tgoop.com/bashgahandishe/13025
Last Update:
اصل تهذیب احترامِ آدم است....
خود و دیگری در اندیشه اقبال لاهوری
📝محمدرضا لبیب
مسئلهی نسبت «خود» و «دیگری» از مسائل فلسفی در اندیشهی مدرن است. در اندیشهی اقبال لاهوری، مفهوم «خودی» نه تنها محور نظام فکری او بلکه کلید فهم رابطهی انسان با خدا، جهان و دیگری است. اقبال در آثار فارسی خویش، بهویژه در اسرار خودی و رموز بیخودی، تصویری از انسان ارائه میدهد که «خود» را در سیر تعالی و در نسبت دیالکتیکی با «دیگری» معنا میکند. در این نوشتار، با روش تحلیلی-توصیفی و بر پایهی آثار فارسی اقبال، نشان داده میشود که نسبت خود و دیگری در فلسفهی اقبال نه تقابلگرایانه بلکه تکاملگرایانه است: «دیگری» شرط شکوفایی و فعلیت یافتن «خود» است.
محمد اقبال لاهوری (۱۸۷۷–۱۹۳۸م) در زمرهی متفکرانی است که کوشیدند با تکیه بر سنت اسلامی و بهرهگیری از اندیشهی مدرن، طرحی نو از انسان و هستی عرضه کنند. او در آثار منظوم فارسی خود، بهویژه اسرار خودی (۱۹۱۵) و رموز بیخودی(1918)، نظریهای وجودی از انسان بنا مینهد که بر محور «خودی» استوار است. اقبال در برابر بحرانهای هویت انسان مسلمان در دوران استعمار و مدرنیته، «خود» را بنیاد بازسازی دینی و فرهنگی میداند. اما این خود در انزوا معنا نمییابد، بلکه در ارتباط فعال با دیگری؛ خواه خدا، جامعه یا انسان دیگربه کمال میرسد. پرسش اصلی این نوشتار آن است که نسبت میان خود و دیگری در اندیشهی اقبال چگونه تبیین میشود و این نسبت چه دلالتهای فلسفی و اخلاقی دارد.
اقبال در اسرار خودی، خودی را «ذاتِ آگاه و خلاق انسان» میداند. او میگوید:
خودی را چون ز نور او خبر نیست / ندانستی که او جز جلوهگر نیست
خودی، در معنای اقبالی، نیروی درونیِ حیات و آفرینندگی است؛ امری الهی در انسان که در فرایند سیر و صعود از مرتبهی طبیعت به مرتبهی الهی به فعلیت میرسد. خودی، در بنیاد، امری نسبی و پویاست؛ از اینرو در تنهایی و بیدیگری به ایستایی میرسد.
در رموز بیخودی، اقبال از مرحلهای سخن میگوید که انسان از خودیتِ فردی به «بیخودی» اجتماعی میرسد؛ یعنی خود را در خدمت کلّی بزرگتر درمییابد. «بیخودی» در این معنا، از خودبیگانگی نیست بلکه «تعالیِ خود» است.
او در این اثر میگوید:
خودی در بند خود نتواند زیست / که بیدیگر، وجودش ناپدید است
در اینجا، «دیگری» همان «جماعت»، «امت» یا «خدا»ست که بدون آن، خودی معنا و استمرار نمییابد.
در منظومهی فکری اقبال، احترام به انسان نه یک فضیلت اخلاقی صرف، بلکه امری وجودی و الهی است. او انسان را موجودی میداند که باید از بند تقلید و انفعال رها شود تا «خودی» خویش را بشناسد و به مقام «خلیفةاللهی» برسد. این نگاه، در سراسر آثارش، با تأکید بر کرامت ذاتی انسان و مسئولیت او در برابر خود و جامعه حضور دارد.
«گر خودی گم کرد، گم گردد جهان»
در نگاه وی «احترام به انسان» در اصل، احترام به حقیقت خودآگاه و خلاق اوست؛ انسانی که شأنش به اندازهای است که بیاعتنایی به او، بیاعتنایی به روح الهی در خویش است.
اما در رموز بیخودی، اقبال مرحلهی دوم را طرح میکند: انسانِ کاملِ خودی، باید خود را در خدمت جامعه و امت قرار دهد. احترام به انسان دیگر، نتیجهی طبیعی رشد خودی است؛ زیرا انسانِ بیدارشده میفهمد که شأن او بدون شأن دیگران بیمعناست.
اقبال، کرامت انسان را بر سه پایه استوار میبیند: آگاهی از خویشتن، آزادی در اراده، و خدمت به جمع. از نظر او، انسانی که به خود و دیگران احترام میگذارد، در حقیقت به ارادهی خداوند در خویش حرمت مینهد.
برتر از گردون مقام آدم است
اصل تهذیب احترام آدم است
باید توجه داشت که در اندیشهی اقبال، عشق نیروی پیونددهندهی خود و دیگری است.
ادامۀ یادداشت را میتوانید در روزنامۀ اعتماد بخوانید.
@Dialogeschool
@bashgahandishe
BY باشگاه اندیشه

Share with your friend now:
tgoop.com/bashgahandishe/13025
