Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیدی چه شد!؟ آنقدر اصالت را به دیگران دادم و برای دیگران ارزش قائل شدم تا در نهایت خود را نابود کردم. حالا جهنمی برای خود ساخته‌ام که نظیر ندارد. اینک ایستاده‌ام در باد تا سوختنم را نظاره ‌کنم.
نمی‌توانم افکارم را جمع کنم، حواسم پرت است و باز قلم در دستانم می‌شکند.
دود می‌شوم و از خود می‌پرسم آیا می‌توانم بارِ دیگر به خویشتن خویش بازگردم، همانجایی که روزی رهایش کردم! آیا می‌توانم اصالت را به خویش دهم و نه به دیگری؟ چطور نیاموخته بودم که در این جهان هرکسی تنها مسئول خودش خواهد بود؟
خدای من باز هم وراجی می‌کنم!
من که هرگز نتوانستم آنچه می‌خواستم را بر زبان بیاورم، نمی‌دانم چه اصراری‌ بر سخن گفتن یا نوشتن دارم...!

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
✍️ ذره ذره محبت را باختم و شکست را بردم.

وقتی که در برنامه‌ریزی سال نو (کریسمس) همسرم را به زور با کسانی که دوست نداشت به سفر بردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی که پول پس‌انداز مشترک را برای خرید BMW آخرین مدل خرج کردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی که در جمع خانوادگی جواب دندان‌شکنی به برادر و مادرش دادم و سر جا نشاندم‌شان فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی برای خریدهای ریز و درشت زنانه برچسب حماقت به همسرم زدم و وانمود کردم که گریه‌اش را ندیدم و پولش را بودجه‌بندی کردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی در گردش یک‌روزه جلوی دوستان، عیب‌های همسرم را گفتم و همه خندیدیم و کمی سر به سرش گذاشتم و کارهایش را مسخره کردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی دلش می‌شکست و ناراحت می‌شد و می‌خواستم زیادی لوس نشود و محل‌اش نمی‌گذاشتم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی سعی می‌کردم جلو دیگران وانمود کنم که من عاقل‌ترم و اشتباهات تقصیر اوست و تنهایش می‌گذاشتم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی سعی نمی‌کردم که مانند او شوم،
فکر می‌کردم که بردم اما در اصل باختم.
زندگی و محبت را ذره ذره باختم و شکست را طی سال‌ها زندگی مشترک بردم...

همدلی یعنی مبارزه با خودخواهی به خاطر دیگری...

بهترین متن مجله #نیویورک_تایمز در سال 2014

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

اگر می‌خواهید اوج تنهایی خود را احساس کنید، به این نکته دقت کنید که در شدیدترین مصایبی که بر عزیزترین دوستان‌تان وارد می‌شود، وقتی در حالِ فداکاری برای او هستید، آیا با خود نمی‌گویید خوب شد این مصیبت بر سر من نیامد؟!

👤 #امانوئل_کانت

@Existentialistt
ﺑﻪ همه ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺻﺪای ﻣﻦ را ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ناامید ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ...

ﺗﻨﻔﺮ در انسان‌ها ازﺑﯿﻦ خواهد رفت و دیکتاتورها خواهند مُرد و قدرتی ﮐﻪ آنها از مردم ﮔﺮﻓﺘﻪ‌اند ﺑﻪ مردم بازخواهدﮔﺸﺖ.

ﺗﺎ مادامی ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ نمرده است، آزادی از بین نخواهد رفت.
ﯾﮏ دیکتاتور کلا برای مردمش ترسناک اﺳﺖ، و دیکتاتور تنها از ﯾﮏ ﭼﯿﺰ مردم ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﺪ: آگاهی!

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

وقتی انسانی از درد دیوانه می‌شود، دیگران دردش را نه، فقط دیوانگی‌هایش را می‌بینند.

👤 #مورات_منتش

@Existentialistt
✍️ بگو ماها عوض نمی‌شویم! نه جوراب‌هایمان عوض می‌شود و نه ارباب‌هامان و نه عقایدمان... وقتی هم عوض می‌شود آنقدر دیر است که دیگر به زحمتش نمی‌ارزد

ما ثابت قدم به دنیا آمده‌ایم و ثابت قدم هم ریق رحمت را سر می‌کشیم! سرباز بی‌جیره و مواجب، قهرمان‌هایی که سنگ همه را به سینه می‌زنند، بوزینه‌های ناطقی که از حرف‌هاشان رنج می‌برند

ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم!
او صاحب اختیار ماست...

وقتی بچه‌های حرف‌شنویی نیستیم طنابمان را سفت می‌کند و انگشت‌هایش دور گردن ماست!
حتی وقتی حرف زدنمان با ناراحتی توام است
باید هوای کار دستمان باشد که لاقل غذایی بلنبانیم
سر هیچ و پوچ آدم را خفه می‌کند...
این که نشد زندگی‌...

📕 #سفر_به_انتهای_شب
👤 #لویی_فردینان_سلین

@Existentialistt
✍️ شاگردی نزد استاد جوشو
(Joshu) آمد و گفت : من از راه دوری اومدم. تازه به گروه راهبان پيوسته‌م و بی‌تابم که اولين اصل ذن رو یاد بگیرم.
جوشو پرسيد: شامت رو خوردی؟
شاگرد: بله خوردم.
جوشو: ظرفت رو بشور...

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

- مذهب شما چيه؟

+ من به الهام آنی وجدانم اعتقاد دارم.

@Existentialistt
به دختران ياد می‌دهيم نيازهای ديگران را پيش‌بينی كنند: بايد تشنه‌ات باشه، يه نوشيدنی خنک می‌خوای؟
آنها هم آگاهانه و ناآگاهانه انتظار پيدا می‌كنند كه نيازهايشان پيش‌بينی و به اين نيازها رسيدگی شود.
حال اين زن حتی اگر درخواستش را به زبان هم بياورد از سوی خودش و ديگران پرتوقع، محتاج و وابسته تلقی می‌شود.
حتی اگر نيازی بسيار عادی مانند داشتن اوقاتی برای خود يا امكان دنبال كردن استعدادش را داشته باشد.

اين چرخه را چطور می‌شود شكست؟

📕 #ژرفای_زن_بودن
👤 #مورين_مورداک

@Existentialistt
مرا گویی چه می‌جویی دگر تو
ورای روشنایی؟
من چه دانم

#مولانا

آیا ورای روشنایی هم چیزی هست؟
اگر سیاهی را نشناسیم، سپیدی را درک نمی‌کنیم؛ اگر پلیدی و ناپاکی را ندانیم، پاکی و پاکیزگی را نمی‌فهمیم. تنها با آگاه شدن از ضد است که ضد را می‌شناسیم. پس تا زمانی که از روشنایی باخبریم، همچنان جایی، در عمق وجودمان در حال تجربه تاریکی هستیم. برای رسیدن به عالم وحدت باید از این دوگانگی نور و تاریکی، پاکی و پلیدی، کفر و ایمان و ... بگذریم.
رسیدن به روشنایی واپسین مرحله سفر ما نیست. آخرین تجربه، تجربه عبور از دوگانگی شب و روز، و سپیدی و سیاهی است. دریافتن این نکته که اضداد در عین تباین، واحد و یگانه‌اند.

@Existentialistt
هانا آرنت/ ۹نوامبر۱۹۶۴:

وقتی شخصی که جنایت را دیده و گذشته است [با عذاب وجدان] می‌گوید «همه‌ی ما گناهکاریم» گناه کسی را می‌پوشاند که واقعا مرتکب آن جنایت شده؛ این همان چیزی است که در آلمان اتفاق افتاد! این کار فقط پنهان‌کردن و لاپوشانی گناهکاران است.

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

مدت‌هاست که مثلِ مرگ ساکتیم، مَگر در هق هق.

📕 #داستان‌های_ناتمام
👤 #بیژن_نجدی

@Existentialistt
آدمها درست از وقتی که شروع می‌کنند به تعریف کردن از خودشان، یعنی یک اتفاقِ وحشتناک در درونشان در حال وقوع است. یعنی دارند اعتماد به‌نفسشان را از دست می‌دهند. یعنی دیگر خودشان را باور ندارند، اما می‌ترسند که بقیه این را بفهمند، برای همین هم دست و پا می‌زنند تا احساس حقارتشان را پشت اراجیفشان پنهان کنند. اراجیفی که همه‌اش در راستای اختفای همان نقطه ضعفشان ساخته و پرداخته شده است.
من خیلی وقتها خودم را از روی همین تعریف‌هایی که از خودم می‌کنم می‌شناسم و ریشه‌یابی می‌کنم. بعد از خودم می‌پرسم چه چیزی باعث شده است فکر کنم که باید به بقیه ثابت کنم که در این مورد خاص از بقیه بهترم. البته راستش من در هیچ موردی خودم را وسط ماراتنِ ایده‌آلیسم نمی‌اندازم، چون مسابقه برای بهترین بودن، از نظر من یک بیماری مرموز و خطرناک است که بصورت موزیانه و آرام وارد زندگی یک آدم می‌شود و او را نابود می‌کند.

@Existentialistt
ترس از تغییر، ترس از خطر کردن، ترس از مسخره شدن، ترس از اینکه دیگران فکر کنند هدف‌ها و رویاهای تو اشتباه است... همه اینها دشمنان تغییر و دگرگونی و رسیدن به هدف‌ها هستند. ولی حتی دشمنان هم دشمنانی دارند؛ دشمن ترس، شجاعت است. شجاعت نداشتن ترس نیست؛ شجاعت یعنی اینکه باوجود داشتن ترس، دست به عمل بزنی.

📕 #پینگ
👤 #استوارت_ایوری‌گلد

@Existentialistt
آنجا برای من همان یک نیمکت چوبی و آن تک درخت زبان گنجشک را داشت، غروب شده بود، هوای مه گرفتهٔ انتهای پاییز هم کار خودش را می‌کرد، اولین قطره فروغلتید، سپس دومی و پس از آن سومی و چهارمی و قطره‌های بعدی...
می‌دانی عزیز، وقتی حرمت بغض‌های منقطع را نگه نمی‌داری به گریه‌های ممتد می‌رسی، وقتی که در برابر آن ترس‌های کوچک لعنتی نمی‌ایستی بالاخره به اضطرابی عظیم گره می‌خوری، یک جایی از آنائیس نین خوانده بودم «عشق هرگز به مرگ طبیعی نمی‌میرد.» زیر لب تکرار می‌کردم نمی‌میرد، نمی‌میرد، نمی‌...

من همانم که از شکنجهٔ جانم طلب محبت کرده بودم، همانقدر پر شور و گرم، همانند اولین روزها، اولین روزها چقدر غریب‌اند نه!؟
اولین روز مدرسه، دانشگاه، سربازی، اولین روز آشنایی، اولین دیدار، اولین تپش‌های قلب، تپش‌های قلبم...

اکنون اما سرسختانه می‌خواهم که مورد علاقهٔ کسی نباشم، هر محبتی، تجسم باری است که بر دوشم انداخته می‌شود، او می‌خواهد به من نزدیک شود و من وحشت می‌کنم؛ وحشت از آن جهت که می‌دانم پشت پردهٔ این علاقه را چه اسارتی دربرگرفته...

تمام وجودم شهادت می‌دهد که بگریزم، می‌گریزم...
آنقدر می‌دوم تا به نفس زدن می‌افتم
گلویم خس خس می‌کند
می‌ایستم، خمیده دستانم را روی زانوانم می‌گذارم، در تلاشم تا نفس‌هایم را منظم کنم، سوزش گلویم آزاردهنده شده، پاییز لعنتی کارش را بلد است، ناخوشم کرده، ابری تیره آسمانم را گرفته، نه روی آرام دارم و نه جانی سخت که تحمل این‌روزها را برایم هموار سازد.

در این بین، هر از چندی شوقی سربرآورده و خاموش شده؛ شوقی از پس اشتیاقی دیگر، و من ناشیانه خود را به آغوش هر شوقی که امن می‌پنداشتم ‌انداخته بودم، اما در منتهای هر شوق برگ‌های زرد شاخه‌های نومیدی را می‌دیدم. اکنون بار دیگر به تنهایی‌ام خیره شده‌ام، می‌دانم که روی کسی نباید حساب باز کنم، با خودم می‌خوانم: آدمِ بی‌درد، یک آدم مرده است. «بقایای یک اشتیاق رقت انگیز را از خود دور کن.» دردانه‌ی خویش باش، خوبِ خوبِ خویش باش...

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
کارن همایونفر
سوت پایان
علی‌الحساب این یکی رو گوش کنید
تا ببینیم چی پیش میاد...

👈 #شما_فرستادید

@Existentialistt
جامعهٔ کنونی ما نه تنها می‌کوشد که حق مرگ ما، که حق زندگی ما را نیز بگیرد. معمولا شادی دوران کودکی را به یغما می‌برد. نوجوان یاغی را به خلا و بیهودگی می‌کشاند. فرد بالغ را از ناامنی مدام می‌هراساند. و مصیبت‌بار‌تر از همه اینکه منزلت پیریمان را نفی می‌کند.
اختیار پیر شدن را از ما گرفته‌اند. اختیار آن چیزی که عمری برای به دست آوردنش تلاش کرده‌ایم ـ پس بی‌اختیار و تنها و بی‌کس و درمانده ـ به زوال و پوسیدگی تبعید می‌شویم.

اجازه نمی‌دهند بدون احساس عمیق شرمساری پیر شویم. به ما می‌گویند باید از چین و چروک‌هایمان متنفر باشیم. می‌گویند که از دست دادن بنیهٔ جسمانی، نشانه‌ی بی‌حاصل شدن و از کار افتادن ما است. با کند شدن حواس، هرچه امید برای شادی و زیبا‌شناسی و باروری را از دست داده‌ایم. ما را ترغیب می‌کنند که سن و سال خود را پنهان کنیم و چین و چروک‌هایمان را بپوشانیم و مویمان را رنگ کنیم. برای اینکه مبادا سربار کسی شویم، اجتماعات خاص پیران را در اختیارمان می‌گذارند. به ما می‌گویند در آنجا، با دیگرانی چون خودمان می‌توانیم آسایش و آرامش بیابیم.

📕 #آدمیت
👤 #لئو_بوسکالیا

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

هراسناک‌تر از نابینایی، دیدن با دو چشم باز است
که چه بر سر سرزمین‌مان می‌آید…!

👤 #بلاگا_دیمیتروا

@Existentialistt
2025/07/04 18:25:56
Back to Top
HTML Embed Code: