tgoop.com/bashgahandishe/12416
Last Update:
تأملی در باب مفهوم شریعتیزدایی
به بهانهی برگزاری نشست «شریعتی پس از شریعتی»
مهدی نوریان
بهنظر بتوان مفهوم شریعتیزدایی را ذیل پروژهای فکری برای عبور از صورتهای اندیشگانی سنگوارهشده و تصلبیافتهی یک اندیشمند به قصدِ برساختن یک صورت اندیشگانیِ نوپدیدِ سازگار با زمینه و زمانه در نظر گرفت. بهعبارت دیگر، بهجایِ آنکه صورتِ تصلبیافتهای از اندیشه را که خودْ محصولِ زمینه و زمانهای تکین است و بهشکلی تاریخی در بستری فرهنگی ممکن شده است ستایش یا تخریب کنیم، این تصلب را از سرِ راه برداریم، تا جریان اندیشه بهشکلی خلاقانه و انتقادی رهِ خود بپوید.
این تصلب اندیشگانیست که راه رستگاری را میبندد، چراکه نیروییست بیرونی که توان و قدرتی بر اندیشه یافته است. ملهم از ایدهی زیمل در جستار «در باب رستگاری روح»، میتوان گفت که روحْ (بخوانید روح اندیشهورزی) پیشاپیش به رستگاری رسیده است و فقط کافیست از شر این نیروهای متصلب که از بیرون بر سر او هوار شدهاند خلاصی یابد ([۱۹۰۳] ۱۹۹۷: ۳۱). ازاینرو، رستگاری نسبتی وثیق با آزادی پیدا میکند؛ آزادی در کنشی انسانی تجربه میشود که درراهِ رسیدن به رستگاری رخ نمایانده باشد. بهنظر زیمل، انسان تا جایی آزاد است که مرکزِ هستیاشْ پیرامونِ هستیاش را تعیین کرده باشد، نه بالعکس (همان: ۳۲). وامدار این ایده، که واجد لحظهای وجودشناسانه است، مقاومت دربرابرِ هر صورت اندیشگانی متصلب که نسبتی با هستی امروزی ما ندارد و فقط بر سر روح اندیشهورز ما هوار شده است تا راه رستگاریاش را سد کند، کنشی آزادیبخش است. بهنظر میرسد، شریعتیزدایی، یا هر شکل دیگری از ایندست زدایشها، قرار است بیآنکه در دامگه عشق یا نفرت نسبت به اندیشه، اندیشمند، یا دورهای خاص که این اندیشه در آن زاییده شده است بیفتد، با نقد رادیکال صورت اندیشگانی تصلبیافته و سنگوارهشده، در این پروژهی فکری قرار گیرد. از سوی دیگر، طبیعیست که ایدهی زدایشِ صورت اندیشگانی متصلب و عبور از آن، در طول تاریخ اندیشه توسط اندیشمندان و متفکران زیادی نسبت به اندیشهی بزرگان پیش از خود، انجام شده باشد؛ بزرگترین نمونهی این مهم را میتوان در کار مارکس نسبت به هگل دید؛ جاییکه به تعبیر آلتوسر، دیالکتیک هگلی بهشکل معجزهواری دیگر هگلی نیست (آلتوسر، ۱۹۶۹: ۹۱) و به تعبیر من هگلزدایی میشود.
هراس از زدایش صورتهای اندیشگانی سنگوارهشده و یا ایستادگی دربرابر آن، جنبهای ایدئولوژیک پیدا میکند؛ چراکه به تعبیر پولانزاس، در آن روابطِ خیالی جای روابطِ وجودی را میگیرد (۱۹۷۳). این روابطِ خیالی و برساخته میتوانند چنان دامنگیر سوژهها شوند که ازدستدادن این روابط را بهمثابهی نابودی خویش در نظر آورند. ازاینروست که سوژههایی نسبت به این زدایش، هراس پیدا کرده و تمام تلاش خود را میکنند تا آن را تداوم بخشند، چراکه وجود خویش را در خطر میبینند، غافلازاینکه، اینجا روابطِ خیالیاند که در مناسباتی ایدئولوژیک، جای روابطِ وجودی را گرفتهاند. ازدگرسو، این هراس میتواند جنبهای بومیگرایانه و البته پارانوئید نیز به خود بگیرد و سوژهها هرگونه تلاش برای زدایش این صورتهای اندیشگانی سنگوارهشده را بهمثابهی خطری در نظر بگیرند که کیان یا بوم ایشان را تهدید میکند؛ بنایی که ایشان ساختهاند و بدان چنان دل بستهاند که هرگز بنای واسازی آن را ندارند. برای نمونه، ایندست هراسها را بهخوبی میتوان در وضعیت روانشناختی سوژههای گفتار ایرانباستانگرا مشاهده نمود که کوچکترین نقدی به گزارههای این گفتار را تاب نمیآورند. سخن آخر اینکه اندیشه تا وقتی زلال است که درجریان باشد.
Althusser, Louis. (1969). For Marx. Translated by Ben Brewster. The Penguin Press.
Poulantzas, Nicos. (1973). Political Power and Social Classes. Translated by Timothy O’Hagan. London: NLB.
Simmel, Georg. ([1903] 1997). “On the Salvation of the Soul,” in Essays on Religion. Translated and Edited by Horst Jürgen Helle and Ludwig Nieder. New Haven and London: Yale University Press.
—————
@mavaajid
@bashgahandishe
BY باشگاه اندیشه
Share with your friend now:
tgoop.com/bashgahandishe/12416