کتاب دانش
..... انسان با صمیمیت بیاندازه با دیگران از قدر و احترام خود میکاهد. زیرا فرومایگان از همهچیز سوءاستفاده میکنند، بالاخص زمانیکه دریابند دسترسی به شما نیز آسان است. ✍ #آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۱۴ اراده از عقل و هوش مؤثرتر…
...
وقتی حادثهای ناگوار اتفاق افتاد و
دیگر برگشتناپذیر بود، جایز نیست
حتی یکبار بیندیشیم، که ممکن بود
بهجای آن اتفاق دیگری بیفتد؛
بهخصوص نباید در اینباره فکر
کنیم که چگونه میتوانستیم مانع
آن شویم، زیرا این افکار رنج ما
را بهقدری افزایش میدهد که
قابل تحمل نیست و موجب
خودآزاری است. #شوپنهاور
📖 مطالعه
به بحث جنبهٔ شخصی بده،
بددهنی هم بکن :/
۳۸ - بهمحض اینکه فهمیدی دستِبالا
رو داره و در معرض شکست
هستی، آخرین ترفند رو بهکار ببرید؛
چطور؟
موضوع اصلی بحث را فراموش کنید
و فورا بحث را بهسمت او بکشانید؛
( بههرحال امکان باخت زیاده )
این ترفند با توسل به احساسات
و عواطف تفاوت داره و اینجا شما
فقط به طرف مقابل توجه دارید،
این ترفند رایج است ؛ ممکن است
کار به دعوا و کتککاری بکشه :/
اگر این کار را نکنی، " شخصیسازی"
ممکنه شکست بخوری! پس با آرامش
او را هم عصبانی کن و هم بگو که
عقایدش با افکارش همخوانی نداره.
چرا ؟ چون :
" هابز " ( توماس هابز ؛ از فیلسوفان
عقلانیت و استدلال ) معتقده که
* کل شادی ذهنی عبارت است از
توانایی مقایسه خود با دیگران ،
درحالیکه ما برتر از دیگران بهنظر
برسیم * - اینکه غرورمان جریحهدار
نشود.
شنیدید که مرگ بهتر از بدنامی است.
بههمین دلیل انسان از مقایسهٔ خود
با دیگران احساس رضایت دارد.
پس غرورش رو حفظ میکنه و
از تلخی شکست متوسل به آخرین
سلاح شده و با ادب خشک و خالی
نمیتوان ازپیروزی صرفنظرکرد ؛
بنابراین با حفظ خونسردی :
به اهانتها اهمیت ندهید و سخن
تیمستوکلس را تکرار کن ؛
* حمله کن، ولی به حرف من
گوش بده *
کسی نمیتونه به این اندرز عمل کنه :)
مجادله برای افراد خردمند مزایایی
دو جانبه دارد: دیدگاه و افکار را
بیدار میکند ولی باید قدرتهای
ذهنی یکسان داشته باشند اگر
یکی درک کمتری داشته باشه؛
ترفندهای موذیانه میزنه و بحث
رو با بیادبی دنبال میکنه.
ارسطو اشاره کرده که؛
{ با اولین برخورد با یک غریبه شروع
به جروبحث نکنید، با افرادی مباحثه
کنید که با آنها آشنایی دارید و
میدانید از سطح شعور کافی
برخوردار هستند و به خود احترام
میگذارند بنابراین بهسمت پوچی
در حرکت نیستند }
این افراد قادر هستند گوش کنند و
اشتباهات خود را بپذیرند، حتی
اگر به آنها دروغ گفته شده باشد.
تجربه نشان داده از بین صدها نفر
فقط یکنفر ممکن است چنین
خصوصیاتی داشته باشد و برای
سایرین باید همیشه
حرفهايی برای خوشایندشان بزنید.
چون هرکسی میتواند بهراحتی
دیوانه شود.
همیشه اندرز _ ولتر _
را بهخاطر داشته باشید:
* صلح بهتر از حقیقت است *
یک ضربالمثل عربی :
* ميوهٔ درخت سکوت بر روی بالاترین
شاخهٔ آن آویزان است؛ ميوهٔ این درخت
صلح است. *
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید. |
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• در انتهای کتاب بحثها و نکاتی
هست که بهصورت خلاصه
راجع به آنها میخوانیم.
...📚
یک نکته
از کتابِ؛ در باب حکمت زندگی
وقتی حادثهای ناگوار اتفاق افتاد و
دیگر برگشتناپذیر بود، جایز نیست
حتی یکبار بیندیشیم، که ممکن بود
بهجای آن اتفاق دیگری بیفتد؛
بهخصوص نباید در اینباره فکر
کنیم که چگونه میتوانستیم مانع
آن شویم، زیرا این افکار رنج ما
را بهقدری افزایش میدهد که
قابل تحمل نیست و موجب
خودآزاری است. #شوپنهاور
📖 مطالعه
به بحث جنبهٔ شخصی بده،
بددهنی هم بکن :/
۳۸ - بهمحض اینکه فهمیدی دستِبالا
رو داره و در معرض شکست
هستی، آخرین ترفند رو بهکار ببرید؛
چطور؟
موضوع اصلی بحث را فراموش کنید
و فورا بحث را بهسمت او بکشانید؛
( بههرحال امکان باخت زیاده )
این ترفند با توسل به احساسات
و عواطف تفاوت داره و اینجا شما
فقط به طرف مقابل توجه دارید،
این ترفند رایج است ؛ ممکن است
کار به دعوا و کتککاری بکشه :/
اگر این کار را نکنی، " شخصیسازی"
ممکنه شکست بخوری! پس با آرامش
او را هم عصبانی کن و هم بگو که
عقایدش با افکارش همخوانی نداره.
چرا ؟ چون :
" هابز " ( توماس هابز ؛ از فیلسوفان
عقلانیت و استدلال ) معتقده که
* کل شادی ذهنی عبارت است از
توانایی مقایسه خود با دیگران ،
درحالیکه ما برتر از دیگران بهنظر
برسیم * - اینکه غرورمان جریحهدار
نشود.
شنیدید که مرگ بهتر از بدنامی است.
بههمین دلیل انسان از مقایسهٔ خود
با دیگران احساس رضایت دارد.
پس غرورش رو حفظ میکنه و
از تلخی شکست متوسل به آخرین
سلاح شده و با ادب خشک و خالی
نمیتوان ازپیروزی صرفنظرکرد ؛
بنابراین با حفظ خونسردی :
به اهانتها اهمیت ندهید و سخن
تیمستوکلس را تکرار کن ؛
* حمله کن، ولی به حرف من
گوش بده *
کسی نمیتونه به این اندرز عمل کنه :)
مجادله برای افراد خردمند مزایایی
دو جانبه دارد: دیدگاه و افکار را
بیدار میکند ولی باید قدرتهای
ذهنی یکسان داشته باشند اگر
یکی درک کمتری داشته باشه؛
ترفندهای موذیانه میزنه و بحث
رو با بیادبی دنبال میکنه.
ارسطو اشاره کرده که؛
{ با اولین برخورد با یک غریبه شروع
به جروبحث نکنید، با افرادی مباحثه
کنید که با آنها آشنایی دارید و
میدانید از سطح شعور کافی
برخوردار هستند و به خود احترام
میگذارند بنابراین بهسمت پوچی
در حرکت نیستند }
این افراد قادر هستند گوش کنند و
اشتباهات خود را بپذیرند، حتی
اگر به آنها دروغ گفته شده باشد.
تجربه نشان داده از بین صدها نفر
فقط یکنفر ممکن است چنین
خصوصیاتی داشته باشد و برای
سایرین باید همیشه
حرفهايی برای خوشایندشان بزنید.
چون هرکسی میتواند بهراحتی
دیوانه شود.
همیشه اندرز _ ولتر _
را بهخاطر داشته باشید:
* صلح بهتر از حقیقت است *
یک ضربالمثل عربی :
* ميوهٔ درخت سکوت بر روی بالاترین
شاخهٔ آن آویزان است؛ ميوهٔ این درخت
صلح است. *
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید. |
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• در انتهای کتاب بحثها و نکاتی
هست که بهصورت خلاصه
راجع به آنها میخوانیم.
...📚
.
زمانی میرسد در زندگیتان که از
جریان زندگی تشکر خواهید کرد
برای تمام رابطههایی که میخواستید
و به سرانجام نرسید
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید
اما بهدست نیاوردید
و برای تمام انسانهایی که میخواستید
اما نماندند...
...📚
زمانی میرسد در زندگیتان که از
جریان زندگی تشکر خواهید کرد
برای تمام رابطههایی که میخواستید
و به سرانجام نرسید
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید
اما بهدست نیاوردید
و برای تمام انسانهایی که میخواستید
اما نماندند...
...📚
👍4
کتابِ " تهران در بعدازظهر " اثر کدام نویسنده است؟
Anonymous Quiz
12%
نادر ابراهیمی
59%
مصطفی مستور
29%
صادق چوبک
سرزمین عجايب
جاییست که:
مردمانش با دست خود
گور خود را میکنند و بعد گناهش
را به گردن امریکا و انگلستان و
استعمار و صهيونيسم میاندازند.
سرزمینی که مردمانش
صبح مصدقیاند،
عصر تودهای،
غروب سلطنتطلب
و شامگاه امت اسلام.
👤#سعیدی_سیرجانی
...📚
جاییست که:
مردمانش با دست خود
گور خود را میکنند و بعد گناهش
را به گردن امریکا و انگلستان و
استعمار و صهيونيسم میاندازند.
سرزمینی که مردمانش
صبح مصدقیاند،
عصر تودهای،
غروب سلطنتطلب
و شامگاه امت اسلام.
👤#سعیدی_سیرجانی
...📚
👍2❤1
Audio
📚🎧 ##کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
هنگامیکه دیگران متوجه
شدند که آگوستین روی
نیمکتی درازکشیده است
و صورتش مرگ میبارد
و اظهار میکند که دچار
سردرد شدیدی شده است
طی روزها و هفتهها
حالش جا نیامد آگوستین
در اعماق قلبش از اینکه
با زنی ازدواج کرده است
که تا این اندازه از
روشنبینی محروم است
شاد و راضی بود اما
هنگامیکه جشنها و
مهمانیهای ماه عسل
پایان یافتند سن کلار
متوجه شد که زن جوان
و زیبایی که در تمام زندگی
نازپرورده بوده است و
پیوسته اطرافیان چاپلوس
تملق او را میگفتند در
زندگی زناشویی و در
محیط خانه موجودی
بیرحم و ستمگر است..
قسمت ۱۹
..
نویسنده: هریت بیجر استو
هنگامیکه دیگران متوجه
شدند که آگوستین روی
نیمکتی درازکشیده است
و صورتش مرگ میبارد
و اظهار میکند که دچار
سردرد شدیدی شده است
طی روزها و هفتهها
حالش جا نیامد آگوستین
در اعماق قلبش از اینکه
با زنی ازدواج کرده است
که تا این اندازه از
روشنبینی محروم است
شاد و راضی بود اما
هنگامیکه جشنها و
مهمانیهای ماه عسل
پایان یافتند سن کلار
متوجه شد که زن جوان
و زیبایی که در تمام زندگی
نازپرورده بوده است و
پیوسته اطرافیان چاپلوس
تملق او را میگفتند در
زندگی زناشویی و در
محیط خانه موجودی
بیرحم و ستمگر است..
قسمت ۱۹
..
❤1
میگر و زن دیوانه.pdf
2.2 MB
کتاب 📂 pdf
📚#میگر_و_زن_دیوانه
✍#ژرژ_سیمنون
یک رمان جنایی و سراسر
دلهرهآور
داستان پیرزنی که به تنهایی در
آپارتمانی زندگی میکند و
به پلیس اظهار میکند که
اثاثيه خانهاش جابجا میشود
پلیس تصمیم میگیرد به او
کمک کند تا اینکه با صحنه
قتل پیرزن مواجه میشود...
-آهسته مینوشت و جملات
را با دقت انتخاب میکرد فرم را
برداشت و گفت شما خودتان این
نامه را به ایشان خواهید داد
-شما فکر میکنید مرا بپذیرند؟
-مطمئن نیستم مادام
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
📚#میگر_و_زن_دیوانه
✍#ژرژ_سیمنون
یک رمان جنایی و سراسر
دلهرهآور
داستان پیرزنی که به تنهایی در
آپارتمانی زندگی میکند و
به پلیس اظهار میکند که
اثاثيه خانهاش جابجا میشود
پلیس تصمیم میگیرد به او
کمک کند تا اینکه با صحنه
قتل پیرزن مواجه میشود...
-آهسته مینوشت و جملات
را با دقت انتخاب میکرد فرم را
برداشت و گفت شما خودتان این
نامه را به ایشان خواهید داد
-شما فکر میکنید مرا بپذیرند؟
-مطمئن نیستم مادام
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه قسمت ۳ یک مهملنخانهٔ قدیمی. بوی پودر و صابون مادام اورتاس به مشام میرسید. به محض اینکه تختها آماده شد، یکسره تا صبح خوابیدیم. زوربا با بیصبری گفت: چه کلکی برای ما جور خواهد کرد؟ از تپهای بالا رفتم؛ درختان لیمو، پرتقال،…
...
📖 مطالعه
توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد
صرفنظر میکنم.
کار زوربا این بود: قبل از کارگران به
معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد.
به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من
پول دادن بود. به او میگفتم زوربا
تعریف کن و او سراسر مقدونیه را
از کوهها و جنگل تا زنان سختکوش
میگفت و میخندید:
" ارباب، خدا شما را از شر پشت خر
و جلوی راهب محفوظ بدارد!
او سراسر بالکان را گشته بود...
گفت: ما غوره را پرورش میدهیم،
انگور را در بشکه میریزیم، این
شراب است. آیا معجزه نیست؟
میآشامی، روحت بزرگ میشود! "
بهجای استفاده از کلمات باید با
موجودات تماس مستقیم داشت '.
چنانچه استخراج لینییت
موفقیتآمیز باشد، هرکس باید
سهمی داشته باشد و برابر زندگی کنیم.
از زندگی کارگران پرسوجو کردم...
زوربا میگفت در کار معدن دخالت
نکن، تو واعظی یا سرمایهدار؟
بگذار کار کنند.ارباب چند سال داری؟
- سی و پنج سال.
- پس هيچگاه سر عقل نخواهی آمد.
" بشر جانوری است وحشی، اگر
بیرحم باشی، از تو میترسند و
اگر مهربان باشی، چشمانت را در
میآورند. من به هیچچیز ایمان ندارم
جز خودم. به زوربا، اگر لوبیا بودم،
مثل لوبیا حرف میزدم. ارباب
ناراحت شدی؟
جوابی ندادم. ستارگان به گردش
شبانه مشغول بودند....
پسر بچهای وارد کلبه شد و از ما
برای جشن در خانهٔ پدربزرگش
دعوت کرد.. آفتاب پائیزی میدرخشید.
بوی غذا روی اجاق زغالی...
سراسر زندگی این پیرمرد کرتی با
آرامش و سکون بوده...
از کری گوشش شکرگزاری میکرد...
" ارباب اگر میتوانی به این پیرمرد
حالی کن که زن هم از حقوقی یکسان
با مرد برخوردار است تا دعواهای
خانوادگی بهوجود بیاید؛
شکرگزاری از خداوندی که همهچیز
دارد و ما از گرسنگی با مرگ
دست به گریبانیم، دیوانگی صرف
است. ارباب؛ مردم را بهحال
خودشان بگذار.
چشم و گوش مردم را باز نکن، مگر
اینکه بتوانی دنیایی بهتر از این
جهان ظلمانی که در آن ول میگردند
نشانشان بدهی.
میتوانی ؟
فکر کردم زوربا قلبش بزرگتر از حد
معمول است. ارادهای محکم دارد.
ما مردمان تحصیلکرده به مثابه
پرندگان هوا، موجوداتی تهی مغز
هستیم.
دریا آرام بود، سکوتی محض و
اسرارآمیز، هر دو ساکت بودیم،
بر خود لرزیدم. در اعماق وجودم
فریادهایی بیصبرانه، درهم و
تهدیدآمیز منعکس بود. صدایی
میشنیدم؛ صدای بودا بود.
بودا میگوید: زندگی رنج است؛
منشأ رنج آرزوی نفس است؛ چون
آرزوی نفس زائل شود، رنج بهپایان
میرسد. راه زائل ساختن نفس
سلوک در طریقت است. "
ص ۹۸
| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||
• ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه
توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد
صرفنظر میکنم.
کار زوربا این بود: قبل از کارگران به
معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد.
به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من
پول دادن بود. به او میگفتم زوربا
تعریف کن و او سراسر مقدونیه را
از کوهها و جنگل تا زنان سختکوش
میگفت و میخندید:
" ارباب، خدا شما را از شر پشت خر
و جلوی راهب محفوظ بدارد!
او سراسر بالکان را گشته بود...
گفت: ما غوره را پرورش میدهیم،
انگور را در بشکه میریزیم، این
شراب است. آیا معجزه نیست؟
میآشامی، روحت بزرگ میشود! "
بهجای استفاده از کلمات باید با
موجودات تماس مستقیم داشت '.
چنانچه استخراج لینییت
موفقیتآمیز باشد، هرکس باید
سهمی داشته باشد و برابر زندگی کنیم.
از زندگی کارگران پرسوجو کردم...
زوربا میگفت در کار معدن دخالت
نکن، تو واعظی یا سرمایهدار؟
بگذار کار کنند.ارباب چند سال داری؟
- سی و پنج سال.
- پس هيچگاه سر عقل نخواهی آمد.
" بشر جانوری است وحشی، اگر
بیرحم باشی، از تو میترسند و
اگر مهربان باشی، چشمانت را در
میآورند. من به هیچچیز ایمان ندارم
جز خودم. به زوربا، اگر لوبیا بودم،
مثل لوبیا حرف میزدم. ارباب
ناراحت شدی؟
جوابی ندادم. ستارگان به گردش
شبانه مشغول بودند....
پسر بچهای وارد کلبه شد و از ما
برای جشن در خانهٔ پدربزرگش
دعوت کرد.. آفتاب پائیزی میدرخشید.
بوی غذا روی اجاق زغالی...
سراسر زندگی این پیرمرد کرتی با
آرامش و سکون بوده...
از کری گوشش شکرگزاری میکرد...
" ارباب اگر میتوانی به این پیرمرد
حالی کن که زن هم از حقوقی یکسان
با مرد برخوردار است تا دعواهای
خانوادگی بهوجود بیاید؛
شکرگزاری از خداوندی که همهچیز
دارد و ما از گرسنگی با مرگ
دست به گریبانیم، دیوانگی صرف
است. ارباب؛ مردم را بهحال
خودشان بگذار.
چشم و گوش مردم را باز نکن، مگر
اینکه بتوانی دنیایی بهتر از این
جهان ظلمانی که در آن ول میگردند
نشانشان بدهی.
میتوانی ؟
فکر کردم زوربا قلبش بزرگتر از حد
معمول است. ارادهای محکم دارد.
ما مردمان تحصیلکرده به مثابه
پرندگان هوا، موجوداتی تهی مغز
هستیم.
دریا آرام بود، سکوتی محض و
اسرارآمیز، هر دو ساکت بودیم،
بر خود لرزیدم. در اعماق وجودم
فریادهایی بیصبرانه، درهم و
تهدیدآمیز منعکس بود. صدایی
میشنیدم؛ صدای بودا بود.
بودا میگوید: زندگی رنج است؛
منشأ رنج آرزوی نفس است؛ چون
آرزوی نفس زائل شود، رنج بهپایان
میرسد. راه زائل ساختن نفس
سلوک در طریقت است. "
ص ۹۸
| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||
• ادامه دارد
...📚
من میل دارم تفریح کنم.
هیچ بدی در این میل نمیبینم.
خدا ما را خواهد بخشید.
هرگاه من خدا بودم، همه را
میبخشیدم و به همهٔ گناهکاران
میگفتم:
مقصر کوچک عزیزم از امروز همهٔ
شما را عفو میکنم...
همهٔ مردم، تا آخرین نفر، خوب هستند.
زندگی نعمت بزرگی است.
با آنکه ما بدجنس هستیم،
زندگی کردن لطف فراوان دارد.
برادران کارامازوف
هیچ بدی در این میل نمیبینم.
خدا ما را خواهد بخشید.
هرگاه من خدا بودم، همه را
میبخشیدم و به همهٔ گناهکاران
میگفتم:
مقصر کوچک عزیزم از امروز همهٔ
شما را عفو میکنم...
همهٔ مردم، تا آخرین نفر، خوب هستند.
زندگی نعمت بزرگی است.
با آنکه ما بدجنس هستیم،
زندگی کردن لطف فراوان دارد.
برادران کارامازوف
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚📚📚
دو بهعلاوه دو میشود پنج !
یک ویدئو قابل تأمل
تماشا کنيم این دانشآموز
چگونه برای اثبات حقیقت
پافشاری میکند....
@ktabdansh 📚📚
...📚
دو بهعلاوه دو میشود پنج !
یک ویدئو قابل تأمل
تماشا کنيم این دانشآموز
چگونه برای اثبات حقیقت
پافشاری میکند....
@ktabdansh 📚📚
...📚
کتاب دانش
.... - با آرامش لبخندی که روی صورتش تا بناگوش باز شده بود، جایش را به حالتی کاملا بیاعتنا داد. با این همه باید بهسرعت وارد عمل میشد. قدمی به جلو برداشت، دستمال بسیار کثیفش را درآورد، دو سه بار محکم فین کرد و بعد به این بهانه که دستمال را در جیبش…
... قسمت ۴
نصف چی؟
خجالت نمیکشید آقا؟
فکر میکنید من کی هستم؟
نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ
۳۸ میروم؟
همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند
که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو،
کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است.
گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف
زده بود.
مرد خاکستری پوش از ترس
جنجال و هیاهو، شانههایش را
بالا انداخت و عقبنشینی کرد.
زیر لب غر غر زد:
- حالا میبینیم.!
گونزاک فریاد کشید:
- حتمآ میبینیم.
مصممانه به مردک پشت کرد و
مستقیمآ بهطرف کلانتری رفت.
حرکات نامنظم و قرهای خشکی که
به کمرش میداد همان طرز رفتاری
بود که جوانهای محله برای ابراز
تصمیمات قاطعانهشان اختیار میکردند.
با این همه گونزاک چندان خاطر جمع
نبود. در دل گفت:
خداکند با یکی از پاسبانهایی که
مرا میشناسد روبرو نشوم!
تابهحال دوبار در خیابان بوبیلو
گیر افتادهام. دزدکی نگاهی به
پشت سرش انداخت و فهمید که
مردک باجگیر هنوز تعقیبش میکند
و آماده است که حقالسکوتی از او
بگیرد یا پتهاش را روی آب بریزد.
نه، امکان نداشت بتواند جلوی منشی
رئیس کلانتری یا یکی از جانشینهای
او آفتابی شود.
خوشبختانه زیر پرچم کثیف و مرطوب،
مثل دستمالی که تازه ظرفها را با
آن خشک کردهاند، پاسبانی خیابان را
گز میکرد.
گونزاک بهسرعت سرتاپای او را
برانداز کرد: هیچوقت او را ندیده بود.
مزاحم سرسختش را در پیادهرو مقابل،
ساکن و تنها گذاشت و به آن طرف
خیابان رفت. با حرکتی آشکار دست
به جیب برد. شئی مستطیل شکل را
بیرون کشید ، بهسمت نگهبان صلح
گرفت و
با صدای بلند گفت:
- سرکار، این را در میدان ایتالی _
نزدیک ورودی مترو پیدا کردم.
پاسبان سلامی داد، کیف پول را
گرفت، این ور و آن ور کرد، انگشت
سرمازدهاش را بین اوراق لغزاند و
با قیافهای پرهیزکار سری تکان داد.
- آفرین پسرم، آفرین، این کار خوبی
است. اما باید به طبقهٔ اول بروید و
اظهاریهای پر کنید.
گونزاک فورا پاسخ داد:
- وقت ندارم، باید برای رئیسم یک
کار فوری انجام بدهم، یک ساعت
دیگر برمیگردم.
پاسبان گفت: بسیار خب. اما فراموش
نکنید که جایزهای به شما تعلق
میگیرد. طبق قانون ده درصد این
پول برای شماست. نام و نشانیتان
را برایم بگذارید.
گونزاک لحظهای تردید کرد و بعد با
آرامش کامل اسمش را هجی کرد:
- لارنو، ل- ا- ر- ن - و....
شمارهٔ ۳۵، - خیابان سنگ دیامان.
زود برمیگردم، سرکار.
پاسبان که قدرت تخیل زیادی نداشت
تکرار کرد:
- بسیار خب.
گونزاک دوباره گفت: خوب. و دو
انگشتش را طوری روی شقیقههایش
گذاشت که انگار کلاهی نامرئی را
لمس میکند...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚💫
نصف چی؟
خجالت نمیکشید آقا؟
فکر میکنید من کی هستم؟
نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ
۳۸ میروم؟
همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند
که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو،
کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است.
گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف
زده بود.
مرد خاکستری پوش از ترس
جنجال و هیاهو، شانههایش را
بالا انداخت و عقبنشینی کرد.
زیر لب غر غر زد:
- حالا میبینیم.!
گونزاک فریاد کشید:
- حتمآ میبینیم.
مصممانه به مردک پشت کرد و
مستقیمآ بهطرف کلانتری رفت.
حرکات نامنظم و قرهای خشکی که
به کمرش میداد همان طرز رفتاری
بود که جوانهای محله برای ابراز
تصمیمات قاطعانهشان اختیار میکردند.
با این همه گونزاک چندان خاطر جمع
نبود. در دل گفت:
خداکند با یکی از پاسبانهایی که
مرا میشناسد روبرو نشوم!
تابهحال دوبار در خیابان بوبیلو
گیر افتادهام. دزدکی نگاهی به
پشت سرش انداخت و فهمید که
مردک باجگیر هنوز تعقیبش میکند
و آماده است که حقالسکوتی از او
بگیرد یا پتهاش را روی آب بریزد.
نه، امکان نداشت بتواند جلوی منشی
رئیس کلانتری یا یکی از جانشینهای
او آفتابی شود.
خوشبختانه زیر پرچم کثیف و مرطوب،
مثل دستمالی که تازه ظرفها را با
آن خشک کردهاند، پاسبانی خیابان را
گز میکرد.
گونزاک بهسرعت سرتاپای او را
برانداز کرد: هیچوقت او را ندیده بود.
مزاحم سرسختش را در پیادهرو مقابل،
ساکن و تنها گذاشت و به آن طرف
خیابان رفت. با حرکتی آشکار دست
به جیب برد. شئی مستطیل شکل را
بیرون کشید ، بهسمت نگهبان صلح
گرفت و
با صدای بلند گفت:
- سرکار، این را در میدان ایتالی _
نزدیک ورودی مترو پیدا کردم.
پاسبان سلامی داد، کیف پول را
گرفت، این ور و آن ور کرد، انگشت
سرمازدهاش را بین اوراق لغزاند و
با قیافهای پرهیزکار سری تکان داد.
- آفرین پسرم، آفرین، این کار خوبی
است. اما باید به طبقهٔ اول بروید و
اظهاریهای پر کنید.
گونزاک فورا پاسخ داد:
- وقت ندارم، باید برای رئیسم یک
کار فوری انجام بدهم، یک ساعت
دیگر برمیگردم.
پاسبان گفت: بسیار خب. اما فراموش
نکنید که جایزهای به شما تعلق
میگیرد. طبق قانون ده درصد این
پول برای شماست. نام و نشانیتان
را برایم بگذارید.
گونزاک لحظهای تردید کرد و بعد با
آرامش کامل اسمش را هجی کرد:
- لارنو، ل- ا- ر- ن - و....
شمارهٔ ۳۵، - خیابان سنگ دیامان.
زود برمیگردم، سرکار.
پاسبان که قدرت تخیل زیادی نداشت
تکرار کرد:
- بسیار خب.
گونزاک دوباره گفت: خوب. و دو
انگشتش را طوری روی شقیقههایش
گذاشت که انگار کلاهی نامرئی را
لمس میکند...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚💫
Its me and a dark night
And being sad for her
And nothing else...!
مائیمُ شبِ تارُ غمِ یارُ دگر هیچ...!
...📚🚶➡️🌘
And being sad for her
And nothing else...!
مائیمُ شبِ تارُ غمِ یارُ دگر هیچ...!
...📚🚶➡️🌘
👍1
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۵ با استعداد، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدنش نيستند. فصل ۴ سال ۱۷۸۷ : نابغه: آغازی طوفانی و شروعی گمراهکننده…
....
📖 مطالعه قسمت ۶
جولیوس عاشق این گروه بود. در
پایان جلسه حال او بهتر بود و
نومیدیاش فراموش کرده بود...
بنیانهای استوار جهانبینی ما و در
نتیجه ژرف یا سطحی بودنش در
سالهای کودکی شکل میگیرد.
چنين دیدگاهی بعدها پیچیدهتر،
مفصلتر و کاملتر میشود ولی
بنیانش تغییر نمیکند.
فصل ۶. خانهٔ شوپنهاور ( پدر و مادر )
هاینریش شوپنهاور چهجور آدمی
بود؟ خشن، عبوس، خوددار، متکبر...
مادر آرتور؟ جذاب، سرزنده، عشوهگر،
اما این ازدواج ناجور بود، آیا قدرت
انتخاب داشت؟ نه. یک ازدواج
مصلحتی برپایهٔ رتبه و مقام. در
خانهٔ آنها عشق سرشار یافت نمیشد.
این نگاه اقتصادی دودوتا چهارتا
به عشق بیمعناست. عکس آن
صحیح است: " فرد هرچه بیشتر
عاشق باشد، رفتاری محبتآمیزتر
نسبت به فرزندان و به همه در پیش
میگیرد.
کودکی عاری از عشق آرتور، اثراتی
جدی بر آیندهاش گذاشت... و
دورنمای روانشناختی و جهانبینی
آرتور از ان تأثیر گرفت.
وقتی به ریزهکاریهای زندگی
مینگریم، همهچیز چقدر مضحک
بهنظر میآید. مثل قطرهٔ آبی که
زیر میکروسکوپ بگذاریم:
یک قطرهٔ واحد مملو است از
موجودات ذرهبینی تکیاختهای.
چقدر به جنبوجوش مشتاقانهٔ این
موجودات و ستیزشان با یکدیگر
میخندیم. این فعالیت وحشتناک،
چه آنجا و چه در مدت زمان کوتاه
زندگی بشری، وضعیتی مضحک
پدید میآورد.
فصل ۷.
نزدیک ساعت هفت، جولیوس به
تالار سخنرانی وارد شد. حدود
سی صندلی را دانشجویان اشغال
کرده بودند و پراکنده بودند.
جولیوس به دیدگاه گروهدرمانی
دربارهٔ جای نشستن افراد فکر کرد؛
اینکه وابستهترین فرد گروه صندلی
سمت راست سرپرست را اشغال
میکند. درحالیکه بدبینترین اعضا
درست در نقطهٔ مقابل مینشینند.
ساعت هفت بود که فیلیپ وارد
تالار شد. یادداشتهایش را از
کیف چرمی درآورد و شروع کرد:
توجهمان را به افراد بزرگ تاریخ
معطوف کنیم. به من اعتماد کنید،
موتسارت را درنظر بیاورید وقتی
در نه سالگی با اجرای بینقصش
حضار را حیرتزده کرد.
فیشته. که برای چاپ و انتشار
خارقالعادهاش؛ مکاشفات،
کانت او را تشویق کرد و همین
کار کانت سبب شد، فیشته در
فلسفه استاد دانشگاه یانا شد.
این همان چیزی است که من یک
ظهور مینامم. حالا چیزی نزدیکتر
را درنظر بگیرید؛ ظهور ورزشکاران.
حالا یک ظهور ادبی؛ مردی که در
بیست و چند سالگی با رمانی
فوقالعاده و باشکوه، بر صحنهٔ
ادبیات جلوهگر شد. این اعجوبه
که بود؟ توماس مان. وقتی همسن
شما بود، شروع کرد به نوشتن یک
شاهکار، رمانی باشکوه،
" بودنبروکها "
دعا میکنم بشناسیدش...
ص ۷۶
|| _ درمان_شوپنهاور
_ اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
https://www.tgoop.com/ktabdansh/407
با لمس لینک میتوانید به پی دی اف
کتاب بودنبروکها دسترسی پیدا
کنید.
...📚
📖 مطالعه قسمت ۶
جولیوس عاشق این گروه بود. در
پایان جلسه حال او بهتر بود و
نومیدیاش فراموش کرده بود...
بنیانهای استوار جهانبینی ما و در
نتیجه ژرف یا سطحی بودنش در
سالهای کودکی شکل میگیرد.
چنين دیدگاهی بعدها پیچیدهتر،
مفصلتر و کاملتر میشود ولی
بنیانش تغییر نمیکند.
فصل ۶. خانهٔ شوپنهاور ( پدر و مادر )
هاینریش شوپنهاور چهجور آدمی
بود؟ خشن، عبوس، خوددار، متکبر...
مادر آرتور؟ جذاب، سرزنده، عشوهگر،
اما این ازدواج ناجور بود، آیا قدرت
انتخاب داشت؟ نه. یک ازدواج
مصلحتی برپایهٔ رتبه و مقام. در
خانهٔ آنها عشق سرشار یافت نمیشد.
این نگاه اقتصادی دودوتا چهارتا
به عشق بیمعناست. عکس آن
صحیح است: " فرد هرچه بیشتر
عاشق باشد، رفتاری محبتآمیزتر
نسبت به فرزندان و به همه در پیش
میگیرد.
کودکی عاری از عشق آرتور، اثراتی
جدی بر آیندهاش گذاشت... و
دورنمای روانشناختی و جهانبینی
آرتور از ان تأثیر گرفت.
وقتی به ریزهکاریهای زندگی
مینگریم، همهچیز چقدر مضحک
بهنظر میآید. مثل قطرهٔ آبی که
زیر میکروسکوپ بگذاریم:
یک قطرهٔ واحد مملو است از
موجودات ذرهبینی تکیاختهای.
چقدر به جنبوجوش مشتاقانهٔ این
موجودات و ستیزشان با یکدیگر
میخندیم. این فعالیت وحشتناک،
چه آنجا و چه در مدت زمان کوتاه
زندگی بشری، وضعیتی مضحک
پدید میآورد.
فصل ۷.
نزدیک ساعت هفت، جولیوس به
تالار سخنرانی وارد شد. حدود
سی صندلی را دانشجویان اشغال
کرده بودند و پراکنده بودند.
جولیوس به دیدگاه گروهدرمانی
دربارهٔ جای نشستن افراد فکر کرد؛
اینکه وابستهترین فرد گروه صندلی
سمت راست سرپرست را اشغال
میکند. درحالیکه بدبینترین اعضا
درست در نقطهٔ مقابل مینشینند.
ساعت هفت بود که فیلیپ وارد
تالار شد. یادداشتهایش را از
کیف چرمی درآورد و شروع کرد:
توجهمان را به افراد بزرگ تاریخ
معطوف کنیم. به من اعتماد کنید،
موتسارت را درنظر بیاورید وقتی
در نه سالگی با اجرای بینقصش
حضار را حیرتزده کرد.
فیشته. که برای چاپ و انتشار
خارقالعادهاش؛ مکاشفات،
کانت او را تشویق کرد و همین
کار کانت سبب شد، فیشته در
فلسفه استاد دانشگاه یانا شد.
این همان چیزی است که من یک
ظهور مینامم. حالا چیزی نزدیکتر
را درنظر بگیرید؛ ظهور ورزشکاران.
حالا یک ظهور ادبی؛ مردی که در
بیست و چند سالگی با رمانی
فوقالعاده و باشکوه، بر صحنهٔ
ادبیات جلوهگر شد. این اعجوبه
که بود؟ توماس مان. وقتی همسن
شما بود، شروع کرد به نوشتن یک
شاهکار، رمانی باشکوه،
" بودنبروکها "
دعا میکنم بشناسیدش...
ص ۷۶
|| _ درمان_شوپنهاور
_ اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
https://www.tgoop.com/ktabdansh/407
با لمس لینک میتوانید به پی دی اف
کتاب بودنبروکها دسترسی پیدا
کنید.
...📚
❤2
.
چاپلوسی یونجهٔ لطیفی است
برای درازگوشانِ دمبهدار خوشحال..
_ دکتر علی شریعتی
چاپلوسی یونجهٔ لطیفی است
برای درازگوشانِ دمبهدار خوشحال..
_ دکتر علی شریعتی
👌2❤1
.
✍ حرکت فرهنگی، اجتماعی،
خلاقیت، سازندگی و نیروی هوش و
ارادهٔ یک ملت بستگی کامل به محیطی
دارد که آن ملت در آن بار آمده است،
در نتیجه سرنوشت فرد فرد و آحاد
آن ملت توسط چنین محیطی که
سرشار از هوش و درک و خلاقیت
است ساخته میشود.
جوامع نادان، کودن، کند ذهن، محروم
که جز در فکر برآوردن نیازهای اولیه
نیستند و فقط وسایل ابتدایی را
ساخته و فرهنگشان نیز حالت بدوی
دارو به همان نسبت آحاد کهن ذهن،
کم هوش و عقبافتاده بار میآورند،
به همین دلیل است که میگوییم
محیط را تغییر بدهید تا انسان تغییر
کند.
چگونه باید انتظار آزادی درونی را
از انسان داشت وقتی که دیو نفرت،
جهل، خرافات و بیماری و فشار و
شکنجه روحی بر محیط حاکم بر
انسان حکومت میکند؟
خلاقترین، خردمندانهترین و
سالمترین محیط، خلاقترین،
خردمندانهترین و سالمترین افراد
را به بار میآورد.
صفحه ۱۶۴ / ۱۸۰ / ۱۸۱
📚 سیمای فلسفی زندگی
✍ محسن فرشاد
...📚
✍ حرکت فرهنگی، اجتماعی،
خلاقیت، سازندگی و نیروی هوش و
ارادهٔ یک ملت بستگی کامل به محیطی
دارد که آن ملت در آن بار آمده است،
در نتیجه سرنوشت فرد فرد و آحاد
آن ملت توسط چنین محیطی که
سرشار از هوش و درک و خلاقیت
است ساخته میشود.
جوامع نادان، کودن، کند ذهن، محروم
که جز در فکر برآوردن نیازهای اولیه
نیستند و فقط وسایل ابتدایی را
ساخته و فرهنگشان نیز حالت بدوی
دارو به همان نسبت آحاد کهن ذهن،
کم هوش و عقبافتاده بار میآورند،
به همین دلیل است که میگوییم
محیط را تغییر بدهید تا انسان تغییر
کند.
چگونه باید انتظار آزادی درونی را
از انسان داشت وقتی که دیو نفرت،
جهل، خرافات و بیماری و فشار و
شکنجه روحی بر محیط حاکم بر
انسان حکومت میکند؟
خلاقترین، خردمندانهترین و
سالمترین محیط، خلاقترین،
خردمندانهترین و سالمترین افراد
را به بار میآورد.
صفحه ۱۶۴ / ۱۸۰ / ۱۸۱
📚 سیمای فلسفی زندگی
✍ محسن فرشاد
...📚
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
کالسکه از سر در
مسقفی گذشت و
وارد حیاطی شد که
دور آن ساختمانی بود
راهروهای طویل دور
امارت امتداد یافته
بود در وسط حیاط
فواره اب امواج
نقرهای خود را به هوا
میفرستاد و این آبها
بصورت شرابههای کفآلود
در حوض بزرگ مرمری
نمایان میشدند...
سن کلار که دارای طبیعتی
لذتپرست و شاعرانه
بود لبخندی زد
قسمت ۲۰
...
نویسنده: هریت بیجر استو
کالسکه از سر در
مسقفی گذشت و
وارد حیاطی شد که
دور آن ساختمانی بود
راهروهای طویل دور
امارت امتداد یافته
بود در وسط حیاط
فواره اب امواج
نقرهای خود را به هوا
میفرستاد و این آبها
بصورت شرابههای کفآلود
در حوض بزرگ مرمری
نمایان میشدند...
سن کلار که دارای طبیعتی
لذتپرست و شاعرانه
بود لبخندی زد
قسمت ۲۰
...
Forwarded from 🎥فیلم کلاپ🎶
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☑️ فیلم «سلاح» 2024
💬 #زیرنویس_فارسی_چسبیده
🎫 امتیاز IMDb : 8/10
🔰 ژانر : اکشن, علمی_تخیلی, هیجان_انگیز
🌎 محصول کشور : هند
👤 کارگردان : Guhan_Senniappan
💎 ستارگان : Sathyaraj, Vasanth_Ravi, Tanya_Hope
✍ خلاصه داستان : فیلم داستان "آگنی" یک یوتیوبر فداکار محیط زیستی است که به دنبال یک ابرانسان (میتران) است تا ار او فیلمبرداری کرده و به عنوان محتوا برای کانال خود منتشر کند. اما این سفر پر از پیچ و خم است، زیرا او تنها کسی نیست که به دنبال این ابرانسان است و ...
فیلم کلاپ 📽️
ماروبه دوستانتان معرفی کنید 👇👇
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
💬 #زیرنویس_فارسی_چسبیده
🎫 امتیاز IMDb : 8/10
🔰 ژانر : اکشن, علمی_تخیلی, هیجان_انگیز
🌎 محصول کشور : هند
👤 کارگردان : Guhan_Senniappan
💎 ستارگان : Sathyaraj, Vasanth_Ravi, Tanya_Hope
✍ خلاصه داستان : فیلم داستان "آگنی" یک یوتیوبر فداکار محیط زیستی است که به دنبال یک ابرانسان (میتران) است تا ار او فیلمبرداری کرده و به عنوان محتوا برای کانال خود منتشر کند. اما این سفر پر از پیچ و خم است، زیرا او تنها کسی نیست که به دنبال این ابرانسان است و ...
فیلم کلاپ 📽️
ماروبه دوستانتان معرفی کنید 👇👇
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
Forwarded from کانال تبادلات ژرف
🍒🙃🍭به دنیای خلاقیت و شگفتی خوش آمدید
🗣دریچه ای به بهترین مطالب که
بصورت رایگان در اختیار قرار میگیرد
فقط👈 امشب
👇👇👇👇👇
https://www.tgoop.com/addlist/iIs0Ls9pAy1lYzE0
🎁اگه ای اس ام آر دوست داری بیا اینجا
@Asmr_Relaxing_World👈
🗣دریچه ای به بهترین مطالب که
بصورت رایگان در اختیار قرار میگیرد
فقط👈 امشب
👇👇👇👇👇
https://www.tgoop.com/addlist/iIs0Ls9pAy1lYzE0
🎁اگه ای اس ام آر دوست داری بیا اینجا
@Asmr_Relaxing_World👈