tgoop.com/javadafranotebook/295
Last Update:
لذت ببرید:
صبح است، لانه ساخته خورشید، بر درخت
بی بال و پر، پرنده و بی برگ و بر، درخت
هرگز زمین، بلند نخواهد شد آسمان!
گیرم عصا بروید از او جایِ هر درخت
از ترسِ چوبِ تر، همگی خشکمان زده ست
اینجا کسی قیام نکرده، مگر درخت
تا آبیارِ خود شود از فرطِ بی کسی
باید به جای برگ، دهد چشمِ تر، درخت
پاییز بار بست، زمستان رسید و ریخت
اما چه فایده؟ چه گلی زد به سر، درخت؟
تا پایِ مرگ، یک قدم آن سمت تر نرفت
با این که داشت آن همه برگِ سفر، درخت
حتی سیاه کاریِ او، کارِ خیر بود
جز سایه اش چه داشت مگر زیرِ سر، درخت؟
از بس که شاخه های جوان برد رویِ دوش
افتاده است مثلِ زمین از کمر، درخت
حیثیتش همیشه به بازی گرفته شد
هر تاب، تهمتی ست که بستند بر درخت
ترس از هرس نداشت، تبر سر رسید تا
از چارچوب، در نرود در به در، درخت
با این همه، به پای تبر ریخت هر چه داشت
فحشی نشست روی لبِ رفتگر؛ درخت👇
سیگارِ برگ بر لب، از آن کوچه باغ رفت
لب باز کرد خاک: "مرا هم ببر درخت!"
عمرِ سیاهِ او به سر آمد _وَ خواب دید
مثلِ مداد، باز در آورده سر، درخت
کبریت شد، کلاه سرش رفت، سرفه کرد
آهی کشید، رفت به هر شعله، ور، درخت
فواره وار می شود از نو بنا کنی
بر آب، خانه ساخته باشی اگر، درخت!
پربار، رویِ پایِ خودش ایستاده بود
حالا عصاست، دست به سر، بی ثمر، درخت
تنها نه من بریدم از این آب و خاک، دل
بسیار برده اند از این رهگذر، درخت
و مرگ _این نسیمِ خنک_ می وزد هنوز
بر آب، خاک، شاخه، شکوفه، تبر، درخت
محمد رهام
BY Javadafranotebook
Share with your friend now:
tgoop.com/javadafranotebook/295