پختگی یعنی آرامش. و آرامش یعنی توان تحمل خود، یعنی هنر خوکردن با خود، یعنی قدرت آرامگرفتن با خود. در یک کلام، مدیریت هرچهبیشترِ تنهاییِ وجودی و سرشتی. تنهایی را در وهلهٔ نخست نمیتوان تاب آورد. وحشتانگیز است و ما هزار کار میکنیم که یک لحظه با خود تنها نمانیم. در گذر از بیقراریِ تنهایی، و همزمان با بیشترشدن سن و جبر فاصله و دشواریِ روزگار، تنهایی بر ما هجوم بیشتری میآورد.
در برابر هجوم تنهایی آدمها دو دسته میشوند: برخی تنهایی را تاب میآورند و برخی نه. آنهایی که تاب نمیآورند، این تنهایی را در هزار کار مشروع و نامشروع فرامیافکنند. سیاستمدارانِ بیفایده و پیر، هوسبازیها، پولپرستیها، جنون مصرف و شهوت تملک، از نمونههای این تابنیاوردن تنهایی است. به قول آن جملهٔ عجیب: بسیاری از هلاکتهای تاریخ برای آن بوده است که آدمی در گوشهٔ اتاق خود آرام نمیگیرد.
اما آنهایی که تاب میآورند. هنر تابآوردن تنهایی و آرامگرفتن با خود و آرامنشستن در گوشهٔ اتاق، یعنی همان پختگی. این پختگی حرارتش بسیارست و تحملش سخت. تلخیاش فراوان است و زمختیاش نفسبُر. نیازمند گفتوگوی مدام با خود است و کُشتیگرفتن همیشگی با فکرها و میلهای خود.
آدمی در هر لحظه باید خود را افسار بزند که در واکنش به دهشتناکیِ تنهایی، به عمل بیجا دست نزند. بلکه آرام بگیرد و از دیو تنهایی، فرشتهای دلفریب و مونسی دلارام بتراشد. ابزار این تراش، شیرهٔ کُندِ جان است و عرقِ روانِ جبین. آدمی ذرهذره آب و اندکاندک پخته میشود، تا بتواند از دیو تنهایی، مونس بتراشد؛ تا پای او را در اتاق و خانهاش بند کند. آنوقت است که از آن نمیگریزد. آنوقت است که شاید این بندشدن در اتاق، تاریخ و انسانهای دیگر را کمتر در رنج بیندازد!
#تأملات
@Hamesh1
در برابر هجوم تنهایی آدمها دو دسته میشوند: برخی تنهایی را تاب میآورند و برخی نه. آنهایی که تاب نمیآورند، این تنهایی را در هزار کار مشروع و نامشروع فرامیافکنند. سیاستمدارانِ بیفایده و پیر، هوسبازیها، پولپرستیها، جنون مصرف و شهوت تملک، از نمونههای این تابنیاوردن تنهایی است. به قول آن جملهٔ عجیب: بسیاری از هلاکتهای تاریخ برای آن بوده است که آدمی در گوشهٔ اتاق خود آرام نمیگیرد.
اما آنهایی که تاب میآورند. هنر تابآوردن تنهایی و آرامگرفتن با خود و آرامنشستن در گوشهٔ اتاق، یعنی همان پختگی. این پختگی حرارتش بسیارست و تحملش سخت. تلخیاش فراوان است و زمختیاش نفسبُر. نیازمند گفتوگوی مدام با خود است و کُشتیگرفتن همیشگی با فکرها و میلهای خود.
آدمی در هر لحظه باید خود را افسار بزند که در واکنش به دهشتناکیِ تنهایی، به عمل بیجا دست نزند. بلکه آرام بگیرد و از دیو تنهایی، فرشتهای دلفریب و مونسی دلارام بتراشد. ابزار این تراش، شیرهٔ کُندِ جان است و عرقِ روانِ جبین. آدمی ذرهذره آب و اندکاندک پخته میشود، تا بتواند از دیو تنهایی، مونس بتراشد؛ تا پای او را در اتاق و خانهاش بند کند. آنوقت است که از آن نمیگریزد. آنوقت است که شاید این بندشدن در اتاق، تاریخ و انسانهای دیگر را کمتر در رنج بیندازد!
#تأملات
@Hamesh1
هر موقع که خیال کردیم فهم دینی یا موضع سیاسی یا رأی اقتصادیمان خیلی دیگر مستحکم است، مو لای درزش نمیرود و قویترین نظر و فهم است، بسیار سخت است، ولی خوب است که به سراغ خواندن متون جدیای برویم که همین بنیانها را نقد میکنند. از آنجا که حقیقت فرآیندی جمعی است، استفاده از توان ذهنی دیگران ابعادی از افکار را برای ما میگشاید که تنهایی از پسِ فهمش برنمیآمدیم. به بیان دیگر، تنها و تنها وقتی همهٔ پستوهای خانهٔ فکر را میتوانیم ببینیم، که عینک همگان را بزنیم. آنوقت خواهیم دید که ای دل غافل؛ آن رویکرد یا روش یا نظر یا تحلیلی که خدا میپنداشتیم، چه ابعاد نقدنشدهای داشته و ما از آن بیخبر بودیم. نهآنکه جوزده از نظرمان برگردیم، نه، بلکه رأی و نظر فعلیمان پختهتر و واقعیتر میشود. این حال، شرط جستجوگریِ حقیقت است. این تجربهٔ احوال تحقیق است؛ که سکوت میآورد، که بردباری میآورد، که شتابزدهنبودن و جوگیرنشدن و دقت علمی میآورد. که فروتنی میآورد. که نگاه انتقادی میآورد.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
جامعهٔ سرعتگیرها، جامعهٔ خط عابرها
یک- به خط عابر پیاده رسیدم. از کمرنگی، خطوط دیده نمیشد. پیادهای در آغازش ایستاده بود و منتظر بود که سیل ماشینهای تندروترشده، لطف کنند و اجازه دهند که عبور کند. منتهیالیه چپ بودم و کمی دیر، سرِ خط ترمز کردم که با ایستادن من، دیگران لطف کنند و اجازه دهند بگذرد. ترمز همانا و از پشت سر کوبیدن محکمِ ماشینی دیگر همان. کنار زدم و دیدم که ماشین من آسیب چندانی ندیده. اما ماشین پشتیِ نسبتاً گران آسیب تقریباً جدیای دیده و جلوپنجرهاش شکسته و احتمالاً رادیاتورش در اثر ضربه سوراخ شده است.
راننده خانم بود و در پاسخ به توضیح آرام من در ضرورت ایستادن پشت خط و نه سرعتگرفتنِ بیشتر، محترمانه چیزی نگفت. حتی گفت اگر خسارتی لازم است بدهم. گفتم خیر، من که آسیبی ندیدم. اگر لازم است، بمانم و کمکی کنم. گفت خیر و به پدرش زنگ زد. پسرش جلوی ماشین سراسیمه نشسته بود. دلم سوخت. از نظر قانونی من مقصر نبودم، اما ترمز ناگهانیِ من باعث این تصادف شده بود. ترمزی که بهحق بود. ترمزی که همه باید جلوی آن خطوط سفید غیرتزئینیِ کف خیابان بزنند. با این اوصاف، پس چه کسی مقصر بود؟
دو- مهمترین، تکرار میکنم، مهمترین تفاوت محسوس زندگی روزمره در ایران و آلمان برای ما، رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی در معنای کلی، و از همه ملموستر، قدسیتِ خط عابر پیاده در آلمان است. در آلمان ما بیشتر پیادهایم و این سلطنت را بیشتر حس میکنیم. پیشتر نوشته بودم «سلطنت دوچرخه» و اکنون اضافه میکنم «سلطنت پیادهها»؛ در نقطهٔ مقابلِ سلطنت ماشین در شهرهای خودرومحورِ ما.
در وضعیتی طنزآلود، در روزهای اول وقتی ماشینی پشت خط عابر برایمان میایستاد، تشکر میکردیم! راننده هاجوواج میماند. تشکر، شیب، بام؟ روی دیگرِ این سلطنت این است که در نبود این خطوط، شاغلامی بیش نیستی! یعنی به محض آنکه از جایی بدون خطکشی عبور کنی، آنوقت است که باید عذرخواهی کنی که هیچ، شاید تذکری جدی تا حد غرولند و نهیب هم بشنوی. به معنای دیگر، مرز حق و تکلیف مشخص است و میدانی که روی خطوط حق مطلق داری و در نبودش، تکلیف مطلق. نتیجه: آسودگیِ همه و کاهش گلاویزشدن و نزاع.
بگذارید این دو برش را در کنار هم بنشانم. در ایران عبورومرور با کالسکه برای ما عذاب مطلق بود و است. در آلمان آسودگیِ مطلق. عبور با کالسکه یا بیکالسکه از خطوط عابر پیاده در ایران بیمعناست و حتی جنونآمیزتر. چون آلمانزده گمان میکنی که مسیر ایمن است، اما نیست. اجازه دهید در اینجا به صحنهٔ تصادف برگردم. ماشین پشتی نزدیک به خط عابرپیادهٔ کمرنگ و رمق، سرعتش بیشتر شد. چرا؟ چون در سرازیریِ سرعتگیر، سرعتش بیشتر میشود. چرا؟ چون ما برای زندهماندن! پیادگان، ابداعی ایرانی تراشیدهام به نام «سرعتگیر». پدیدهای غریب که این مقدارش را من یکی هیچجای دیگری ندیدهام. سرعتگیرهای ایرانی سبز شدهاند، جلوبندی و کمکفنر ماشینها را مینوازند، تا ماشین را قبل از «تزئینهای کف خیابان» (خط عابر پیادهٔ سابق)، مجبور به توقف کنند. جبری که همیشه کار نمیکند و مثل حادثهٔ من حتی تسریع هم میکند.
الگوی سرعتگیر به خیابانهای ایرانی محدود نیست. این الگو به جای یا در پشتبیانی از خط عابر پیاده را میتوان در بسیاری از زمینههای دیگر ایران معاصر (صد و خردهای سال اخیر) یافت. ما به دلایل مختلف نمیتوانیم یا نمیخواهیم به اصل مسئلههایمان بپردازیم و از الگوهای جوابپسدادهٔ حل مسئله در جهان دوری میکنیم. نتیجه آنکه مسئلههایمان را زیر فرش میکنیم، یا شبهمسئله و شبهپاسخ میتراشیم و سالها و ساعتها و افرادمان را با این شبهمسئلهها میفرساییم. برای مثال قصهٔ مصرف فراوان بنزین و ناتوانی از افزایش قیمت به دلایلی چون بحران مشروعیت و تورم انباشته و پیامدهایی چون آلودگی هوا و هزینهٔ هنگفت یارانهٔ عمومی از این دست است.
سرعتگیرها میتوانند به ظاهر مانع کمتر زیرگرفتهشدنِ عابران در اوضاع کشور شوند، میتوانند توأم با غفلت از مسئلهها [حتی در تبلیغات پلیس و در نمونهٔ بیحرمتیِ خط عابر پیاده] باشند، اما مشکلات پابرجا و دعواها برقرار خواهد بود. درهموبرهمبودن اوضاع و نامعلومبودن حق و تکلیف و تنشهای فیمابین حذف نخواهد شد. خلاصه زندگی روزمره زهرمار خواهد شد، به دست مسئلههای مغفول یا انکارشدهای که راهحلهای شناختهشده دارند، اما الگوی سرعتگیر آنها را در فرسایش فرو برده است. این فرسایش را تنها ناظر بیرونی میتواند به تماشا بنشیند. یا بهتر بگویم، به تصادف و تأسف!
پ.نوشت: نوشتهٔ فوق را از نوع مقایسه و نسخههای جوزدهٔ خارجه و ایران نخوانید. از آن دست نوشتههای انبوه و تاریخیای که به ایران، انتقادی نگاه میکردهاند و به خارجه، شیفته. نگاه انتقادیِ من به خارجهٔ محدودی که از آن تجربهٔ زیسته دارم، برقرار بوده و است.
#یادداشت
@Hamesh1
یک- به خط عابر پیاده رسیدم. از کمرنگی، خطوط دیده نمیشد. پیادهای در آغازش ایستاده بود و منتظر بود که سیل ماشینهای تندروترشده، لطف کنند و اجازه دهند که عبور کند. منتهیالیه چپ بودم و کمی دیر، سرِ خط ترمز کردم که با ایستادن من، دیگران لطف کنند و اجازه دهند بگذرد. ترمز همانا و از پشت سر کوبیدن محکمِ ماشینی دیگر همان. کنار زدم و دیدم که ماشین من آسیب چندانی ندیده. اما ماشین پشتیِ نسبتاً گران آسیب تقریباً جدیای دیده و جلوپنجرهاش شکسته و احتمالاً رادیاتورش در اثر ضربه سوراخ شده است.
راننده خانم بود و در پاسخ به توضیح آرام من در ضرورت ایستادن پشت خط و نه سرعتگرفتنِ بیشتر، محترمانه چیزی نگفت. حتی گفت اگر خسارتی لازم است بدهم. گفتم خیر، من که آسیبی ندیدم. اگر لازم است، بمانم و کمکی کنم. گفت خیر و به پدرش زنگ زد. پسرش جلوی ماشین سراسیمه نشسته بود. دلم سوخت. از نظر قانونی من مقصر نبودم، اما ترمز ناگهانیِ من باعث این تصادف شده بود. ترمزی که بهحق بود. ترمزی که همه باید جلوی آن خطوط سفید غیرتزئینیِ کف خیابان بزنند. با این اوصاف، پس چه کسی مقصر بود؟
دو- مهمترین، تکرار میکنم، مهمترین تفاوت محسوس زندگی روزمره در ایران و آلمان برای ما، رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی در معنای کلی، و از همه ملموستر، قدسیتِ خط عابر پیاده در آلمان است. در آلمان ما بیشتر پیادهایم و این سلطنت را بیشتر حس میکنیم. پیشتر نوشته بودم «سلطنت دوچرخه» و اکنون اضافه میکنم «سلطنت پیادهها»؛ در نقطهٔ مقابلِ سلطنت ماشین در شهرهای خودرومحورِ ما.
در وضعیتی طنزآلود، در روزهای اول وقتی ماشینی پشت خط عابر برایمان میایستاد، تشکر میکردیم! راننده هاجوواج میماند. تشکر، شیب، بام؟ روی دیگرِ این سلطنت این است که در نبود این خطوط، شاغلامی بیش نیستی! یعنی به محض آنکه از جایی بدون خطکشی عبور کنی، آنوقت است که باید عذرخواهی کنی که هیچ، شاید تذکری جدی تا حد غرولند و نهیب هم بشنوی. به معنای دیگر، مرز حق و تکلیف مشخص است و میدانی که روی خطوط حق مطلق داری و در نبودش، تکلیف مطلق. نتیجه: آسودگیِ همه و کاهش گلاویزشدن و نزاع.
بگذارید این دو برش را در کنار هم بنشانم. در ایران عبورومرور با کالسکه برای ما عذاب مطلق بود و است. در آلمان آسودگیِ مطلق. عبور با کالسکه یا بیکالسکه از خطوط عابر پیاده در ایران بیمعناست و حتی جنونآمیزتر. چون آلمانزده گمان میکنی که مسیر ایمن است، اما نیست. اجازه دهید در اینجا به صحنهٔ تصادف برگردم. ماشین پشتی نزدیک به خط عابرپیادهٔ کمرنگ و رمق، سرعتش بیشتر شد. چرا؟ چون در سرازیریِ سرعتگیر، سرعتش بیشتر میشود. چرا؟ چون ما برای زندهماندن! پیادگان، ابداعی ایرانی تراشیدهام به نام «سرعتگیر». پدیدهای غریب که این مقدارش را من یکی هیچجای دیگری ندیدهام. سرعتگیرهای ایرانی سبز شدهاند، جلوبندی و کمکفنر ماشینها را مینوازند، تا ماشین را قبل از «تزئینهای کف خیابان» (خط عابر پیادهٔ سابق)، مجبور به توقف کنند. جبری که همیشه کار نمیکند و مثل حادثهٔ من حتی تسریع هم میکند.
الگوی سرعتگیر به خیابانهای ایرانی محدود نیست. این الگو به جای یا در پشتبیانی از خط عابر پیاده را میتوان در بسیاری از زمینههای دیگر ایران معاصر (صد و خردهای سال اخیر) یافت. ما به دلایل مختلف نمیتوانیم یا نمیخواهیم به اصل مسئلههایمان بپردازیم و از الگوهای جوابپسدادهٔ حل مسئله در جهان دوری میکنیم. نتیجه آنکه مسئلههایمان را زیر فرش میکنیم، یا شبهمسئله و شبهپاسخ میتراشیم و سالها و ساعتها و افرادمان را با این شبهمسئلهها میفرساییم. برای مثال قصهٔ مصرف فراوان بنزین و ناتوانی از افزایش قیمت به دلایلی چون بحران مشروعیت و تورم انباشته و پیامدهایی چون آلودگی هوا و هزینهٔ هنگفت یارانهٔ عمومی از این دست است.
سرعتگیرها میتوانند به ظاهر مانع کمتر زیرگرفتهشدنِ عابران در اوضاع کشور شوند، میتوانند توأم با غفلت از مسئلهها [حتی در تبلیغات پلیس و در نمونهٔ بیحرمتیِ خط عابر پیاده] باشند، اما مشکلات پابرجا و دعواها برقرار خواهد بود. درهموبرهمبودن اوضاع و نامعلومبودن حق و تکلیف و تنشهای فیمابین حذف نخواهد شد. خلاصه زندگی روزمره زهرمار خواهد شد، به دست مسئلههای مغفول یا انکارشدهای که راهحلهای شناختهشده دارند، اما الگوی سرعتگیر آنها را در فرسایش فرو برده است. این فرسایش را تنها ناظر بیرونی میتواند به تماشا بنشیند. یا بهتر بگویم، به تصادف و تأسف!
پ.نوشت: نوشتهٔ فوق را از نوع مقایسه و نسخههای جوزدهٔ خارجه و ایران نخوانید. از آن دست نوشتههای انبوه و تاریخیای که به ایران، انتقادی نگاه میکردهاند و به خارجه، شیفته. نگاه انتقادیِ من به خارجهٔ محدودی که از آن تجربهٔ زیسته دارم، برقرار بوده و است.
#یادداشت
@Hamesh1
مرگ عیار آشنایی است. کجا؟ آنجایی که وقتی به دیگری فکر میکنیم، به این پرسش پاسخ دهیم که یکبار دیگر پیش از مرگ، دوست داریم او را ببینیم یا خیر. اگر پاسخمان بله است، یعنی آشناییِ ما و او هنوز نفس میکشد. اگر نه، اگر پاهایمان در رفتن به سوی او سست است، یعنی آشنایی دیگر مرده است؛ زودتر از مردن ما و او.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
سپیده و سحر متناقضنماست. هم موجهای غولپیکری از آشوب به ساحل وجود ما میخورد و هم سدهای بلندی از آرامش و ژرفنگری. آشوب از این جهت که اضطرابهای ما در هم ضرب میشوند و با تیزیای بیشتر، جان ما را زخمی میکنند. آرامش از این جهت که هیاهوی هستی فرونشسته و غوغاهای روز هنوز آغاز نشده و میتوان بدون مزاحم و فریب به تماشای خود و هستی، به ژرفاندیشی در حیرتها و رازها، نشست. شاید از همین جهت باشد که شب و سحر، گهوارهٔ همزمان جنایت و طهارت، گناه و تهجد است؛ نردبان توأمانِ گودال و آسمان. لایهای از آرامش شب و خاصه سحر، تشدیدکنندهٔ پلشتیهای ماست؛ لایهای هم تجدیدکنندهٔ فضیلتها و تقربها. این وسط ماییم که تعیین میکنیم، سوار بر سحر به کدام سمت برویم، با چه موجی همراه شویم. عجیب است که با شروع غوغای روز، تمامیِ این لایهلایگی زمان در شب و سحر، پایان میپذیرد. گویی قصهای نبوده و هیچ خانی نیامده و هیچ خانی نرفته.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
فرسودگی در کمین همهٔ پدیدههایی است که نو میدانیم و مینامیم. از منظر هستیشناسانه، حتی تاریخی و بیولوژیک، چیز نویی در این عالم نداریم. همهچیز در حال سیر و تحول و دگرگونیِ مدام است. این صفت منحصر در پدیدههای عینی و جوهرهای مادی هم نیست. احوالات، معنویات، ذهنیات و … هم یکدم قرار ندارند و صاحبان خود را مدام زیرورو میکنند. (البته اگر اساسا متافیزیکی دوگانه دربارهٔ جوهر مادی و معنوی را قبول داشته باشیم و به جوهری واحد یا بدنمند یا متافیزیکهای دیگر قائل نباشیم).
حال که اینگونه است، بیش از همه معنویت در معرض کهنگی و فرسودگی و فراموشی و تضعیف است. اینکه معنویت را «مقامی» یکسره ثابت فرض کنیم، پرتترین تصویرِ انسانشناسانه از اکثریت مطلق آدمیان است. مگر نوادری که دربارهٔ آنها هم باید نشست و منظور از «مقام» را توضیح داد. نفسهای مطمئنه هم میتوانند دگرگون شوند و به اوج بروند یا سقوط کنند. همین امکان کافی است. اطمینان و آرامش قلب صفت اکنونِ مداومِ آنهاست. اگر امکان دگرگونی نباشد، آدم از از آدمیت خالی شده.
باز حال اگر معنویت اینگونه در معرض کهنگی و فرسودگی است، نوکردنش اولین کوششِ واجب شخص معنوی است. بارها نوشتهام و گفتهام که معنویت را در این عالم مفت به کسی نمیدهند، همچنان که سکه و منصب را مفت به کسی نمیدهند. اراداتی بنما تا سعادتی ببری. برای نمایش ارادت هم باید توان داشته باشیم. از جانی فرسوده و خاکگرفته، توانی برای کسب معنویت و سعادت در نمیآید.
قصهٔ معنویتِ فرسوده شبیه باغی رهاشده است؛ باغی که سالها هرس و آفتزدایی و زهکشی و مراقبت نمیشود. انتظار روییدن میوه بر شاخههای شکسته و درهمپیچیدهٔ این باغ، همانقدر معقول است که انتظار احوال و تجربههای معنوی از درونی فرسوده و معنویتی بیعمل. همیشه و بیش از همه رمضان را از این منظر، فرصت نوکردن معنویت و تدوام عمل برای تشنگان و فرسودگان میفهمیدهام. فرصتی که اگر از کف برود، باغ نرمنرم به باغچه و سپس به خرابه و نهایتاً به زبالهدان تبدیل میشود.
#تأملات
@Hamesh1
حال که اینگونه است، بیش از همه معنویت در معرض کهنگی و فرسودگی و فراموشی و تضعیف است. اینکه معنویت را «مقامی» یکسره ثابت فرض کنیم، پرتترین تصویرِ انسانشناسانه از اکثریت مطلق آدمیان است. مگر نوادری که دربارهٔ آنها هم باید نشست و منظور از «مقام» را توضیح داد. نفسهای مطمئنه هم میتوانند دگرگون شوند و به اوج بروند یا سقوط کنند. همین امکان کافی است. اطمینان و آرامش قلب صفت اکنونِ مداومِ آنهاست. اگر امکان دگرگونی نباشد، آدم از از آدمیت خالی شده.
باز حال اگر معنویت اینگونه در معرض کهنگی و فرسودگی است، نوکردنش اولین کوششِ واجب شخص معنوی است. بارها نوشتهام و گفتهام که معنویت را در این عالم مفت به کسی نمیدهند، همچنان که سکه و منصب را مفت به کسی نمیدهند. اراداتی بنما تا سعادتی ببری. برای نمایش ارادت هم باید توان داشته باشیم. از جانی فرسوده و خاکگرفته، توانی برای کسب معنویت و سعادت در نمیآید.
قصهٔ معنویتِ فرسوده شبیه باغی رهاشده است؛ باغی که سالها هرس و آفتزدایی و زهکشی و مراقبت نمیشود. انتظار روییدن میوه بر شاخههای شکسته و درهمپیچیدهٔ این باغ، همانقدر معقول است که انتظار احوال و تجربههای معنوی از درونی فرسوده و معنویتی بیعمل. همیشه و بیش از همه رمضان را از این منظر، فرصت نوکردن معنویت و تدوام عمل برای تشنگان و فرسودگان میفهمیدهام. فرصتی که اگر از کف برود، باغ نرمنرم به باغچه و سپس به خرابه و نهایتاً به زبالهدان تبدیل میشود.
#تأملات
@Hamesh1
آیا بنبستهای سیاسی و اجتماعی سدی در برابر چالاکیهای معنوی است؟ آیا انسداد امر بهشدت زمینی و عرفیِ سیاسی، مخلِ احوالات معنوی و سلوکی است؟ آیا با سرِ کوبیدهشده به دیوار سخت سیاست، میتوان بیاعتنا دست به آسمان گشود؟ آیا رهاییِ امر سیاسی با رهایی از اسارت نفس نسبتی دارد؟ آیا مرگ آزادیِ سیاسی به مرگ آزادیِ معنوی هم منجر میشود؟ این پرسشِ بزرگ زیرمجموعهٔ خروارخروار کتاب و بحث دربارهٔ رابطهٔ الهیات و امر سیاسی است. اصولاً آنچه معروف به «الهیات رهاییبخش» است، یا آنچه در ذیل فلسفهٔ سیاسیِ الهیدانان بزرگ تاریخ فلسفه و الهیات مندرج است، نمونهای از پاسخها به ارتباط این دو مقولهٔ بهظاهر دور از هم است. به هیچ وجه نباید این رابطهٔ عام را به انواع قرائتهایی از نوع اسلام سیاسی یا مسیحیت بنیادگرا فروکاست و با حُب یا بغض به این دست مقولهها ظرافتهای مسئله را ندید.
حال اگر بتوان نشان داد که رستگاریِ شخصیِ فردی جدای از رستگاریِ جمعی نیست، به بیان دیگر اگر بتوان استدلال کرد که رستگاریِ جامع فردی یکسره در گوشهٔ مسجد و نیمکتهای کلیسا حاصل نمیشود و معنویتِ فردی در جهات بسیاری گرهخورده به سرنوشت جمعی است و از این حیث ناخواسته به امر سیاسی و اوضاع اجتماعی مرتبط میشود، بنبستهای سیاسی و انسدادهای اجتماعی رنگوبوی سلوکی خواهند گرفت؛ یعنی ما نشان دادهایم که اکثریت افراد دستکم به نحو مطلوب به شکفتگیِ درونی و پارساییِ شایسته نخواهند رسید، اگر امر سیاسی در بنبست و اختلال باشد. میگویم به نحو مطلوب و نه آنکه یکسره این دو مقولهٔ فردی و جمعی را یکی و همعاقبت بدانم.
فارغ از استدلالها به سود این ارتباط که بیرون از حوصلهٔ این چند سطرِ کوتاه است، نوع واکنش به بنبست سیاسی نحوهٔ دینورزیِ و معنویت فردی را هم تعیین میکند. یعنی دینورزیِ فردیِ کسی که بیاعتنا به بنبست سیاسی است، با دینورزیِ کسی که دلمشغول سیاستِ آشفته است، متفاوت خواهد بود. اجازه دهید دقیقتر بگویم؛ فهم دینیِ کسی که گشایش یا بنبست امر سیاسی را بیتأثیر در سلوک خود میداند، با غیرِ خود متفاوت است. و این تفاوت به وزنی برمیگردد که شخص به امر سیاسی و تأثیرش در زندگی فردی داده است.
نمود عینی این وضعیت را در مقایسهٔ دو دسته متفکران دینداری میتوان دید که یکی به تأثیر امر سیاسی بیاعتناست و یکی نه. تمرکز بر نوع برداشت دینیِ آنها و بازتاب مفاهیم و واژگان سیاسی و اجتماعی در معرفت دینی و معنویِ آنها به خوبی بازتابدهندهٔ این رابطه است. معمولاً برداشت دینی و معنوی آنانی که بیاعتنا به امر سیاسیاند، بیجغرافیاست؛ یعنی عام است و با انسان مشخص در برههٔ مشخص سروکار ندارد. و بالعکس، آنانی که بیش از حد متمرکز بر امر سیاسی هستند، برداشت دینی و معنویشان هم بسیار وابستهتر و محدودتر به جغرافیای خود است.
خلاصه آنکه نوع مواجههٔ ما با امر سیاسی و بهتبعش بنبستها و گشایشهایش، هم از حیث معرفتشناسی و هم از حیث عملی، نوع معنویتِ دینی ما را تعیین خواهد کرد. چه شخص به آن توجه داشته و یا منکرش باشد. برای آزمون کافی است ببینیم که در بنبستهای سیاسی و ناگواریهای بعدیاش، معنویت به چه میزان آسیب میبیند. کافی است ببینیم که صخرههای بلند انسداد سیاسی، به چهمیزان در برابر پرشهای معنوی مانع میتراشد؛ موانعی که از اثربخشیِ هزاران متن دلکش و دعای متعالی و مناسک جمعی و ورزهٔ معنوی و روزهای مقدس میکاهد.
#تأملات
@Hamesh1
حال اگر بتوان نشان داد که رستگاریِ شخصیِ فردی جدای از رستگاریِ جمعی نیست، به بیان دیگر اگر بتوان استدلال کرد که رستگاریِ جامع فردی یکسره در گوشهٔ مسجد و نیمکتهای کلیسا حاصل نمیشود و معنویتِ فردی در جهات بسیاری گرهخورده به سرنوشت جمعی است و از این حیث ناخواسته به امر سیاسی و اوضاع اجتماعی مرتبط میشود، بنبستهای سیاسی و انسدادهای اجتماعی رنگوبوی سلوکی خواهند گرفت؛ یعنی ما نشان دادهایم که اکثریت افراد دستکم به نحو مطلوب به شکفتگیِ درونی و پارساییِ شایسته نخواهند رسید، اگر امر سیاسی در بنبست و اختلال باشد. میگویم به نحو مطلوب و نه آنکه یکسره این دو مقولهٔ فردی و جمعی را یکی و همعاقبت بدانم.
فارغ از استدلالها به سود این ارتباط که بیرون از حوصلهٔ این چند سطرِ کوتاه است، نوع واکنش به بنبست سیاسی نحوهٔ دینورزیِ و معنویت فردی را هم تعیین میکند. یعنی دینورزیِ فردیِ کسی که بیاعتنا به بنبست سیاسی است، با دینورزیِ کسی که دلمشغول سیاستِ آشفته است، متفاوت خواهد بود. اجازه دهید دقیقتر بگویم؛ فهم دینیِ کسی که گشایش یا بنبست امر سیاسی را بیتأثیر در سلوک خود میداند، با غیرِ خود متفاوت است. و این تفاوت به وزنی برمیگردد که شخص به امر سیاسی و تأثیرش در زندگی فردی داده است.
نمود عینی این وضعیت را در مقایسهٔ دو دسته متفکران دینداری میتوان دید که یکی به تأثیر امر سیاسی بیاعتناست و یکی نه. تمرکز بر نوع برداشت دینیِ آنها و بازتاب مفاهیم و واژگان سیاسی و اجتماعی در معرفت دینی و معنویِ آنها به خوبی بازتابدهندهٔ این رابطه است. معمولاً برداشت دینی و معنوی آنانی که بیاعتنا به امر سیاسیاند، بیجغرافیاست؛ یعنی عام است و با انسان مشخص در برههٔ مشخص سروکار ندارد. و بالعکس، آنانی که بیش از حد متمرکز بر امر سیاسی هستند، برداشت دینی و معنویشان هم بسیار وابستهتر و محدودتر به جغرافیای خود است.
خلاصه آنکه نوع مواجههٔ ما با امر سیاسی و بهتبعش بنبستها و گشایشهایش، هم از حیث معرفتشناسی و هم از حیث عملی، نوع معنویتِ دینی ما را تعیین خواهد کرد. چه شخص به آن توجه داشته و یا منکرش باشد. برای آزمون کافی است ببینیم که در بنبستهای سیاسی و ناگواریهای بعدیاش، معنویت به چه میزان آسیب میبیند. کافی است ببینیم که صخرههای بلند انسداد سیاسی، به چهمیزان در برابر پرشهای معنوی مانع میتراشد؛ موانعی که از اثربخشیِ هزاران متن دلکش و دعای متعالی و مناسک جمعی و ورزهٔ معنوی و روزهای مقدس میکاهد.
#تأملات
@Hamesh1
روحیهٔ منبری و خطر اتکا به حافظه
ذهن ما به میزانی که از متون یا خاطرهها فاصله میگیرد، به جهت کمرنگشدن حافظه، از آن متن یا خاطره یا داده، موجودیای دلبخواه میسازد. آنقدر که گاهی موجودیِ فعلی ما از دادهای کهنه، کاملاً از شکل نخستین آن فاصله گرفته است. به بیان دیگر، با گذشت زمان و تلمبار داده در حافظه، ما آن داده را حفظ میکنیم، اما به شکل و سلیقهٔ خود؛ یعنی آن داده را از آنِ خود میکنیم و به رنگوبوی خود و سازگار با دیگر تجربهها و آگاهیها درمیآوریم. برای آزمون این نکته، کافی است که به یاد محتوایی بیفتید که مثلاً ده سال پیش در کتابی خواندهاید. بکوشید آن را بازسازی کنید و سپس به زبان بیاورید. در اغلب موارد خواهید دید که نسخهٔ بازسازیشده (از آنِ خود شده) شما با منبع اصلی تفاوت فراوانی دارد. و به جنبههای گوناگون کژومژ (دِفرمه) شده است.
اگر این باشد، یکی از مهمترین لغزشگاهها تکیه بر حافظه خواهد بود. کافی است لغزشهای زبانی یا خطاهای استنادی و ... در گفتارهای شفاهی را مرور کنیم، تا ببینیم تیزترین ذهنها و تواناترین حافظهها هم خطاهای فاحشی مرتکب میشوند. این نکتهٔ هشداردهنده و این منطقهٔ خطرخیز، بیش از همه احتیاطبرانگیز است برای دلباختگان منبر. دلباختههای منبر بههیچوجه صرفاً روحانیون نیستند. با کراوات و دستمالگردن هم میتوان منبری بود. منبر استعاره است برای کسانی که متکی و بسنده به فرهنگ شفاهی، پرحرفاند و کمخوان. پرمجلساند و بیکتاب. پرچانهاند و بیقلم. پرادعایند و بیاستناد. پرحاشیهاند و بیبار.
کمترین فایدهٔ خوگرفتن به فرهنگ مکتوب، در نقطهٔ مقابل، وسواس در سخنگویی و اصرار بر استناد دقیق است. مایی که امروز غرق در فرهنگ تصویری و شفاهی زندگی میکنیم و دادهها مثل سیل در ما میآیند و میروند و خانهٔ ما را فقط تر یا ویران میکنند، بهشدت در معرض آنیم که یا فراموش کنیم و فرو بریزیم، یا شبحی از دادهها را به یاد بسپاریم، یا کوزهای دلبخواه از این سیل را در گوشهٔ حافظه نگه داریم. در چنین وضعیتی اتکای به حافظه و رفتن بر سر منبر فاجعهبارتر است.
در این جهان همانقدر که دادهها در وضعیت سیلآسا میآیند و میروند، امکان راستیآزمایی و ارزیابی هم آسانتر است. اویی که پرسخن است و مدام از حافظه کلمه و ایده میسازد، در بیشترِ نمونهها دچار لغزش سخن و خطای در استناد و استدلال خواهد شد. آنوقت است که دستکم کمش با پرسشی ساده از هوش مصنوعی یا مراجعه به ویکیپدیا یا منابع برخط میتوان خطا را برملا کرد. دسترسی آسان به کتابخانههای دیجیتال و تراکم بیسابقهای از محتوای مفید هم بماند. با این اوصاف در چنین جهانی بیش از همه باید، فرهنگ مکتوب را به نحوی زنده نگه داشت و اندازه سخن گفت. البته اویی که در فرهنگ مکتوب بالیده، بینیاز از تذکر من یکلاقبا دربارهٔ کم و اندازه سخنگفتن است. او خود میداند که باید پاکیزه و مستند و مستدل سخن بگوید. کاری که ناخواسته دامن سخن را میچیند.
پس.نوشت: یک نمونهٔ جالب در نشاندادن خطاهای اتکا بر حافظه، کتابی است که نعمتالله صالحی نجفآبادی در نقد حماسهٔ حسینی مرتضی مطهری نوشته است. حماسهٔ حسینی بیشتر تقریر سخنرانی است. و کتاب صالحی نجفآبادی، مکتوب و کتابخانهای. صالحی نجفآبادی در «نگاهی به حماسهٔ حسینی استاد مطهری» در مثالهای متعدد، خطاهای عجیبی از گفتارهای مرتضی مطهری را متذکر میشود که بیشترشان از سرِ اتکا به حافظهٔ بلندمدت و نبود مراجعه به منابع است.
#تأملات
@Hamesh1
ذهن ما به میزانی که از متون یا خاطرهها فاصله میگیرد، به جهت کمرنگشدن حافظه، از آن متن یا خاطره یا داده، موجودیای دلبخواه میسازد. آنقدر که گاهی موجودیِ فعلی ما از دادهای کهنه، کاملاً از شکل نخستین آن فاصله گرفته است. به بیان دیگر، با گذشت زمان و تلمبار داده در حافظه، ما آن داده را حفظ میکنیم، اما به شکل و سلیقهٔ خود؛ یعنی آن داده را از آنِ خود میکنیم و به رنگوبوی خود و سازگار با دیگر تجربهها و آگاهیها درمیآوریم. برای آزمون این نکته، کافی است که به یاد محتوایی بیفتید که مثلاً ده سال پیش در کتابی خواندهاید. بکوشید آن را بازسازی کنید و سپس به زبان بیاورید. در اغلب موارد خواهید دید که نسخهٔ بازسازیشده (از آنِ خود شده) شما با منبع اصلی تفاوت فراوانی دارد. و به جنبههای گوناگون کژومژ (دِفرمه) شده است.
اگر این باشد، یکی از مهمترین لغزشگاهها تکیه بر حافظه خواهد بود. کافی است لغزشهای زبانی یا خطاهای استنادی و ... در گفتارهای شفاهی را مرور کنیم، تا ببینیم تیزترین ذهنها و تواناترین حافظهها هم خطاهای فاحشی مرتکب میشوند. این نکتهٔ هشداردهنده و این منطقهٔ خطرخیز، بیش از همه احتیاطبرانگیز است برای دلباختگان منبر. دلباختههای منبر بههیچوجه صرفاً روحانیون نیستند. با کراوات و دستمالگردن هم میتوان منبری بود. منبر استعاره است برای کسانی که متکی و بسنده به فرهنگ شفاهی، پرحرفاند و کمخوان. پرمجلساند و بیکتاب. پرچانهاند و بیقلم. پرادعایند و بیاستناد. پرحاشیهاند و بیبار.
کمترین فایدهٔ خوگرفتن به فرهنگ مکتوب، در نقطهٔ مقابل، وسواس در سخنگویی و اصرار بر استناد دقیق است. مایی که امروز غرق در فرهنگ تصویری و شفاهی زندگی میکنیم و دادهها مثل سیل در ما میآیند و میروند و خانهٔ ما را فقط تر یا ویران میکنند، بهشدت در معرض آنیم که یا فراموش کنیم و فرو بریزیم، یا شبحی از دادهها را به یاد بسپاریم، یا کوزهای دلبخواه از این سیل را در گوشهٔ حافظه نگه داریم. در چنین وضعیتی اتکای به حافظه و رفتن بر سر منبر فاجعهبارتر است.
در این جهان همانقدر که دادهها در وضعیت سیلآسا میآیند و میروند، امکان راستیآزمایی و ارزیابی هم آسانتر است. اویی که پرسخن است و مدام از حافظه کلمه و ایده میسازد، در بیشترِ نمونهها دچار لغزش سخن و خطای در استناد و استدلال خواهد شد. آنوقت است که دستکم کمش با پرسشی ساده از هوش مصنوعی یا مراجعه به ویکیپدیا یا منابع برخط میتوان خطا را برملا کرد. دسترسی آسان به کتابخانههای دیجیتال و تراکم بیسابقهای از محتوای مفید هم بماند. با این اوصاف در چنین جهانی بیش از همه باید، فرهنگ مکتوب را به نحوی زنده نگه داشت و اندازه سخن گفت. البته اویی که در فرهنگ مکتوب بالیده، بینیاز از تذکر من یکلاقبا دربارهٔ کم و اندازه سخنگفتن است. او خود میداند که باید پاکیزه و مستند و مستدل سخن بگوید. کاری که ناخواسته دامن سخن را میچیند.
پس.نوشت: یک نمونهٔ جالب در نشاندادن خطاهای اتکا بر حافظه، کتابی است که نعمتالله صالحی نجفآبادی در نقد حماسهٔ حسینی مرتضی مطهری نوشته است. حماسهٔ حسینی بیشتر تقریر سخنرانی است. و کتاب صالحی نجفآبادی، مکتوب و کتابخانهای. صالحی نجفآبادی در «نگاهی به حماسهٔ حسینی استاد مطهری» در مثالهای متعدد، خطاهای عجیبی از گفتارهای مرتضی مطهری را متذکر میشود که بیشترشان از سرِ اتکا به حافظهٔ بلندمدت و نبود مراجعه به منابع است.
#تأملات
@Hamesh1
✍️به یاد مصلی، در غم مصلی (۱ از ۲)
شکایتی بر از دسترفتن سرمایهای جمعی
سنم کم بود. همراه با بابا و بابابزرگ هفتههای بسیاری در نماز جمعه شرکت میکردیم. مکان نمازجمعهٔ شهر ما در آن زمان نیمهکاره بود. معماریاش شبیه به بیتالمقدس بود و به همین دلیل نامش بیتالقدس شد. البته هنوز هم نامش همان است: مصلی بیتالمقدس. اما دیگر نیمهکاره نیست. اما دیگر سقفش خراب و کَفَش موکتهای ساده نیست. سقفی که روزی امام جمعهٔ شهر، سالها بعد در حضور رئیسجمهور وقت، آن را یگانه مشکل شهر معرفی کرده بود! آنهم در شهری که از آلودگی هوا رنج میبُرد و میبَرَد. بگذریم. بابا قرار نداشت که در مصاحبهای شرکت کند. قرار نبود جایی استخدام شود. قرار نبود در پاسخ به پرسشگری بگوید که تیتر و مشروح خطبههای این هفتهٔ نمازجمعهٔ شهر چیست. حضورش از سر عشق بود و ایمان. آنزمان موتوری قرمزرنگ و گازی داشت. من را سوار میکرد و هر جمعه دوتایی به نماز جمعه میرفتیم. موتوری که یکبار سوار بر آن با هم تصادف کردیم و من پایم لای چرخش گیر کرد و پرت شدم. همان شد که بهکل کنارش گذاشت. باز هم بگذریم.
تصویر من از حضور مشتاقانه در نماز جمعه محدود است به تصاویری گنگ و خاطرهای کوچک. خاطرهٔ آن مرد کر و لالِ مشهور در شهر ما که روزی در حین نماز، به دلیل بازیگوشیهای من، تشرم زد و بهشدت ترسیدم. اویی که در بازار شهر حجرهای داشت که در آن چاقو تیز میکرد و هر بار دیدنِ دوبارهٔ چاقوبهدست او و یادآوری آن خاطرهٔ ترسناک، منِ کمسنوسال را به لرزه میانداخت. سالها بعد اتفاقی او را در خانهٔ سالمندانی در شهرمان دیدم. روزی که او نحیف و مطرود شده بود و من قد کشیده بودم. با دیدنش یاد آن ترس افتادم. یاد تصویر صفهای مشتاقانهٔ نماز جمعهای که محدود شد به همان سالهای کودکی.
برایم بسیار معنادار و البته غمناک است. البته برای کسی که علقهٔ دینی نداشته باشد، این وضعیت معنادار و غمناک نیست. اما برای منِ قرآنپژوهِ مدافع مناسک جمعی دینی، خاصه منسک اصیل دینیای چون نماز جمعه که نص صریحی در قرآن دارد، بسیار معنادارست که باید شیوهٔ خواندن نماز جمعه را دقیق ندانم و آن را در متون فقهی بخوانم. نداشتن عادت به نماز جمعه آنجا برایم تکاندهندهتر شد که در آلمان، گاهی از رفتوآمد گروهی از مردم که از ظاهرشان میشد به مسلمانیشان حدس زد، میفهمیدم که لابد خبری است. بعد که تقویم را نگاه میکردم، میگفتم ای دل غافل، گرچه وسط هفتهٔ اینجاست، ولی جمعه است و این مردمِ مسلمانِ تُرک یا افغان یا آلمانی در برگشت از نماز جمعهاند. نماز جمعه؟! چرا من نرفتم؟
(ادامه 👇)
#یادداشت
@Hamesh1
شکایتی بر از دسترفتن سرمایهای جمعی
سنم کم بود. همراه با بابا و بابابزرگ هفتههای بسیاری در نماز جمعه شرکت میکردیم. مکان نمازجمعهٔ شهر ما در آن زمان نیمهکاره بود. معماریاش شبیه به بیتالمقدس بود و به همین دلیل نامش بیتالقدس شد. البته هنوز هم نامش همان است: مصلی بیتالمقدس. اما دیگر نیمهکاره نیست. اما دیگر سقفش خراب و کَفَش موکتهای ساده نیست. سقفی که روزی امام جمعهٔ شهر، سالها بعد در حضور رئیسجمهور وقت، آن را یگانه مشکل شهر معرفی کرده بود! آنهم در شهری که از آلودگی هوا رنج میبُرد و میبَرَد. بگذریم. بابا قرار نداشت که در مصاحبهای شرکت کند. قرار نبود جایی استخدام شود. قرار نبود در پاسخ به پرسشگری بگوید که تیتر و مشروح خطبههای این هفتهٔ نمازجمعهٔ شهر چیست. حضورش از سر عشق بود و ایمان. آنزمان موتوری قرمزرنگ و گازی داشت. من را سوار میکرد و هر جمعه دوتایی به نماز جمعه میرفتیم. موتوری که یکبار سوار بر آن با هم تصادف کردیم و من پایم لای چرخش گیر کرد و پرت شدم. همان شد که بهکل کنارش گذاشت. باز هم بگذریم.
تصویر من از حضور مشتاقانه در نماز جمعه محدود است به تصاویری گنگ و خاطرهای کوچک. خاطرهٔ آن مرد کر و لالِ مشهور در شهر ما که روزی در حین نماز، به دلیل بازیگوشیهای من، تشرم زد و بهشدت ترسیدم. اویی که در بازار شهر حجرهای داشت که در آن چاقو تیز میکرد و هر بار دیدنِ دوبارهٔ چاقوبهدست او و یادآوری آن خاطرهٔ ترسناک، منِ کمسنوسال را به لرزه میانداخت. سالها بعد اتفاقی او را در خانهٔ سالمندانی در شهرمان دیدم. روزی که او نحیف و مطرود شده بود و من قد کشیده بودم. با دیدنش یاد آن ترس افتادم. یاد تصویر صفهای مشتاقانهٔ نماز جمعهای که محدود شد به همان سالهای کودکی.
برایم بسیار معنادار و البته غمناک است. البته برای کسی که علقهٔ دینی نداشته باشد، این وضعیت معنادار و غمناک نیست. اما برای منِ قرآنپژوهِ مدافع مناسک جمعی دینی، خاصه منسک اصیل دینیای چون نماز جمعه که نص صریحی در قرآن دارد، بسیار معنادارست که باید شیوهٔ خواندن نماز جمعه را دقیق ندانم و آن را در متون فقهی بخوانم. نداشتن عادت به نماز جمعه آنجا برایم تکاندهندهتر شد که در آلمان، گاهی از رفتوآمد گروهی از مردم که از ظاهرشان میشد به مسلمانیشان حدس زد، میفهمیدم که لابد خبری است. بعد که تقویم را نگاه میکردم، میگفتم ای دل غافل، گرچه وسط هفتهٔ اینجاست، ولی جمعه است و این مردمِ مسلمانِ تُرک یا افغان یا آلمانی در برگشت از نماز جمعهاند. نماز جمعه؟! چرا من نرفتم؟
(ادامه 👇)
#یادداشت
@Hamesh1
✍️به یاد مصلی، در غم مصلی (۲ از ۲)
شکایتی بر از دسترفتن سرمایهای جمعی
پدرم در عین نورچشمبودن نماز و علاقهاش به نماز جمعه، از جایی به نماز جمعه نرفت. ما را هم نبرد. آن پیرمرد ترسناکِ چاقوتیزکن هم احتمالا از جایی به بعد نرفته است. اما پسرخالهٔ جوان مرحومم چند سال پیش رفت. برای خود نماز؟ نه. قرار بود بعد از سالها استخدام شود و ناچار بود که چند هفته به نماز جمعه برود تا بداند مختصات شهیدان گمنامِ خاکشده در کجای مصلی است و امام جمعه چه فرموده. چرا که شوخیِ تلخی در همشهریان ما وجود داشت که در مصاحبهها میپرسند که بخاری نفتیهای [آن زمان] مصلی دقیقا در کجای مصلی است. امروز هر سهٔ آنها دیگر در این دنیای سپنج نیستند. اما من هستم و از خودم بدم میآید که برای عافیتطلبیِ این چند روز کوتاه عمر، صریح و شفاف نقدم را ثبت نکنم.
این چندخط کوتاه شکایتنامهٔ شخصی است که سالهاست نمیداند بخاری نفتیهای مصلیِ زادگاهش را برداشتهاند یا باقی است. شخصی که مثل پدرش علاقهمند آیین نماز جمعه است، در تبیین حضور امر قدسی در عبادت جمعی حرف دارد، اما عبادت جمعیِ هفتگی را از کف داده. و بارها به یاد این غیبتِ نوستالژیک و محرومیت اجباری میافتد. شکایتنامهٔ کسی که هر هفته عصرهای جمعه غمگین است، چون قرارست به زودی تیتر سخنان برخی از امامان جمعه پخش شود که مایهٔ شرماند و آیینهٔ تحجر و تعصب و جمود. شکایت کسی که از نماز جمعه محروم است، چون در تریبونش قرار نیست جز پسندِ اقلیتی محض در امور سیاسی، سخنی گفته شود. چون قرار نیست امام جمعه به معنای دقیق کلمه پناهگاه عامهٔ مردم یک شهر باشد؛ شهرهایی که [خوشبختانه] دیگر مثل دههٔ هفتاد و شصت یکدست نیست و تنوع و تکثرِ خود را به فضای عمومی تحمیل کرده است.
میدانم که این چندخط کوتاه، چندان هوادار ندارد و سخن و درد روز نیست. میدانم که با کمبودهای بنیادیتر، موضوع اندوه و دریغِ بسیاری از مردم این مسئله نیست. دردا که موافق و مخالف فهمیدهاند که مصلی جای قدرتنمایی سیاسیِ گفتمان اقلیت یا اخذ نمرهٔ قبولی در مصاحبههای ایدئولوژیک استخدامی است. همین و بس. هر دو بر این کارکرد توافق کردهاند. اما من به نمایندگی از آن قشر محدود و محروم میگویم: نماز جمعه برای شما نبود که آن را برای خود کردید. برای همه بود. اگر چترش گسترده بود و سخنانش نه مایهٔ تأسف، که مایهٔ دلگرمی و فضیلت، معنویتش بهکارِ همه میآمد. بهویژه برای خودِ نظام سیاسیِ دینی. القصه؛ صد حیف و صد افسوس که با خواندن هر هفتهٔ تیترهای سخنان امامان جمعه، به جای این دلتنگی، عرق شرم بر پیشانیِ ما مینشیند. شما سرمایه بزرگی را بر باد دادهاید. سرمایهای گران که ارزان خرج شد. سرمایهای جوان که جوانمرگ شد. سرمایهای مشاع که تصرف شد و با این افول و انحصار و اقلیتگرایی، به این زودیها به حیات اجتماعیِ عموم ایرانیان بازنخواهد گشت.
#یادداشت
@Hamesh1
شکایتی بر از دسترفتن سرمایهای جمعی
پدرم در عین نورچشمبودن نماز و علاقهاش به نماز جمعه، از جایی به نماز جمعه نرفت. ما را هم نبرد. آن پیرمرد ترسناکِ چاقوتیزکن هم احتمالا از جایی به بعد نرفته است. اما پسرخالهٔ جوان مرحومم چند سال پیش رفت. برای خود نماز؟ نه. قرار بود بعد از سالها استخدام شود و ناچار بود که چند هفته به نماز جمعه برود تا بداند مختصات شهیدان گمنامِ خاکشده در کجای مصلی است و امام جمعه چه فرموده. چرا که شوخیِ تلخی در همشهریان ما وجود داشت که در مصاحبهها میپرسند که بخاری نفتیهای [آن زمان] مصلی دقیقا در کجای مصلی است. امروز هر سهٔ آنها دیگر در این دنیای سپنج نیستند. اما من هستم و از خودم بدم میآید که برای عافیتطلبیِ این چند روز کوتاه عمر، صریح و شفاف نقدم را ثبت نکنم.
این چندخط کوتاه شکایتنامهٔ شخصی است که سالهاست نمیداند بخاری نفتیهای مصلیِ زادگاهش را برداشتهاند یا باقی است. شخصی که مثل پدرش علاقهمند آیین نماز جمعه است، در تبیین حضور امر قدسی در عبادت جمعی حرف دارد، اما عبادت جمعیِ هفتگی را از کف داده. و بارها به یاد این غیبتِ نوستالژیک و محرومیت اجباری میافتد. شکایتنامهٔ کسی که هر هفته عصرهای جمعه غمگین است، چون قرارست به زودی تیتر سخنان برخی از امامان جمعه پخش شود که مایهٔ شرماند و آیینهٔ تحجر و تعصب و جمود. شکایت کسی که از نماز جمعه محروم است، چون در تریبونش قرار نیست جز پسندِ اقلیتی محض در امور سیاسی، سخنی گفته شود. چون قرار نیست امام جمعه به معنای دقیق کلمه پناهگاه عامهٔ مردم یک شهر باشد؛ شهرهایی که [خوشبختانه] دیگر مثل دههٔ هفتاد و شصت یکدست نیست و تنوع و تکثرِ خود را به فضای عمومی تحمیل کرده است.
میدانم که این چندخط کوتاه، چندان هوادار ندارد و سخن و درد روز نیست. میدانم که با کمبودهای بنیادیتر، موضوع اندوه و دریغِ بسیاری از مردم این مسئله نیست. دردا که موافق و مخالف فهمیدهاند که مصلی جای قدرتنمایی سیاسیِ گفتمان اقلیت یا اخذ نمرهٔ قبولی در مصاحبههای ایدئولوژیک استخدامی است. همین و بس. هر دو بر این کارکرد توافق کردهاند. اما من به نمایندگی از آن قشر محدود و محروم میگویم: نماز جمعه برای شما نبود که آن را برای خود کردید. برای همه بود. اگر چترش گسترده بود و سخنانش نه مایهٔ تأسف، که مایهٔ دلگرمی و فضیلت، معنویتش بهکارِ همه میآمد. بهویژه برای خودِ نظام سیاسیِ دینی. القصه؛ صد حیف و صد افسوس که با خواندن هر هفتهٔ تیترهای سخنان امامان جمعه، به جای این دلتنگی، عرق شرم بر پیشانیِ ما مینشیند. شما سرمایه بزرگی را بر باد دادهاید. سرمایهای گران که ارزان خرج شد. سرمایهای جوان که جوانمرگ شد. سرمایهای مشاع که تصرف شد و با این افول و انحصار و اقلیتگرایی، به این زودیها به حیات اجتماعیِ عموم ایرانیان بازنخواهد گشت.
#یادداشت
@Hamesh1
Forwarded from DinOnline دینآنلاین
🔘سلسله گفتوگوهای "قدرِ وحی"
ویژه ماه رمضان با حضور اساتید و محققان ارجمند
پاسخ به یک پرسش:
انسان امروزی چه مواجههای با قرآن میتواند داشته باشد که با آن انس پیدا کند؟
⭕️ملول از نفَس فرشتگان، تأملی در هم افقی قرآن در جهان جدید
👤علی سلطانی
👤 میزبان: نورا نوریصفت
📆 یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
⏰ ساعت۲۱
به صورت لایو از صفحه اینستاگرام دین آنلاین به نشانی زیر:
https://www.instagram.com/dinonline
🆔 @dinonlinebot
ویژه ماه رمضان با حضور اساتید و محققان ارجمند
پاسخ به یک پرسش:
انسان امروزی چه مواجههای با قرآن میتواند داشته باشد که با آن انس پیدا کند؟
⭕️ملول از نفَس فرشتگان، تأملی در هم افقی قرآن در جهان جدید
👤علی سلطانی
👤 میزبان: نورا نوریصفت
📆 یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
⏰ ساعت۲۱
به صورت لایو از صفحه اینستاگرام دین آنلاین به نشانی زیر:
https://www.instagram.com/dinonline
🆔 @dinonlinebot
هامِش (علی سلطانی)
🔘سلسله گفتوگوهای "قدرِ وحی" ویژه ماه رمضان با حضور اساتید و محققان ارجمند پاسخ به یک پرسش: انسان امروزی چه مواجههای با قرآن میتواند داشته باشد که با آن انس پیدا کند؟ ⭕️ملول از نفَس فرشتگان، تأملی در هم افقی قرآن در جهان جدید 👤علی سلطانی 👤 میزبان: نورا…
ملول از نفس فرشتگان؛ تأملاتی در همافقی با قرآن در جهان جدید
انس (زندگیکردن) با هر پدیده یعنی همافقشدن ما با آن. هر اثری افقی دارد و هر خوانندهای نیز، افق تاریخیای. اگر خوانندهٔ اثر چتر فراگیرِ تاریخِ خود را بر بالای سرش به خوبی بشناسد، بهتر خواهد توانست به سمت افق اثر حرکت کند؛ بهتر یعنی آنکه فهم او از متن تا حد امکان، تحمیلی، تاریخپریش یا ایدئولوژیک نخواهد بود. البته افق اثری به سهل و سنگینیِ توأمان قرآنِ کهن، آسان به چنگ نمیافتد. خاصه در چنگ مایی که جهانمان زیر و رو شده و آسمانمان برای دریافت دادهها پُر از پارازیت است و فاصلهمان با تاریخ قرآن مالامال است از غبار و سوار.
یادمان نرود، از زندگی و گفتوگوی عالمانه و آزادانه و پیوسته با قرآن میگوییم، نه ختم سرسریِ قرآن، نه دوستداریِ ساده و گهگاه قرآن، نه پرسشمندی و خودسانسوری در قبال قرآن، نه شیفتگی و خصومتِ حتی یکبارنخواندهٔ قرآن. برای رسیدن به این هدف راهی نیست جز آنکه اول بسیاری از پیشفرضهای مخل و مکرر را کنار بزنیم، بسیاری از آشناییهای میراثی و محیطی را بزداییم، سپس خود را با تجهیزات کافی به سوی افق متن پرواز دهیم؛ که همانقدر که آسمان امروز ما برای ارتباط با قرآن پُر از پارازیت است، پُر از راهنمای در دسترس نیز است.
پس برای زندگیکردن با هر متن، از جمله و بهويژه متن برجستهای چون قرآن، راهی نیست جز آنکه در نقطهٔ مطلوب، با آن اثر همافق شویم. بیرون از افق مشترک، حتی در مواجهه با قرآن، ابهام و فاصله و حتی ملال طبیعی است. اما با یافتن دیریاب و سختیابِ افق مشترک، کهنگی، فاصله، ابهام و دشواری تاحدی رخت برمیبندد و معنای متن زاییده میشود. گفتوگو و زندگی با قرآن در اینجا آغاز خواهد شد. گفتوگو و زندگیای که زنده است، اصیل است، شیرین است، معنابخش است، عالمانه است، پرسشگرانه است، نقادانه است، سختگیرانه است، بیپایان است و در یک کلام، مالِ خود ماست. که همانا زندگی دینیِ عالمانه، هرچقدر اوج میگیرد، از تکرار و تقلید فاصله میگیرد و شخصیتر و اصیلتر میشود.
انس (زندگی) با قرآن چیزی نیست جز این ماجرای شیرین فهمِ شخصی در افق مشترک. چیزی نیست جز رفتوبرگشت مدام بین افق مفسر و افق اثر. چیزی نیست جز شکستن مجسمهٔ فاصلهٔ تاریخی و از نزدیکتر دیدنِ تپندگیِ قلب قرآن در بدنِ زمانهٔ خود. چیزی نیست جز حتی درنگ و نیافتن پاسخ و اقناعنشدن از معنا. این مسیر و سفر بسته به مخاطب و پرسشها و ظرفیتهایش، نیازمند تدارک است. تدارکی که یافتن افق مشترک و معنای دقیقتر متن را تسهیل میکند. در این گفتار کوتاه، به دعوت دینآنلاین، از برخی از تدارکهای این سفر برای انواع مخاطبان خواهم گفت.
@Hamesh1
انس (زندگیکردن) با هر پدیده یعنی همافقشدن ما با آن. هر اثری افقی دارد و هر خوانندهای نیز، افق تاریخیای. اگر خوانندهٔ اثر چتر فراگیرِ تاریخِ خود را بر بالای سرش به خوبی بشناسد، بهتر خواهد توانست به سمت افق اثر حرکت کند؛ بهتر یعنی آنکه فهم او از متن تا حد امکان، تحمیلی، تاریخپریش یا ایدئولوژیک نخواهد بود. البته افق اثری به سهل و سنگینیِ توأمان قرآنِ کهن، آسان به چنگ نمیافتد. خاصه در چنگ مایی که جهانمان زیر و رو شده و آسمانمان برای دریافت دادهها پُر از پارازیت است و فاصلهمان با تاریخ قرآن مالامال است از غبار و سوار.
یادمان نرود، از زندگی و گفتوگوی عالمانه و آزادانه و پیوسته با قرآن میگوییم، نه ختم سرسریِ قرآن، نه دوستداریِ ساده و گهگاه قرآن، نه پرسشمندی و خودسانسوری در قبال قرآن، نه شیفتگی و خصومتِ حتی یکبارنخواندهٔ قرآن. برای رسیدن به این هدف راهی نیست جز آنکه اول بسیاری از پیشفرضهای مخل و مکرر را کنار بزنیم، بسیاری از آشناییهای میراثی و محیطی را بزداییم، سپس خود را با تجهیزات کافی به سوی افق متن پرواز دهیم؛ که همانقدر که آسمان امروز ما برای ارتباط با قرآن پُر از پارازیت است، پُر از راهنمای در دسترس نیز است.
پس برای زندگیکردن با هر متن، از جمله و بهويژه متن برجستهای چون قرآن، راهی نیست جز آنکه در نقطهٔ مطلوب، با آن اثر همافق شویم. بیرون از افق مشترک، حتی در مواجهه با قرآن، ابهام و فاصله و حتی ملال طبیعی است. اما با یافتن دیریاب و سختیابِ افق مشترک، کهنگی، فاصله، ابهام و دشواری تاحدی رخت برمیبندد و معنای متن زاییده میشود. گفتوگو و زندگی با قرآن در اینجا آغاز خواهد شد. گفتوگو و زندگیای که زنده است، اصیل است، شیرین است، معنابخش است، عالمانه است، پرسشگرانه است، نقادانه است، سختگیرانه است، بیپایان است و در یک کلام، مالِ خود ماست. که همانا زندگی دینیِ عالمانه، هرچقدر اوج میگیرد، از تکرار و تقلید فاصله میگیرد و شخصیتر و اصیلتر میشود.
انس (زندگی) با قرآن چیزی نیست جز این ماجرای شیرین فهمِ شخصی در افق مشترک. چیزی نیست جز رفتوبرگشت مدام بین افق مفسر و افق اثر. چیزی نیست جز شکستن مجسمهٔ فاصلهٔ تاریخی و از نزدیکتر دیدنِ تپندگیِ قلب قرآن در بدنِ زمانهٔ خود. چیزی نیست جز حتی درنگ و نیافتن پاسخ و اقناعنشدن از معنا. این مسیر و سفر بسته به مخاطب و پرسشها و ظرفیتهایش، نیازمند تدارک است. تدارکی که یافتن افق مشترک و معنای دقیقتر متن را تسهیل میکند. در این گفتار کوتاه، به دعوت دینآنلاین، از برخی از تدارکهای این سفر برای انواع مخاطبان خواهم گفت.
@Hamesh1
علی سلطانی ملول از نفَس فرشتگان
<unknown>
🔘سلسله گفتوگوهای "قدرِ وحی"
ویژه ماه رمضان با حضور اساتید و محققان ارجمند
پاسخ به یک پرسش:
انسان امروزی چه مواجههای با قرآن میتواند داشته باشد که با آن انس پیدا کند؟
⭕️ملول از نفَس فرشتگان؛ تأملاتی در همافقی با قرآن در جهان جدید
👤علی سلطانی
👤 میزبان: نورا نوریصفت
📆 یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
تماشای این برنامه در صفحه اینستاگرام دینآنلاین
تماشای این برنامه در کانال یوتیوب دینآنلاین
🆔 @dinonlinebot
#سخنرانی
@Hamesh1
ویژه ماه رمضان با حضور اساتید و محققان ارجمند
پاسخ به یک پرسش:
انسان امروزی چه مواجههای با قرآن میتواند داشته باشد که با آن انس پیدا کند؟
⭕️ملول از نفَس فرشتگان؛ تأملاتی در همافقی با قرآن در جهان جدید
👤علی سلطانی
👤 میزبان: نورا نوریصفت
📆 یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
تماشای این برنامه در صفحه اینستاگرام دینآنلاین
تماشای این برنامه در کانال یوتیوب دینآنلاین
🆔 @dinonlinebot
#سخنرانی
@Hamesh1
آهستگیِ بدن، پیوستگیِ غیربدن
بدن آدمی از آدم پنهان است. نزدیکترین چیز به ما بدن ماست، اما ادراک ما از بدنمندیِ خود چیزی جز تودهای کلی به نام بدن نیست. تقریباً تمامی اجزا و فرآیندهای فوقپیچیدهٔ بدن ما در لحظه، از ما پنهان است و جز در آنات درد و اختلال، گوشهای از جهانِ پنهان آن بر ما پدیدار نمیشود. به همین دلیل است که توصیه میکنند که هر از چند گاه آزمایش دهید و از وضعیت بدنیِ خود مطلع شوید. وضعیت غیربدنیِ ما نیز از این پنهانتر است. نهفتگیِ وضعیت غیربدنی یا بگویید نهفتگیِ وضعیت معنوی، نیز نیازمند لحظههایی است که بیدار و پیدا شود. به بیان ساده، در اینجا نیز ما نیازمند آزمایشیم؛ نه چون آنجا هر شش ماه یکبار، که هر روز، که شاید هر لحظه.
جالب آن است که وضعیت غیربدنیِ ما معمولاً با آهستهترشدنِ بدن، از پنهانبودن خارج میشود. بدنی که یکسره میخورد، یکسره میگوید، یکسره میدود، یکسره مایل میشود، یکسره در عیش است، خلاصه یکسره روشن است، مجالی به روشنشدن آگاهیِ غیربدنی نمیدهد. یکسره تن میشود و تمام. حقیقت غیربدنی در این وضعیت یکسره در محاق است و شخص در فراموشی و ناخودآگاهیِ عمیقی از آن قرار دارد. ریاضتهای بدنی کاری که میکنند این است که سرعت بدن را میگیرند، جهش و مکش و پرش و دهش آن را کم میکنند و نوبت به آگاهی ِ غیربدنی یا فرابدنی میدهند.
رسیدن به اوضاع غیربدنیِ خود، تماشای خود در آیینهٔ باشگاه تمرینهای اخلاقی، در استمرار آهستگیِ بدن است. مثل کارنامهٔ آزمایش بدن و نورافکندن بر جزئیات همیشهپنهانِ بدن، در اینجا نیز برای به داد خود رسیدن، باید ابتدا کارنامهٔ احوالات غیربدنی را مرور کنیم. اگر این مرور صورت نگیرد و وضعیت غیربدنی بر ما روشن نشود، اگر این بُعد در فراموشی بماند، هیچ تحول معنویای در انسان رخ نخواهد داد. همچنانکه بدون آزمایش و آزمایشگاه هیچ درمان بدنیای ممکن نخواهد بود.
اوضاع غیربدنی ما در خاموشیِ پایش آن روزبهروز وخیمتر و فراموششدهتر میشود. که سرعت پیشرفت بیماریهای غیربدنی بارها از بیماریهای بدن بیشتر و نهفتهتر و پیچیدهتر است؛ و امکان اصلاح اخلاقی و معنوی آن در این فراموشخانه نیز، هر لحظه ناممکنتر. تأسفبار است که ما گاهی به بیخبری از اوضاع غیربدنیِ خود میبالیم. در عوض، شرط اول قدمِ تحول آن است که با سکوت و سکون بدن، نبض اوضاع غیربدنیِ خود را بفهمیم. اینجاست که روزه میدرخشد. من همهگونه ریاضتهای بدنی و از جمله روزه را، به منزلهٔ گام نخستِ بیداری و تیمار خود، در این چارچوب میفهمم. ریاضتهایی چون روزه فرصتی است برای آیینگیِ اوضاع غیربدنی، عملی برای هوشیاری بر اوضاع معنوی، پرهیزی برای خودکاوی و ترمیم.
پس.نوشت:
پس از این یادداشت، به نوشتهٔ دوست و استاد گرامی، آقای سیدحسن اسلامی اردکانی برخوردم. مشابهت مضمونی خوب و جالبی بین یادداشت کوتاه من و نوشتهٔ ایشان در روزنامهٔ شرق وجود دارد. با افزودهٔ انتهایی درخشان ایشان در بیمعناشمردن محدودیتهای همگانی برای غیرروزهداران.
#تأملات
@Hamesh1
بدن آدمی از آدم پنهان است. نزدیکترین چیز به ما بدن ماست، اما ادراک ما از بدنمندیِ خود چیزی جز تودهای کلی به نام بدن نیست. تقریباً تمامی اجزا و فرآیندهای فوقپیچیدهٔ بدن ما در لحظه، از ما پنهان است و جز در آنات درد و اختلال، گوشهای از جهانِ پنهان آن بر ما پدیدار نمیشود. به همین دلیل است که توصیه میکنند که هر از چند گاه آزمایش دهید و از وضعیت بدنیِ خود مطلع شوید. وضعیت غیربدنیِ ما نیز از این پنهانتر است. نهفتگیِ وضعیت غیربدنی یا بگویید نهفتگیِ وضعیت معنوی، نیز نیازمند لحظههایی است که بیدار و پیدا شود. به بیان ساده، در اینجا نیز ما نیازمند آزمایشیم؛ نه چون آنجا هر شش ماه یکبار، که هر روز، که شاید هر لحظه.
جالب آن است که وضعیت غیربدنیِ ما معمولاً با آهستهترشدنِ بدن، از پنهانبودن خارج میشود. بدنی که یکسره میخورد، یکسره میگوید، یکسره میدود، یکسره مایل میشود، یکسره در عیش است، خلاصه یکسره روشن است، مجالی به روشنشدن آگاهیِ غیربدنی نمیدهد. یکسره تن میشود و تمام. حقیقت غیربدنی در این وضعیت یکسره در محاق است و شخص در فراموشی و ناخودآگاهیِ عمیقی از آن قرار دارد. ریاضتهای بدنی کاری که میکنند این است که سرعت بدن را میگیرند، جهش و مکش و پرش و دهش آن را کم میکنند و نوبت به آگاهی ِ غیربدنی یا فرابدنی میدهند.
رسیدن به اوضاع غیربدنیِ خود، تماشای خود در آیینهٔ باشگاه تمرینهای اخلاقی، در استمرار آهستگیِ بدن است. مثل کارنامهٔ آزمایش بدن و نورافکندن بر جزئیات همیشهپنهانِ بدن، در اینجا نیز برای به داد خود رسیدن، باید ابتدا کارنامهٔ احوالات غیربدنی را مرور کنیم. اگر این مرور صورت نگیرد و وضعیت غیربدنی بر ما روشن نشود، اگر این بُعد در فراموشی بماند، هیچ تحول معنویای در انسان رخ نخواهد داد. همچنانکه بدون آزمایش و آزمایشگاه هیچ درمان بدنیای ممکن نخواهد بود.
اوضاع غیربدنی ما در خاموشیِ پایش آن روزبهروز وخیمتر و فراموششدهتر میشود. که سرعت پیشرفت بیماریهای غیربدنی بارها از بیماریهای بدن بیشتر و نهفتهتر و پیچیدهتر است؛ و امکان اصلاح اخلاقی و معنوی آن در این فراموشخانه نیز، هر لحظه ناممکنتر. تأسفبار است که ما گاهی به بیخبری از اوضاع غیربدنیِ خود میبالیم. در عوض، شرط اول قدمِ تحول آن است که با سکوت و سکون بدن، نبض اوضاع غیربدنیِ خود را بفهمیم. اینجاست که روزه میدرخشد. من همهگونه ریاضتهای بدنی و از جمله روزه را، به منزلهٔ گام نخستِ بیداری و تیمار خود، در این چارچوب میفهمم. ریاضتهایی چون روزه فرصتی است برای آیینگیِ اوضاع غیربدنی، عملی برای هوشیاری بر اوضاع معنوی، پرهیزی برای خودکاوی و ترمیم.
پس.نوشت:
پس از این یادداشت، به نوشتهٔ دوست و استاد گرامی، آقای سیدحسن اسلامی اردکانی برخوردم. مشابهت مضمونی خوب و جالبی بین یادداشت کوتاه من و نوشتهٔ ایشان در روزنامهٔ شرق وجود دارد. با افزودهٔ انتهایی درخشان ایشان در بیمعناشمردن محدودیتهای همگانی برای غیرروزهداران.
#تأملات
@Hamesh1
Telegram
دغدغههای اخلاق و دین / سید حسن اسلامی اردکانی
📝 روزه و خويشتنداری
آزمون والتر ميشل، روانشناس امريكايي خيلي معروف است و در بسياري كتابهاي مرتبط نقل شده است. در اين آزمون، به تعدادي كودك يكي يك شيريني ميدهند و به آنها ميگويند كه اگر شيريني خود را تا يك ساعت بعد نگه داشتيد، يك شيريني ديگر جايزه ميگيريد.…
آزمون والتر ميشل، روانشناس امريكايي خيلي معروف است و در بسياري كتابهاي مرتبط نقل شده است. در اين آزمون، به تعدادي كودك يكي يك شيريني ميدهند و به آنها ميگويند كه اگر شيريني خود را تا يك ساعت بعد نگه داشتيد، يك شيريني ديگر جايزه ميگيريد.…
نه به سیاستزدایی از تصادف
یک- یکسال و خردهای از فاجعه گذشته است. هنوز اما ویرانههای غم آن از سر خانواده برداشته نشده است. پسرخالهٔ همسن و جوانم، همبازی دوران کودکی، به همراه همسر و دخترکش در تصادف به رحمت خدا رفتند. در یک لحظه دریایی از شوق به زندگی ایستاد، خانوادهای نشکفته پژمرد و چراغ خانهای برای همیشه خاموش شد. نیازی است که بگویم علت پرکشیدن جمعیشان چه بود؟ کدام عامل است که هر سال جان حدود بیست هزار تن از مردمان این کشور را در کام میکشد؟
دو- دولت و حکومت برای کاهش سوانح حاصل از تصادفات جادهای پویشی به نام #نه_به_تصادف را راه انداختهاند. خیلی هم خوب. نفس این کار بد نیست؛ برای توجهدادن بیشترِ مردم به فاجعهای است که پیش روی هر مسافر نوروز قرار دارد. اما کجای این کار محل نقد است؟ آنجایی که مقولهای ساختاری، قانونی، سیاسی و حاکمیتی را به مقولهای فرهنگی، رفتاری و فردی و در یک کلام سیاستزداییشده فرومیکاهد. آیا من میگویم که آمار بالای تصادف هم سیاسی است؟ تا حد فراوانی بله.
سه- دیروز در جاده بودم. شاید مهمترین جادهٔ ارتباطی ایران. بیش از دهبار ماشینهایی با سرعت وحشتناک از چپ و راست ما در شانههای جاده سبقت میگرفتند. سبقتهایی که اگر هوشیاریِ هر لحظه نباشد، میتواند سرنوشت خانوادهٔ پسرخالهٔ مرحوم را بارها تکرار کند. آن رانندگان جنون دارند؟ شاید. آنان ماه رمضانی نوشیدنیای مصرف کرده بودند؟ شاید. مسئله به روان آنها برمیگردد؟ نه لزوماً. روانیها همهجای دنیا هستند؟ بله. راهحل چیست؟
چهار- خریدن ماشین در آلمان آسان است. بهآسانیِ خرید پفک از سوپرمارکتهای ایران. یعنی پس همه فرتوفرت ماشینهای آخرین مدل میخرند؟ خیر. به چند دلیل ساده. از همه مهمتر گرانیِ سوخت. و بالا بودن نرخ بیمه و عوارض، به تناسب مدل. و اختلال عامدانه در زندگی ماشینمحور و زهرمارکردن و ناممکنکردن دوردور. چگونه؟ با کاهش پارکینگهای درونشهری، کمکردن دسترسیهای خودرویی در خیابانهای شهری (در عوضش بهبود دسترسی دوچرخه و اتوبوس و مترو و … و سیستم حملونقل خوب (البته عقبمانده از کشورهای همردیف) بینشهری و دسترسی قطار به کورهدهاتترین منطقهها.). یک عامل جانبی هم است که برای مهاجرهایی چون ما خریدن ماشین را دشوارتر هم میکند: گذر از هفتخان اخذ گواهینامهٔ رانندگی که یادآور پیروزی بر غول کنکور در ایران است.
پنج- جمعیت آلمان در حدود ایران است. با حدود یکپنجم مساحت ایران؛ یعنی بسیار متراکمتر. نرخ کشتههای تصادفات در آلمان در سال ۲۰۲۰ برابر با ۲۷۱۹ نفر بوده است. یعنی حدود یکدهم ایران. کشوری که در بسیاری از بزرگراههای آن در باند سبقت، سرعت آزاد است. این نرخ به ازای هر میلیوننفر برابر با ۳۳ نفر خواهد بود. میانگین این عدد در کل اتحادیه اروپا ۴۲ است. با توجه به نرخ کشتههای تصادف در ایران (۲۰۰۴۵ نفر در سال ۱۴۰۲) و جمعیت ۹۰ میلیونی ایران، این عدد در ایران حدود ۲۲۲ نفر به ازای هر میلیون نفر جمعیت است.
شش- اکثریت آلمانیها سوار خودروهایی میشوند که روزبهروز به تجهیزات ایمنی بیشتری مجهزند. اکثریت آلمانیها از نظر ژنتیکی قانونمدارتر نیستند. اخلاقیتر هم نیستند. به بیان ساده: چیز ذاتیای به نام فرهنگ ژنتیکی و رفتار متمایز ندارند. اما در همهچیز و از جمله رانندگی قانونمدارترند. طوری که شیوهٔ معمول رانندگی ما در برابرش جنون محسوب میشود. چرا؟ به یک دلیل ساده و سیاسی: پسزمینهٔ اجتماعیِ حرمت و منزلت قانون. به بیان دیگر، تا حد مقبولی، «قانون» ابزاری نیست که ساختار سیاسی قدرتش را با آن بیمهارتر کند و زرورقی از تبصره و ماده بر «فرمان»هایش بکشد. بلکه بالعکس، قانون میتواند حکومت را به طور نسبی محدود کند. به همین دلیل دوسوی شهروندان و نظام سیاسی برای قانون حرمت قائلاند.
هفت- بعد از فقدان غمناک پسرخاله و خانوادهاش، در ایران کنار هر رانندهٔ بیکمربندی که مینشینم، مثلاً تذکرش میدهم که کمربندت را ببند. کمربند سرنشینان عقبت کو؟ خودجوش پویش نه به تصادف راه میاندازم. اما در عین حال پویشبازی در نمیآورم و زیادی روی منبر نمیروم. زیادی «معلول» لاییکشیدن و سبقت غیرمجازگرفتن و ... او را به ایرانیبودنش وصل نمیکنم تا خودزنی کنم و بعدش نسخهٔ رفتاردرمانی بدهم. میدانم که او اگر در آلمان بود، حرمت قوانین راهنمایی و رانندگی را در خون و رگش کرده بودند. میدانم که اگر او در آلمان بود، به احتمال فراوان مجبور بود که آلمانیوار رانندگی کند. همچنانکه بسیاری از آلمانیها هم اگر در ایران بودند، ایرانیوار رانندگی میکردند.
پ.نوشت: نوشتهٔ سیاستزداییشدهٔ غمناک علی ربیعی، مشاور آقای پزشکیان، در وصف مرگ دلخراش فرزندش در تصادف، در دعوت به پویش نه به تصادف، از همین اشکال رفتاردرمانی برای معضلی اجتماعی و سیاسی رنج میبرد.
#یادداشت
@Hamesh1
یک- یکسال و خردهای از فاجعه گذشته است. هنوز اما ویرانههای غم آن از سر خانواده برداشته نشده است. پسرخالهٔ همسن و جوانم، همبازی دوران کودکی، به همراه همسر و دخترکش در تصادف به رحمت خدا رفتند. در یک لحظه دریایی از شوق به زندگی ایستاد، خانوادهای نشکفته پژمرد و چراغ خانهای برای همیشه خاموش شد. نیازی است که بگویم علت پرکشیدن جمعیشان چه بود؟ کدام عامل است که هر سال جان حدود بیست هزار تن از مردمان این کشور را در کام میکشد؟
دو- دولت و حکومت برای کاهش سوانح حاصل از تصادفات جادهای پویشی به نام #نه_به_تصادف را راه انداختهاند. خیلی هم خوب. نفس این کار بد نیست؛ برای توجهدادن بیشترِ مردم به فاجعهای است که پیش روی هر مسافر نوروز قرار دارد. اما کجای این کار محل نقد است؟ آنجایی که مقولهای ساختاری، قانونی، سیاسی و حاکمیتی را به مقولهای فرهنگی، رفتاری و فردی و در یک کلام سیاستزداییشده فرومیکاهد. آیا من میگویم که آمار بالای تصادف هم سیاسی است؟ تا حد فراوانی بله.
سه- دیروز در جاده بودم. شاید مهمترین جادهٔ ارتباطی ایران. بیش از دهبار ماشینهایی با سرعت وحشتناک از چپ و راست ما در شانههای جاده سبقت میگرفتند. سبقتهایی که اگر هوشیاریِ هر لحظه نباشد، میتواند سرنوشت خانوادهٔ پسرخالهٔ مرحوم را بارها تکرار کند. آن رانندگان جنون دارند؟ شاید. آنان ماه رمضانی نوشیدنیای مصرف کرده بودند؟ شاید. مسئله به روان آنها برمیگردد؟ نه لزوماً. روانیها همهجای دنیا هستند؟ بله. راهحل چیست؟
چهار- خریدن ماشین در آلمان آسان است. بهآسانیِ خرید پفک از سوپرمارکتهای ایران. یعنی پس همه فرتوفرت ماشینهای آخرین مدل میخرند؟ خیر. به چند دلیل ساده. از همه مهمتر گرانیِ سوخت. و بالا بودن نرخ بیمه و عوارض، به تناسب مدل. و اختلال عامدانه در زندگی ماشینمحور و زهرمارکردن و ناممکنکردن دوردور. چگونه؟ با کاهش پارکینگهای درونشهری، کمکردن دسترسیهای خودرویی در خیابانهای شهری (در عوضش بهبود دسترسی دوچرخه و اتوبوس و مترو و … و سیستم حملونقل خوب (البته عقبمانده از کشورهای همردیف) بینشهری و دسترسی قطار به کورهدهاتترین منطقهها.). یک عامل جانبی هم است که برای مهاجرهایی چون ما خریدن ماشین را دشوارتر هم میکند: گذر از هفتخان اخذ گواهینامهٔ رانندگی که یادآور پیروزی بر غول کنکور در ایران است.
پنج- جمعیت آلمان در حدود ایران است. با حدود یکپنجم مساحت ایران؛ یعنی بسیار متراکمتر. نرخ کشتههای تصادفات در آلمان در سال ۲۰۲۰ برابر با ۲۷۱۹ نفر بوده است. یعنی حدود یکدهم ایران. کشوری که در بسیاری از بزرگراههای آن در باند سبقت، سرعت آزاد است. این نرخ به ازای هر میلیوننفر برابر با ۳۳ نفر خواهد بود. میانگین این عدد در کل اتحادیه اروپا ۴۲ است. با توجه به نرخ کشتههای تصادف در ایران (۲۰۰۴۵ نفر در سال ۱۴۰۲) و جمعیت ۹۰ میلیونی ایران، این عدد در ایران حدود ۲۲۲ نفر به ازای هر میلیون نفر جمعیت است.
شش- اکثریت آلمانیها سوار خودروهایی میشوند که روزبهروز به تجهیزات ایمنی بیشتری مجهزند. اکثریت آلمانیها از نظر ژنتیکی قانونمدارتر نیستند. اخلاقیتر هم نیستند. به بیان ساده: چیز ذاتیای به نام فرهنگ ژنتیکی و رفتار متمایز ندارند. اما در همهچیز و از جمله رانندگی قانونمدارترند. طوری که شیوهٔ معمول رانندگی ما در برابرش جنون محسوب میشود. چرا؟ به یک دلیل ساده و سیاسی: پسزمینهٔ اجتماعیِ حرمت و منزلت قانون. به بیان دیگر، تا حد مقبولی، «قانون» ابزاری نیست که ساختار سیاسی قدرتش را با آن بیمهارتر کند و زرورقی از تبصره و ماده بر «فرمان»هایش بکشد. بلکه بالعکس، قانون میتواند حکومت را به طور نسبی محدود کند. به همین دلیل دوسوی شهروندان و نظام سیاسی برای قانون حرمت قائلاند.
هفت- بعد از فقدان غمناک پسرخاله و خانوادهاش، در ایران کنار هر رانندهٔ بیکمربندی که مینشینم، مثلاً تذکرش میدهم که کمربندت را ببند. کمربند سرنشینان عقبت کو؟ خودجوش پویش نه به تصادف راه میاندازم. اما در عین حال پویشبازی در نمیآورم و زیادی روی منبر نمیروم. زیادی «معلول» لاییکشیدن و سبقت غیرمجازگرفتن و ... او را به ایرانیبودنش وصل نمیکنم تا خودزنی کنم و بعدش نسخهٔ رفتاردرمانی بدهم. میدانم که او اگر در آلمان بود، حرمت قوانین راهنمایی و رانندگی را در خون و رگش کرده بودند. میدانم که اگر او در آلمان بود، به احتمال فراوان مجبور بود که آلمانیوار رانندگی کند. همچنانکه بسیاری از آلمانیها هم اگر در ایران بودند، ایرانیوار رانندگی میکردند.
پ.نوشت: نوشتهٔ سیاستزداییشدهٔ غمناک علی ربیعی، مشاور آقای پزشکیان، در وصف مرگ دلخراش فرزندش در تصادف، در دعوت به پویش نه به تصادف، از همین اشکال رفتاردرمانی برای معضلی اجتماعی و سیاسی رنج میبرد.
#یادداشت
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
<unknown> – علی سلطانی ملول از نفَس فرشتگان
📌منابعی برای آشناییزدایی از قرآن
فهرست منابع معرفیشدهٔ سخنرانی «ملول از نفس فرشتگان؛ تأملاتی در همافقی با قرآن در جهان جدید»
پس از ارائهام در بستر سایت دینآنلاین، برخی از دوستان درخواست کردند که فهرست منابعی که در سخنرانی به آنها اشاره شده است، به صورت متن در فرستهٔ جداگانهای بیاورم. نیازی به گفتن ندارد که محوریت این سخنرانیِ فشرده معرفی این منابع نبوده است و آنها در طول تأملات برای همافقی با قرآن در جهان جدید یاد شدهاند. در سخنرانی گفتهام که شرط اولِ همافقی با قرآن در جهان جدید، شکستن کلیشههای سیمانیِ آشناییهای پیشین از قرآن است و این منابع در این راه به کارِ «آشناییزدایی از قرآن» میآیند.
پُرواضح است که فهرست اخیر محدود به این سخنرانی است و اگر بخواهیم عزم متمرکزی بر این موضوع داشته باشیم، فهرست کاملتری فراهم میشود. ضمن آنکه اصرار من بر عرضهٔ فهرستی از کتابها و مقالات و سایتها بر محوریت زبان فارسی بوده است و به صورت محدود و بهناچار از چند کتاب و سایت غیرفارسی نام بردم. به این معنی که عزم بر معرفی منابع جامعی بدون تمرکز بر زبان فارسی و محدودت ارائهای یکساعته، میتواند این فهرست را بسی بلندتر از این بکند.
امیدوارم مقبول و مطبوع دوستان علاقهمند قرار گیرد.
26:17
زبان به مثابه معجزه؛ قرآن متن اصلی فرهنگ عربی، نوید کرمانی
26:40
God is Beautiful: The Aesthetic Experience of the Quran (Navid
Kermani)
29:05
قرآن مبین، ترجمه و توضیحات علی اکبر طاهری قزوینی
32:00
ترجمهٔ قرآن آقایان محمدعلی کوشا، بهاءالدین خرمشاهی، کریم زمانی، مهدی فولادوند
42:40
الاتقان اثر عبدالرحمن سیوطی، البرهان فی علوم القرآن اثر عبدالله بن بهادر زرکشی
43:00
تاریخ قرآن محمود رامیار
43:20
قرآنشناخت و قرآنپژوهیِ بهاءالدین خرمشاهی
43:35
ترجمهٔ محسن آرمین از فهم قرآن کریم محمد عابدالجابری
43:46
The Quran: A Historical Critical Introduction (Nicolai Sinai)
47:42
روشهای تفسیری متون مقدس فاطمه توفیقی
48:24
کتابهای مرتضی کریمینیا (مصحف مشهد رضوی، قرآنهای کوفی و دیگر پارههای آن در جهان، قرآن و سنت تفسیریاش (ترجمه)، مصحف صنعاء و مسئلهٔ خاستگاه قرآن (ترجمه)، قرآنهای عصر اموی (ترجمه)، کتابشناسی مطالعات قرآنی در زبانهای اروپایی، زبان قرآن، تفسیر قرآن: مجموعه مقالات قرآنپژوهی غربیان (ترجمه)، معنای متن (ترجمه)، ساختهای زبان فارسی و مسئلهٔ ترجمهٔ قرآن، فرهنگ نحوی ساختاری قرآن)
48:40
ترجمهٔ دایرةالمعارف قرآن کریم (حسین خندقآبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار)
48:58
سایت کرپوس کرانیکوم https://corpuscoranicum.de/en
49:10
مجموعهٔ دورنما https://doornamaamag.ir و https://zil.ink/doornamaa
مجموعهٔ انعکاس:
https://www.inekas.org
https://www.tgoop.com/inekas
49:48
The Qur'an: Text and Commentary, Volume 1: Early Meccan Suras: Poetic Prophecy (Angelika Neuwirth)
52:09
The Qur’an’s Cultic Trinity: Marian Piety in Late Antiquity and the Qur’an (Mohsen Goudarzi)
@Hamesh1
فهرست منابع معرفیشدهٔ سخنرانی «ملول از نفس فرشتگان؛ تأملاتی در همافقی با قرآن در جهان جدید»
پس از ارائهام در بستر سایت دینآنلاین، برخی از دوستان درخواست کردند که فهرست منابعی که در سخنرانی به آنها اشاره شده است، به صورت متن در فرستهٔ جداگانهای بیاورم. نیازی به گفتن ندارد که محوریت این سخنرانیِ فشرده معرفی این منابع نبوده است و آنها در طول تأملات برای همافقی با قرآن در جهان جدید یاد شدهاند. در سخنرانی گفتهام که شرط اولِ همافقی با قرآن در جهان جدید، شکستن کلیشههای سیمانیِ آشناییهای پیشین از قرآن است و این منابع در این راه به کارِ «آشناییزدایی از قرآن» میآیند.
پُرواضح است که فهرست اخیر محدود به این سخنرانی است و اگر بخواهیم عزم متمرکزی بر این موضوع داشته باشیم، فهرست کاملتری فراهم میشود. ضمن آنکه اصرار من بر عرضهٔ فهرستی از کتابها و مقالات و سایتها بر محوریت زبان فارسی بوده است و به صورت محدود و بهناچار از چند کتاب و سایت غیرفارسی نام بردم. به این معنی که عزم بر معرفی منابع جامعی بدون تمرکز بر زبان فارسی و محدودت ارائهای یکساعته، میتواند این فهرست را بسی بلندتر از این بکند.
امیدوارم مقبول و مطبوع دوستان علاقهمند قرار گیرد.
26:17
زبان به مثابه معجزه؛ قرآن متن اصلی فرهنگ عربی، نوید کرمانی
26:40
God is Beautiful: The Aesthetic Experience of the Quran (Navid
Kermani)
29:05
قرآن مبین، ترجمه و توضیحات علی اکبر طاهری قزوینی
32:00
ترجمهٔ قرآن آقایان محمدعلی کوشا، بهاءالدین خرمشاهی، کریم زمانی، مهدی فولادوند
42:40
الاتقان اثر عبدالرحمن سیوطی، البرهان فی علوم القرآن اثر عبدالله بن بهادر زرکشی
43:00
تاریخ قرآن محمود رامیار
43:20
قرآنشناخت و قرآنپژوهیِ بهاءالدین خرمشاهی
43:35
ترجمهٔ محسن آرمین از فهم قرآن کریم محمد عابدالجابری
43:46
The Quran: A Historical Critical Introduction (Nicolai Sinai)
47:42
روشهای تفسیری متون مقدس فاطمه توفیقی
48:24
کتابهای مرتضی کریمینیا (مصحف مشهد رضوی، قرآنهای کوفی و دیگر پارههای آن در جهان، قرآن و سنت تفسیریاش (ترجمه)، مصحف صنعاء و مسئلهٔ خاستگاه قرآن (ترجمه)، قرآنهای عصر اموی (ترجمه)، کتابشناسی مطالعات قرآنی در زبانهای اروپایی، زبان قرآن، تفسیر قرآن: مجموعه مقالات قرآنپژوهی غربیان (ترجمه)، معنای متن (ترجمه)، ساختهای زبان فارسی و مسئلهٔ ترجمهٔ قرآن، فرهنگ نحوی ساختاری قرآن)
48:40
ترجمهٔ دایرةالمعارف قرآن کریم (حسین خندقآبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار)
48:58
سایت کرپوس کرانیکوم https://corpuscoranicum.de/en
49:10
مجموعهٔ دورنما https://doornamaamag.ir و https://zil.ink/doornamaa
مجموعهٔ انعکاس:
https://www.inekas.org
https://www.tgoop.com/inekas
49:48
The Qur'an: Text and Commentary, Volume 1: Early Meccan Suras: Poetic Prophecy (Angelika Neuwirth)
52:09
The Qur’an’s Cultic Trinity: Marian Piety in Late Antiquity and the Qur’an (Mohsen Goudarzi)
@Hamesh1
آری به حق ترک دین. نه به خرافهنامیدن قطعیِ دین
انکار آزادی انسان در دنیای امروز معادل انکار حق تنفس برای اوست. همانقدر ممکن است که حق نفسکشیدن را از آدمی سلب کنیم، همانقدر هم ممکن است که ازو انتظار داشته باشیم که از آزادیِ خود دست بکشد. حق بیبازگشت آزادی و موهبت اختیار حکم میکند که آدمی در انتخاب و رد هر چیز، از جمله دین، آزاد باشد.
مجازات ارتداد یا بازگشت از هر مرام، از جمله دین، متعلق به دوران آغازینِ ظهور ادیان است و دستکم به سه دلیل دورانش به سر آمده. ارتداد متعلق به زمانی است که دین مؤلفهٔ هویتیابی و تعلق هر شخص به سرزمین و جامعههای خود است؛ شبیه شهروندی در مرزهای ملیِ امروز. نیز ارتداد در دوران نشو و نمای آغازین هر دین معقول است، که آن دین هنوز تنهای مستحکم نشده است. با این دو مقدمه، بازگشت افراد از دین در آن جهان، عنصری تهدیدکننده و متزلزلکننده برای آن دین و جامعه بوده است.
با این سه محور، معقول مینماید که در این فضا با سختترکردن بازگشت از دین، جلوی تزلزل جامعه و دینِ نونهال گرفته شود. این بستر با زمینهٔ فردیتگرا و باورپایهٔ نگاه به دین در بین شهروندان مدرن، جایی که دینها در تاریخ ریشه دوانده و هراسی برای نابودیشان نیست، زمین تا آسمان متفاوت است. بگذریم که بسیاری دستکم دربارهٔ اسلام و رد اعتبار و اصالت مجازات ارتداد در آن، شواهد ناقض قرآنی و استدلالهای مفصل میآورند.
اما حق ترک دین یک چیز است، ولی «پندار» ترک عقبماندگی و واپسگرایی و خرافه چیز دیگر. بسیاری از ترککنندگان دینداری، خاصه ایرانی، به گذشتهٔ خود یا به وضعیت دینداران دیگر، از موضعی بالا به پایین و با حس تأسف و تحسر و تعجب نگاه میکنند. این رفتاری که خود ترحمبرانگیز است، در دایرهٔ حق آزادی ترک دین نمیگنجد. در دایرهٔ دنیای عدمقطعیتهای پستمدرن هم.
ما دیگر در آغازگاههای دوران مدرن در بین اصحاب دایرةالمعارف فرانسه و فوئر باخ و و مارکس و فروید و شوپنهاور و … زندگی نمیکنیم. امروز از افسونزدایی هم افسونزدایی شده است. ما از جهان قطعیتهای پوزیتیویستی (اثباتگرایی) گذر کردهایم. اویی که از حق انتخاب خود استفاده و از دین گذر کرده، اگر حقیقتا انسانی معاصر به معنای امروزین و نه دویستسیصدسال پیش باشد، اینقدر فروتن و آگاه خواهد بود که توهم پیشرویِ خود و پسروی دینداران را نخواهد داشت. او تنها میتواند در جهان احتمالها، مدعی شود که محق بوده که از دین بگذرد. و احتمال هم میدهد که در دین و دینداری حقیقتی وجود نداشته باشد.
یک گامِ بیشتر برداشتن و با قطعیت و تکبر دینداران را اهل تباهی و دین را خرافهدانستن، با هر چیزی تناسب داشته باشد، با جهان پسامدرن و انتقادیِ امروز تناسب ندارد. نام این رویه هر چه باشد، بهروز و پیشروبودن هم نیست. این وضعیت تنها از هیجانزدگی و بیخبریِ آن تارک دین از تحولات معرفتیِ زمانه خبر میدهد. اویی که نمیداند که خاصیت جهان امروز آن است که همهٔ دیوارها و نه فقط دین، از حیث معرفتی تَرَک برداشتهاند. این دسته افراد و جهل مرکبشان، طفلکیتر از جهل دینداران متعصب و شکنیازموده است.
پسنوشت:
برای این دسته افراد که محل نقد من در این چند خط هستند، خواندن کتاب ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن را پیشنهاد میکنم. این کتاب به فارسیِ خوبی هم ترجمه شده است.
#تأملات
@Hamesh1
انکار آزادی انسان در دنیای امروز معادل انکار حق تنفس برای اوست. همانقدر ممکن است که حق نفسکشیدن را از آدمی سلب کنیم، همانقدر هم ممکن است که ازو انتظار داشته باشیم که از آزادیِ خود دست بکشد. حق بیبازگشت آزادی و موهبت اختیار حکم میکند که آدمی در انتخاب و رد هر چیز، از جمله دین، آزاد باشد.
مجازات ارتداد یا بازگشت از هر مرام، از جمله دین، متعلق به دوران آغازینِ ظهور ادیان است و دستکم به سه دلیل دورانش به سر آمده. ارتداد متعلق به زمانی است که دین مؤلفهٔ هویتیابی و تعلق هر شخص به سرزمین و جامعههای خود است؛ شبیه شهروندی در مرزهای ملیِ امروز. نیز ارتداد در دوران نشو و نمای آغازین هر دین معقول است، که آن دین هنوز تنهای مستحکم نشده است. با این دو مقدمه، بازگشت افراد از دین در آن جهان، عنصری تهدیدکننده و متزلزلکننده برای آن دین و جامعه بوده است.
با این سه محور، معقول مینماید که در این فضا با سختترکردن بازگشت از دین، جلوی تزلزل جامعه و دینِ نونهال گرفته شود. این بستر با زمینهٔ فردیتگرا و باورپایهٔ نگاه به دین در بین شهروندان مدرن، جایی که دینها در تاریخ ریشه دوانده و هراسی برای نابودیشان نیست، زمین تا آسمان متفاوت است. بگذریم که بسیاری دستکم دربارهٔ اسلام و رد اعتبار و اصالت مجازات ارتداد در آن، شواهد ناقض قرآنی و استدلالهای مفصل میآورند.
اما حق ترک دین یک چیز است، ولی «پندار» ترک عقبماندگی و واپسگرایی و خرافه چیز دیگر. بسیاری از ترککنندگان دینداری، خاصه ایرانی، به گذشتهٔ خود یا به وضعیت دینداران دیگر، از موضعی بالا به پایین و با حس تأسف و تحسر و تعجب نگاه میکنند. این رفتاری که خود ترحمبرانگیز است، در دایرهٔ حق آزادی ترک دین نمیگنجد. در دایرهٔ دنیای عدمقطعیتهای پستمدرن هم.
ما دیگر در آغازگاههای دوران مدرن در بین اصحاب دایرةالمعارف فرانسه و فوئر باخ و و مارکس و فروید و شوپنهاور و … زندگی نمیکنیم. امروز از افسونزدایی هم افسونزدایی شده است. ما از جهان قطعیتهای پوزیتیویستی (اثباتگرایی) گذر کردهایم. اویی که از حق انتخاب خود استفاده و از دین گذر کرده، اگر حقیقتا انسانی معاصر به معنای امروزین و نه دویستسیصدسال پیش باشد، اینقدر فروتن و آگاه خواهد بود که توهم پیشرویِ خود و پسروی دینداران را نخواهد داشت. او تنها میتواند در جهان احتمالها، مدعی شود که محق بوده که از دین بگذرد. و احتمال هم میدهد که در دین و دینداری حقیقتی وجود نداشته باشد.
یک گامِ بیشتر برداشتن و با قطعیت و تکبر دینداران را اهل تباهی و دین را خرافهدانستن، با هر چیزی تناسب داشته باشد، با جهان پسامدرن و انتقادیِ امروز تناسب ندارد. نام این رویه هر چه باشد، بهروز و پیشروبودن هم نیست. این وضعیت تنها از هیجانزدگی و بیخبریِ آن تارک دین از تحولات معرفتیِ زمانه خبر میدهد. اویی که نمیداند که خاصیت جهان امروز آن است که همهٔ دیوارها و نه فقط دین، از حیث معرفتی تَرَک برداشتهاند. این دسته افراد و جهل مرکبشان، طفلکیتر از جهل دینداران متعصب و شکنیازموده است.
پسنوشت:
برای این دسته افراد که محل نقد من در این چند خط هستند، خواندن کتاب ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن را پیشنهاد میکنم. این کتاب به فارسیِ خوبی هم ترجمه شده است.
#تأملات
@Hamesh1
«چهارشنبهسوری» را با همین نام، نه نامهای کوتهبینانه و تقلبیای چون «چهارشنبهٔ آخر سال»، عامدانه به دوستانم تبریک میگویم و گرامی میدارم. با یاد مادربزرگم که این شب را با خوشباشی در خانهاش جشن میگرفت و زنده نگه میداشت؛ اویی که با همین شور عاشورا را با نذری و سوگ گرامی میداشت. و به پاس آیینی که یکی از جلوههای ایرانیبودن را در این سرزمین کهن به نمایش میگذارد و حفظ میکند. که ایرانیت به شرط اتصالش به سرمایهٔ تاریخی و فرهنگیِ خود، به دور از باستانگراییهای مخربِ برخاسته از ایدئولوژیهای پهلویِ اول و ایرانیان راستگرای امروز، بدون سانسور تاریخ و خطکشی به قبل و بعد از اسلام، به دور از حذفها و دشمنیهای بنیادگرایان دینیِ دیروز و امروز، میتواند همچون تاریخ بلند خود ببالد و بماند. این بالیدن در جایگاه کهنترین سرزمین به نفع تاریخ و فرهنگ بشر است. این ماندن در جایگاه سرزمین گهوارهٔ اندیشههای دینی، به نفع معنویت و اسلام است.
در این باره:
دیواری به نام مرز
نوروز در میانهٔ اسلامگرایی و اسلامهراسی
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
#خردهنوشتها
@Hamesh1
در این باره:
دیواری به نام مرز
نوروز در میانهٔ اسلامگرایی و اسلامهراسی
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
#خردهنوشتها
@Hamesh1
کلیشهزدایی از «التماس دعا»
در گفتوگوهای روزمره جملهٔ کوتاه و زیبای «التماس دعا» به کلیشهای بیمحتوا و یا حتی متأسفانه طنز و طعنه تبدیل شده است. پاسخش هم همینطور: محتاجیم به دعا. جملاتی که مختص به قشری خاص است و محبوس در اداهایی تهی. از قضا با این وضعیت خوب است که از این جمله، حتی غیردینداران و بیخدایان، کلیشهزدایی کنند؛ دینداران و خداپرستان و نیایشگران که بماند.
کلیشهشکنی از «التماس دعا» یعنی آنکه اولاً خشوع و اظهار نیاز گوینده را برای دعاکردن در حق او، در نظر بیاوریم. در ثانی، عیناً و حتماً این عمل را در حق دیگری انجام دهیم. نگذاریم به لفاظیای فراموششده باقی بماند. نام او را بر زبان بیاوریم، تجسمش کنیم، دردها و احوالات و خواستههایش را تصور کنیم، او را به منزلهٔ انسان، انسانی گوشت و پوست و استخواندار، و نه شیءای منفعتبخش برای خود، یاد کنیم و برایش از سوی بیسوی هستی، از جانِ این جهان، بهترینها را بخواهیم.
اگر اینچنین از «التماس دعا» کلیشهزدایی کنیم، به روشنی به چند تجربه میرسیم: در درجهٔ اول از خطاهای او در قبال خود میگذریم. نمیتوانیم برای او خوب بخواهیم، و از او همچنان رنجیدهخاطر باشیم. از خشم و گِله و دلخوری فاصله میگیریم. شفاف و بیکینه و سبک میشویم. او را بر خود مقدم میشماریم و از خودپرستی و خودخواهی میرهیم. خیرخواهی برای دیگری را مزه میکنیم. موجی از دوستی و شفقتِ شیرین را برای او و در غیبتش، در نزد خود حس میکنیم. به یاد دوستان و آشنایان فراموششده میافتیم و از پیلهٔ روزمرگی و غفلتش رها میشویم. در یک کلام؛ خدا را در دیگرخواهی حس میکنیم.
#تأملات
@Hamesh1
در گفتوگوهای روزمره جملهٔ کوتاه و زیبای «التماس دعا» به کلیشهای بیمحتوا و یا حتی متأسفانه طنز و طعنه تبدیل شده است. پاسخش هم همینطور: محتاجیم به دعا. جملاتی که مختص به قشری خاص است و محبوس در اداهایی تهی. از قضا با این وضعیت خوب است که از این جمله، حتی غیردینداران و بیخدایان، کلیشهزدایی کنند؛ دینداران و خداپرستان و نیایشگران که بماند.
کلیشهشکنی از «التماس دعا» یعنی آنکه اولاً خشوع و اظهار نیاز گوینده را برای دعاکردن در حق او، در نظر بیاوریم. در ثانی، عیناً و حتماً این عمل را در حق دیگری انجام دهیم. نگذاریم به لفاظیای فراموششده باقی بماند. نام او را بر زبان بیاوریم، تجسمش کنیم، دردها و احوالات و خواستههایش را تصور کنیم، او را به منزلهٔ انسان، انسانی گوشت و پوست و استخواندار، و نه شیءای منفعتبخش برای خود، یاد کنیم و برایش از سوی بیسوی هستی، از جانِ این جهان، بهترینها را بخواهیم.
اگر اینچنین از «التماس دعا» کلیشهزدایی کنیم، به روشنی به چند تجربه میرسیم: در درجهٔ اول از خطاهای او در قبال خود میگذریم. نمیتوانیم برای او خوب بخواهیم، و از او همچنان رنجیدهخاطر باشیم. از خشم و گِله و دلخوری فاصله میگیریم. شفاف و بیکینه و سبک میشویم. او را بر خود مقدم میشماریم و از خودپرستی و خودخواهی میرهیم. خیرخواهی برای دیگری را مزه میکنیم. موجی از دوستی و شفقتِ شیرین را برای او و در غیبتش، در نزد خود حس میکنیم. به یاد دوستان و آشنایان فراموششده میافتیم و از پیلهٔ روزمرگی و غفلتش رها میشویم. در یک کلام؛ خدا را در دیگرخواهی حس میکنیم.
#تأملات
@Hamesh1
گوهر مناسک ملی و بیاعتنایی ترسناک حاکمان
مناسک نمادیناند. مناسک کارکرد دارند. یعنی قرار نیست منطق ریاضی یا علمی و فلسفی داشته باشند، بلکه منطق معنایی و کارکردگرایانه دارند. فلان عمل در فلان مناسک، از منظر بیرونی و بدون کشف چارچوب نمادین و عملگرایانه، شاید مضحک به نظر بیاید. دقیقا به همین دلیل، آنهایی که ذهنی منطقی و فلسفی یا علمی دارند، یا مرتجع و خشکهمذاقاند، معمولاً از سر تحقیر به مناسک نگاه میکنند و بسیاری از مناسک را مشتی خرافه میشمارند. این نکته بر تقریباً همهٔ مناسکهای ملی و دینی صادق است. برای مثال کافی است تحلیل برخی از روحانیون یا بنیادگرایان دینی را دربارهٔ آیین نوروز و گفتار برخی از روشنفکران عرفی یا اصلاحگران دینی را دربارهٔ برخی مناسک دینی بخوانیم.
سفرهٔ هفتسین در وجه بیرونی به تدارکی بیمعنا شبیه است. که چه؟ هفت عنصر بیربط که فقط در شروع حرف اولشان با همدیگر شریکاند، کنار هم چیده میشوند. خب، پرونده تمام است. این عمل خرافی را کنار بگذارید. منطق این مواجههٔ خشک و مکانیکی میتواند در برابر هر مناسکی با همین فرمان پیش برود. مثلاً حج را نگاه کنید. که چه؟ مشتی فرم و عمل ناموزون.
اما از منظر نمادین و کارکردی، این سفرهٔ هفترنگ، به تنهایی وجه مهمی از هویت ایرانی را یدک میکشد. این سفره میلیونمیلیون انسان را در جایجای جهان به گرد خود مینشاند و ایرانی میکند. مرز سیاسی یا پرچم یا نظام سیاسی و یا حتی دین چنین کارکرد فراگیری ندارد. جدای از کارکرد، شاید بتوان برای تکتک این عناصر هم معنای ژرف نمادین و تاریخی یافت.
اگر مناسک ملی شبیه آیینهای نوروزی، وجهی ملی دارند و بارِ ایرانیبودن و ایرانیماندن را یدک میکشند، بیش از همه بر حاکمان جامعه فرض است که سهم آیینهای ملی را پاس بدارند. بر آنان تکلیف ضروری است که بهدور از نگاههای طالبانی، ملیت را معنادار و مهم و مفید بشمارند. هفتسین مثالی ساده است، اما میتواند عیار باشد. عیار بر اینکه آنچه مردم ایران را ایرانی میکند و آنچه از سوی اکثریت مردم ایران مهم شمرده میشود، چقدر از جانب حاکمان هم مهم شمرده میشود.
خوشبختانه از رفتارهای سیاه ضدملی در آغاز انقلاب کاسته شده است. یعنی ایرانیت نیز تا حدودی وارد گفتمان سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی شده. اما این فال نیک، نه اصلاً کافی است و نه در بسیاری از موارد اصیل و غیرتاکتیکی. درافتادن با وجه دینیِ جامعهٔ ایران و عَلَمکردن فرهنگ باستانیِ ایرانی برای پیریزی جامعهٔ نو، در دوران پهلوی اول، متأسفانه در دوران انقلاب بهعکس شد. حال نوبت درافتادن با وجه ملی بود، اینبار به نام دین. در این بین صدای امثال مرتضی مطهری که سعی بر نوعی آشتی و تعادل بین این دوپارهٔ فرهنگ جامعهٔ ایران داشتند، کمتر به جایی رسید. و شد آنچه شد.
امروز در نقطهٔ بحرانیای ایستادهایم. ملیت ایرانی سیاستزده است و محمل بغضها و کینهها و تحقیرهای تلمبارشده. ملیت ایرانی دستاویز فریبکاری و فرصتطلبی شده و آب زمزم سیاستمدارانِ خونریز دنیا در ابراز دوستیِ دروغین به ایران و مردم خستهاش. به این معنا که اگر نبود وجه تقابل ملیگرایی برای مقابله با جمهوری اسلامی، ملیت در حاشیهٔ گفتمان برخی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی و سیاسیون سفاک دنیا هم نبود.
برای ارزیابی این نکته، کافیست نوع مواجههٔ آنان با تلاشهای زبانیِ ساختارها در حفظ زبان فارسی را ببینیم؛ همه تمسخر است و خوارداشت و طعن. با اینکه زبان مهمترین مؤلفهٔ حفظ مفهومی به نام فرهنگ ایرانی است، ولو آنکه حداد عادل عهدهدار ساختاری باشد که به آن خدمت میکند. از طرفی دیگر، ملیت همچنان در ذهن و زبان و قاببندی و بیانیه و بخشنامه و بودجه نهادهای رسمی و حاکمان ارشد جمهوری اسلامی، به هیچوجه به قدر کافی و محوری حاضر نیست. این حضورِ ضروری، پادزهر ابزارشدن ملیت بود، که متأسفانه غایب یا ناکافی باقی ماند. برای ارزیابی ساده و نمادین این نکته، میزان حضور همان مقولهٔ ساده هفتسین را در قاب پیامهای رسمیِ نوروزی ببینید.
ایران با مناسکهای جمعی مردم ایران پاینده مانده است. کنار همین سفرهها و آتشها و اجاقها و کتابها و بازیها. مرزها پیش و پس رفتهاند، سلطانها و موبدان و قاضیان و غازیان و خلیفهها رفتهاند، بناها ویران شده است، کتابخانهها سوخته و چشمهها خشک شده، اما ایران مانده است. مانده و تحفهٔ معنویت ایرانی و اسلام ایرانی را به تاریخ بشریت سپرده است. پس این حاکماناند که برای خوشنامیِ خود و خدمت به مردم ایران، نیازمند حرمت به این فرهنگ و مناسک بودهاند، نه بالعکس. پرهیز از ابراز علنی عناصر ملی و افتخارنکردن به آن، خاصه به نام بینوای اسلام و دین، در وهلهٔ اول به خود حاکم آسیب خواهد زد. آسیب به دین که بماند. همچنانکه ستیز با دین، در وهلهٔ اول، به خودِ پهلوی اول آسیب زد.
@Hamesh1
#یادداشت
مناسک نمادیناند. مناسک کارکرد دارند. یعنی قرار نیست منطق ریاضی یا علمی و فلسفی داشته باشند، بلکه منطق معنایی و کارکردگرایانه دارند. فلان عمل در فلان مناسک، از منظر بیرونی و بدون کشف چارچوب نمادین و عملگرایانه، شاید مضحک به نظر بیاید. دقیقا به همین دلیل، آنهایی که ذهنی منطقی و فلسفی یا علمی دارند، یا مرتجع و خشکهمذاقاند، معمولاً از سر تحقیر به مناسک نگاه میکنند و بسیاری از مناسک را مشتی خرافه میشمارند. این نکته بر تقریباً همهٔ مناسکهای ملی و دینی صادق است. برای مثال کافی است تحلیل برخی از روحانیون یا بنیادگرایان دینی را دربارهٔ آیین نوروز و گفتار برخی از روشنفکران عرفی یا اصلاحگران دینی را دربارهٔ برخی مناسک دینی بخوانیم.
سفرهٔ هفتسین در وجه بیرونی به تدارکی بیمعنا شبیه است. که چه؟ هفت عنصر بیربط که فقط در شروع حرف اولشان با همدیگر شریکاند، کنار هم چیده میشوند. خب، پرونده تمام است. این عمل خرافی را کنار بگذارید. منطق این مواجههٔ خشک و مکانیکی میتواند در برابر هر مناسکی با همین فرمان پیش برود. مثلاً حج را نگاه کنید. که چه؟ مشتی فرم و عمل ناموزون.
اما از منظر نمادین و کارکردی، این سفرهٔ هفترنگ، به تنهایی وجه مهمی از هویت ایرانی را یدک میکشد. این سفره میلیونمیلیون انسان را در جایجای جهان به گرد خود مینشاند و ایرانی میکند. مرز سیاسی یا پرچم یا نظام سیاسی و یا حتی دین چنین کارکرد فراگیری ندارد. جدای از کارکرد، شاید بتوان برای تکتک این عناصر هم معنای ژرف نمادین و تاریخی یافت.
اگر مناسک ملی شبیه آیینهای نوروزی، وجهی ملی دارند و بارِ ایرانیبودن و ایرانیماندن را یدک میکشند، بیش از همه بر حاکمان جامعه فرض است که سهم آیینهای ملی را پاس بدارند. بر آنان تکلیف ضروری است که بهدور از نگاههای طالبانی، ملیت را معنادار و مهم و مفید بشمارند. هفتسین مثالی ساده است، اما میتواند عیار باشد. عیار بر اینکه آنچه مردم ایران را ایرانی میکند و آنچه از سوی اکثریت مردم ایران مهم شمرده میشود، چقدر از جانب حاکمان هم مهم شمرده میشود.
خوشبختانه از رفتارهای سیاه ضدملی در آغاز انقلاب کاسته شده است. یعنی ایرانیت نیز تا حدودی وارد گفتمان سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی شده. اما این فال نیک، نه اصلاً کافی است و نه در بسیاری از موارد اصیل و غیرتاکتیکی. درافتادن با وجه دینیِ جامعهٔ ایران و عَلَمکردن فرهنگ باستانیِ ایرانی برای پیریزی جامعهٔ نو، در دوران پهلوی اول، متأسفانه در دوران انقلاب بهعکس شد. حال نوبت درافتادن با وجه ملی بود، اینبار به نام دین. در این بین صدای امثال مرتضی مطهری که سعی بر نوعی آشتی و تعادل بین این دوپارهٔ فرهنگ جامعهٔ ایران داشتند، کمتر به جایی رسید. و شد آنچه شد.
امروز در نقطهٔ بحرانیای ایستادهایم. ملیت ایرانی سیاستزده است و محمل بغضها و کینهها و تحقیرهای تلمبارشده. ملیت ایرانی دستاویز فریبکاری و فرصتطلبی شده و آب زمزم سیاستمدارانِ خونریز دنیا در ابراز دوستیِ دروغین به ایران و مردم خستهاش. به این معنا که اگر نبود وجه تقابل ملیگرایی برای مقابله با جمهوری اسلامی، ملیت در حاشیهٔ گفتمان برخی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی و سیاسیون سفاک دنیا هم نبود.
برای ارزیابی این نکته، کافیست نوع مواجههٔ آنان با تلاشهای زبانیِ ساختارها در حفظ زبان فارسی را ببینیم؛ همه تمسخر است و خوارداشت و طعن. با اینکه زبان مهمترین مؤلفهٔ حفظ مفهومی به نام فرهنگ ایرانی است، ولو آنکه حداد عادل عهدهدار ساختاری باشد که به آن خدمت میکند. از طرفی دیگر، ملیت همچنان در ذهن و زبان و قاببندی و بیانیه و بخشنامه و بودجه نهادهای رسمی و حاکمان ارشد جمهوری اسلامی، به هیچوجه به قدر کافی و محوری حاضر نیست. این حضورِ ضروری، پادزهر ابزارشدن ملیت بود، که متأسفانه غایب یا ناکافی باقی ماند. برای ارزیابی ساده و نمادین این نکته، میزان حضور همان مقولهٔ ساده هفتسین را در قاب پیامهای رسمیِ نوروزی ببینید.
ایران با مناسکهای جمعی مردم ایران پاینده مانده است. کنار همین سفرهها و آتشها و اجاقها و کتابها و بازیها. مرزها پیش و پس رفتهاند، سلطانها و موبدان و قاضیان و غازیان و خلیفهها رفتهاند، بناها ویران شده است، کتابخانهها سوخته و چشمهها خشک شده، اما ایران مانده است. مانده و تحفهٔ معنویت ایرانی و اسلام ایرانی را به تاریخ بشریت سپرده است. پس این حاکماناند که برای خوشنامیِ خود و خدمت به مردم ایران، نیازمند حرمت به این فرهنگ و مناسک بودهاند، نه بالعکس. پرهیز از ابراز علنی عناصر ملی و افتخارنکردن به آن، خاصه به نام بینوای اسلام و دین، در وهلهٔ اول به خود حاکم آسیب خواهد زد. آسیب به دین که بماند. همچنانکه ستیز با دین، در وهلهٔ اول، به خودِ پهلوی اول آسیب زد.
@Hamesh1
#یادداشت