BASHGAHANDISHE Telegram 12767
کریم خان زند از دیار ایذه می‌گوید :

در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت
بی‌بدیلند و در شجاعت کم‌نظیر.

در لشکرکشی به آن دیار به مال میر
رسیدیم شب شد، در دامنه‌ی کوهی اردو زدیم، شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم، در میانه کوه آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد، با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم

در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است ،نشسته آن به قد یک انسان معمولی بود .کلاهی بر سر داشت
که به تاج شاهی شبیه بود، کلاهش نظرم را گرفت سلامش دادیم، جواب داد بدون اینکه تکانی بخورد، با دستش تعارف به نشستن کرد گویی که یک چوپان بر او وارد شده است

به مزاح به او گفتم کلاهت به تاج ما می‌ماند!نگاهش را متوجهم کرد و گفت کلاه
من از اصالت است تاج شما از قدرت .
کنایه‌اش رنجورم کرد خواستم انتقام بگیرم به او گفتم پس مرا می‌شناسی و از جا بر نخواستی با لبخند گفت نشسته‌ام که چون تویی برخیزد، مرا بیلی‌ست و تو را شمشیری ، بسیار پخته سخن می‌گفت که جای جسارت به او باقی نبود.

از احوالش پرسیدم و اینکه قدرت ما را چگونه می‌بیند گفت مردمان این دیار کشاورزند و سر به کار خود دارند ولی اگر کسی به نانشان حمله کند به جانش حمله خواهند کرد.
در کلامش تهدید بود، با نیش خندی گفتم صبح معلوم می‌شود. همان خنده را تحویلم داد و گفت صبح معلوم می‌شود.

لختی نشستیم و از کاسه ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم شب از نیمه گذشته بود که بخواب رفتیم.
صبح همهمه سپاه مرا بیدار کرد از دربان
پرسیدم چه خبر شده پریشان گفت آقا اسبان سپاه را برده‌اند از خیمه بیرون زدم کفشی برای پوشیدن نبود کفش و سلاح را هم برده بودند با
سپاهیان با پای برهنه به سمت روستایی
روان شدیم بدانجا که رسیدیم از جلال وجبورتمان چیزی نمانده بود، چون گدایان و درماندگان سراغ خانه کدخدا را گرفتیم به درب خانه که رسیدیم دروازه چوبینش باز بود خانه باغی وسیع که پر از درختان میوه بود ولی از میوه خبری نبود

در ایوان خانه‌ای در آخر باغ مردی ایستاده و خیرمقدم می‌گفت بفرمائید
تعدادمان زیاد بود من و همراهان سلام کردیم و با تکبری که با خود داشتیم، ولی با آن اوضای نا به سامان خواستم وارد‌ شوم که جوانی برومند با آفتابه مسی پر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنار جوی آبی که از میان باغ می‌گذشت دست و صورت بشویند سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد، گویی از قبل سالن‌های آن امارت برای پذیرایی آماده بود در محوطه باغ هم فضایی بزرگ برای نشستن محیا شده بود از من واز سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می‌شد به کدخدا گفتم مرا می‌شناسید؟

نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می‌شناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری می‌شود شناخت، آنان سخنشان را با هنر بیان می‌کردند، مرا در لفافه شاه بی‌تاج خطاب کرده بود کلامش را خوب می‌فهمیدم
ولی با مهمان‌نوازی که کرده بود شرم داشتم که او را برنجانم گفتم شما که این همه لطف کرده‌اید کلاهی هم بدهید.

دست بر سینه برد و با احترام گفت کلاه ما برای شما بزرگ است تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد، از کنایه بزرگی کلاهشان برای من به خشم آمده بودم
ولی از تاج پیش‌کشی شرمنده ، این مردمان در کلام و مقام بی‌نظیر بودند،

وقتی آماده برای رفتن شدیم همه سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم و گیوه خاصی که جلو پای من گذاشتند،
کفشی بسیار نرم وسبک که انسان از پوشیدنش لذت می‌برد.
از درب باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه بیرون بسته بودند با تعجب آن همه اسب وزین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره دست گفت اسب شما آن اسب سفید است، اسبی بسیار زیبا گفتم این همه سخاوت از کیست !؟ گفت خان گفته به شما بگویم ما رعیتیم و سرمان به کار خودمان است اگر کسی به نانمان حمله کند به جانش حمله می‌کنیم و اگر شاهی مروت پیشه کند برایش جان می‌دهیم و تاجش هدیه می‌کنیم. تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد.

** می‌گویند به همین علت کریم خان لقب وکیل‌الرعایا را برای خود برگزید.

از نوشته‌های میر غریب (میرزا)

——————————————
کریم خان زند ، پادشاهی مردمی و خوشنام بود، وی در ملایر متولد شد و پس از شکست دادن تمام مدعیان کسب قدرت که پس از در گذشت نادر شاه افشار بخش‌هائی از ایران را تصرف کرده بودند، از سال ۱۱۲۸ تا ۱۱۵۷ (۲۹ سال) در ایران حکومت کرد.

@Sayehsokhan
@bashgahandishe



tgoop.com/bashgahandishe/12767
Create:
Last Update:

کریم خان زند از دیار ایذه می‌گوید :

در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت
بی‌بدیلند و در شجاعت کم‌نظیر.

در لشکرکشی به آن دیار به مال میر
رسیدیم شب شد، در دامنه‌ی کوهی اردو زدیم، شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم، در میانه کوه آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد، با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم

در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است ،نشسته آن به قد یک انسان معمولی بود .کلاهی بر سر داشت
که به تاج شاهی شبیه بود، کلاهش نظرم را گرفت سلامش دادیم، جواب داد بدون اینکه تکانی بخورد، با دستش تعارف به نشستن کرد گویی که یک چوپان بر او وارد شده است

به مزاح به او گفتم کلاهت به تاج ما می‌ماند!نگاهش را متوجهم کرد و گفت کلاه
من از اصالت است تاج شما از قدرت .
کنایه‌اش رنجورم کرد خواستم انتقام بگیرم به او گفتم پس مرا می‌شناسی و از جا بر نخواستی با لبخند گفت نشسته‌ام که چون تویی برخیزد، مرا بیلی‌ست و تو را شمشیری ، بسیار پخته سخن می‌گفت که جای جسارت به او باقی نبود.

از احوالش پرسیدم و اینکه قدرت ما را چگونه می‌بیند گفت مردمان این دیار کشاورزند و سر به کار خود دارند ولی اگر کسی به نانشان حمله کند به جانش حمله خواهند کرد.
در کلامش تهدید بود، با نیش خندی گفتم صبح معلوم می‌شود. همان خنده را تحویلم داد و گفت صبح معلوم می‌شود.

لختی نشستیم و از کاسه ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم شب از نیمه گذشته بود که بخواب رفتیم.
صبح همهمه سپاه مرا بیدار کرد از دربان
پرسیدم چه خبر شده پریشان گفت آقا اسبان سپاه را برده‌اند از خیمه بیرون زدم کفشی برای پوشیدن نبود کفش و سلاح را هم برده بودند با
سپاهیان با پای برهنه به سمت روستایی
روان شدیم بدانجا که رسیدیم از جلال وجبورتمان چیزی نمانده بود، چون گدایان و درماندگان سراغ خانه کدخدا را گرفتیم به درب خانه که رسیدیم دروازه چوبینش باز بود خانه باغی وسیع که پر از درختان میوه بود ولی از میوه خبری نبود

در ایوان خانه‌ای در آخر باغ مردی ایستاده و خیرمقدم می‌گفت بفرمائید
تعدادمان زیاد بود من و همراهان سلام کردیم و با تکبری که با خود داشتیم، ولی با آن اوضای نا به سامان خواستم وارد‌ شوم که جوانی برومند با آفتابه مسی پر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنار جوی آبی که از میان باغ می‌گذشت دست و صورت بشویند سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد، گویی از قبل سالن‌های آن امارت برای پذیرایی آماده بود در محوطه باغ هم فضایی بزرگ برای نشستن محیا شده بود از من واز سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می‌شد به کدخدا گفتم مرا می‌شناسید؟

نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می‌شناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری می‌شود شناخت، آنان سخنشان را با هنر بیان می‌کردند، مرا در لفافه شاه بی‌تاج خطاب کرده بود کلامش را خوب می‌فهمیدم
ولی با مهمان‌نوازی که کرده بود شرم داشتم که او را برنجانم گفتم شما که این همه لطف کرده‌اید کلاهی هم بدهید.

دست بر سینه برد و با احترام گفت کلاه ما برای شما بزرگ است تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد، از کنایه بزرگی کلاهشان برای من به خشم آمده بودم
ولی از تاج پیش‌کشی شرمنده ، این مردمان در کلام و مقام بی‌نظیر بودند،

وقتی آماده برای رفتن شدیم همه سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم و گیوه خاصی که جلو پای من گذاشتند،
کفشی بسیار نرم وسبک که انسان از پوشیدنش لذت می‌برد.
از درب باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه بیرون بسته بودند با تعجب آن همه اسب وزین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره دست گفت اسب شما آن اسب سفید است، اسبی بسیار زیبا گفتم این همه سخاوت از کیست !؟ گفت خان گفته به شما بگویم ما رعیتیم و سرمان به کار خودمان است اگر کسی به نانمان حمله کند به جانش حمله می‌کنیم و اگر شاهی مروت پیشه کند برایش جان می‌دهیم و تاجش هدیه می‌کنیم. تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد.

** می‌گویند به همین علت کریم خان لقب وکیل‌الرعایا را برای خود برگزید.

از نوشته‌های میر غریب (میرزا)

——————————————
کریم خان زند ، پادشاهی مردمی و خوشنام بود، وی در ملایر متولد شد و پس از شکست دادن تمام مدعیان کسب قدرت که پس از در گذشت نادر شاه افشار بخش‌هائی از ایران را تصرف کرده بودند، از سال ۱۱۲۸ تا ۱۱۵۷ (۲۹ سال) در ایران حکومت کرد.

@Sayehsokhan
@bashgahandishe

BY باشگاه اندیشه


Share with your friend now:
tgoop.com/bashgahandishe/12767

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram desktop app: In the upper left corner, click the Menu icon (the one with three lines). Select “New Channel” from the drop-down menu. Users are more open to new information on workdays rather than weekends. The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: Telegram has announced a number of measures aiming to tackle the spread of disinformation through its platform in Brazil. These features are part of an agreement between the platform and the country's authorities ahead of the elections in October. SUCK Channel Telegram
from us


Telegram باشگاه اندیشه
FROM American