tgoop.com/ktabdansh/4463
Last Update:
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
📖 #حکایت
روزی از روزها در جنگلی سرسبز
روباهی درصدد شکار یک خارپشت
بود؛ روباه از خارهای خارپشت
میترسید و نمیتوانست به خارپشت
نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز
دوستی داشت. کلاغ هم به پوششِ
سخت خارپشت غبطه میخورد.
روزی کلاغ به خارپشت گفت:
پوشش تو بسیار خوب است؛
حتی روباه هم نمیتواند تو را
صید کند. خارپشت با شنیدن تمجید
کلاغ گفت: درسته اما پوشش من
نیز نقطهٔ ضعفی دارد.
هنگامیکه بدنم را جمع میکنم،
در شکم من یک سوراخ کوچک دیده
میشود. اگر این سوراخ اسیب ببیند،
تمام بدن من شروع به خارش خواهد
کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد
شد. کلاغ با شنیدن سخنان خارپشت
بسیار تعجب کرد و در اندیشهٔ نقطه
ضعف خارپشت بود.
خارپشت سپس به کلاغ گفت:
این راز را فقط با تو گفتم.
باید ان را حفظ کنی. زیرا اگر روباه
این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت:
راحت باش. تو دوست من هستی.
چطور میتوانم به تو خیانت کنم؟
چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد.
زمانیکه روباه میخواست کلاغ را
بخورد، کلاغ بهیاد خارپشت افتاد و
به روباه گفت: برادر عزیزم،
شنیدهام که تو میخواهی مزهٔ
گوشت خارپشت را بچشی.
اگر مرا آزاد کنی، راز خارپشت را
به تو میگویم و تو میتوانی
خارپشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او
را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خارپشت
را به روباه گفت و روباه توانست با
دانستن این راز خارپشت بینوا را
شکار کند.
هنگامیکه روباه خارپشت را در
دهان گرفت، خارپشت با ناامیدی
گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز
من را حفظ میکنی؛ پس چرا به
من خیانت کردی؟!
این داستان خیانت کلاغ نیست؛
بلکه خارپشت با افشای راز خود
در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربهای است برای همهٔ ما
انسانها که بدانیم رازی که برای
دیگری افشا شد، روزی برای همه
فاش خواهد شد.
در واقع انسانها هستند که باید
رازدار بوده
و راز خود را نگهدارند تا
کسی از آن مطلع نشود و آن را در
معرض خطر و آسیب قرار ندهد ..
...📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4463