تعدادی موش رو دانشمندان داخل يك استخر آب انداختند.
تمامي موشها فقط ١٧ دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!!
دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧ دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧ دقيقه تا مرگ موشها، تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از آب جمع كردند و تمامي آنها زنده ماندند!
موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند!!
حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟؟؟؟؟
٢٦ ساعت طول كشيد تا آنها مردند.
آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا ميكنند، ٢٦ ساعت تمام طاقت اوردند!!
اميد بهترين و بالاترين قوه محرك زندگي است!!!!
تمامي عاشقان كه به هم نرسيدن
تمامي مغازه داران و كاسباني كه ورشكست شدند
تمامي مريضاني كه شفا پيدا نكردند
تمامي تلاشهايي كه به ثمر ننشست
همه و همه از فقدان اميد بوده است!!
هميشه به فرداي بهتر اميدوار باش
هميشه به رحمت خداوند اميدوار باش!!
زندگیتان سراسر امید
طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ...
یکی دیگه، به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه...!
یکی دیگه، محبت نميپذيره...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
👤پائولو كوئيلو
متني که برنده ی بهترین جایزه سال شد...
تمامي موشها فقط ١٧ دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!!
دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧ دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧ دقيقه تا مرگ موشها، تمامي موشها رو قبل از ١٧ دقيقه از آب جمع كردند و تمامي آنها زنده ماندند!
موشها پس از مدتي تنفس و استراحت دوباره به آب انداخته شدند!!
حدس ميزنيد اين بار چند دقيقه زنده ماندند؟؟؟؟؟
٢٦ ساعت طول كشيد تا آنها مردند.
آنها به اين اميد كه دوباره دستي خواهد آمد و نجات پيدا ميكنند، ٢٦ ساعت تمام طاقت اوردند!!
اميد بهترين و بالاترين قوه محرك زندگي است!!!!
تمامي عاشقان كه به هم نرسيدن
تمامي مغازه داران و كاسباني كه ورشكست شدند
تمامي مريضاني كه شفا پيدا نكردند
تمامي تلاشهايي كه به ثمر ننشست
همه و همه از فقدان اميد بوده است!!
هميشه به فرداي بهتر اميدوار باش
هميشه به رحمت خداوند اميدوار باش!!
زندگیتان سراسر امید
طرز ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ...!
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ...
یکی دیگه، به خودش نمیرسه...
ﯾﮑﯽ مدام ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ...
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ عکس ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ...!
یکی محبت نمی کنه...!
یکی دیگه، محبت نميپذيره...!
و.....
اینگونه است که ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ در ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ و ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ میشوند...!
👤پائولو كوئيلو
متني که برنده ی بهترین جایزه سال شد...
بدن ما غم و ناراحتی ما را با این نشانه ها ابراز می کند
۱- میل به خوردن شیرینی جات و چیپس
اگر احساس می کنید بدن تان به قند و نشاسته احتیاج دارد، ممکن است سطح هورمون سروتونین در بدن تان پایین باشد.
۲- افزایش وزن
کمبود هورمون دوپامین در بدن می تواند منجر به بالا رفتن وزن شود.
۳- درد پستان
اگر زنی دچار کمبود استروژن باشد، ممکن است در پستان های خود احساس درد کند.
۴- کم شدن حس همدلی
تحقیقات نشان داده میان احساس همدلی و هورمون اکسی توسین ارتباط وجود دارد. اگر متوجه شده اید که نسبت به دیگران احساس همدلی نمی کنید یا در تشخیص حالت صورت دیگران دچار مشکل شده اید ممکن است دچار کمبود اکسی توسین باشید.
۵- سردرد
یکی از علت های سردرد می تواند کمبود پروژسترون باشد، هورمون دیگری که می تواند روحیه ی ما را بهبود ببخشد.
۶- بی خوابی
بی خوابی یکی از نشانه های پایین بودن سطح هورمون سروتونین است
۷- رعشه
لرزش بدن می تواند به دلیل کمبود هورمون دوپامین رخ دهد.
۱- میل به خوردن شیرینی جات و چیپس
اگر احساس می کنید بدن تان به قند و نشاسته احتیاج دارد، ممکن است سطح هورمون سروتونین در بدن تان پایین باشد.
۲- افزایش وزن
کمبود هورمون دوپامین در بدن می تواند منجر به بالا رفتن وزن شود.
۳- درد پستان
اگر زنی دچار کمبود استروژن باشد، ممکن است در پستان های خود احساس درد کند.
۴- کم شدن حس همدلی
تحقیقات نشان داده میان احساس همدلی و هورمون اکسی توسین ارتباط وجود دارد. اگر متوجه شده اید که نسبت به دیگران احساس همدلی نمی کنید یا در تشخیص حالت صورت دیگران دچار مشکل شده اید ممکن است دچار کمبود اکسی توسین باشید.
۵- سردرد
یکی از علت های سردرد می تواند کمبود پروژسترون باشد، هورمون دیگری که می تواند روحیه ی ما را بهبود ببخشد.
۶- بی خوابی
بی خوابی یکی از نشانه های پایین بودن سطح هورمون سروتونین است
۷- رعشه
لرزش بدن می تواند به دلیل کمبود هورمون دوپامین رخ دهد.
درخت افرای حیاط خانهمان زایمان کرده است و بچه افرا آورده است. اسمش را گذاشتم کاظم. کاشتمش توی گلدان و گلدان را گذاشتم پای همان افرای مادر و صبح به صبح آبش میدهم و قربان صدقهاش میروم. این را از فیلم «Perfect Days» یاد گرفتم. همان فیلم دوساعتهی کُندی که هر سکانسش در یکی از توالتهای عمومی توکیو پر شده است. فیلم خوب و کمتنش و پُر توالتی بود. یکی از کارهای بزرگوار همین بود که بچههای افرا را سطح شهر جمع میکرد و میبرد خانه و میکاشت توی گلدان و تر و خشکشان میکرد. دو روز بعد از تماشای فیلم، افرای ما هم زایید. انگار که کائنات سر شوخی را باز کرده باشد. حالا هم هر کسی که سر راهم سبز میشود، بعد از مناسک «سلام، چطوری؟» برایش ماجرای کاظم را تعریف میکنم. از آنجایی که تلفنها هم شنود میشوند، همه جا برایم تبلیغهای مرتبط به افرا میآید. کود برای افرا، تولید شده از پشکل گوسفندان سعادتمند کوههای آلپ. گلدان افرا با نقش آخرین امپراتور ژاپن. خاک فلان برای افرا. خلاصه که زندگیام شده افرا.
گاهی وقتها به سرم میزند که کاظم را تبدیل کنم به بنسای. گمانم بیستسالی وقت ببرد تا این کاظمِ توی گلدان را تبدیل کنم به یک بنسای در حد کاظم سیاحی. هرس کنم و قلمه بزنم و سیم بپیچم و هزار ژانگولر دیگر. پیشنهاد بنسای را قلبم داده است و البته مغزم هم مخالفت چندانی نکرد. مغز من رام شده است. قدیمها مغز من یک اسب وحشیِ رها شده در دشتهای مغولستان بود. تا حالا کسی دیده که اسب وحشی مغول حوصله کند و بنسای افرا تربیت کند؟ هرگز. بیست سال عدد بزرگی است برای صبر کردن. البته قلب و مغز من تجربهی این طور صبوریها را دارند. مثلا من تقریبا بیست سال پیش از ایران مهاجرت کردم و آمدم اینور آب. قلب پر از امید سوار بر اسب وحشی مغول به امید آمدن یک روز خوب. به امید برگشتن ورق. به امید چرخیدن در بر یک پاشنهی متفاوت. کلا قلب و مغز اسکلی داشتم. اما از یک جایی به بعد آرام گرفتند. در واقع دیگر اتفاقات برایشان اهمیت چندانی ندارند. حتی عددها هم بیمعنی و بیاهمیتند. سن من. اینکه چند زمستان از سال پنجاه و هفت گذشته است؟ اینکه چند تا شنبهی دیگر باید بگذرد تا دو هیئت مذاکرهکننده برای مردمان دیگر تصمیم بگیرند که آیندهشان چه طور رقم بخورد. از من گذشت. من حتی روی دیوار زیباترین آینده هم قابِ عکسِ گذشتهام آویزان است. گمان نکنم هیچ کدام از اعضای محترم هیئت دو طرف بتواند قاب مخشوش گذشتهی من را ترمیم کند. اصلا اسم من و آینده و گذشتهی من جز مفاد هیچ توافقی نیست.
بگذریم. خواستم بگویم که اسبها هم میتوانند بنسای درست کنند. دشتها که کوچک شدند و علفها که رفتند و شب که شد، اسبها کنار صخرهها میایستند و گذر زمان را فراموش میکنند و حواسشان را از دشتهای پهناور و از دست رفته پرت میکنند و خودشان را با ساقهی نحیف افرا مشغول میکنند. تا یادشان برود که تا حالا چند بار فرصت باز کردن درِ خانه به روی مادر -علیالخصوص غروبهای جمعه- را از دست داده است. چند بار تماشای فوتبال با پدر و سر فحش را کشیدن به دروازبان چلمنگ را از دست داده است. چند بار بستنیخوردن از خوشمرام را از دست داده؟ چند تا تئاتر؟ چند بار محرومیت از حضور؟ این اسب وحشی رام شده است. به عددها اعتقادی ندارد. به سالهای مهاجرت. به سن آدمها. به تعداد سالهایی که باید پای ساقهی نحیف نشست تا بنسای شود. این اسب خسته است و میخواهد زیر سایهی درخت افرا استراحت کند.
گاهی وقتها به سرم میزند که کاظم را تبدیل کنم به بنسای. گمانم بیستسالی وقت ببرد تا این کاظمِ توی گلدان را تبدیل کنم به یک بنسای در حد کاظم سیاحی. هرس کنم و قلمه بزنم و سیم بپیچم و هزار ژانگولر دیگر. پیشنهاد بنسای را قلبم داده است و البته مغزم هم مخالفت چندانی نکرد. مغز من رام شده است. قدیمها مغز من یک اسب وحشیِ رها شده در دشتهای مغولستان بود. تا حالا کسی دیده که اسب وحشی مغول حوصله کند و بنسای افرا تربیت کند؟ هرگز. بیست سال عدد بزرگی است برای صبر کردن. البته قلب و مغز من تجربهی این طور صبوریها را دارند. مثلا من تقریبا بیست سال پیش از ایران مهاجرت کردم و آمدم اینور آب. قلب پر از امید سوار بر اسب وحشی مغول به امید آمدن یک روز خوب. به امید برگشتن ورق. به امید چرخیدن در بر یک پاشنهی متفاوت. کلا قلب و مغز اسکلی داشتم. اما از یک جایی به بعد آرام گرفتند. در واقع دیگر اتفاقات برایشان اهمیت چندانی ندارند. حتی عددها هم بیمعنی و بیاهمیتند. سن من. اینکه چند زمستان از سال پنجاه و هفت گذشته است؟ اینکه چند تا شنبهی دیگر باید بگذرد تا دو هیئت مذاکرهکننده برای مردمان دیگر تصمیم بگیرند که آیندهشان چه طور رقم بخورد. از من گذشت. من حتی روی دیوار زیباترین آینده هم قابِ عکسِ گذشتهام آویزان است. گمان نکنم هیچ کدام از اعضای محترم هیئت دو طرف بتواند قاب مخشوش گذشتهی من را ترمیم کند. اصلا اسم من و آینده و گذشتهی من جز مفاد هیچ توافقی نیست.
بگذریم. خواستم بگویم که اسبها هم میتوانند بنسای درست کنند. دشتها که کوچک شدند و علفها که رفتند و شب که شد، اسبها کنار صخرهها میایستند و گذر زمان را فراموش میکنند و حواسشان را از دشتهای پهناور و از دست رفته پرت میکنند و خودشان را با ساقهی نحیف افرا مشغول میکنند. تا یادشان برود که تا حالا چند بار فرصت باز کردن درِ خانه به روی مادر -علیالخصوص غروبهای جمعه- را از دست داده است. چند بار تماشای فوتبال با پدر و سر فحش را کشیدن به دروازبان چلمنگ را از دست داده است. چند بار بستنیخوردن از خوشمرام را از دست داده؟ چند تا تئاتر؟ چند بار محرومیت از حضور؟ این اسب وحشی رام شده است. به عددها اعتقادی ندارد. به سالهای مهاجرت. به سن آدمها. به تعداد سالهایی که باید پای ساقهی نحیف نشست تا بنسای شود. این اسب خسته است و میخواهد زیر سایهی درخت افرا استراحت کند.
قدر دانی و شکرگزاری را جدی بگیرید
شاید این جملهای باشد که بارها شنیده باشید، اما حقیقت محض است.
روزنامهی شادی در یکی از آزمایشات خود، از ۲۱۹ زن و مرد خواست که در طول مدت سه هفته، سه نامه راجع به قدردانی بنویسند و
در آن، از نعمتهایی که دارند قدردان باشند.
نتایج نشان داد که این نامه ها، سبب بالا رفتن میزان رضایت شرکت کنندگان از زندگی، و کاهش نشانههای افسردگی در ایشان شد.
مغز شما نمیتواند همزمان بر روی نکات مثبت و منفی یک پدیده تمرکز کند. از این رو، شما میتوانید تمرکز خودتان را از روی چیزهایی که ندارید و شما را ناراحت میکنند بردارید
و بر روی نعمتهایی که دارید و شما را خوشحال میکنند معطوف کنید.
وقتی شما هم در عمل شکرگزاری و قدردانی شریک شوید، هورمونهای دوپامین و سروتونین در مغزتان ترشح میشوند. این هورمون ها، میزان احساس شادی شما را بالا میبرند و دقیقاً مثل یک داروی ضد افسردگی عمل میکنند.
در این لحظه چه کاری از دست شما بر میآید:
_ نوشتن سه مورد از نعمتهایی که به خاطرش شکرگزار هستید را به صورت روزانه تبدیل به یک عادت کنید.
_ به طور منظم، کارتهای تبریکی را به افراد مورد علاقهی زندگی تان، یا کسانی که اخیراً لطفی به شما کرده اند بفرستید.
_ به جای این که در مکالمههای روزمره تان از نداشته هایتان صحبت کنید، از نعمت هایتان بگویید و بابتش از خدا تشکر کنید
با شکرگزاری انرژی مردم و تمام انرژیهای مثبت
و وقایعی را که خوب هستند
وموجب آوردن خوبیها به زندگی ات میشوند
را تحت نفوذ خود در می آوری.
وقتی شکرگزاری می کنید انرژی از قلبتان جریان می یابد و باعث فعال سازی بعضی از پاسخ ها می شود
چه از جانب مردم و چه از جانب کائنات
پس از صمیم قلب تشکرکنید و قدردان باشید
شاید این جملهای باشد که بارها شنیده باشید، اما حقیقت محض است.
روزنامهی شادی در یکی از آزمایشات خود، از ۲۱۹ زن و مرد خواست که در طول مدت سه هفته، سه نامه راجع به قدردانی بنویسند و
در آن، از نعمتهایی که دارند قدردان باشند.
نتایج نشان داد که این نامه ها، سبب بالا رفتن میزان رضایت شرکت کنندگان از زندگی، و کاهش نشانههای افسردگی در ایشان شد.
مغز شما نمیتواند همزمان بر روی نکات مثبت و منفی یک پدیده تمرکز کند. از این رو، شما میتوانید تمرکز خودتان را از روی چیزهایی که ندارید و شما را ناراحت میکنند بردارید
و بر روی نعمتهایی که دارید و شما را خوشحال میکنند معطوف کنید.
وقتی شما هم در عمل شکرگزاری و قدردانی شریک شوید، هورمونهای دوپامین و سروتونین در مغزتان ترشح میشوند. این هورمون ها، میزان احساس شادی شما را بالا میبرند و دقیقاً مثل یک داروی ضد افسردگی عمل میکنند.
در این لحظه چه کاری از دست شما بر میآید:
_ نوشتن سه مورد از نعمتهایی که به خاطرش شکرگزار هستید را به صورت روزانه تبدیل به یک عادت کنید.
_ به طور منظم، کارتهای تبریکی را به افراد مورد علاقهی زندگی تان، یا کسانی که اخیراً لطفی به شما کرده اند بفرستید.
_ به جای این که در مکالمههای روزمره تان از نداشته هایتان صحبت کنید، از نعمت هایتان بگویید و بابتش از خدا تشکر کنید
با شکرگزاری انرژی مردم و تمام انرژیهای مثبت
و وقایعی را که خوب هستند
وموجب آوردن خوبیها به زندگی ات میشوند
را تحت نفوذ خود در می آوری.
وقتی شکرگزاری می کنید انرژی از قلبتان جریان می یابد و باعث فعال سازی بعضی از پاسخ ها می شود
چه از جانب مردم و چه از جانب کائنات
پس از صمیم قلب تشکرکنید و قدردان باشید
🍃لطفا زندگی را زندگی کنید
جوانی ڪُنیــد ؛
جلویِ آینه با خودتان حرف بزنید ،
بلند بخندید و بِچَـرخید...!
خودتان را بغل ڪنید!
به دَرَڪ ڪه چه فڪری راجع به تو میڪنند!
فڪرِ آنها تو را خوشبخت نمیڪند ؛
یڪ لحظه تصور ڪنید پیر و تنها و بیمارید، ڪه حتمأ این لحظه را خواهید داشت
آن لحظه تنها آرزویِتان یڪ روز از همین
روزهایِ جوانیِ شماست ڪه بیهوده
برایَش غُصه میخورید و بی هدف
شب را صبح و صبحتان را شب میڪنید.
این لحظه ها هیچ جوره بر نمیگردند،
خودت، به خودت #خوشبختی را هدیه ڪن،
خودت هیچوقت خودت را تَـرڪ نمیڪند...
جوانی ڪُنیــد ؛
جلویِ آینه با خودتان حرف بزنید ،
بلند بخندید و بِچَـرخید...!
خودتان را بغل ڪنید!
به دَرَڪ ڪه چه فڪری راجع به تو میڪنند!
فڪرِ آنها تو را خوشبخت نمیڪند ؛
یڪ لحظه تصور ڪنید پیر و تنها و بیمارید، ڪه حتمأ این لحظه را خواهید داشت
آن لحظه تنها آرزویِتان یڪ روز از همین
روزهایِ جوانیِ شماست ڪه بیهوده
برایَش غُصه میخورید و بی هدف
شب را صبح و صبحتان را شب میڪنید.
این لحظه ها هیچ جوره بر نمیگردند،
خودت، به خودت #خوشبختی را هدیه ڪن،
خودت هیچوقت خودت را تَـرڪ نمیڪند...
خداوند صلاحتانرا بهتر از تو میدونهیک
جاهاییاجازه نمیده بشه که بعداً
بهتر اون واسَت اتفاق بیفته و حالت را به
شکلیقشنگ تغییر بده و "بیآنکه روحت"
خبر داشته باشه، گاهیباید صبر و
حوصله به خرجداد که صلاحتان رخ بدهد
آنچه که از پیشواسَت"انتخابشده و به"
اوجی ربانیمیرساند درونت را که
اینیک اوجِبزرگ و زیباست
خداوندا شکر باشه
جاهاییاجازه نمیده بشه که بعداً
بهتر اون واسَت اتفاق بیفته و حالت را به
شکلیقشنگ تغییر بده و "بیآنکه روحت"
خبر داشته باشه، گاهیباید صبر و
حوصله به خرجداد که صلاحتان رخ بدهد
آنچه که از پیشواسَت"انتخابشده و به"
اوجی ربانیمیرساند درونت را که
اینیک اوجِبزرگ و زیباست
خداوندا شکر باشه
من نه از کسی عقب ترم و نه از کسی جلوترم!
من در زمان خودم زندگی میکنم...
تجربیاتی داشتم، انتخاباتی داشتم
تربیتی داشتم،اصولی داشتم
و خیلی چیزایی دیگه که باعث شدن امروز تو این نقطه و جایگاه باشم!
مقایسه رو رها میکنم..
درست و غلط و بحثهای بی نتیجه رو با آدمهای که ارزشش رو ندارن تموم میکنم و اونارو کنار میزارم و تلاش میکنم خودم باشم..
و زندگیمو بسازم اونجوری که دوست دارم و دلم میخواد!
نه با ترس از زبون این و اون...
من در زمان خودم زندگی میکنم...
تجربیاتی داشتم، انتخاباتی داشتم
تربیتی داشتم،اصولی داشتم
و خیلی چیزایی دیگه که باعث شدن امروز تو این نقطه و جایگاه باشم!
مقایسه رو رها میکنم..
درست و غلط و بحثهای بی نتیجه رو با آدمهای که ارزشش رو ندارن تموم میکنم و اونارو کنار میزارم و تلاش میکنم خودم باشم..
و زندگیمو بسازم اونجوری که دوست دارم و دلم میخواد!
نه با ترس از زبون این و اون...
شما روزانه به ۳ بُرد نیاز دارید:
۱. یک پیروزی فیزیکی:
پیادهروی ، دویدن، وزنه زدن، شنا کردن
۲. یک پیروزی ذهنی:
خواندن، نوشتن، ساختن یا خلق، یاد گرفتن
۳. یک پیروزی روحی:
شکرگزاری ، مدیتیشن، مطالعه، رشد و تعالی
۱. یک پیروزی فیزیکی:
پیادهروی ، دویدن، وزنه زدن، شنا کردن
۲. یک پیروزی ذهنی:
خواندن، نوشتن، ساختن یا خلق، یاد گرفتن
۳. یک پیروزی روحی:
شکرگزاری ، مدیتیشن، مطالعه، رشد و تعالی
بهخاطر هر چیزی که دوست داری؛
پاشو، بدو، بخور زمین، بلند شو، بخند، گریه کن، خسته شو، استراحت کن، اشک بریز، ناراحت شو؛
حتی شده جنگ راه بنداز!
ولی پاشو و زانوهای خاکیتو بتکون و بخند و باز شروع کن؛
براش اونقدر بجنگ تا بهش برسی!
پاشو، بدو، بخور زمین، بلند شو، بخند، گریه کن، خسته شو، استراحت کن، اشک بریز، ناراحت شو؛
حتی شده جنگ راه بنداز!
ولی پاشو و زانوهای خاکیتو بتکون و بخند و باز شروع کن؛
براش اونقدر بجنگ تا بهش برسی!
یه افسانهی خیلی قشنگی هست
که میگه : «اگه لایقش باشی بهت تعلق میگیره و اگه لیاقتِ بیشتر از اونو داشته باشی ازت گرفته میشه…»
پس بیخود برای چیزایی که از
دست دادید ناراحت نباشید،
حتماً قراره بهترش گیرتون بیاد !
که میگه : «اگه لایقش باشی بهت تعلق میگیره و اگه لیاقتِ بیشتر از اونو داشته باشی ازت گرفته میشه…»
پس بیخود برای چیزایی که از
دست دادید ناراحت نباشید،
حتماً قراره بهترش گیرتون بیاد !
واسه رویاپردازیوقت بگذارید چونکه یک
بهانه قشنگ واسه حالیقشنگه و
واسه زندگیکردن وقت بگذارید چونکهدر
نہایت زمان میگذرد"و چه خوبه اگه یک"
رضایتِ قشنگ برقرار بشه واسَت
علاقهتانرا جاییدرست خرجکنید که یک
وقت خدایینکرده "روحیه رو بد نکنه و"
یادتانباشه واسه جبرانه گذشتهو
انسانیبہتر شدنیک فرصت
بهانه قشنگ واسه حالیقشنگه و
واسه زندگیکردن وقت بگذارید چونکهدر
نہایت زمان میگذرد"و چه خوبه اگه یک"
رضایتِ قشنگ برقرار بشه واسَت
علاقهتانرا جاییدرست خرجکنید که یک
وقت خدایینکرده "روحیه رو بد نکنه و"
یادتانباشه واسه جبرانه گذشتهو
انسانیبہتر شدنیک فرصت
عشق؟ تو رفیقترینِ منی، عزیزِ منی، صبوری و آرام...
عشق؟ تو مهربانترینِ منی، دوستداشتنیترینِ منی، ارزشمندی و قابل اعتماد.
عشق را نمیدانم، ولی به نام تو که میرسم، سلول به سلول، لبریز اشتیاق میشوم. تو را که میبینم، به هیجان میآیم و کنارت که مینشینم، هزاران هزار پروانهی عاشق، میان هزارتوی قلبم، پرواز میکنند.
بیاختیار به تو فکر میکنم هر لحظه و دلم میخواهد تمام فیلمهای خوبِ جهان را با تو ببینم، تمام موسیقیهای خوبِ جهان را با تو بشنوم، تمام کتابهای خوبِ جهان را کنار تو بخوانم و تمام رازهای پنهان دلم را با تو بگویم.
نامت را چه بگذارم؟ وطن؟ رفیق؟ عشق؟
تو واقعا کیستی؟ تو کیستی و از اهالیِ کدامین جهانی که اینهمه دوستت دارم؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
عشق؟ تو مهربانترینِ منی، دوستداشتنیترینِ منی، ارزشمندی و قابل اعتماد.
عشق را نمیدانم، ولی به نام تو که میرسم، سلول به سلول، لبریز اشتیاق میشوم. تو را که میبینم، به هیجان میآیم و کنارت که مینشینم، هزاران هزار پروانهی عاشق، میان هزارتوی قلبم، پرواز میکنند.
بیاختیار به تو فکر میکنم هر لحظه و دلم میخواهد تمام فیلمهای خوبِ جهان را با تو ببینم، تمام موسیقیهای خوبِ جهان را با تو بشنوم، تمام کتابهای خوبِ جهان را کنار تو بخوانم و تمام رازهای پنهان دلم را با تو بگویم.
نامت را چه بگذارم؟ وطن؟ رفیق؟ عشق؟
تو واقعا کیستی؟ تو کیستی و از اهالیِ کدامین جهانی که اینهمه دوستت دارم؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
حالا که دارم این چهار خط را مینویسم، شبکهی کامپیوترهای شرکت از کار افتاده و به هیچ فایلی دسترسی نداریم. من هم آمدهام توی اتاق کارم، در را بستهام و مثل خسرو پرویز به اریکهی سلطنت تکیه دادهام، سیب گاز میزنم و مینویسم. بیکار و بیخیال و آزاد. هرچقدر که من مثل شبدرهای توی حیاط رها و آزادم، مسئول محترم کامپیوترها در حال پاره شدن است بابت عیبیابی شبکه. همین شد که گفتم چند خط بنویسم. البته چیزی هم ندارم برای گفتن. وقتهایی که سرم مثل آسمان بیابر عسلویه خالی است، فکرم میرود سمت غیبت کردن بقیه. عادت زشتیست، خودم میدانم. دارم به همکارم فکر میکنم که همین چند وقت پیش استخدامش کردیم. تازه فهمیدهام که خیلی بچه دارد. وقتی میگویم «خیلی»، منظورم پنجتا ششتا نیست. خیلی بیشتر. چهاردهتا. یک مؤمن به تمام معنا که احتمالاً هیچ اعتقادی به عایق کردن و پیشگیری ندارد. از وقتی فهمیدم که به اندازه نصف یک کلاس درس مدرسهی دولتی بچه دارد، خیلی بهش فکر میکنم. اینکه چطوری سر میز غذا مینشینند؟ چطور میخوابند؟ با هم تا حالا سفر رفتهاند؟ اتوبوس دارند؟ چطور ساکتشان میکنند؟ تیر هوایی در میکنند؟ خانهشان چند تا حمام و دستشویی دارد؟ برای املت، چند تا تخممرغ میشکنند؟
البته این انتخاب خودشان است و به من ارتباطی ندارد. من فقط توی دلم گوشت تن برادر میخورم و غیبتش را میکنم. ولی انتخاب کلا چیز عجیبی است. مثلا یکی انتخاب میکند تا زمانی که نیمکرهی جنوبیشان فعالیت میکند، تولید مثل کند. ولو به قیمت اینتمام شود تا برای هر بار املت درست کردن مجبور شوند چهار شانه تخممرغ بزنند به تنِ ماهیتابه. یا یکی تصمیم میگیرد دیکتاتور شود و از شرق تا غرب را به زور ببرد زیر یوغ خودش. ولو به قیمت این تمام شود که همهی عمر جرات نکند از خانهی ویلاییاش بیاید بیرون و هیچ کجا از این سرزمین پهناورش را به چشم خودش نبیند.
خود من هم انتخابهای عجیب کم ندارم. مثلا هشتاد سال پیش انتخاب کردم که نقشهبردار بشوم. با اختلاف مزخرفترین انتخاب زندگیام بود. قطعا از چهارده تا بچه داشتن و دیکتاتور شدن هم بدتر بود. دقیقا نمیدانم آدم در لحظهی انتخاب چه هورمونی از کجایش ترشح میشود. نقشهبرداری؟ آنهم برای من که از مار جعفری و اعداد و اعشار و کلاه حصیری و کلمن آب ولرم بیزارم. این چه انتخابی بود؟ گاهی وقتها جبر قابل توجیهتر است. مثلا زندگی مردِ زندانی در زندان دیکتاتور خیلی قابل توجیهتر از زندگی خودِ دیکتاتور است که انتخاب کرده است تا در ویلای خودش زندانی باشد. یا آدم عقیم در برابر آدمی که به اندازه نصف نونهالان کلاس اول خانم رحیمی، فرزندآوری کرده است.
البته من الان در مورد نیک و بد ماجرا حرف نمیزنم. فقط دارم جبر و اختیار را برای خودم تشریح میکنم. تا مسئول شبکهی شرکت هنوز دارد مثل گربهای که آتش گرفته باشد توی شرکت یورتمه میرود و عرق میریزد، من فرصت دارم که در مورد زندگیام و انتخابها و اجبارهایی که داشتهام فکر کنم. کاش کلا ما هم مثل رودخانهی کارون، مسیر زندگیمان مشخص بود و جاذبه اجبارمان میکرد کجا برویم و کجا بپیچیم و کجا نپیچیم. آنطور لازم نبود به خودمان گاهی وقتها بابت انتخابمان فحش بدهیم. آخر ماجرا هم وقتی به دریا رسیدیم فقط لازم بود به پیچها و جاذبه فحش بدهیم و هیچ تاسف و حسرتی هم نداشتیم. اجبار که تاسف ندارد. اجبار همه چیز را توجیه میکرد. من از همهی دیکتاتورها، از نیروی گرانش، پیچهای تند، طنابهای کلفت بسته به گردنها نازک و کلا هر چیزی که اختیار پرواز را میگیرد ممنونم. شما صلاح ما را بهتر از خودمان میدانید.
چراغ شبکه سبز شد. مسئول شبکه خوشحال است و خبر داد که به جهان اعداد و ارقام دوباره متصل شدیم. از جهان اجبارِ کار نکردن و رها بودن و نوشتن خداحافظی میکنم و به جهان انتخابی خودم با اعداد اعشاری وارد میشوم.
#فهیم_عطار
البته این انتخاب خودشان است و به من ارتباطی ندارد. من فقط توی دلم گوشت تن برادر میخورم و غیبتش را میکنم. ولی انتخاب کلا چیز عجیبی است. مثلا یکی انتخاب میکند تا زمانی که نیمکرهی جنوبیشان فعالیت میکند، تولید مثل کند. ولو به قیمت اینتمام شود تا برای هر بار املت درست کردن مجبور شوند چهار شانه تخممرغ بزنند به تنِ ماهیتابه. یا یکی تصمیم میگیرد دیکتاتور شود و از شرق تا غرب را به زور ببرد زیر یوغ خودش. ولو به قیمت این تمام شود که همهی عمر جرات نکند از خانهی ویلاییاش بیاید بیرون و هیچ کجا از این سرزمین پهناورش را به چشم خودش نبیند.
خود من هم انتخابهای عجیب کم ندارم. مثلا هشتاد سال پیش انتخاب کردم که نقشهبردار بشوم. با اختلاف مزخرفترین انتخاب زندگیام بود. قطعا از چهارده تا بچه داشتن و دیکتاتور شدن هم بدتر بود. دقیقا نمیدانم آدم در لحظهی انتخاب چه هورمونی از کجایش ترشح میشود. نقشهبرداری؟ آنهم برای من که از مار جعفری و اعداد و اعشار و کلاه حصیری و کلمن آب ولرم بیزارم. این چه انتخابی بود؟ گاهی وقتها جبر قابل توجیهتر است. مثلا زندگی مردِ زندانی در زندان دیکتاتور خیلی قابل توجیهتر از زندگی خودِ دیکتاتور است که انتخاب کرده است تا در ویلای خودش زندانی باشد. یا آدم عقیم در برابر آدمی که به اندازه نصف نونهالان کلاس اول خانم رحیمی، فرزندآوری کرده است.
البته من الان در مورد نیک و بد ماجرا حرف نمیزنم. فقط دارم جبر و اختیار را برای خودم تشریح میکنم. تا مسئول شبکهی شرکت هنوز دارد مثل گربهای که آتش گرفته باشد توی شرکت یورتمه میرود و عرق میریزد، من فرصت دارم که در مورد زندگیام و انتخابها و اجبارهایی که داشتهام فکر کنم. کاش کلا ما هم مثل رودخانهی کارون، مسیر زندگیمان مشخص بود و جاذبه اجبارمان میکرد کجا برویم و کجا بپیچیم و کجا نپیچیم. آنطور لازم نبود به خودمان گاهی وقتها بابت انتخابمان فحش بدهیم. آخر ماجرا هم وقتی به دریا رسیدیم فقط لازم بود به پیچها و جاذبه فحش بدهیم و هیچ تاسف و حسرتی هم نداشتیم. اجبار که تاسف ندارد. اجبار همه چیز را توجیه میکرد. من از همهی دیکتاتورها، از نیروی گرانش، پیچهای تند، طنابهای کلفت بسته به گردنها نازک و کلا هر چیزی که اختیار پرواز را میگیرد ممنونم. شما صلاح ما را بهتر از خودمان میدانید.
چراغ شبکه سبز شد. مسئول شبکه خوشحال است و خبر داد که به جهان اعداد و ارقام دوباره متصل شدیم. از جهان اجبارِ کار نکردن و رها بودن و نوشتن خداحافظی میکنم و به جهان انتخابی خودم با اعداد اعشاری وارد میشوم.
#فهیم_عطار
زندگی در خاورمیانه؟
آمیخته با سوگ و احساس گناه است.
زیرا همیشه کسانی از نزدیکانمان هستند که دارند با نابودی دست و پنجه نرم میکنند
ما که در این جغرافیا به دنیا آمدهایم با بالا رفتن از هر پلهی ترقی احساس میکنیم پیشرفت و زندگی ما، شاید آن چیزیست که نزدیکانمان از آن محروماند و دائماً احساس میکنیم نکند حق دیگران را خوردهایم؟!
فروید در کتاب «تمدن و ملالتهایش» اشاره میکند که یکی از پیچیدهترین اشکال احساس گناه، احساسی است که حتی بدون انجام کار اشتباه هم ایجاد میشود:
«گناه بدون جرم». یعنی فقط به صرف زیستن بهتر از دیگران، روان دچار اضطراب و گناه میشود.
این احساس گناه در روانکاوی ناشی از این است که در ناهشیار ما، پیشرفت ممکن است معادل «خیانت» به کسانی تعبیر شود که هنوز در رنج ماندهاند.
ما در هر مرحله جایی متوقف میشویم و بعد با یک احساس گناه از اینکه "انگار داشتن"
ما به قیمت "نداشتن" همنوعمان است
با طعمی گس در دهانمان قدم بعدی را تردید بر میداریم.
ما در خاورمیانه برای اینکه نه بیتفاوت باشیم نه در مرگ و انفعال فرو برویم، قرنهاست بهای بزرگی میپردازیم که ساکنان قارههای پیشرو از تمام این رنجها ناآگاهند
و همیشه صرفاً در جایگاه بزرگواران بخشنده در نقش کمک کننده به ما بودهاند، حال آنکه خودشان خوب میدانند ریشههای قدمت و تمدن، از آن مشرق زمین است.
درد در تمام خانهها هست، اما زمانی درد، در یک خانه، کهنه شده و مانعی در برابر احساس زنده بودن خانواده میشود که افراد خانواده احساس کنند والدین به فکر مراقبت از خانه نیستند.
آن زمان است که آدمها احساسی میکنند فراموش شدهاند
با دردها تنها گذاشته شدهاند، و آنگاه رنجها مثل سمی مهلک درون رگهای آدمها اکسیر زندگی را از جانشان میکاهند.
ما هرکداممان بارها جایی از درون فریاد زدهایم
ما چیز زیادی نمیخواهیم
بگذارید فقط زندگی کنیم!
دکتر پویان مقدم
روان درمانگر روانکاوانه
آمیخته با سوگ و احساس گناه است.
زیرا همیشه کسانی از نزدیکانمان هستند که دارند با نابودی دست و پنجه نرم میکنند
ما که در این جغرافیا به دنیا آمدهایم با بالا رفتن از هر پلهی ترقی احساس میکنیم پیشرفت و زندگی ما، شاید آن چیزیست که نزدیکانمان از آن محروماند و دائماً احساس میکنیم نکند حق دیگران را خوردهایم؟!
فروید در کتاب «تمدن و ملالتهایش» اشاره میکند که یکی از پیچیدهترین اشکال احساس گناه، احساسی است که حتی بدون انجام کار اشتباه هم ایجاد میشود:
«گناه بدون جرم». یعنی فقط به صرف زیستن بهتر از دیگران، روان دچار اضطراب و گناه میشود.
این احساس گناه در روانکاوی ناشی از این است که در ناهشیار ما، پیشرفت ممکن است معادل «خیانت» به کسانی تعبیر شود که هنوز در رنج ماندهاند.
ما در هر مرحله جایی متوقف میشویم و بعد با یک احساس گناه از اینکه "انگار داشتن"
ما به قیمت "نداشتن" همنوعمان است
با طعمی گس در دهانمان قدم بعدی را تردید بر میداریم.
ما در خاورمیانه برای اینکه نه بیتفاوت باشیم نه در مرگ و انفعال فرو برویم، قرنهاست بهای بزرگی میپردازیم که ساکنان قارههای پیشرو از تمام این رنجها ناآگاهند
و همیشه صرفاً در جایگاه بزرگواران بخشنده در نقش کمک کننده به ما بودهاند، حال آنکه خودشان خوب میدانند ریشههای قدمت و تمدن، از آن مشرق زمین است.
درد در تمام خانهها هست، اما زمانی درد، در یک خانه، کهنه شده و مانعی در برابر احساس زنده بودن خانواده میشود که افراد خانواده احساس کنند والدین به فکر مراقبت از خانه نیستند.
آن زمان است که آدمها احساسی میکنند فراموش شدهاند
با دردها تنها گذاشته شدهاند، و آنگاه رنجها مثل سمی مهلک درون رگهای آدمها اکسیر زندگی را از جانشان میکاهند.
ما هرکداممان بارها جایی از درون فریاد زدهایم
ما چیز زیادی نمیخواهیم
بگذارید فقط زندگی کنیم!
دکتر پویان مقدم
روان درمانگر روانکاوانه
تا به حال طمع بیخیالی رو چیشیده ای؟ملس و دلچسب!
چقدر مینشیند به جانت..
دل آرام و دل شاد؛از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبری
ازصبح های بی تشویش
صدای گنجشک ها،گلدان های شمعدانی پشت پنجره؛ از نوشیدن فنجان چای با طعم زندگی پشت پنجره
کمی بیخیال باش جانم...
لبخند بزن! نفس عمیق بکش!
باور کن خداوند برای تو معجزه میکند
جان ببخش به تمام لحظه های بی جانت اوهمین جاست!کنار تو ..
چقدر مینشیند به جانت..
دل آرام و دل شاد؛از تمام اتفاقات اطرافت لذت میبری
ازصبح های بی تشویش
صدای گنجشک ها،گلدان های شمعدانی پشت پنجره؛ از نوشیدن فنجان چای با طعم زندگی پشت پنجره
کمی بیخیال باش جانم...
لبخند بزن! نفس عمیق بکش!
باور کن خداوند برای تو معجزه میکند
جان ببخش به تمام لحظه های بی جانت اوهمین جاست!کنار تو ..
لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور میخواهد مشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.
آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید.
خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.
در زندگی دفعتاً متوجه میشویم که خداوند کارهایی در زندگیمان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبودهایم.❤️
#ناشناس
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.
آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید.
خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.
در زندگی دفعتاً متوجه میشویم که خداوند کارهایی در زندگیمان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبودهایم.❤️
#ناشناس