JANNAT_ADN8 Telegram 3211
🖋 #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

🔻 قسمت_اول

🌺✍🏻سلام علیکم و رحمت الله...اسم من نُها است یه هدایت شده که بر لطف و رحم الله سبحان به مقام هدایت رسیدم...

🌺✍🏻من در یک خانواده غیر_مذهبی به دنیا آمدم و اولین فرزند خانواده هستم پدرم پیشمرگه کورد و یک ملحد بود؛ مادرم آدمی بی‌ تفاوت نسبت به دین بود یه خورده از دین که پدر و مادرش گفته بودن همون تو ذهنش مونده بود؛

🌺✍🏻بعداز مدتی شدیم پنج فرزند دو دختر و سه پسر اسم خواهرم مهنا و اسم برادرهام به ترتیب وحید و حمید و حامد بودن. علاقه من نسبت به دین از همون بچگی شروع شد هر کس هر جایی حرفی از حقانیت خدا میزد اونجا میشد مکان آرامش قلبم خیلی وقتها سوال می‌پرسیدم ولی هرکسی نمتوانست جوابی که من می‌خواستم را بدهد،

🌺✍🏻کلاس سوم ابتدایی بودم که از طرف مدرسه بهمون نماز یاد دادن من تو تمام کتابهای درسیم علاقه بیش از حدی به کتاب دینیم داشتم تو کتاب دینی زندگینامه پیامبران و طرز نماز خوندن را به بچه‌ها نشون میدادن، یه روز ازمدرسه برگشتم رفتم وضو گرفتم سجاده‌ای که چندین سال بود زیر پتو و تشک دفن شده بود را بیرون کشیدم و رفتم کتاب دینی رو آوردم وشروع کردم به نماز خوندن ؛

✍🏻برای هر سجده و رکوع باید انشگتم را با زبانم خیس می‌کردم صفحه کتاب را تا میزدم... مدتی با تکرار کردن این کار نماز یاد گرفتم دیگه از آن روز به بعد خودم نماز رابدون کمک کتاب دینی می‌خوندم یه روز پدرم فهمید که دارم نماز می‌خونم بهم لبخند زد فکر کردم تحت تاثیر قرار گرفته حس کردم که داره متحول میشه؛

🌺✍🏻پدرم خیلی عجیب بود ولی بعد از مدتها فهمید لبخندِ سرد و نگاهش معنادار بوده... خواب دیدنهای من از همون روزهای اول شروع شد هربار خوابهای عجیبی می‌دیدم بدون اینکه بفهم چه معنی میدهد،

✍🏻 یک شب خواب دیدم سقف خونه مون ازجا کَنده شد من از ترس الله را صدا زدم و دستم راروی سرم گذاشتم یه دفعه صدایی به گوشم اومد و گفتن سرت را بالا بگیر وقتی سرم را بالا گرفتم آسمان پر از ستاره‌های درخشان و اسم مبارک الله و محمد رسول الله را با ستارها می‌نوشتن من با ذوق زیادی فقط زیبایی آسمان را می‌دیدم ودستم را به بالا می‌گرفتم، تا دستم به اسم‌های مبارک الله برسه که از خواب پریدم.

🌺✍🏻صبح اون روز به بابا و مامانم گفتم ولی مامانم بی تفاوت از حرفم گذشت و بابام هم بهم خندید گفت چیزی نیست امشب زیاد خوردی گفتم بابا بخدا خیلی کم خوردم مامان میدونه گفت خوب پس بازم مثل همیشه از تخیلاتت استفاده کردی،دیدم که خوابم هیچ ارزشی براشون نداره منم سکوت کردم بغض گلوم رو گرفت.

✍🏻مدتها گذشت من خواب های زیادی می‌دیدم وقتی بابام می‌دید نماز می‌خونم و روزهای دوشنبه و پنج شنبه رو روزه می‌گیرم اعتراضش در اومد بالحنی طعنه_آمیز بهم گفت چیه مثل خلیفه ها شدی دو روز دیگه مثل شیخها برای خودت یه تکیه راه میندازی...

🌺✍🏻منم بدون اینکه بدونم بفهم که شیخ یا خلیفه یا تکیه چیه گفتم خب چه اشکالی داره هرچی باشه خدا ازمون راضی باشه بابام عصبی شد سرم داد کشید گفت اینجا جای اینجور چیزها نیست هواست رو جمع کن خودت میدونی من حوصله این جور چیزهارو ندارم

🌺✍🏻منم از ترسِ بابام هیچی نگفتم سکوت کردم؛ یه روز بابام منو برادرم وحید رو صدازد گفت بیاید کارتون دارم گفتم بله بابا جون گفت اسمتون رو کلاس‌های رزمی نوشتم امروز ساعت 3 بعد از ظهر کلاس دارید حتما برید منم گفتم باباجون جونی خودم من کلاس های زیادی میرم کلاس والیبال وبستکبال میرم دیگه حوصله رزمی ندارم خودم براش لوس کردم گفت چیه تنبل برو قوی شو قدرت پیدا کنی برای یه روز به کارت میاد

🌺✍🏻 گفتم بابا من دخترم لازم نیست برم دعوا کنم وحید رو بفرست که هر بار دعوامی‌کنه من برم زیر دست دوستاش درش بیارم وحید با صدای بچگانه قشنگش گفت از خودت تعریف کن من خودم هیچکی نمیتونه نزدیکم بشه همه ازم میترسن،

🌺✍🏻منم گفتم بابا دروغ میگه هر بار کتکش میزنن بابام بهمون میخندید و گفت با هم مبارزه کنید ببینم کدومتون قوی هستید من وحیدرو زمین زدم ،گفت نها شیردختر خودمه به وحید نگاه کردم خیلی ناراحت بودواحساس ضعف می‌کرد از کار خودم پشیمون شدم...

🌺✍🏻از اون روز بابام من باتمام پسرهای اقوام از پسرخاله و پسر عمو پسردایی و پسر عمه منو با هاشون کشتی میداد و منم هر بار مثل همیشه اونها رو زمین میزدم ولی همیشه در مقابل وحید خودم به زمین میزدم و باهاش قدرت بدنی کار می‌کردم و هفته سه روز به کلاس کاراته می‌رفتم

🌺✍🏻یه روز به بابام گفتم بابایی میشه یه چیزی بگم بابام گفت هر چی میخوای بگو تمام زندگیم مال توست من با ذوق زیادی گفتم بابام تمام دفاع شخصی و مبارزه آزاد رو یاد گرفتم می‌خوام درکنار ورزشم من یه جای دیگه بفرستی بابام گفت چشم تو جون بخوا منم بابامو بوسیدم روی زانوش نشستم گفتم من میخوام برم کلاس قرآن دوست دارم قرآن یادبگیرم...

ادامه دارد......

jannat_adn8♥️🦋
👍81



tgoop.com/jannat_adn8/3211
Create:
Last Update:

🖋 #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

🔻 قسمت_اول

🌺✍🏻سلام علیکم و رحمت الله...اسم من نُها است یه هدایت شده که بر لطف و رحم الله سبحان به مقام هدایت رسیدم...

🌺✍🏻من در یک خانواده غیر_مذهبی به دنیا آمدم و اولین فرزند خانواده هستم پدرم پیشمرگه کورد و یک ملحد بود؛ مادرم آدمی بی‌ تفاوت نسبت به دین بود یه خورده از دین که پدر و مادرش گفته بودن همون تو ذهنش مونده بود؛

🌺✍🏻بعداز مدتی شدیم پنج فرزند دو دختر و سه پسر اسم خواهرم مهنا و اسم برادرهام به ترتیب وحید و حمید و حامد بودن. علاقه من نسبت به دین از همون بچگی شروع شد هر کس هر جایی حرفی از حقانیت خدا میزد اونجا میشد مکان آرامش قلبم خیلی وقتها سوال می‌پرسیدم ولی هرکسی نمتوانست جوابی که من می‌خواستم را بدهد،

🌺✍🏻کلاس سوم ابتدایی بودم که از طرف مدرسه بهمون نماز یاد دادن من تو تمام کتابهای درسیم علاقه بیش از حدی به کتاب دینیم داشتم تو کتاب دینی زندگینامه پیامبران و طرز نماز خوندن را به بچه‌ها نشون میدادن، یه روز ازمدرسه برگشتم رفتم وضو گرفتم سجاده‌ای که چندین سال بود زیر پتو و تشک دفن شده بود را بیرون کشیدم و رفتم کتاب دینی رو آوردم وشروع کردم به نماز خوندن ؛

✍🏻برای هر سجده و رکوع باید انشگتم را با زبانم خیس می‌کردم صفحه کتاب را تا میزدم... مدتی با تکرار کردن این کار نماز یاد گرفتم دیگه از آن روز به بعد خودم نماز رابدون کمک کتاب دینی می‌خوندم یه روز پدرم فهمید که دارم نماز می‌خونم بهم لبخند زد فکر کردم تحت تاثیر قرار گرفته حس کردم که داره متحول میشه؛

🌺✍🏻پدرم خیلی عجیب بود ولی بعد از مدتها فهمید لبخندِ سرد و نگاهش معنادار بوده... خواب دیدنهای من از همون روزهای اول شروع شد هربار خوابهای عجیبی می‌دیدم بدون اینکه بفهم چه معنی میدهد،

✍🏻 یک شب خواب دیدم سقف خونه مون ازجا کَنده شد من از ترس الله را صدا زدم و دستم راروی سرم گذاشتم یه دفعه صدایی به گوشم اومد و گفتن سرت را بالا بگیر وقتی سرم را بالا گرفتم آسمان پر از ستاره‌های درخشان و اسم مبارک الله و محمد رسول الله را با ستارها می‌نوشتن من با ذوق زیادی فقط زیبایی آسمان را می‌دیدم ودستم را به بالا می‌گرفتم، تا دستم به اسم‌های مبارک الله برسه که از خواب پریدم.

🌺✍🏻صبح اون روز به بابا و مامانم گفتم ولی مامانم بی تفاوت از حرفم گذشت و بابام هم بهم خندید گفت چیزی نیست امشب زیاد خوردی گفتم بابا بخدا خیلی کم خوردم مامان میدونه گفت خوب پس بازم مثل همیشه از تخیلاتت استفاده کردی،دیدم که خوابم هیچ ارزشی براشون نداره منم سکوت کردم بغض گلوم رو گرفت.

✍🏻مدتها گذشت من خواب های زیادی می‌دیدم وقتی بابام می‌دید نماز می‌خونم و روزهای دوشنبه و پنج شنبه رو روزه می‌گیرم اعتراضش در اومد بالحنی طعنه_آمیز بهم گفت چیه مثل خلیفه ها شدی دو روز دیگه مثل شیخها برای خودت یه تکیه راه میندازی...

🌺✍🏻منم بدون اینکه بدونم بفهم که شیخ یا خلیفه یا تکیه چیه گفتم خب چه اشکالی داره هرچی باشه خدا ازمون راضی باشه بابام عصبی شد سرم داد کشید گفت اینجا جای اینجور چیزها نیست هواست رو جمع کن خودت میدونی من حوصله این جور چیزهارو ندارم

🌺✍🏻منم از ترسِ بابام هیچی نگفتم سکوت کردم؛ یه روز بابام منو برادرم وحید رو صدازد گفت بیاید کارتون دارم گفتم بله بابا جون گفت اسمتون رو کلاس‌های رزمی نوشتم امروز ساعت 3 بعد از ظهر کلاس دارید حتما برید منم گفتم باباجون جونی خودم من کلاس های زیادی میرم کلاس والیبال وبستکبال میرم دیگه حوصله رزمی ندارم خودم براش لوس کردم گفت چیه تنبل برو قوی شو قدرت پیدا کنی برای یه روز به کارت میاد

🌺✍🏻 گفتم بابا من دخترم لازم نیست برم دعوا کنم وحید رو بفرست که هر بار دعوامی‌کنه من برم زیر دست دوستاش درش بیارم وحید با صدای بچگانه قشنگش گفت از خودت تعریف کن من خودم هیچکی نمیتونه نزدیکم بشه همه ازم میترسن،

🌺✍🏻منم گفتم بابا دروغ میگه هر بار کتکش میزنن بابام بهمون میخندید و گفت با هم مبارزه کنید ببینم کدومتون قوی هستید من وحیدرو زمین زدم ،گفت نها شیردختر خودمه به وحید نگاه کردم خیلی ناراحت بودواحساس ضعف می‌کرد از کار خودم پشیمون شدم...

🌺✍🏻از اون روز بابام من باتمام پسرهای اقوام از پسرخاله و پسر عمو پسردایی و پسر عمه منو با هاشون کشتی میداد و منم هر بار مثل همیشه اونها رو زمین میزدم ولی همیشه در مقابل وحید خودم به زمین میزدم و باهاش قدرت بدنی کار می‌کردم و هفته سه روز به کلاس کاراته می‌رفتم

🌺✍🏻یه روز به بابام گفتم بابایی میشه یه چیزی بگم بابام گفت هر چی میخوای بگو تمام زندگیم مال توست من با ذوق زیادی گفتم بابام تمام دفاع شخصی و مبارزه آزاد رو یاد گرفتم می‌خوام درکنار ورزشم من یه جای دیگه بفرستی بابام گفت چشم تو جون بخوا منم بابامو بوسیدم روی زانوش نشستم گفتم من میخوام برم کلاس قرآن دوست دارم قرآن یادبگیرم...

ادامه دارد......

jannat_adn8♥️🦋

BY جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸


Share with your friend now:
tgoop.com/jannat_adn8/3211

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The visual aspect of channels is very critical. In fact, design is the first thing that a potential subscriber pays attention to, even though unconsciously. Developing social channels based on exchanging a single message isn’t exactly new, of course. Back in 2014, the “Yo” app was launched with the sole purpose of enabling users to send each other the greeting “Yo.” Activate up to 20 bots Hashtags Add up to 50 administrators
from us


Telegram جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
FROM American