Forwarded from دهلیز
باد هم باشم در آخر مرد رفتن نیستم
آن که رفت و گفت پشتت نیستم، من نیستم
ایستادم رویدررویت تماشایت کنم
سمت دشمن هستم اما با تو دشمن نیستم
هر غمی آمد خطی انداخت بر پیشانیام
هی ترک خوردم ولی اهل شکستن نیستم
اینکه اندوهم تو را خوشحال کرده راضیام
فکر میکردم که در دنیایت اصلأ نیستم
سینه را آتشفشان کردم دلت رحمی کند
بخت بد وقتی مرا دیدی که روشن نیستم
از قفس بردار و بگذارم به روی شانهات
شوق رفتن دارم و فکر پریدن نیستم
مرتضی رستمی
@morirosi
آن که رفت و گفت پشتت نیستم، من نیستم
ایستادم رویدررویت تماشایت کنم
سمت دشمن هستم اما با تو دشمن نیستم
هر غمی آمد خطی انداخت بر پیشانیام
هی ترک خوردم ولی اهل شکستن نیستم
اینکه اندوهم تو را خوشحال کرده راضیام
فکر میکردم که در دنیایت اصلأ نیستم
سینه را آتشفشان کردم دلت رحمی کند
بخت بد وقتی مرا دیدی که روشن نیستم
از قفس بردار و بگذارم به روی شانهات
شوق رفتن دارم و فکر پریدن نیستم
مرتضی رستمی
@morirosi
شب، چشمهی ماه از دلش میجوشید
بر قلّه، پلنگ، بیثمر میکوشید
باران زده بود و بر سرِ هر چاله
آهویی داشت ماه را مینوشید
جواد افرا
بر قلّه، پلنگ، بیثمر میکوشید
باران زده بود و بر سرِ هر چاله
آهویی داشت ماه را مینوشید
جواد افرا
Forwarded from علی ارجمند | شعر
ناخدای پیر گفت:
«هر کجا که قایقت شکست
نام این ستاره را صدا بزن
روز بود یا که شب
آسمان گرفته بود یا که صاف
این ستارهی نجاتبخش،
وین یگانه راه چاره را صدا بزن»
آخ…من هزار بار
نام آن ستاره را صدا زدم
نام آن ستاره بر لبم سیاه شد
بسکه با هزار امید و آرزو
در میان آبهای ژرف و تیره
دست و پا زدم
#علی_ارجمند
@aliarjomand1
«هر کجا که قایقت شکست
نام این ستاره را صدا بزن
روز بود یا که شب
آسمان گرفته بود یا که صاف
این ستارهی نجاتبخش،
وین یگانه راه چاره را صدا بزن»
آخ…من هزار بار
نام آن ستاره را صدا زدم
نام آن ستاره بر لبم سیاه شد
بسکه با هزار امید و آرزو
در میان آبهای ژرف و تیره
دست و پا زدم
#علی_ارجمند
@aliarjomand1
رنگِ سالِ گذشته را دارد
همهی لحظههای امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان میکشم به دنبالم
آه... چندیست شعرهایم را
جز برای خودم نمیخوانم
شاید از بس صدایشان زدهام
دوست دارند دوستان لالم
محمدعلی بهمنی
همهی لحظههای امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان میکشم به دنبالم
آه... چندیست شعرهایم را
جز برای خودم نمیخوانم
شاید از بس صدایشان زدهام
دوست دارند دوستان لالم
محمدعلی بهمنی
Forwarded from لنگرگاه
دنیای غمِ گدای فرزند بهدست
اعدامی، دلقک است و لبخند بهدست
من کودکِ ترسیدهی مادر مرده
دنیا پدرِ بدِ کمربند بهدست…
#مهدی_طاهری
#رباعی
@mehditaheri_poem
اعدامی، دلقک است و لبخند بهدست
من کودکِ ترسیدهی مادر مرده
دنیا پدرِ بدِ کمربند بهدست…
#مهدی_طاهری
#رباعی
@mehditaheri_poem
Forwarded from اکرام بسیم
هرچند همیشه قصه از او رفته
نه روشنی و نه رنگش از رو رفته
یادآورِ روزگارِ وصل است به اصل
چوبی که به کون آلبالو رفته
اکرام بسیم
@ikrsim
نه روشنی و نه رنگش از رو رفته
یادآورِ روزگارِ وصل است به اصل
چوبی که به کون آلبالو رفته
اکرام بسیم
@ikrsim
سرد است ولی نیمنگاهی دارد
پیراهنی از چشمبهراهی دارد
این برکه یخش که وا شود میبینی
در سینه چه خورشیدی و ماهی دارد
جواد افرا
پیراهنی از چشمبهراهی دارد
این برکه یخش که وا شود میبینی
در سینه چه خورشیدی و ماهی دارد
جواد افرا
منم که پاک بود با فلک حساب، مرا
وگرنه هرکه تو بینی ستارهای دارد
ز داغِ من دلِ اهلِ حساب پرخون است
وگرنه ریگ بیابان شمارهای دارد
منم که نیست پناهی درین محیط مرا
وگرنه دُر ز صدف گاهوارهای دارد
صائب تبریزی
وگرنه هرکه تو بینی ستارهای دارد
ز داغِ من دلِ اهلِ حساب پرخون است
وگرنه ریگ بیابان شمارهای دارد
منم که نیست پناهی درین محیط مرا
وگرنه دُر ز صدف گاهوارهای دارد
صائب تبریزی
ظالم، نقبی به چهرهای دیگر زد
پتکی به هرآنکه بود آهنگر زد
ماری که فقط مغز جوانان میخورد
از شانه خزید و روی سر چنبر زد
جواد افرا
پتکی به هرآنکه بود آهنگر زد
ماری که فقط مغز جوانان میخورد
از شانه خزید و روی سر چنبر زد
جواد افرا
بیقصدوغرض فکرِ چَرایم نکند
این تا نَکُشد مرا رهایم نکند
غافل بودم از اولش هم میگفت:
«چیزی جز مرگ از تو جدایم نکند»
جواد افرا
این تا نَکُشد مرا رهایم نکند
غافل بودم از اولش هم میگفت:
«چیزی جز مرگ از تو جدایم نکند»
جواد افرا
Forwarded from واران (جلیل صفربیگی)
Forwarded from دهلیز
در استقبال از ترجیعبندِ هاتفِ اصفهانی
و تقدیم به حسین ابنِ منصورِ حلاج
بارکش، بارگیر، باراَنبان
شتراناند خیلِ آدمیان
این یکی، بندهی الههی نام
آن یکی، بندهی الههی نان
شتر از کوه هم اگر رد شد
بر نمیآید از پسِ کوهان!
از خودت سر درآور ای حلزون!
ای به زندانِ خویشْ زندانبان!
پوست انداخت مار و با خود گفت:
بد بلاییست جسم، دور از جان!
پشتِ هر کوه، دشتِ دلبازیست
بنشین و غبار را بنشان
باتلاق از سکون به خود آمد
رودها راهیاند و سرگردان
اسبِ ارابهای زمینگیرم
خستهام، خسته از زمین و زمان
اینهمه آه را کجا بکشم؟
یک حباب است و یک بغلْ طوفان
بند اگر بگسلد گریزاناند
واژه از شعر و دیو از دیوان
آدمی چیست؟ بحر در کوزه
آدمی چیست؟ فیل در فنجان
بگذر از راهها قدم به قدم
بشنو از چاهها دهان به دهان_
_که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
شاخهای را به شاخهای پیوند
میدهند و درخت مینامند
ناگهان بادِ مهر میآید
شاخهها میبُرند بند از بند
هر درختی تجسمِ یأسیست
دستِ کوتاه و آسمانِ بلند
آسمان گریه میکند، سخت است
مادران را جدایی از فرزند
اینقَدَر گنج زیرِ خاک است و
گوش را نیست گوشوارهیِ پند
طعنهای دارد اینکه میبینی_
_ماه را فرق تا قدمْ لبخند
لاکپشت! از خودت برو بالا
از همین کوه، از همین الوند
سر کشیدن به هر طرف تا کی؟
سر کشیدن به هر طرف تا چند؟
ای به زندانِ خویشْ زندانبان!
به همین لاکِ پوستین سوگند_
_که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
آینه! ای تمامقد آغوش!
به خودت چشم را بدوز و بپوش
آن حبابم که دم زدن از تو
سرِ من را بریده گوش به گوش
مگسِ روزگار اگر صدبار
خون من را مکید، گفتم نوش
طالعِ نحس اگر زمینم زد
گفتم: احسنت، کم نیار، بکوش
حلزوناند مردمِ دنیا
که قفس میبَرَند دوشبهدوش
چه کسی گفت دیگِ دوزخ باش؟
چه کسی گفت با زمانه بجوش؟
هرزگی میکنی، بکن اما
دل نده، دل نگیر، تن بفروش
که منِ سادهلوح دل دادم
به جهان _ هرزهیِ هزارآغوش _
خانهبهخانه رفت هوش از سر
شانهبهشانه رفت سر از هوش
به خودم آمدم، هزار حباب
همه گفتند با لبِ خاموش_
_که: عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
لحظه را عمرِ جاودان دیدم
من که هر هفتهْ هفت خوان دیدم
بارها بَر به این و آن دادم
بارها آفتِ خزان دیدم
شاخهبهشاخه پیکرم لرزید
اره را دستِ باغبان دیدم!
تفِ لعنت به خاک کرد و گذشت
ابر را از چه سایهبان دیدم؟!
دست بردم که چشمْ پاک کنم
دستها را دو ناودان دیدم
از شیاطین کسی نخواهد دید
آنچه من از خدایگان دیدم
دلِ هر ذره را شکافتم و
انفجاریْش در میان دیدم!
هر حدیثی که از جهنم بود
همه را در همین جهان دیدم
چشم بستم به عالم و آدم
هرچه میخواستم همان دیدم
همهاعضایِ من، خدایان را
کفر گفتند و ناگهان دیدم_
_که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
بارها دل سپردم و این بار
دلم از دست رفت و دست از کار
آنچنان رفتم از جهان که هنوز
پنجرهْ خندهایست بر دیوار
آنچنان تخمِ تازگی کِشتم
که درآمد دمار از تکرار!
لاکپشتی سری به لاکش زد
گفت: هان! دست از سرم بردار!
شتری فتح کرد کوهان را
گفت: باری گرانتر از این بار؟!
کوهساری نشست و فاتح شد
بر که؟ بر زخمهای غار به غار
آبشاری فرود آمد و رفت
از کجا؟ از تنش شبیه به مار
مردمان، اهلیِ حواساند و
ذهنشان زین و عقلشان افسار
سربلندی فقط ازآنِ خداست
حقِ حلاج بود چوبهیِ دار
یوسف است و هزار چاه به راه
یوسف است و برادرِ بسیار
کاروان را بگو برو، اما
به کسی جز خودم مرا نسپار
که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
محمد رهام
@morirosi
و تقدیم به حسین ابنِ منصورِ حلاج
بارکش، بارگیر، باراَنبان
شتراناند خیلِ آدمیان
این یکی، بندهی الههی نام
آن یکی، بندهی الههی نان
شتر از کوه هم اگر رد شد
بر نمیآید از پسِ کوهان!
از خودت سر درآور ای حلزون!
ای به زندانِ خویشْ زندانبان!
پوست انداخت مار و با خود گفت:
بد بلاییست جسم، دور از جان!
پشتِ هر کوه، دشتِ دلبازیست
بنشین و غبار را بنشان
باتلاق از سکون به خود آمد
رودها راهیاند و سرگردان
اسبِ ارابهای زمینگیرم
خستهام، خسته از زمین و زمان
اینهمه آه را کجا بکشم؟
یک حباب است و یک بغلْ طوفان
بند اگر بگسلد گریزاناند
واژه از شعر و دیو از دیوان
آدمی چیست؟ بحر در کوزه
آدمی چیست؟ فیل در فنجان
بگذر از راهها قدم به قدم
بشنو از چاهها دهان به دهان_
_که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
شاخهای را به شاخهای پیوند
میدهند و درخت مینامند
ناگهان بادِ مهر میآید
شاخهها میبُرند بند از بند
هر درختی تجسمِ یأسیست
دستِ کوتاه و آسمانِ بلند
آسمان گریه میکند، سخت است
مادران را جدایی از فرزند
اینقَدَر گنج زیرِ خاک است و
گوش را نیست گوشوارهیِ پند
طعنهای دارد اینکه میبینی_
_ماه را فرق تا قدمْ لبخند
لاکپشت! از خودت برو بالا
از همین کوه، از همین الوند
سر کشیدن به هر طرف تا کی؟
سر کشیدن به هر طرف تا چند؟
ای به زندانِ خویشْ زندانبان!
به همین لاکِ پوستین سوگند_
_که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
آینه! ای تمامقد آغوش!
به خودت چشم را بدوز و بپوش
آن حبابم که دم زدن از تو
سرِ من را بریده گوش به گوش
مگسِ روزگار اگر صدبار
خون من را مکید، گفتم نوش
طالعِ نحس اگر زمینم زد
گفتم: احسنت، کم نیار، بکوش
حلزوناند مردمِ دنیا
که قفس میبَرَند دوشبهدوش
چه کسی گفت دیگِ دوزخ باش؟
چه کسی گفت با زمانه بجوش؟
هرزگی میکنی، بکن اما
دل نده، دل نگیر، تن بفروش
که منِ سادهلوح دل دادم
به جهان _ هرزهیِ هزارآغوش _
خانهبهخانه رفت هوش از سر
شانهبهشانه رفت سر از هوش
به خودم آمدم، هزار حباب
همه گفتند با لبِ خاموش_
_که: عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
لحظه را عمرِ جاودان دیدم
من که هر هفتهْ هفت خوان دیدم
بارها بَر به این و آن دادم
بارها آفتِ خزان دیدم
شاخهبهشاخه پیکرم لرزید
اره را دستِ باغبان دیدم!
تفِ لعنت به خاک کرد و گذشت
ابر را از چه سایهبان دیدم؟!
دست بردم که چشمْ پاک کنم
دستها را دو ناودان دیدم
از شیاطین کسی نخواهد دید
آنچه من از خدایگان دیدم
دلِ هر ذره را شکافتم و
انفجاریْش در میان دیدم!
هر حدیثی که از جهنم بود
همه را در همین جهان دیدم
چشم بستم به عالم و آدم
هرچه میخواستم همان دیدم
همهاعضایِ من، خدایان را
کفر گفتند و ناگهان دیدم_
_که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
بارها دل سپردم و این بار
دلم از دست رفت و دست از کار
آنچنان رفتم از جهان که هنوز
پنجرهْ خندهایست بر دیوار
آنچنان تخمِ تازگی کِشتم
که درآمد دمار از تکرار!
لاکپشتی سری به لاکش زد
گفت: هان! دست از سرم بردار!
شتری فتح کرد کوهان را
گفت: باری گرانتر از این بار؟!
کوهساری نشست و فاتح شد
بر که؟ بر زخمهای غار به غار
آبشاری فرود آمد و رفت
از کجا؟ از تنش شبیه به مار
مردمان، اهلیِ حواساند و
ذهنشان زین و عقلشان افسار
سربلندی فقط ازآنِ خداست
حقِ حلاج بود چوبهیِ دار
یوسف است و هزار چاه به راه
یوسف است و برادرِ بسیار
کاروان را بگو برو، اما
به کسی جز خودم مرا نسپار
که عزیزیست زیرِ پیراهن
آن منم! لا اله الا من!
محمد رهام
@morirosi
Forwarded from دهلیز
دلِ از نگاهِ پدر پارهپاره!
تنِ زیرِ مشتِ برادر شکسته!
قناریِ بی حق آواز خواندن!
قفسزادهی تا ابد پرشکسته!
سرت را بپوشان که بر تن بماند!
زنِ سر به زانو...زن سرشکسته...
لبِ نیلیِ از سرِ سرخبودن!
نگاهِ پر از حسرتِ لاکِ ناخن!
تو یاسی! ولی درکی از تو ندارد
جهانِ پر از بویِ گندِ تعفن
اگر خواستی خودکشی کن؛ ولی نه...
دوتا نر بزا، بعد از آن خودکشی کن!
دلیلی ندارد بخواهی برنجی
دلیلی ندارد بخواهی بخندی
اگر تازه باشی خریدار داری
که تو گوشتی و نباید بگندی...
تو را زندگی چندصددفعه کشته؟
ببین با جهان و خودت چندچندی...
برای خودت نیست چیزی که داری
نه، عقلت، نه مویت، نه مالت، نه جسمت
قرار است در چنگ دیوان بمیری
پریجان! شکستن ندارد طلسمت...
رومینا؟ ثریا؟ گلاره؟ الهه؟
مونا؟ عاطفه؟ آتنا؟ چیست اسمت؟
کجا مرگ را دور میبینی از خود؟
که یک قتلگاه است هر یک خیابان
کجا بیخطر میتوانی بچرخی؟
کجا امنیت داری ای جسم بیجان؟
کجا میبری پای پرتاولت را؟
زن خسته از دست آلتبهدستان
تو را تکهتکه نمیکرد سنگی
اگر مثل آیینهها، رو نبودی!
به چشم یکی غیر ابزار جنسی
به چشم یکی جز النگو نبودی
تو را سر بریدند و در شهر گشتند
تو را سر بریدند و آهو نبودی...
تو را سر بریدند با داس آخر
تو که گندم نانشان میشدی را
پس از مرگ دیگر مزاحم نداری؟
پس از مرگ آرام و آزادی آیا؟
کسی نیست رویت اسیدی بپاشد؟
به نعشت تجاوز نخواهد شد آنجا؟
صدا کردنش هیچ سودی ندارد
مگر مرگ حرف تو را میپذیرد؟
کسی نیست که حق ما را نخورده...
کسی نیست تا حق ما را بگیرد؟
اگر بوده و دیده و چشم بسته
خدا بهتر است از خجالت بمیرد...
فاطمه تنبیه
@morirosi
تنِ زیرِ مشتِ برادر شکسته!
قناریِ بی حق آواز خواندن!
قفسزادهی تا ابد پرشکسته!
سرت را بپوشان که بر تن بماند!
زنِ سر به زانو...زن سرشکسته...
لبِ نیلیِ از سرِ سرخبودن!
نگاهِ پر از حسرتِ لاکِ ناخن!
تو یاسی! ولی درکی از تو ندارد
جهانِ پر از بویِ گندِ تعفن
اگر خواستی خودکشی کن؛ ولی نه...
دوتا نر بزا، بعد از آن خودکشی کن!
دلیلی ندارد بخواهی برنجی
دلیلی ندارد بخواهی بخندی
اگر تازه باشی خریدار داری
که تو گوشتی و نباید بگندی...
تو را زندگی چندصددفعه کشته؟
ببین با جهان و خودت چندچندی...
برای خودت نیست چیزی که داری
نه، عقلت، نه مویت، نه مالت، نه جسمت
قرار است در چنگ دیوان بمیری
پریجان! شکستن ندارد طلسمت...
رومینا؟ ثریا؟ گلاره؟ الهه؟
مونا؟ عاطفه؟ آتنا؟ چیست اسمت؟
کجا مرگ را دور میبینی از خود؟
که یک قتلگاه است هر یک خیابان
کجا بیخطر میتوانی بچرخی؟
کجا امنیت داری ای جسم بیجان؟
کجا میبری پای پرتاولت را؟
زن خسته از دست آلتبهدستان
تو را تکهتکه نمیکرد سنگی
اگر مثل آیینهها، رو نبودی!
به چشم یکی غیر ابزار جنسی
به چشم یکی جز النگو نبودی
تو را سر بریدند و در شهر گشتند
تو را سر بریدند و آهو نبودی...
تو را سر بریدند با داس آخر
تو که گندم نانشان میشدی را
پس از مرگ دیگر مزاحم نداری؟
پس از مرگ آرام و آزادی آیا؟
کسی نیست رویت اسیدی بپاشد؟
به نعشت تجاوز نخواهد شد آنجا؟
صدا کردنش هیچ سودی ندارد
مگر مرگ حرف تو را میپذیرد؟
کسی نیست که حق ما را نخورده...
کسی نیست تا حق ما را بگیرد؟
اگر بوده و دیده و چشم بسته
خدا بهتر است از خجالت بمیرد...
فاطمه تنبیه
@morirosi