JANNAT_ADN8 Telegram 5332
جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
#تا_خدا_فاصله_ای_نیست ♥️ #قسمت_سی_ام ولی گفتم اگر شرعا درست نباشه چی، آگه خدا ازم پرسید چرا امانت مردم رو انداختی چی بگم؟ واقعا نمی‌دونستم چی درسته یا غلط... ولی گفتم نمی‌اندازم با خودم گفتم فکر کن این امتحان دو کاراته هست برو که می‌تونی همش به خودم امید…
#تا_خدا_فاصله_ای_نیست ♥️

#قسمت_سی_یکم

گفت این چوب و چاقو را داشته باش
مواظب گرگ ها مستقیم برو اگرسیدی سر دو راهی از سمت راست برو نری سمت چپ مین گذاری هست... اگر گرگ ها رو دیدی تا می‌تونی ازشون دور شو اگر خدایی نکرده بهت حمله کردن قوی ترینشون رو بزن اگر اون رو بزنی بقیه ازت می‌ترسن...
😢گفت راهت خیلی طولانی است از مسیرت خیلی دور شدی باید 5 ساعت راه بری ازش تشکر کردم حلالیت طلبیدم و رفتم تو راه به مادر مهربانش فکر می‌کردم که چه زن مهربانی بود می‌گفتم اگر خدا بهم عمر داد حتما میام براشون جبران میکنم ، وقتی بهش فکر می‌کردم یاد مادرم افتادم که همیشه برام دعا می‌کرد...
😔همیشه می‌گفتم آخه دعا به چه درد من می‌خوره، اونم می‌گفت احسان از خدا میخوام عمرت باعزت بهت بده از هر بلای به دور باشی....
✍🏼چند‌تا کوه رفتم کفش‌هام خیس شده بود هوا خیلی سرد بود چشام رو به زور باز می‌کردم تمام زمین فقط سفید بود برف همه جا رو گرفته بود غیر از سفیدی رنگ دیگری نمیدیدم یه جا پام رو گذاشتم تمام پام فرو رفت توی برف به زور پام رو آوردم بیرون که کفشم جا موند دستم رو فرو کردم توی برفها که که بکشمش بیرون ولی پاره شد وقتی آوردمش بیرون با بند کفشم بستمش به پام ولی انگار چیزی تو پام نبود ، نون و گردوها رو در آوردم و خوردم داشتم راه می‌رفتم از یه کوه تا اخرای کوه رفته بودم ؛ وقتی ایستادم مثل دیوانه ها می‌خندیدم که احسان پارسال این موقع یه کمونیست و بی دین بودی و تو چه خوشی ولی الان دیندار و تو چه زحمت بدبختی هستی خندم میومد آنقدر خندیدم بعد گفتم خدایا راضیم به رضایت....
🗻خودم رو به بالای کوه رساندم ولی هیچ چیزی نمی‌دیدم پام رو احساس نمی‌کردم انگار دیگه پایی نداشتم آدرسی که داده بود درست اومده بودم به خاطر سردیه پام می‌لنگیدم با جهت خورشید احساس کردم وقت نمازه ظهر شده گفتم خدایا حالا چطور وضو بگیرم آب که نیست آیا با برف میشه؟ نمیدونستم درسته یا نه ولی با برف وضو گرفتم وقتی برف را به صورتم می‌مالیدم انگار صورتی نداشتم صورتم هیچ حسی نداشت نماز ظهر و عصر باهم خوندم...
🔹یه کم نون و گردو برام مونده بود خوردم با دستم پام رو فشار میدادم که خون توشون جریان پیدا کنه ولی انگار بی تاثیر بود بلند شدم به راهم ادامه دادم به یه جایی رسیدم نمی‌دونم چی بود ترس تمام بدنم رو گرفته بود انگار از یه چیزی می‌ترسیدم ولی نمی‌دونم چی بود احساس می‌کردم دارن از پشت بهم ضربه میزنن ولی به هر طرف که نگاه می‌کردم چیزی نمی‌دیدم خودم رو آماده کردم برای درگیری ولی خدایا با چی من که چیزی نمیبینم...
😰گفتم فرار کنم یه کم تند رفتم ولی پام خیلی درد داشت ترسم بیشتر شد چاقو رو در آوردم و چوبم رو گرفتم ولی برای کی؟ می‌گفتم بسم الله باز می‌ترسیم انگار دره ی جن‌ها بود خیلی ترسیده بودم... آدرنالین بدم آنقدر بالا رفته بود که به نفس نفس افتاده بودم دوست داشتم فریاد بزنم داد بزنم ترس از هر طرفی میومد داشتم دیوونه می‌شدم از ترس ولی خدایا از چی نمیدونستم سبحان الله.....
😔زانو زدم رفتم تو سجده گفتم خدایا مثل بچه ای که می‌ترسه میره تو آغوش مادرش از این ترس به تو پناه آوردم خدایا دارم دیوانه می‌شم پناهم بده پناهم باش تو سجده آیت الکرسی خوندم بلند شدم انگار تو یه پادگان که یه گردان دارن ازم محافظت می‌کنن ترسی نمونده سبحان الله...
به راهم ادامه دادم تو راه یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم مادر من نمی‌تونم پیشونیم رو به زمین بزن غرور خودم رو بشکنم ولی حالا با یک سجده خدا منو از دیوانگی محض نجات داد حمد و سپاس خدا رو کردم شروع کردم به ذکر کردن پروردگارم به این فکر می‌کردم که خدا چقدر گذشت و بخشش داره....


😔به این فکر می‌کردم که خدایا اگر توبه نمی‌کردم چیزی رو که تو قبرستان دیدم.... به گریه افتادم فقط شکر خدا رو می‌کردم که بهم فرصت توبه کردن داد... تو راه شروع کردم به دعا کردن دعای بخشش از خدا رو کردم که تو یه دره خسته شده بودم گفتم یه کم استراحت می‌کنم بعد میرم گشنگی و خستگی بهم فشار آورده بود که چشمم به یه چیزی خورد که داره تکون می‌خوره...
🐇دقت که کردم یه خرگوش بود گفتم خدایا تو این برف روزی اینو میدی به فکر این موجود هم هستی به بزرگی خدا فکر می‌کردم ، چشمم به خرگوش بود که دیدم یه روباه بهش نزدیک میشه خواستم به طرفش برف بندازم که خرگوشه فرار کنه ولی گفتم شاید این روزیه روباه باشه خدا به همه چیز آگاه هست بهش نزدیک و نزدیکتر شد که بهش حمله کرد خرگوش فرار کرد صحنه جالبی بود... رفت توی یه سوراخ که روباه شروع کرد به کندن زمین تا گرفتش سبحان الله جلو چشمام تیکه تیکه‌ش کرد بلند شدم که برم تا منو دید فرار کرد؛ راه افتادم تو فکر بود گفتم یه روزی تو هم مثل این خرگوش میمیری حالا با خودت چی داری برای قیامت جز یه کول بار گناه و کفر....

@jannat_adn8 ♥️🦋
9



tgoop.com/jannat_adn8/5332
Create:
Last Update:

#تا_خدا_فاصله_ای_نیست ♥️

#قسمت_سی_یکم

گفت این چوب و چاقو را داشته باش
مواظب گرگ ها مستقیم برو اگرسیدی سر دو راهی از سمت راست برو نری سمت چپ مین گذاری هست... اگر گرگ ها رو دیدی تا می‌تونی ازشون دور شو اگر خدایی نکرده بهت حمله کردن قوی ترینشون رو بزن اگر اون رو بزنی بقیه ازت می‌ترسن...
😢گفت راهت خیلی طولانی است از مسیرت خیلی دور شدی باید 5 ساعت راه بری ازش تشکر کردم حلالیت طلبیدم و رفتم تو راه به مادر مهربانش فکر می‌کردم که چه زن مهربانی بود می‌گفتم اگر خدا بهم عمر داد حتما میام براشون جبران میکنم ، وقتی بهش فکر می‌کردم یاد مادرم افتادم که همیشه برام دعا می‌کرد...
😔همیشه می‌گفتم آخه دعا به چه درد من می‌خوره، اونم می‌گفت احسان از خدا میخوام عمرت باعزت بهت بده از هر بلای به دور باشی....
✍🏼چند‌تا کوه رفتم کفش‌هام خیس شده بود هوا خیلی سرد بود چشام رو به زور باز می‌کردم تمام زمین فقط سفید بود برف همه جا رو گرفته بود غیر از سفیدی رنگ دیگری نمیدیدم یه جا پام رو گذاشتم تمام پام فرو رفت توی برف به زور پام رو آوردم بیرون که کفشم جا موند دستم رو فرو کردم توی برفها که که بکشمش بیرون ولی پاره شد وقتی آوردمش بیرون با بند کفشم بستمش به پام ولی انگار چیزی تو پام نبود ، نون و گردوها رو در آوردم و خوردم داشتم راه می‌رفتم از یه کوه تا اخرای کوه رفته بودم ؛ وقتی ایستادم مثل دیوانه ها می‌خندیدم که احسان پارسال این موقع یه کمونیست و بی دین بودی و تو چه خوشی ولی الان دیندار و تو چه زحمت بدبختی هستی خندم میومد آنقدر خندیدم بعد گفتم خدایا راضیم به رضایت....
🗻خودم رو به بالای کوه رساندم ولی هیچ چیزی نمی‌دیدم پام رو احساس نمی‌کردم انگار دیگه پایی نداشتم آدرسی که داده بود درست اومده بودم به خاطر سردیه پام می‌لنگیدم با جهت خورشید احساس کردم وقت نمازه ظهر شده گفتم خدایا حالا چطور وضو بگیرم آب که نیست آیا با برف میشه؟ نمیدونستم درسته یا نه ولی با برف وضو گرفتم وقتی برف را به صورتم می‌مالیدم انگار صورتی نداشتم صورتم هیچ حسی نداشت نماز ظهر و عصر باهم خوندم...
🔹یه کم نون و گردو برام مونده بود خوردم با دستم پام رو فشار میدادم که خون توشون جریان پیدا کنه ولی انگار بی تاثیر بود بلند شدم به راهم ادامه دادم به یه جایی رسیدم نمی‌دونم چی بود ترس تمام بدنم رو گرفته بود انگار از یه چیزی می‌ترسیدم ولی نمی‌دونم چی بود احساس می‌کردم دارن از پشت بهم ضربه میزنن ولی به هر طرف که نگاه می‌کردم چیزی نمی‌دیدم خودم رو آماده کردم برای درگیری ولی خدایا با چی من که چیزی نمیبینم...
😰گفتم فرار کنم یه کم تند رفتم ولی پام خیلی درد داشت ترسم بیشتر شد چاقو رو در آوردم و چوبم رو گرفتم ولی برای کی؟ می‌گفتم بسم الله باز می‌ترسیم انگار دره ی جن‌ها بود خیلی ترسیده بودم... آدرنالین بدم آنقدر بالا رفته بود که به نفس نفس افتاده بودم دوست داشتم فریاد بزنم داد بزنم ترس از هر طرفی میومد داشتم دیوونه می‌شدم از ترس ولی خدایا از چی نمیدونستم سبحان الله.....
😔زانو زدم رفتم تو سجده گفتم خدایا مثل بچه ای که می‌ترسه میره تو آغوش مادرش از این ترس به تو پناه آوردم خدایا دارم دیوانه می‌شم پناهم بده پناهم باش تو سجده آیت الکرسی خوندم بلند شدم انگار تو یه پادگان که یه گردان دارن ازم محافظت می‌کنن ترسی نمونده سبحان الله...
به راهم ادامه دادم تو راه یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم مادر من نمی‌تونم پیشونیم رو به زمین بزن غرور خودم رو بشکنم ولی حالا با یک سجده خدا منو از دیوانگی محض نجات داد حمد و سپاس خدا رو کردم شروع کردم به ذکر کردن پروردگارم به این فکر می‌کردم که خدا چقدر گذشت و بخشش داره....


😔به این فکر می‌کردم که خدایا اگر توبه نمی‌کردم چیزی رو که تو قبرستان دیدم.... به گریه افتادم فقط شکر خدا رو می‌کردم که بهم فرصت توبه کردن داد... تو راه شروع کردم به دعا کردن دعای بخشش از خدا رو کردم که تو یه دره خسته شده بودم گفتم یه کم استراحت می‌کنم بعد میرم گشنگی و خستگی بهم فشار آورده بود که چشمم به یه چیزی خورد که داره تکون می‌خوره...
🐇دقت که کردم یه خرگوش بود گفتم خدایا تو این برف روزی اینو میدی به فکر این موجود هم هستی به بزرگی خدا فکر می‌کردم ، چشمم به خرگوش بود که دیدم یه روباه بهش نزدیک میشه خواستم به طرفش برف بندازم که خرگوشه فرار کنه ولی گفتم شاید این روزیه روباه باشه خدا به همه چیز آگاه هست بهش نزدیک و نزدیکتر شد که بهش حمله کرد خرگوش فرار کرد صحنه جالبی بود... رفت توی یه سوراخ که روباه شروع کرد به کندن زمین تا گرفتش سبحان الله جلو چشمام تیکه تیکه‌ش کرد بلند شدم که برم تا منو دید فرار کرد؛ راه افتادم تو فکر بود گفتم یه روزی تو هم مثل این خرگوش میمیری حالا با خودت چی داری برای قیامت جز یه کول بار گناه و کفر....

@jannat_adn8 ♥️🦋

BY جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸


Share with your friend now:
tgoop.com/jannat_adn8/5332

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) Hui said the messages, which included urging the disruption of airport operations, were attempts to incite followers to make use of poisonous, corrosive or flammable substances to vandalize police vehicles, and also called on others to make weapons to harm police. Just at this time, Bitcoin and the broader crypto market have dropped to new 2022 lows. The Bitcoin price has tanked 10 percent dropping to $20,000. On the other hand, the altcoin space is witnessing even more brutal correction. Bitcoin has dropped nearly 60 percent year-to-date and more than 70 percent since its all-time high in November 2021. With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree."
from us


Telegram جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
FROM American