tgoop.com/ktabdansh/4348
Last Update:
🔹🔹🔹🔹
از تیمسار ضرغام یکی از
امرای رضاشاه نقل شده؛
یکبار رضاشاه برای بازدید از
پادگان در یکی از مناسبتها
آمده بود...
همینطورکه از جلوی افسران
رد میشد، جلوی سرهنگی مکث
کرد و در گوشش گفت...
سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد
و با صدای بلند گفت:
بنده قربان...!
وقتی مراسم تمام شد، ضرغام
سرهنگ را صدا میکنه و میگه
شاه در گوش تو چه گفت که
فریاد زدی بنده قربان؟!!؟!
سرهنگ نمیگه ولی بالاخره به
اصرار و دستور ضرغام تعریف
میکنه که:
من و فلانی و اعلیحضرت در جوانی
باهم دوست و رفیق بودیم.
در جوانی، یه شب من و فلانی و
اعلیحضرت در بریگارد قزاق
نگهبان بودیم و دور از آتش
نشسته بودیم...
نقل از این شد که هرکس آرزویش
را بگوید، فلانی گفت من میخوام
یه گله ۱۰۰۰تایی گوسفند
داشته باشم...
من گفتم میخوام تمام
دهاتمون رو بخرم...
نوبت به اعلیحضرت رسید، که
گفت: من میخوام شاه بشم.
من و فلانی بهش خندیدیم و
من گفتم: آخه قرمساق، تو را چه
به شاه شدن؟!
امروز صبح اعلیحضرت با دیدن
من ، در گوشم گفت:
قرمساق کیه؟
منم گفتم: بنده قربان!
یادمان باشد به آرزوی
هيچکس نخندیم.
...📚
BY کتاب دانش

Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4348