tgoop.com/jannat_adn8/5317
Last Update:
#تا_خدا_فاصله_ای_نیست ♥️
#قسمت_بیست_وهشتم
💐گفت نه اختیار داری کاراته کار کردی؟ گفتم بله گفت چرا تمرین نمیکنی؟ گفتم لباس ندارم برام لباس آورد اینقدر خوشحال بودم که انگار دنیا رو بهم داده بودن؛ شروع کردم به تمرین اواخر تمرین بود گفت همه جمع بشن برای مبارزه گفتم آخ جون مبارزه.. بهش گفتم یه مبارزه برام بزار با یکی از بچه ها برام گذاشت بیچاره چیزی بلد نبود؛ گفت تو بشین یکی دیگر رو برام گذاشت اون کارش خوب بود چند بار بهش گفتم گاردت رو ببر بالا مربیشون گفت اگه میتونی بزنش محکم من یه کم باهاش کار کردم با پام زدم به صورتش افتاد زمین گیج شد مربی گفت چند وقته کار میکنی؟ گفتم 7 ساله ورزش میکنم ازم خوشش اومد گفت باید همیشه بیایی گفتم نمیتونم، بعد باشگاه ازش تشکر کردم و رفتم گفت صبر کن باهم بریم...
تو راه گفت چرا دنبال اون مربی هستی؟ گفتم دنبال کار هستم گفتم شاید تو بانه کسی رو بشناسه ضمانت منو بکنه... گفت بیچاره معتاد شده کسی دیگه کسی تحویلش نمیگیره... گفتم آخه چطوری؟؟ گفت هیچ کس نمیدونه فردا چی پیش میاد....
🤔گفت کجا میری؟؟ گفتم اگه ماشین باشه بر میگردم شهرمون گفت این موقع شب نه میریم خونه ما گفتم مزاحم نمیشم گفت مزاحم چی مادر خانمم مریضه بچهها پیشش هستن امشب تنهام میریم خونه...
خلاصه رفتم پیشش گفت اگه دنبال کاری با قدرت بدنی که داری میتونی بری کولبری گفتم باشه میرم بانه اول شاید بهم وسایل دادن صبحش رفتم بانه هر مغازهای که میرفتم میگفتن باید یکی ضمانت کنه یا نقدی بخری بعضی مغازه ها رو خجالت میکشیدم برم دو روز گشتم کسی بهم وسایل نمیداد شبها میرفتم ساختمانهایی نیمه کاره میخوابیدم بعد از مدتی رفتم مرز برای کولبری الان اونجا کار میکنم....
✍🏼گفتم کاکه جان بمون نرو خطر داره بخدا هر سال خبر مُردن چندها کولبر میاد... گفت بمونم که چی بشه تو این شهر تا بمونم بیشتر اذیت میشم تازه آگه بمیرم چی میشه مگه؟ دنیا به آخر میرسه...
😭گریه کردم گفتم خدا نکنه آخه این چه حرفیه... گفت میرم دیر وقته مواظب مادرم باش به جای من دستش رو ببوس هر چند اصرار کردم ولی جواب نداد رفت....
رفتیم خونه شادی گفت به پدرم میگم که داره کولبری میکنه گفتم بخدا اگه احسان بفهمه دیگه هیچ وقت بهمون زنگ نمیزنه؛ گفت از این بدتر که نمیشه همه چیز را برای عموم تعریف کرد... گفت کدوم مرز کار میکنه؟ شادی گفت بهمون نگفت...
فرداش صبح همه عموهام رفتن سر مرز گفت به مادرت نگی که احسان داره کولبری میکنه.... درست یه هفته دنبالش گشتن ولی هیچ نشانهای از برادرم نبود
برگشتن تو طایفهمون پیچید که احسان داره کولبری میکنه، هر کی یه حرفی میزد و هنوز مادرم خبر نداشت...
📞بعد از یک هفته برادرم بهم زنگ زد گفت میخوام ببینمت گفت تنها بیا رفتم سر قرار تو یه بستی فروشی قرار گذاشته بودیم من زود تر رفتم...
😍وقتی اومد خیلی تغیطر کرده بود لباس نو و مرتب پوشیده بود از خوشحالی بغلش که زدم گفت عیبه ولم کن...
گفتم کاکه جان عوض شدی چه خبره خندید گفت خدا درگاه رحمت خودش رو به روم باز کرده... گفتم چیه گنج پیدا کردی؟؟ خندید گفت نه فدات بشم تو اول از مادر برام بگو چطوره حالش بهتر شده؟ گفتم بخدا خیلی بده عموهام رو حلال کرده تمام عموهام پشیمونن گفت فدای بشم الهی مادر که آنقدر گذشت داری بخدا قسم دلم برات یه ذره شده... گریه کرد گفت عکسش رو بهم نشون بده گوشی رو میبوسید....
گفتم کاکه برگرد بخدا همه پشیمونن گفت نه بخدا قسم خوردم هیچ وقت برنمیگردم....
😢گفتم این مدت کجا بودی؟ گفت کولبری میکردم تا اینکه خدا بهم بخشید از لطف و کرم خودش... گفتم چیه برام بگو گفت تو این مدت با یه پسر جونی آشنا شدم هر روز که از خونه میومد خیلی شاد و خندان بود یه روز خیلی ناراحت بود بهش گفتم چی شده امروز ناراحتی؟ گفت هیچی تو راه بودیم که بریم اون طرف مرز که بار بیاریم بهش گفتم چی شده چرا بهم نمیگی؟ گفت با زنم حرفم شده گفتم مگه زن داری گفت اره بابا دو ماه ازدواج کردم گفتم دو ماهه ازدواج کردی حالا میای کولبری؟ گفت چیکار کنم بخدا دوست ندارم ولی بدهکار هستم امروز زنم گفت به خاطر تو باهات ازدواج کردم تو پهم هر شب تنهام میزاری...
منم عصبانی شدم اومدم بیرون... گفتم حسین خب حق داده زنت گفت حق چی بابا کسی از درد کسی خبر نداره من میگم بدهکارم تو میگی حق داره... بهش گفتم تو باید بیش زنت باشی نه تو کوه؛ زنت بهت احتیاج داره .
گفت میخوام زود بدهی هامو بدم از امشب من مشروب میارم گفتم چیکار میکنی؟؟!؟
😒گفتند مشروب کولم میکنم گفتم حرامه این چه کاری گفت کولبری مشروب بیشتر درآمد داره تازه من که نمیخوام بخورم گفتم هر چی باشه حرامه حتی حمل کردنش....
💐#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
BY جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
Share with your friend now:
tgoop.com/jannat_adn8/5317