سیاهت
به‌خدا بی‌رخ و زلفت
نه بخسبم نه بخیزم

دیوان شمس

درویشی در آن میان پرسید
که عشق چیست؟
گفت: امروز، فردا و پس‌فردا بینی!

آن روز بکشتند و دیگر روز
بسوختند و سوم روزش
بر باد دادند،
یعنی عشق این است!

تذکرة الاولیا

پندار و گفتار و کردار نیک
قرین سعادت باد
.

📚#کتاب_دانش


...📚🍃🌺
7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🫟 #نوستالژی
🌄 بچه‌های کوه آلپ

خاطرات دورا کودکی؛

نان تازه‌ای که مرد گاهی با خودش
به خانه می‌آورد؛ نان‌های سیاه
چربی که اتاق دلگیر در اطرافش
کالبد تازه‌ای می‌یافت،
واژه‌های تحسین‌آمیز مادر.

در این خاطرات اصولا اشیا
بیشتر هستند تا آدم‌ها:

فرفره‌ای رقصان در خیابان
خالی ویران؛ جوی دو سر پَرَک
بر قاشق شکر؛ لعاب باقی‌مانده‌
غذا ؛
و از آدم‌ها جسته و گریخته:
موها، لپ‌ها، جای زخم‌های گره‌خورده
بر انگشتان؛ - مادر از دوران
کودکی جای زخم بریدگی‌ای
داشت بر انگشت اشاره‌اش با
تکه‌گوشتی اضافی و وقتی در
کنارش راه می‌رفتی، محکم
می‌چسبیدی به این کوهان.

[ پتر هاندکه || چنان ناکام که
خالی از آرزو | نشر نو \
چاپ دوم ۱۴۰۰ / ص ۳۰

...📚
💔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از پيرمرد کتابفروش پرسیدند

چرا وقتی نیستی، درِ کتاب‌فروشی را نمی‌بندی؟

گفت: آنها که کتاب نمی‌خوانند،
کتاب نمی‌دزدند
و آنها که کتاب می‌خوانند دزدی نمی‌کنند ♡


📚#کتاب_دانش

.
👏5👍32
2025/10/15 23:33:49
Back to Top
HTML Embed Code: