tgoop.com/exitvoiceloyalty/2425
Last Update:
1
در مدرسه وارتون شنیده شد.
مردی که در امتداد جادهای در حومه شهر قدم میزند با یک چوپان و یک گله بزرگ گوسفند روبرو میشود. به چوپان میگوید: «من با تو 100 دلار در برابر یکی از گوسفندانت شرط میبندم که بتوانم تعداد دقیق این گله را به تو بگویم.»
چوپان به پیشنهادش فکر کند. و با خودش میگوید این یک گله بزرگ است، و محال است بتواند درست حدس بزند؛ بنابراین شرط میبندد.
مرد میگوید: 973. چوپان متحیر میماند؛ زیرا دقیقاً درست است.
چوپان میگوید: «باشد، من مردو سر حرفم هستم، گوسفندری را بردار.»
مرد یکی را برمی دارد و شروع به دور شدن میکند.
چوپان فریاد میزند: «صبر کن، فرصتی هم به من بده تا شرطی ببندم. مرد میگوید حتما. چراکه نه. چوپان میگوید: «شما اقتصاددان یک اتاق فکر دولتی هستید.
«حیرتآور!» است.
مرد پاسخ میدهد: «دقیقاً! درست میگویی! اما به من بگو، چگونه این را استنباط کردی؟»
چوپان میگوید: «خب، سگم را زمین بگذار تا به تو بگویم.»
2
یک ریاضیدان، یک حسابدار و یک اقتصاددان برای یک شغل درخواست میدهند.
مصاحبهکننده با ریاضیدان تماس میگیرد و میپرسد «دو بعلاوه دو میشود چند؟ ریاضیدان پاسخ میدهد «چهار». مصاحبهکننده میپرسد «دقیقا چهار؟»
ریاضیدان با ناباوری به مصاحبهکننده نگاه میکند و میگوید «بله، دقیقاً، چهار.»
سپس مصاحبهکننده با حسابدار تماس میگیرد و همان سوال را میپرسد «دو بعلاوه دو میشود چند؟» حسابدار میگوید: «به طور متوسط، چهار؛ ده درصد بده (بالا) یا بگیر (پایین)، اما به طور متوسط، چهار.»
سپس مصاحبهکننده اقتصاددان را فرا میخواند و همان سوال را مطرح میکند که «دو بعلاوه دو میشود چند؟»
اقتصاددان بلند میشود، در را قفل میکند، پرده را میکشد، کنار مصاحبهکننده مینشیند و میگوید: «میخواهی چند شود»؟
3
سه اقتصاددان برای شکار رفتند بیرون و با آهوی بزرگی روبرو شدند.
اولین اقتصاددان شلیک کرد، اما یک متر به سمت چپ.
اقتصاددان دوم شلیک کرد، اما یک متر به سمت راست.
سومین اقتصاددان شلیک نکرد، بلکه با پیروزی فریاد زد: ما گرفتیمش! ما گرفتیمش!
4
از یک ریاضیدان، یک اقتصاددان نظری (تئوریک: اقتصاددانی که فقط در حوزه تئوریهای اقتصادی کار میکند) و یک اقتصادسنجیدان خواسته میشود تا گربه سیاهی (که واقعا وجود ندارد) را در اتاقی بسته با چراغهای خاموش پیدا کنند.
ریاضیدان در تلاش برای یافتن گربه سیاهی است که در اتاق تاریک وجود ندارد دیوانه میشود و در نهایت به یک بیمارستان روانی میرود.
اقتصاددان نظری قادر به گرفتن گربه سیاهی که در اتاق تاریک وجود ندارد نیست، اما با افتخار از اتاق خارج میشود و میگوید میتواند مدلی بسازد که تمام حرکاتش را با دقت بسیار زیاد توصیف کند.
اقتصادسنجیدان با خیال راحت وارد اتاق تاریک میشود، یک ساعت به دنبال گربه سیاهی میگردد که وجود ندارد. او از اتاق خارج نمیشود و از داخل اتاق فریاد میزند که او را از گردن گرفته است.
@exitvoiceloyalty
BY خروج و اعتراض و وفاداری
Share with your friend now:
tgoop.com/exitvoiceloyalty/2425