.
- ادامه دادن داره سختتر میشه.
+ پس هر قدمی که برمیداری
یه پیروزی بزرگتره.
- ادامه دادن داره سختتر میشه.
+ پس هر قدمی که برمیداری
یه پیروزی بزرگتره.
- چارلی مکسی
👍3
کتاب دانش
... ۲۲ - واقعیت بهمن تنگی نفس میدهد. ۲۳ - حقیقت؟ حقیقت در شکسپیر است. فیلسوفی نیست که به حقیقت دست یابد و خود و نظام فلسفیاش از هم نپاشد." [ واقعیت و حقیقت؛ فکر کنید؛ اکثر ما هم همینطور... ] ۲۳ - مطمئنترین راه برای پرهیز از اشتباه؛ خشکاندن…
...
📖 مطالعه
۳۳ - روشنبینی تنها عادت مضری
است که انسان را رها
میکند - رها در بیابان.
[ چه ویژگیهایی انسان
روشنبین دارد؟ فکر کنید ]
۳۴ - هرچه سالها میگذرد،
شمار کسانیکه میتوان حرفشان
را فهمید کمتر میشود.
وقتی دیگر کسی نمیماند که
با او سخنی بگویی، عاقبت
چنان خواهی بود که پيش
از آنکه نامی بر تو نهند بودی.
[ هرچه سن انسان بالاتر میرود
کمتر کسی را میتواند
برای همدلی را پیدا کند ]
۳۵ - تفکر هرگز معصوم نیست.
زیرا رحم ندارد و متجاوز است و
یاور ما در میان برداشتن موانع.
اگر آنچه را که در تفکر، شرورانه
و حتی شیطانی است حذف کنیم،
آنگاه از خودِ مفهوم رستگاری نیز
باید دست کشید.
[ شروع کردن به تفکر، انسان
را تا کجاها میکشاند.. ]
۳۶ - نخستین متفکر، به یقین،
اولین مبتلا به جنون " چرا "
گفتن بوده است. بیماری
غیرمعمول که به هیچروی
مسری نیست.
در حقیقت معدودند کسانیکه به
آن مبتلا هستند
و سؤال فرسودهشان کرده
ولی نمیتوانند دادهها را بپذیرند،
چرا که در بهتزدگی بهدنیا آمدهاند.
[ مگر هرکسی میتواند فکر کند؟
در اینجا فکر درست و سازنده است.
این جمله از داستایفسکی؛
پیروزی جان آدمی تفکر است ]
۳۷ - تنها خدا حق ترک کردن ما را
دارد. انسانها فقط مجازند که ما
را رها کنند.
[ تا وقتی خداوند هست، از رفتن
هیچکس اندوه نداشته باش.
من هم به این تفکر احتیاج داشتم ]
۳۸ - هیچ کار هنری نیست که در
تاریکی، با همان دقت و با همان
دغدغهٔ خاطر جنایتکاری که نقشهٔ
جنایتش را میکشد، آماده نشود.
در هر دو مورد، آنچه بیشترین
اهمیت را دارد، ارادهٔ ضربه زدن است.
[ یک تلفیق خاص؛
در هنر: ضربه به تفکر عمیق و
در جنایت: ضربه به انسان، جامعه،
انسانیت و ... یک تفکرخاص ]
ص ۵۶ / ۵۷ / ۵۸
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ادامه دارد
{ کتاب زوربای یونانی
روزهای پنجشنبه برای
مطالعه بهطور خلاصهنویسی
در کانال قرار میگیرد. }
...📚
📖 مطالعه
۳۳ - روشنبینی تنها عادت مضری
است که انسان را رها
میکند - رها در بیابان.
[ چه ویژگیهایی انسان
روشنبین دارد؟ فکر کنید ]
۳۴ - هرچه سالها میگذرد،
شمار کسانیکه میتوان حرفشان
را فهمید کمتر میشود.
وقتی دیگر کسی نمیماند که
با او سخنی بگویی، عاقبت
چنان خواهی بود که پيش
از آنکه نامی بر تو نهند بودی.
[ هرچه سن انسان بالاتر میرود
کمتر کسی را میتواند
برای همدلی را پیدا کند ]
۳۵ - تفکر هرگز معصوم نیست.
زیرا رحم ندارد و متجاوز است و
یاور ما در میان برداشتن موانع.
اگر آنچه را که در تفکر، شرورانه
و حتی شیطانی است حذف کنیم،
آنگاه از خودِ مفهوم رستگاری نیز
باید دست کشید.
[ شروع کردن به تفکر، انسان
را تا کجاها میکشاند.. ]
۳۶ - نخستین متفکر، به یقین،
اولین مبتلا به جنون " چرا "
گفتن بوده است. بیماری
غیرمعمول که به هیچروی
مسری نیست.
در حقیقت معدودند کسانیکه به
آن مبتلا هستند
و سؤال فرسودهشان کرده
ولی نمیتوانند دادهها را بپذیرند،
چرا که در بهتزدگی بهدنیا آمدهاند.
[ مگر هرکسی میتواند فکر کند؟
در اینجا فکر درست و سازنده است.
این جمله از داستایفسکی؛
پیروزی جان آدمی تفکر است ]
۳۷ - تنها خدا حق ترک کردن ما را
دارد. انسانها فقط مجازند که ما
را رها کنند.
[ تا وقتی خداوند هست، از رفتن
هیچکس اندوه نداشته باش.
من هم به این تفکر احتیاج داشتم ]
۳۸ - هیچ کار هنری نیست که در
تاریکی، با همان دقت و با همان
دغدغهٔ خاطر جنایتکاری که نقشهٔ
جنایتش را میکشد، آماده نشود.
در هر دو مورد، آنچه بیشترین
اهمیت را دارد، ارادهٔ ضربه زدن است.
[ یک تلفیق خاص؛
در هنر: ضربه به تفکر عمیق و
در جنایت: ضربه به انسان، جامعه،
انسانیت و ... یک تفکرخاص ]
ص ۵۶ / ۵۷ / ۵۸
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ادامه دارد
{ کتاب زوربای یونانی
روزهای پنجشنبه برای
مطالعه بهطور خلاصهنویسی
در کانال قرار میگیرد. }
...📚
❤2
.
یک مستبد ابله
با زنجیرهای آهنی میتواند
بردگانش را به انقیاد درآورد؛
اما سیاستمدار حقیقی،
آنان را با زنجیری از ایدههای
خودشان به مراتب محکمتر به
بند میکشد.
او اولین حلقه زنجیر را به سطحِ
ثابت عقل وصل کرده است و از
آنجا که از حلقههای بافته این
زنجیر بیخبریم و تصور میکنیم خودمان آن را ساختهایم،
این زنجیر به مراتب محکمتر است:
ناامیدی و زمان، زنجیرهای آهنی و فولادی را میفرساید اما نمیتواند هیچ گزندی بر پیوند عادیِ ایدهها
وارد آورد، بلکه آن را مستحکمتر
نیز می سازد؛
بر الیاف نرم مغز،
بنیانِ تزلزل ناپذیرِ استوارترین امپراتوریها بنا میشود.
یک مستبد ابله
با زنجیرهای آهنی میتواند
بردگانش را به انقیاد درآورد؛
اما سیاستمدار حقیقی،
آنان را با زنجیری از ایدههای
خودشان به مراتب محکمتر به
بند میکشد.
او اولین حلقه زنجیر را به سطحِ
ثابت عقل وصل کرده است و از
آنجا که از حلقههای بافته این
زنجیر بیخبریم و تصور میکنیم خودمان آن را ساختهایم،
این زنجیر به مراتب محکمتر است:
ناامیدی و زمان، زنجیرهای آهنی و فولادی را میفرساید اما نمیتواند هیچ گزندی بر پیوند عادیِ ایدهها
وارد آورد، بلکه آن را مستحکمتر
نیز می سازد؛
بر الیاف نرم مغز،
بنیانِ تزلزل ناپذیرِ استوارترین امپراتوریها بنا میشود.
از کتاب : مراقبت و تنبیه
نوشتهٔ میشل فوکو
کتاب دانش
.... به ندای ایزدان این مکان گوش فراده که پیرامون ما پرواز میکنند و تقاضا دارند به همراهم بیایند و در کنار او یاریم کنند. ( شاهزاده خانم ضمن گفتگو، دستهایش را در هوای آبی و شفاف پیش میبرد تا ایزدان نامرئی را تحسین و نوازش کند و آنها دستهایش را…
...
....
داستانهای کوتاه
◇◇ نغمهٔ تباهی
نویسنده: موریس بارس
اما فینگ به ستایشهای
بيهودهٔ او گوش نمیسپرد و
همانگونه که عطر باغها یا
تابناکی شفق را میپذیرفت با
لذتی بیکلام، به چهرهٔ جوان او ،
به هجوم ناگهانی و استثنایی هیجان
و پاکی و خلوص جوانانهٔ غرورش،
نگاه میکرد و میاندیشید:
من که دست سردم از هم اکنون در
دست ایزدی است که بهسوی خود
میکشاندم و این افسونگر دلفریب
و جوان با نگاهی شیفته و بلند پرواز،
چه هماهنگی و تناسبی دارم؟
گرداگرد آنها، مسؤلان خدمات
سلطنتی، فرماندههای جنگی،
رهبران مذهبی، رؤسای امور مالی و
زنانی نسبت به زن تازهوارد بدخواه،
با دقت به آن صحنه مینگریستند و
از خود میپرسیدند که شاهدخت
بیگانه به چه سبب آمده و آن دیدار
چه پیامدی خواهد داشت.
آنها همان توجه بیشفقتی را به او
معطوف میکردند که برای سنجش
وزن، اندازه و شفافیت تکه الماسی
بهکار میبردند و با وجود زیبایی
پر طراوت، شور و اشتیاق و خندههای
شادابی که سرش را به پشت خم
میکرد، هیچ حسی مگر آنچه برای
تخمین جواهری گرانبها لازم است،
نسبت به او نداشتند.
شاهزاده خانم با ترس و هراس،
سنگینی نگاههای خشک و سردشان
را روی شانههای عریانش حس میکرد.
آه که نگاهها با شور و حرارت شگفت
و تحسین و ستایشی که انتظار داشت
چه متفاوت بود! باید هر چه زودتر
آرامش ابلهانهٔ آنها را برهم میزد.
کاش تندبادی میوزید تا بال و پر
بگشاید. اما چه امید؟
در افق کینهجو حتی تکه ابری به
چشم نمیخورد. چه چیز میتوانست
آن فضای سنگین را از هم بشکافد؟
استاد کیوئن از آن سوی میز به
یاریش آمد. چهار نت موسیقی،
نخستین نتهای آهنگی را که در
کنار رودخانه ثبت کرده بود، آن
چهار قطرهٔ اندوه را، در هوا
پخش کرد. چه فاجعهای! اما زن
جوان نکته را دریافت و خود را به
پای پیرمرد انداخت. گفت:
- میزبان عزیز، بر ما منت بگذارید
و به آهنگ اسرارآمیزی که سه روز
پیش در راه شنیدیم و مانند حیوانی
آسمانی اسیرش کردیم، گوش
فرادهید.
باشد تا لذتی فراوان ببرید.
ادامه دارد
...📚
....
داستانهای کوتاه
◇◇ نغمهٔ تباهی
نویسنده: موریس بارس
اما فینگ به ستایشهای
بيهودهٔ او گوش نمیسپرد و
همانگونه که عطر باغها یا
تابناکی شفق را میپذیرفت با
لذتی بیکلام، به چهرهٔ جوان او ،
به هجوم ناگهانی و استثنایی هیجان
و پاکی و خلوص جوانانهٔ غرورش،
نگاه میکرد و میاندیشید:
من که دست سردم از هم اکنون در
دست ایزدی است که بهسوی خود
میکشاندم و این افسونگر دلفریب
و جوان با نگاهی شیفته و بلند پرواز،
چه هماهنگی و تناسبی دارم؟
گرداگرد آنها، مسؤلان خدمات
سلطنتی، فرماندههای جنگی،
رهبران مذهبی، رؤسای امور مالی و
زنانی نسبت به زن تازهوارد بدخواه،
با دقت به آن صحنه مینگریستند و
از خود میپرسیدند که شاهدخت
بیگانه به چه سبب آمده و آن دیدار
چه پیامدی خواهد داشت.
آنها همان توجه بیشفقتی را به او
معطوف میکردند که برای سنجش
وزن، اندازه و شفافیت تکه الماسی
بهکار میبردند و با وجود زیبایی
پر طراوت، شور و اشتیاق و خندههای
شادابی که سرش را به پشت خم
میکرد، هیچ حسی مگر آنچه برای
تخمین جواهری گرانبها لازم است،
نسبت به او نداشتند.
شاهزاده خانم با ترس و هراس،
سنگینی نگاههای خشک و سردشان
را روی شانههای عریانش حس میکرد.
آه که نگاهها با شور و حرارت شگفت
و تحسین و ستایشی که انتظار داشت
چه متفاوت بود! باید هر چه زودتر
آرامش ابلهانهٔ آنها را برهم میزد.
کاش تندبادی میوزید تا بال و پر
بگشاید. اما چه امید؟
در افق کینهجو حتی تکه ابری به
چشم نمیخورد. چه چیز میتوانست
آن فضای سنگین را از هم بشکافد؟
استاد کیوئن از آن سوی میز به
یاریش آمد. چهار نت موسیقی،
نخستین نتهای آهنگی را که در
کنار رودخانه ثبت کرده بود، آن
چهار قطرهٔ اندوه را، در هوا
پخش کرد. چه فاجعهای! اما زن
جوان نکته را دریافت و خود را به
پای پیرمرد انداخت. گفت:
- میزبان عزیز، بر ما منت بگذارید
و به آهنگ اسرارآمیزی که سه روز
پیش در راه شنیدیم و مانند حیوانی
آسمانی اسیرش کردیم، گوش
فرادهید.
باشد تا لذتی فراوان ببرید.
ادامه دارد
...📚
آدمی را خواهی بشناسی،
او را در سخن آر.
از سخن او،
او را بدانی..
- فیه ما فیه
📚🌖
او را در سخن آر.
از سخن او،
او را بدانی..
- فیه ما فیه
📚🌖
👍3
دیروز- هاروکی موراکی- مونا حسینی.pdf
522.1 KB
📚 #دیروز
اگه ما جفتمون مستقیم به
دانشگاه رفته بودیم،
زندگیمون گرم و منطقی
میشد، اما دو بار توی
کنکور خراب کردم و الان
وضعیتم اینه دقیقا مطمئن
نیستم چرا اما همه چیز خیلی
به هم ریخته من هیچکس رو
مقصر نمیدونم چون همش
تقصیر خودمه
هجده سال زندگیام را
تمام و کمال مرور کردم و
دیدم محض نمونه حتی
یک اتفاق در آن نیست که
مایهٔ شرمساری نباشد
✍ #هاروکی_موراکامی
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
اگه ما جفتمون مستقیم به
دانشگاه رفته بودیم،
زندگیمون گرم و منطقی
میشد، اما دو بار توی
کنکور خراب کردم و الان
وضعیتم اینه دقیقا مطمئن
نیستم چرا اما همه چیز خیلی
به هم ریخته من هیچکس رو
مقصر نمیدونم چون همش
تقصیر خودمه
هجده سال زندگیام را
تمام و کمال مرور کردم و
دیدم محض نمونه حتی
یک اتفاق در آن نیست که
مایهٔ شرمساری نباشد
✍ #هاروکی_موراکامی
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
❤1
کتاب دانش
.... چیزی که گَله بیشتر از هرچیز از آن نفرت دارد، کسیست که متفاوت میانديشد؛ مشکل اصلی خودِ نظر نیست، بلکه جسارت اندیشیدن مستقل است، چیزی که آنها بلد نیستند چگونه انجام دهند. ✍ ##آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۱۱ عصبانیت نشاندهندهٔ…
.
شوپنهاور میگوید؛
معاشرتی بودن گرایشی خطرناک
و حتی تباهکننده است.
زیرا ما را با کسانی در ارتباط
قرار میدهد که بیشترشان ازنظر
اخلاقی فرومایه و از لحاظ ذهنی
کُند و منحطاند. تقریبآ همهٔ رنجهای
ما از ارتباط با دیگران نشأت میگیرد.
📖 مطالعه قسمت ۱۲
بهجای دلیل به مرجع متوسل شو
۳۰ - در این ترفند بهجای استدلال
آوردن، به یک مرجع معتبر متوسل
شوید، با دانش گستردهتر از
طرف مقابل. بهقول سنکا
( فیلسوف و دولتمرد رومی )
هر انسانی ترجیح میدهد یک
باور اثبات شده را بپذیرد تا
قضاوتهای خودش را باور کند.
پس اگر یک مرجع معتبر داشته
باشید شکست دادن آسانتر است.
چطور؟
هرچه دانش اون محدودتر باشه
و سطح دانش اطرافیان بیشتر ؛
اون هم به عقاید آنها احترام
میگذاره و شما میتوانید با استناد
بیشتری به بحث غلبه کنید.
اگر سطح بالایی داشت، به دانشوران
بیشتری که او در آن زمينه سررشته
نداره متوسل شوید. مردم عادی،
برای اکثر عالمان و اندیشمندان،
احترام زیادی قائلند؛ بنابراین شما
با اطلاع از این مورد :
به یک مثال و یکی از سخنان آنها
اشاره کنید یا حتی تحریف کنید،
یا حتی از یک تعصب فراگیر بهعنوان
مرجع استفاده کنيد.
/ جملاتی را سرهم کنید.
( ارسطو گفته بود آنچه اغلب مردم
به آن اعتقاد دارند، پس وجود دارد
یا دستکم اکثریت به یک موضوع
عقیده دارند ) بلافاصله آن را خواهند پذیرفت.
" آنها مثل گوسفندهایی هستند
که قوچ پیشاهنگ هرجا برود،
او را دنبال میکنند.
آنها پیش از اینکه فکر کنند،
میمیرند. "
عجیب است که عمومیتِ باوری
اینقدر برای مردم اهمیت دارد.
آنها از هرگونه خودشناسی
بیبهرهاند.
برخی باورها نابخردانهاند و تقلید
بیهوده.
// فقط برخی افراد خاص
مانند افلاطون میگويند:
* عامهٔ مردم شيفتهٔ چیزهای
زیادیاند و شماتت آنها کار
شاقی است. *
یک باور ابتدا از دو یا سهنفر شروع
شده و در نهایت به شکل عجیب
در بین افرادی که باورها را
میپذیرند، شیوع یافته. به این
ترتیب شمار پیروان تنبل و
سادهلوح که پیشاپیش دو سهنفر
اول قرار گرفتند،
( برای فرار از فکر ) زیادتر شد.
سرعت گرایش به یک باور افزایش
یافت. چون مایل نیستند بهعنوان
یک فرد سرکش نسبت به باورهای
عمومی سرزنش شوند. یا احيانا
افرادی گستاخ تلقی شوند که خود
را باهوشتر از دیگران قلمداد
میکنند. پس از مدتی، یک باور به
مرحلهٔ پیروی میرسد و کسانی
شروع به اظهارنظر میکنند که از
استقلال،بیبهرهاند. تعصب شدید
دارند،
خلاصه که؛ مردم دوست دارند
باورهای خود را داشته باشند،
اما تعداد کمی قادر به فکر کردن
هستند.
قطعا بامن همعقیده هستید که
یک رویداد تاریخی واقعی را
ممکن است چندین نفر از روی
یک متن بازنویسی کرده باشند.
و کل ماجرا فقط عبارت است از
مجموعهای از ادعاهای فردی.
بنابراین شما هنگام بحث با مردم عادی
از باورهای عام بهعنوان یک مرجع معتبر استفاده کنید چون مورد اعتماد
آنهاست.
عامی، بههرگونه استدلال عقلانی
بیاعتناست و از قدرت تفکر و
قضاوت، ناآگاه.
مثال؛
در پیشگاه دادگاه عمدتا از مسائل
گوناگون و مراجع بسیاری استفاده
میکنند ( یعنی تعیین احکام،
اجرا و ... ) اما بحث پیش میآید
چون در قانون تطابق کامل ندارد،
در نتیجه موضوعات ذکر شده را با
شرایط تطبیق میدهند تا بتوان
نسبت به آن قضاوت کرد.
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید.
/- شوپنهاور
ادامه دارد
...📚
شوپنهاور میگوید؛
معاشرتی بودن گرایشی خطرناک
و حتی تباهکننده است.
زیرا ما را با کسانی در ارتباط
قرار میدهد که بیشترشان ازنظر
اخلاقی فرومایه و از لحاظ ذهنی
کُند و منحطاند. تقریبآ همهٔ رنجهای
ما از ارتباط با دیگران نشأت میگیرد.
📖 مطالعه قسمت ۱۲
بهجای دلیل به مرجع متوسل شو
۳۰ - در این ترفند بهجای استدلال
آوردن، به یک مرجع معتبر متوسل
شوید، با دانش گستردهتر از
طرف مقابل. بهقول سنکا
( فیلسوف و دولتمرد رومی )
هر انسانی ترجیح میدهد یک
باور اثبات شده را بپذیرد تا
قضاوتهای خودش را باور کند.
پس اگر یک مرجع معتبر داشته
باشید شکست دادن آسانتر است.
چطور؟
هرچه دانش اون محدودتر باشه
و سطح دانش اطرافیان بیشتر ؛
اون هم به عقاید آنها احترام
میگذاره و شما میتوانید با استناد
بیشتری به بحث غلبه کنید.
اگر سطح بالایی داشت، به دانشوران
بیشتری که او در آن زمينه سررشته
نداره متوسل شوید. مردم عادی،
برای اکثر عالمان و اندیشمندان،
احترام زیادی قائلند؛ بنابراین شما
با اطلاع از این مورد :
به یک مثال و یکی از سخنان آنها
اشاره کنید یا حتی تحریف کنید،
یا حتی از یک تعصب فراگیر بهعنوان
مرجع استفاده کنيد.
/ جملاتی را سرهم کنید.
( ارسطو گفته بود آنچه اغلب مردم
به آن اعتقاد دارند، پس وجود دارد
یا دستکم اکثریت به یک موضوع
عقیده دارند ) بلافاصله آن را خواهند پذیرفت.
" آنها مثل گوسفندهایی هستند
که قوچ پیشاهنگ هرجا برود،
او را دنبال میکنند.
آنها پیش از اینکه فکر کنند،
میمیرند. "
عجیب است که عمومیتِ باوری
اینقدر برای مردم اهمیت دارد.
آنها از هرگونه خودشناسی
بیبهرهاند.
برخی باورها نابخردانهاند و تقلید
بیهوده.
// فقط برخی افراد خاص
مانند افلاطون میگويند:
* عامهٔ مردم شيفتهٔ چیزهای
زیادیاند و شماتت آنها کار
شاقی است. *
یک باور ابتدا از دو یا سهنفر شروع
شده و در نهایت به شکل عجیب
در بین افرادی که باورها را
میپذیرند، شیوع یافته. به این
ترتیب شمار پیروان تنبل و
سادهلوح که پیشاپیش دو سهنفر
اول قرار گرفتند،
( برای فرار از فکر ) زیادتر شد.
سرعت گرایش به یک باور افزایش
یافت. چون مایل نیستند بهعنوان
یک فرد سرکش نسبت به باورهای
عمومی سرزنش شوند. یا احيانا
افرادی گستاخ تلقی شوند که خود
را باهوشتر از دیگران قلمداد
میکنند. پس از مدتی، یک باور به
مرحلهٔ پیروی میرسد و کسانی
شروع به اظهارنظر میکنند که از
استقلال،بیبهرهاند. تعصب شدید
دارند،
خلاصه که؛ مردم دوست دارند
باورهای خود را داشته باشند،
اما تعداد کمی قادر به فکر کردن
هستند.
قطعا بامن همعقیده هستید که
یک رویداد تاریخی واقعی را
ممکن است چندین نفر از روی
یک متن بازنویسی کرده باشند.
و کل ماجرا فقط عبارت است از
مجموعهای از ادعاهای فردی.
بنابراین شما هنگام بحث با مردم عادی
از باورهای عام بهعنوان یک مرجع معتبر استفاده کنید چون مورد اعتماد
آنهاست.
عامی، بههرگونه استدلال عقلانی
بیاعتناست و از قدرت تفکر و
قضاوت، ناآگاه.
مثال؛
در پیشگاه دادگاه عمدتا از مسائل
گوناگون و مراجع بسیاری استفاده
میکنند ( یعنی تعیین احکام،
اجرا و ... ) اما بحث پیش میآید
چون در قانون تطابق کامل ندارد،
در نتیجه موضوعات ذکر شده را با
شرایط تطبیق میدهند تا بتوان
نسبت به آن قضاوت کرد.
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید.
/- شوپنهاور
ادامه دارد
...📚
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر تنها ۱۸ ٪ کمتر افسرده بودید
...📚
...📚
Forwarded from 🎥فیلم کلاپ🎶
سلام خدمت دوستان عزیز و همراهان
کانال دوم کتاب دانش فیلم کلاپ راه انداختیم فیلمهای سینمایی سریال های بروز موسیقی وکلیپ عاشقانه ما رو به دوستان خود معرفی کنید 📽️🎵🎶❤️❤️
جهت عضویت کافیست لینک زیر لمس کنید.🙏🙏
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
کتاب دانش
https://www.tgoop.com/ktabdansh
کانال دوم کتاب دانش فیلم کلاپ راه انداختیم فیلمهای سینمایی سریال های بروز موسیقی وکلیپ عاشقانه ما رو به دوستان خود معرفی کنید 📽️🎵🎶❤️❤️
جهت عضویت کافیست لینک زیر لمس کنید.🙏🙏
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
کتاب دانش
https://www.tgoop.com/ktabdansh
Audio
به بخشندگی و مهربانی
خداوند فکر میکنیم
مهربانی
من در این ماجرا مهربانی
نمیبینم
عادلانه نیست
نه نمیبایست چنین شود
ارباب نمیبایست راضی
شود که قرض مرا با
فروش تو ادا کند
تو چند برابر این قرضها
برای ما کار کرده بودی
برعکس حق این بود
که تو را آزاد کند
ممکن است که ناراحت و
گرفتار بوده
هیچ قدرتی نمیتواند این
اعتقاد را از سر من
بیرون بیاورد
قسمت ۱۲
...
خداوند فکر میکنیم
مهربانی
من در این ماجرا مهربانی
نمیبینم
عادلانه نیست
نه نمیبایست چنین شود
ارباب نمیبایست راضی
شود که قرض مرا با
فروش تو ادا کند
تو چند برابر این قرضها
برای ما کار کرده بودی
برعکس حق این بود
که تو را آزاد کند
ممکن است که ناراحت و
گرفتار بوده
هیچ قدرتی نمیتواند این
اعتقاد را از سر من
بیرون بیاورد
قسمت ۱۲
...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاترین تهدید برای موفقیت،
نه شکست
بلکه بیحوصلگیست.
...📚
نه شکست
بلکه بیحوصلگیست.
📚 عادتهای اتمی - جیمز کلیر
...📚
🤝1
ابله.pdf
6.9 MB
The idiot
📚 #ابله
✍ #فئودور_داستایفسکی
👤 ترجمهٔ سروش حبیبی
شاهزاده میشکین سادهلوح
مهربان مبتلا به صرع
به سنپترزبورگ میرود
باعث میشود دیگران او
را ابله بدانند...
" بهنظر من دیوانه نبود، بلکه
بیاندازه رنج کشیده بود
تمام دردش همین بود و بس..
" از تلاش برای حل مسائلی که
مثل آوار بر روح و قلبش
فروریخته بود بیزار بود.
" پیش خود بیآنکه آگاه باشد
که چه میگوید آهسته تکرار
میکرد مگر اینها همه تقصیر
من است..
" خانمها و آقایان از شما
میپرسم که جهنم چیست؟
به شما میگویم که جهنم رنج
ناتوانی از دوستداشتن است..
" اینجا آدم درست بسیار کم است
واقعا هیچکس نیست که قابل
احترام باشد نمیدانم متوجه
شدهاید که انسان در عصر ما
اهل راه راست نیست همه
میخواهد از راه کج به
جایی برسند..
" میخواهم اقلا یکنفر باشد
که من با او از همه چیز
همانطور حرف بزنم که
با خودم حرف میزنم..
- ابله
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
📚 #ابله
✍ #فئودور_داستایفسکی
👤 ترجمهٔ سروش حبیبی
شاهزاده میشکین سادهلوح
مهربان مبتلا به صرع
به سنپترزبورگ میرود
باعث میشود دیگران او
را ابله بدانند...
" بهنظر من دیوانه نبود، بلکه
بیاندازه رنج کشیده بود
تمام دردش همین بود و بس..
" از تلاش برای حل مسائلی که
مثل آوار بر روح و قلبش
فروریخته بود بیزار بود.
" پیش خود بیآنکه آگاه باشد
که چه میگوید آهسته تکرار
میکرد مگر اینها همه تقصیر
من است..
" خانمها و آقایان از شما
میپرسم که جهنم چیست؟
به شما میگویم که جهنم رنج
ناتوانی از دوستداشتن است..
" اینجا آدم درست بسیار کم است
واقعا هیچکس نیست که قابل
احترام باشد نمیدانم متوجه
شدهاید که انسان در عصر ما
اهل راه راست نیست همه
میخواهد از راه کج به
جایی برسند..
" میخواهم اقلا یکنفر باشد
که من با او از همه چیز
همانطور حرف بزنم که
با خودم حرف میزنم..
- ابله
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ابله یا دیوانه؟
نیکی، جنون یا ضعف،
وقتی جامعه خوبی را
درک نمیکند تحمل نمیکند.
فئودور_داستایفسکی
• #مستند
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
ابله یا دیوانه؟
نیکی، جنون یا ضعف،
وقتی جامعه خوبی را
درک نمیکند تحمل نمیکند.
فئودور_داستایفسکی
• #مستند
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
.
یکچیزی هست که میخوام بدونی
من از خدا نمیترسم،
از آدمها میترسم.
یکچیزی هست که میخوام بدونی
من از خدا نمیترسم،
از آدمها میترسم.
|| صداهایی از چرنوبیل
| سوتلانا الکسیویچ
کتاب دانش
📚 📖 مطالعه قسمت ۱ آمیزهٔ یالوم از فلسفه، آموزگاری، روانپزشکی و ادبیات، رمانی سرشار از اندیشههای نو، جذاب و دلنشین ساخته است. - سنفرانسیسکو کرونیل " " یالوم بافتی تردستانه پدید آورده ؛ تارنمایی از زندگینامهٔ شوپنهاور را به دفاعیههای…
....
📖 مطالعه قسمت ۲
پزشک داخلیاش، هرب کاتس '
یک دوست قدیمی و همدورهای
دانشکده پزشکی او پس از یک سری
آزمایشهای گوناگون دربارهٔ
وجود ملانوم ' ( یکی از انواع
سرطان پوست ) ، جولیوس را به
پزشک دیگری ارجاع میده؛
باب کینگ ' .
جولیوس رئیس انجمن روانپزشکی
امریکا بود و باب کینگ برای درمان
اعتیاد از او مشورت خواسته بود.
جولیوس، باب را بهمدت سهسال
درمان کرد؛ یک موفقیت درمانی که
بههیچوجه نمیتوان از آن حرفی
زد. جولیوس از مطب بیرون آمد
و نفس عمیقی کشید تا بر وحشت
فزایندهاش چیره شود. یک وقت
اضطراری از باب گرفت....
صبح روز بعد در مطب باب؛
او به دو خال کوچک مجاور اشاره
کرد؛ این یک ضایعهٔ ملانومه.
اغلب ملانومها درما میشن اما این
یکی چموشه. اول نمونهبرداری....
من ازت مراقبت میکنم، همانطور
که تو از من مراقب کردی، نیازی به
بستری شدن نیست. هر دو برخاستند.
اما چیز امیدبخشی در کار نبود؛
- اوضاع خوب نیست...
- یعنی چی؟ هی باب اینجوری حرف
نزن. روراست باش.
- جولیوس، با یک ملانوم خطرناک
روبهروایم.
- چقدر خطرناک؟ درصد زنده موندن
چقدره؟
- برای هرکس متفاوته. احتمال
پنجسال زنده موندن با کمتر از
بیست و پنج درصد. تا زمانیکه
ملانوم عود نکنه، هیچ اتفاقی
نمیافته. بعد از عود، یک سال...
جولیوس یک هفته را در بهت و
حیرت گذراند. دخترش اِولین '
پروفسور ادبیات چند روز را با او
گذراند. همهٔ جلسات درمان فردی
و گروهیاش را لغو کرد. با وحشت
از خواب میپرید. آینه به او میگفت
شبیه مردی است که به آخر زندگی
رسیده است...
یک روز عصر در کتابخانه دانشکده
پزشکی سعی کرد با مطالعه مقالات
مرتبط با ملانوم، بر مشکل چیره
شود، ولی عبث بود...
چقدر تکاندهنده بود که ناگهان
دریافته بود که دیگر اشرف
مخلوقات نیست... اندیشید پس
بالاخره مرگ بر صحنه حاضر شد.
عجب ورود مبتذلی به صحنه..
صحنه پایانی چه خواهد بود؟
بر تختی که سیسال بر روی آن
خوابیده بود و تودهای از رمانهای
نخوانده، یک صحنهٔ مایوس کننده.
" آیا هیچیک از ما هرگز توانستهایم
بر جستجویمان برای یافتن نیرویی
والاتر در کسی که بتوانیم با او
درآمیزیم و تا ابد زندگی کنیم،
برای یافتن کتاب راهنمایی مناسب،
برای یافتن نشانهای از الگویی
بزرگتر برای عبادات و آیینها،
نقطهٔ پایانی بگذاریم؟
|| #درمان_شوپنهاور
\\ اروین_یالوم
ترجمهٔ دکتر سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه قسمت ۲
پزشک داخلیاش، هرب کاتس '
یک دوست قدیمی و همدورهای
دانشکده پزشکی او پس از یک سری
آزمایشهای گوناگون دربارهٔ
وجود ملانوم ' ( یکی از انواع
سرطان پوست ) ، جولیوس را به
پزشک دیگری ارجاع میده؛
باب کینگ ' .
جولیوس رئیس انجمن روانپزشکی
امریکا بود و باب کینگ برای درمان
اعتیاد از او مشورت خواسته بود.
جولیوس، باب را بهمدت سهسال
درمان کرد؛ یک موفقیت درمانی که
بههیچوجه نمیتوان از آن حرفی
زد. جولیوس از مطب بیرون آمد
و نفس عمیقی کشید تا بر وحشت
فزایندهاش چیره شود. یک وقت
اضطراری از باب گرفت....
صبح روز بعد در مطب باب؛
او به دو خال کوچک مجاور اشاره
کرد؛ این یک ضایعهٔ ملانومه.
اغلب ملانومها درما میشن اما این
یکی چموشه. اول نمونهبرداری....
من ازت مراقبت میکنم، همانطور
که تو از من مراقب کردی، نیازی به
بستری شدن نیست. هر دو برخاستند.
اما چیز امیدبخشی در کار نبود؛
- اوضاع خوب نیست...
- یعنی چی؟ هی باب اینجوری حرف
نزن. روراست باش.
- جولیوس، با یک ملانوم خطرناک
روبهروایم.
- چقدر خطرناک؟ درصد زنده موندن
چقدره؟
- برای هرکس متفاوته. احتمال
پنجسال زنده موندن با کمتر از
بیست و پنج درصد. تا زمانیکه
ملانوم عود نکنه، هیچ اتفاقی
نمیافته. بعد از عود، یک سال...
جولیوس یک هفته را در بهت و
حیرت گذراند. دخترش اِولین '
پروفسور ادبیات چند روز را با او
گذراند. همهٔ جلسات درمان فردی
و گروهیاش را لغو کرد. با وحشت
از خواب میپرید. آینه به او میگفت
شبیه مردی است که به آخر زندگی
رسیده است...
یک روز عصر در کتابخانه دانشکده
پزشکی سعی کرد با مطالعه مقالات
مرتبط با ملانوم، بر مشکل چیره
شود، ولی عبث بود...
چقدر تکاندهنده بود که ناگهان
دریافته بود که دیگر اشرف
مخلوقات نیست... اندیشید پس
بالاخره مرگ بر صحنه حاضر شد.
عجب ورود مبتذلی به صحنه..
صحنه پایانی چه خواهد بود؟
بر تختی که سیسال بر روی آن
خوابیده بود و تودهای از رمانهای
نخوانده، یک صحنهٔ مایوس کننده.
" آیا هیچیک از ما هرگز توانستهایم
بر جستجویمان برای یافتن نیرویی
والاتر در کسی که بتوانیم با او
درآمیزیم و تا ابد زندگی کنیم،
برای یافتن کتاب راهنمایی مناسب،
برای یافتن نشانهای از الگویی
بزرگتر برای عبادات و آیینها،
نقطهٔ پایانی بگذاریم؟
|| #درمان_شوپنهاور
\\ اروین_یالوم
ترجمهٔ دکتر سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
...📚
❤2
کتاب دانش
.... به ندای ایزدان این مکان گوش فراده که پیرامون ما پرواز میکنند و تقاضا دارند به همراهم بیایند و در کنار او یاریم کنند. ( شاهزاده خانم ضمن گفتگو، دستهایش را در هوای آبی و شفاف پیش میبرد تا ایزدان نامرئی را تحسین و نوازش کند و آنها دستهایش را…
....
پیشنهاد خوشایند بهنظر نرسید
زیرا رسم بر آن بود که سرگرمیها
پس از پایان شام آغاز شود و از
سوی دیگر اقدام آن نوازندهٔ بیگانه
که میکوشید از استاد خوانگ '
سرپرست موسیقی دوک فینگ
پیشی بگیرد، اقدامی گستاخانه
تلقی میشد. اما چگونه میتوانستند
خواهش جسورانهٔ میهمان را نادیده
بگیرند؟
استاد کیوئن پیش درآمدی
نواخت. با اولین نواهای شگرف او
جريان هوایی، وزش توفانی، نفس
روح و روانی به حاضران رسید.
موسیقی با شتابی اعجابانگیز
پردههای بلندی را بر در و دیوار تالار
آویخت، بر فرومایگی انسانها
پوششی کشاند و در میان مشعلها،
بلورها و زنان ازاسته، سیاهی باشکوه
همان چشماندازی را گسترد که
شاهزاده خانم را مبهوت و متحیر
کرده بود.
اندوهی ملکوتی در رگهای مهمانان
دوید....
اما ناگهان چه رخ داد؟
استاد خوانگِ موسیقیدان خود را
به پای دوک انداخت، فریاد بلندی
کشید و پرده از راز آن نغمه برداشت:
- سرورم، این نوای سرزمینی ویران
شده است، نباید به آن گوش داد.
دوک پرسید:
- این نغمه چگونه پدید آمده است؟
استاد خوانگ توضیح داد:
- سرورم، این آهنگ اثر نحس و
بدشگون یو ' نوازندهٔ مشهور است.
استاد یو که در خدمت شاه چئو '
بود، برای او یک نغمهٔ تباهی ساخت.
آهنگ، چئو را به نابودی کشید، او
از شما شکست خورد. استاد یو به
سوی مشرق گریخت و خود را به
رودخانهٔ پو انداخت. این مرو بیگانه
مسلما در همانجا، در تلاقیگاه نهر و
رودخانه، این نغمهٔ سرگردان را که
بر آب شناور بوده، شنیده است.
هرکس این نغمه را به گوش جان
بپذیرد، سرزمینش نابود خواهد شد.
شاهزاده خانم جوان برخاسته، با
بازوانی کشیده و پس رفته، دهانی
پر از همهمههای فرو خورده و
چشمهایی شعلهور به میزبان نامدارش
التماس کرد که اجازه ندهد به او
توهین کنند و مانند سپری آتشین
از نوازنده و نغمهٔ مورد اتهامش
پشتیبانی نمود.
همهٔ صاحب منصبان برخاستند،
لباسهای ابریشمیشان را در دو
دست گرفتند و آماده بودند تا به
نشانهٔ هشدار آنها را از هم بدرند.
مبارزه بین دو استاد موسیقی و
افسونگری آغاز شده بود.
اما پیرمرد گفت:
- امروز دلم مشتاق چیست؟
آهنگ و نغمه؟ پس میل دارم که
بشنوم.
استاد کیوئن به دعوت دوک نوای
ناتمام را از سر گرفت.
به تدریج که اندوه لطیف نوای جادویی
فرو میریخت و تالار را در بر
میگرفت، دوک فینگ همان ذوق
و قریحهٔ دهشتناکی را بهدست
میآورد که موسیقی بهما ارزانی
میکند:
به روشنبینی میرسید.
داستانهای کوتاه
◇◇ نغمهٔ تباهی
نویسنده: موریس بارس
ادامه دارد
...📚🌟🖊
پیشنهاد خوشایند بهنظر نرسید
زیرا رسم بر آن بود که سرگرمیها
پس از پایان شام آغاز شود و از
سوی دیگر اقدام آن نوازندهٔ بیگانه
که میکوشید از استاد خوانگ '
سرپرست موسیقی دوک فینگ
پیشی بگیرد، اقدامی گستاخانه
تلقی میشد. اما چگونه میتوانستند
خواهش جسورانهٔ میهمان را نادیده
بگیرند؟
استاد کیوئن پیش درآمدی
نواخت. با اولین نواهای شگرف او
جريان هوایی، وزش توفانی، نفس
روح و روانی به حاضران رسید.
موسیقی با شتابی اعجابانگیز
پردههای بلندی را بر در و دیوار تالار
آویخت، بر فرومایگی انسانها
پوششی کشاند و در میان مشعلها،
بلورها و زنان ازاسته، سیاهی باشکوه
همان چشماندازی را گسترد که
شاهزاده خانم را مبهوت و متحیر
کرده بود.
اندوهی ملکوتی در رگهای مهمانان
دوید....
اما ناگهان چه رخ داد؟
استاد خوانگِ موسیقیدان خود را
به پای دوک انداخت، فریاد بلندی
کشید و پرده از راز آن نغمه برداشت:
- سرورم، این نوای سرزمینی ویران
شده است، نباید به آن گوش داد.
دوک پرسید:
- این نغمه چگونه پدید آمده است؟
استاد خوانگ توضیح داد:
- سرورم، این آهنگ اثر نحس و
بدشگون یو ' نوازندهٔ مشهور است.
استاد یو که در خدمت شاه چئو '
بود، برای او یک نغمهٔ تباهی ساخت.
آهنگ، چئو را به نابودی کشید، او
از شما شکست خورد. استاد یو به
سوی مشرق گریخت و خود را به
رودخانهٔ پو انداخت. این مرو بیگانه
مسلما در همانجا، در تلاقیگاه نهر و
رودخانه، این نغمهٔ سرگردان را که
بر آب شناور بوده، شنیده است.
هرکس این نغمه را به گوش جان
بپذیرد، سرزمینش نابود خواهد شد.
شاهزاده خانم جوان برخاسته، با
بازوانی کشیده و پس رفته، دهانی
پر از همهمههای فرو خورده و
چشمهایی شعلهور به میزبان نامدارش
التماس کرد که اجازه ندهد به او
توهین کنند و مانند سپری آتشین
از نوازنده و نغمهٔ مورد اتهامش
پشتیبانی نمود.
همهٔ صاحب منصبان برخاستند،
لباسهای ابریشمیشان را در دو
دست گرفتند و آماده بودند تا به
نشانهٔ هشدار آنها را از هم بدرند.
مبارزه بین دو استاد موسیقی و
افسونگری آغاز شده بود.
اما پیرمرد گفت:
- امروز دلم مشتاق چیست؟
آهنگ و نغمه؟ پس میل دارم که
بشنوم.
استاد کیوئن به دعوت دوک نوای
ناتمام را از سر گرفت.
به تدریج که اندوه لطیف نوای جادویی
فرو میریخت و تالار را در بر
میگرفت، دوک فینگ همان ذوق
و قریحهٔ دهشتناکی را بهدست
میآورد که موسیقی بهما ارزانی
میکند:
به روشنبینی میرسید.
داستانهای کوتاه
◇◇ نغمهٔ تباهی
نویسنده: موریس بارس
ادامه دارد
...📚🌟🖊
❤1👍1
●■
رَنج کشیدگانِ واقعی گردهم نمیآیند،
گردهمایی تشکیل نمیدهند، هرکس
رنج میکشد به تنهایی رنج میکشد..
👤 #فرناندو_پسوآ
📚🌑
رَنج کشیدگانِ واقعی گردهم نمیآیند،
گردهمایی تشکیل نمیدهند، هرکس
رنج میکشد به تنهایی رنج میکشد..
👤 #فرناندو_پسوآ
📚🌑
😢6❤1