وقتی که مخدّرات را وارد مجلس يزيد کردند، آن نانجیب به تک تک آنان نظر کرده و از آنان سؤال میکرد.
و هُنَّ مُربِطاتٌ بِحَبلٍ طَويلٍ و كانَتْ بَينَهُنَّ اِمرَأةٌ تَستُرُ وَجهَها بِزَندِها لِأنَّها لم تَكُن عِندَها خِرقَةٌ تَستُرُ وَجهَها،
«آن زنان و بچهها را به یک طناب بلندی به هم بسته بودند. بین مخدرات، بانویی بود که با آستین صورت خود را از يزيد میپوشاند.»
يزيد ملعون پرسید: این دختر کیست؟ گفتند سکینه بنت الحسین علیهماالسلام.
يزيد ملعون رو به آن بانوی مخدره کرد و گفت: تو سکینهای؟
فَبَكَتْ، و اِختَنَقَتْ بِعبرَتِها، حَتّىٰ كادَتْ تَطلُعُ رُوحُها.فقالَ لَها: و ما يُبكيكِ؟ قالَتْ: كَيفَ لا تَبكي مَن لَيسَ لَها سِتراً تَستُرُ وَجهَها و رأسَها عَنكَ و عَن جُلَسائِكَ.
«حضرت سکینه عليهاالسلام بغض راه گلویش را بست و چنان گریه کرد که نزدیک بود روح از بدنش جدا شود. یزید لعین گفت: چرا گریه میکنی؟
حضرت سکینه فرمود: چگونه گریه نکند آن دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا صورتش را از تو و اطرافیانت بپوشاند!؟»
#المنتخب/ج۲، ص۴۸۶
و هُنَّ مُربِطاتٌ بِحَبلٍ طَويلٍ و كانَتْ بَينَهُنَّ اِمرَأةٌ تَستُرُ وَجهَها بِزَندِها لِأنَّها لم تَكُن عِندَها خِرقَةٌ تَستُرُ وَجهَها،
«آن زنان و بچهها را به یک طناب بلندی به هم بسته بودند. بین مخدرات، بانویی بود که با آستین صورت خود را از يزيد میپوشاند.»
يزيد ملعون پرسید: این دختر کیست؟ گفتند سکینه بنت الحسین علیهماالسلام.
يزيد ملعون رو به آن بانوی مخدره کرد و گفت: تو سکینهای؟
فَبَكَتْ، و اِختَنَقَتْ بِعبرَتِها، حَتّىٰ كادَتْ تَطلُعُ رُوحُها.فقالَ لَها: و ما يُبكيكِ؟ قالَتْ: كَيفَ لا تَبكي مَن لَيسَ لَها سِتراً تَستُرُ وَجهَها و رأسَها عَنكَ و عَن جُلَسائِكَ.
«حضرت سکینه عليهاالسلام بغض راه گلویش را بست و چنان گریه کرد که نزدیک بود روح از بدنش جدا شود. یزید لعین گفت: چرا گریه میکنی؟
حضرت سکینه فرمود: چگونه گریه نکند آن دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا صورتش را از تو و اطرافیانت بپوشاند!؟»
#المنتخب/ج۲، ص۴۸۶
💔11❤2
مرحوم شیخ عباس قمی مینویسد:
إنَّ يزيدَ شَرِبَ الخَمرَ و صَبَّ منها على الرّأسِ الشّريفِ، فأَخَذَتْهُ اِمرَأَةُ يزيدَ و غَسَلَتْهُ بالماءِ، و طَيَّبَتْهُ بماءِ الوَرْدِ.
«يزيد ملعون شراب میخورد و ته مانده آن را بر سر امام حسين عليه السّلام میريخت، زن يزيد آب و گلاب گرفت و سر مطهر امام را شست.
آن شب، فاطمه الزهراء عليهاالسّلام را به خواب ديد كه از او به خاطر این کار تشکر مینمود.»
#نفسالمهموم/ص۴۳۹
إنَّ يزيدَ شَرِبَ الخَمرَ و صَبَّ منها على الرّأسِ الشّريفِ، فأَخَذَتْهُ اِمرَأَةُ يزيدَ و غَسَلَتْهُ بالماءِ، و طَيَّبَتْهُ بماءِ الوَرْدِ.
«يزيد ملعون شراب میخورد و ته مانده آن را بر سر امام حسين عليه السّلام میريخت، زن يزيد آب و گلاب گرفت و سر مطهر امام را شست.
آن شب، فاطمه الزهراء عليهاالسّلام را به خواب ديد كه از او به خاطر این کار تشکر مینمود.»
#نفسالمهموم/ص۴۳۹
💔14❤1
حضرت رقيه سلاماللهعلیها در خرابه شام خوابش برد. در خواب سر پدرش را دید که در میان طشت طلا جلوی یزید است و یزید با چوب خیزران بر لب و دندان پدرش میزند و آن حضرت، استغاثه به درگاه خدا میکند.
آن دختر یتیم از دیدن این صحنه، با وحشت از خواب بیدار شد و فریاد زد: وا ابتاه! وا غربتاه! با اشک چشمانش میگفت:
اِیتُونی بِوالدی و قُرّة عَینی.
«پدرم و نور چشمانم را برایم بیاورید.»
اَینَ أبي؟ لِأنّی رَاَیتُ رأسُهُ بینَ یَدَی یَزید و هو یَنکُثُه.
«پدرم کجاست؟ الان خواب دیدم که سر بریده پدرم، جلوی یزید است و او با چوب بر لب و دندانش میزند.»
مخدرات هرچه کردند اما رقيه سلاماللهعلیها باز آرام نمیگرفت و ناله و گریهاش زیادتر میشد. «امام سجاد علیهالسلام» خواهرش را به آغوش گرفت و او را تسلی داد و فرمود: ای نور دیده! با گریه دل ما را مسوزان.
باز هم رقيه سلاماللهعلیها آرام نگرفت و با اشک میگفت: باباجان!حسین... باباجان! حسین...
#ریاضالقدس/خطی/ج٢،ص٣٢٣
آن دختر یتیم از دیدن این صحنه، با وحشت از خواب بیدار شد و فریاد زد: وا ابتاه! وا غربتاه! با اشک چشمانش میگفت:
اِیتُونی بِوالدی و قُرّة عَینی.
«پدرم و نور چشمانم را برایم بیاورید.»
اَینَ أبي؟ لِأنّی رَاَیتُ رأسُهُ بینَ یَدَی یَزید و هو یَنکُثُه.
«پدرم کجاست؟ الان خواب دیدم که سر بریده پدرم، جلوی یزید است و او با چوب بر لب و دندانش میزند.»
مخدرات هرچه کردند اما رقيه سلاماللهعلیها باز آرام نمیگرفت و ناله و گریهاش زیادتر میشد. «امام سجاد علیهالسلام» خواهرش را به آغوش گرفت و او را تسلی داد و فرمود: ای نور دیده! با گریه دل ما را مسوزان.
باز هم رقيه سلاماللهعلیها آرام نگرفت و با اشک میگفت: باباجان!حسین... باباجان! حسین...
#ریاضالقدس/خطی/ج٢،ص٣٢٣
💔13😢1
وقتی که حضرت رقيه سلام الله علیها، سر مقدس سیدالشهداء عَلَيْهِالسَّلَام را از طشت بلند کرده و در بغل گرفت، گاهی طرف راست صورتش را بر محاسن پر از خون پدر میگذاشت، گاهی طرف چپ صورتش و محاسن پر خون پدرش را میگرفت و زار زار میگریست.
و کُلّما مَسَحَتْ الدّمَ مِن شَیبِهِ اِحمَرَّ الشّیبُ کَما کانَ اَوّلا،
«هر چقدر خونها را از محاسن پدرش پاک میکرد، باز محاسن سیدالشهدا علیهالسلام از خون رنگین میشد،»
فَوَضَعَت فَمُها عَلَی فَمهِ الشریف و بَکَت بُکاءا شدیدا،
«پس دهانش را بر روی دهان مبارک پدرش نهاد و گریه شدیدی کرد،»
ناگهان سر مطهر به سخن درآمد و فرمود:
اِلیَّ اِلیَّ هَلُمّی فَاَنا لکِ بالانتظار.
«دخترم! بیا بیا پیش من، که من در انتظار توأم.»
حضرت رقيه سلام اللهعلیها چون این صدا را شنید،
فَغشیَ عَلیها غَشوَةً لَم تَفِق بَعدَها
«طوری بیهوش شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد.»
فَحَرّکوها فَإذاً فارَقتْ روحُها مِن الدنیا.
«مخدّرات آمدند و او را هر چه تکان دادند، دیدند که روحش از این دنيا مفارقت کرده است.»
#ریاضالقدس/نسخه خطی/ج٢،ص٣٢٣
و کُلّما مَسَحَتْ الدّمَ مِن شَیبِهِ اِحمَرَّ الشّیبُ کَما کانَ اَوّلا،
«هر چقدر خونها را از محاسن پدرش پاک میکرد، باز محاسن سیدالشهدا علیهالسلام از خون رنگین میشد،»
فَوَضَعَت فَمُها عَلَی فَمهِ الشریف و بَکَت بُکاءا شدیدا،
«پس دهانش را بر روی دهان مبارک پدرش نهاد و گریه شدیدی کرد،»
ناگهان سر مطهر به سخن درآمد و فرمود:
اِلیَّ اِلیَّ هَلُمّی فَاَنا لکِ بالانتظار.
«دخترم! بیا بیا پیش من، که من در انتظار توأم.»
حضرت رقيه سلام اللهعلیها چون این صدا را شنید،
فَغشیَ عَلیها غَشوَةً لَم تَفِق بَعدَها
«طوری بیهوش شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد.»
فَحَرّکوها فَإذاً فارَقتْ روحُها مِن الدنیا.
«مخدّرات آمدند و او را هر چه تکان دادند، دیدند که روحش از این دنيا مفارقت کرده است.»
#ریاضالقدس/نسخه خطی/ج٢،ص٣٢٣
💔13❤1😢1
زنان مدینه در برگشت اهل بیت از شام، در خانه زینب کبری سلاماللّهعلیها برای عزاداری جمع شدند و حضرت قضایای کربلا و کوفه و شام را بیان میکرد و زنهای مدینه اشک میریختند.
سپس حضرت فرمودند:
و أمّا مُصیبَةُ وَفاةِ رُقَیّة فِی خَربَة الشّام،فَقَد إحدُودَبَ لَها ظَهْری و شابَ لَها رأسي.
«بدانید که داغ رقيه سلاماللهعلیها در خرابه شام، کمرم را شکست و قدّم را خمید و مویم را سفید کرد!»
#ناسخالتواریخحضرتزینبعلیهاالسلام_طرازالمذهب/ج۲، ص۵۲۶
سپس حضرت فرمودند:
و أمّا مُصیبَةُ وَفاةِ رُقَیّة فِی خَربَة الشّام،فَقَد إحدُودَبَ لَها ظَهْری و شابَ لَها رأسي.
«بدانید که داغ رقيه سلاماللهعلیها در خرابه شام، کمرم را شکست و قدّم را خمید و مویم را سفید کرد!»
#ناسخالتواریخحضرتزینبعلیهاالسلام_طرازالمذهب/ج۲، ص۵۲۶
💔19😢1
من فرِط حبي لكَ احببتُ كل شيء يتعلق بك احببت مدينتك وعائلتكَ والالوان التي تحبها احببتُ لهجتك احببت المُوسيقى التي تحبها احببت الحي الذي تسكن بهِ واحتفظت بأصغر تفاصيلك بداخلي وكل يوم حبي لك يزدّاد.
«از شدت عشقی که به تو دارم، هرچیزی که متعلق به تو هست رو دوست دارم، شهر و خانواده و رنگهایی که دوست داری، لهجهت رو دوست دارم، موسیقیای که دوست داری حتی محلهای که توش زندگی میکنی.
و ریزترین "جزئیات" مربوط بهت رو تو قلبم نگه داشتم و هر روز عشقم نسبت به تو بیشتر میشه.»
#عربیات
@divar_neveshtha
«از شدت عشقی که به تو دارم، هرچیزی که متعلق به تو هست رو دوست دارم، شهر و خانواده و رنگهایی که دوست داری، لهجهت رو دوست دارم، موسیقیای که دوست داری حتی محلهای که توش زندگی میکنی.
و ریزترین "جزئیات" مربوط بهت رو تو قلبم نگه داشتم و هر روز عشقم نسبت به تو بیشتر میشه.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤10👍1😍1
لاتربط وقتك ومشاعرك ونفسيتك بشخص.
«زمانت، احساساتت و حالِ روانی خودتو به شخصی گره نزن.»
#عربیات
@divar_neveshtha
«زمانت، احساساتت و حالِ روانی خودتو به شخصی گره نزن.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤14👍4💔1
دیوارنوشت
@divar_neveshtha
+عندما تترك الأمر لله، تتحسن الأمور.
«وقتی میسپاری به خدا قشنگتر پیش میره...»
«وقتی میسپاری به خدا قشنگتر پیش میره...»
❤28👍4
لا أعرِفُ
عَنِ الفَراشَاتِ
شَيّئًا
سِوىٰ أنّها
تَطيّرُ مِن ضِحكَتُكِ.
«از پروانهها چیزی نمیدانم،
جز آنکه از خندهیِ تو به پرواز در میآیند...»
#عايد_رزاق
@divar_neveshtha
عَنِ الفَراشَاتِ
شَيّئًا
سِوىٰ أنّها
تَطيّرُ مِن ضِحكَتُكِ.
«از پروانهها چیزی نمیدانم،
جز آنکه از خندهیِ تو به پرواز در میآیند...»
#عايد_رزاق
@divar_neveshtha
❤21👍1😍1
+احساساتی بودن من را ببخشید، من در رویاهای بینهایت کوچک و جاودانه زندگی میکنم.
❤24👍1
أنت جميلة مثل لوحة فنية، وبجع، وأجواء كلاسيكية، ودار أوبرا، والقمر، والقهوة الساخنة.
«تو به اندازهیِ تابلوی نقاشی، قوها، وایب کلاسیک، خانه اپرا، ماه و قهوه داغ زیبایی.»
#عربیات
@divar_neveshtha
«تو به اندازهیِ تابلوی نقاشی، قوها، وایب کلاسیک، خانه اپرا، ماه و قهوه داغ زیبایی.»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤24🥰1😍1
+بِالقُرآن يُبصِّرُكَ اللهُّ أموراً وَأحوَالاً تَخفَىٰ عَلَىٰ غَيرِك...
«با قرآن چیزهایی را میبینی و درک میکنی
که از غیرِ تو پنهان است.»
+بِالقُرآن يُبصِّرُكَ اللهُّ أموراً وَأحوَالاً تَخفَىٰ عَلَىٰ غَيرِك...
«با قرآن چیزهایی را میبینی و درک میکنی
که از غیرِ تو پنهان است.»
❤68💔2👍1
مؤسف أن يصبحوا عابرين بعدما كانوا وطن!
«چه دردناک است! آنان که روزی وطن بودند، رهگذر شدهاند.»
#نجيب_محفوظ
@divar_neveshtha
«چه دردناک است! آنان که روزی وطن بودند، رهگذر شدهاند.»
#نجيب_محفوظ
@divar_neveshtha
💔30❤7
اذكريني
في الشرود
بينَ زخاتِ المطر
عند بيّاع الجرائد
بينَ باقاتِ الورود!
«مرا به ياد آر!
وقتى كه
از رگبار باران،
مىگريزيم!
كنارِ روزنامه فروش!
ميان دستههاى گل...»
#عربیات
@divar_neveshtha
في الشرود
بينَ زخاتِ المطر
عند بيّاع الجرائد
بينَ باقاتِ الورود!
«مرا به ياد آر!
وقتى كه
از رگبار باران،
مىگريزيم!
كنارِ روزنامه فروش!
ميان دستههاى گل...»
#عربیات
@divar_neveshtha
💔12❤1
في بعض الأحيان يكون التمسك بالأشياء مؤلماً أكثر من تركها!
«گاهی نگه داشتن بیشتر از رَها کردن آسیب میزنه!»
#عربیات
@divar_neveshtha
«گاهی نگه داشتن بیشتر از رَها کردن آسیب میزنه!»
#عربیات
@divar_neveshtha
❤18👍5💔4
أنت والقمر متشابهان
كلاكما مشرق، جميل، لكن بعيدًا عني...
«تو و ماه شبیه هم هستید
هر دو درخشان و زیبایید
و در عینحال دور از من...»
#محمود_درویش
@divar_neveshtha
كلاكما مشرق، جميل، لكن بعيدًا عني...
«تو و ماه شبیه هم هستید
هر دو درخشان و زیبایید
و در عینحال دور از من...»
#محمود_درویش
@divar_neveshtha
❤16💔6