Telegram Web
Forwarded from محمد زینالی
صدا ۱۹۱.3gpp
16.9 MB
کتابخوانی در جهان شبکه ای
محمد زینالی اناری
کتابخانه عمومی اردبیل

@ardabilnote
دقیقا چه زمانی مرده ها زنده خواهند شد؟

@ardabilnote
زندگی های خارج از گود

محمد زینالی اناری
روزنامه اعتماد ۶دی۱۳۹۶

@thing
Forwarded from مَطلَع نیوز
🔵 پرونده ویژه مطلع نیوز:


چرا مدیران استان اردبیل، نمیخواهند یا نمی توانند از دولت دفاع کنند؟


یادداشت اختصاصی از محمد زینالی اناری:



🆔 @Matlanews


🌀 www.matlanews.ir/?p=6202
شهر یخبندان
محمد زینالی اُناری، پژوهشگر فرهنگ عامه

اردبیل مرده است، سالها است که به جسدی بی روح تبدیل شده، یخ زده و توان تکان دادن خود را ندارد. شهر به روز آخر خود رسیده و از دار دنیا رهیده، مردمی به جای گذاشته که در فضای مردار آن راه می روند و بدون روح شهر، احساس کاذبی دارند که زندگی می کنند. بدون این که یک شهر روح داشته باشد، آن چه در آن وجود دارد، زندگی نیست، آن ها بدن هایی متحرک اند که تصور می کنند وجود دارند. باید یکی پیدا شود به آن ها بگوید که مرده اند و به قول ملانصرالدین هنوز بدن فیزیکی شان سرد نشده که متوجه این قضیه بشوند. به تدریج سرد خواهند شد و یخ خواهند زد.

یخ، این ویژگی را دارد که در آن روح وجود ندارد، انرژی جنبشی آن به صفر نزدیک تر است و ذرات آن نمی توانند با هم برخورد سازنده داشته باشند. در حالی که در میعان، ذره ها آزادترند، به هم می خورند تا حرکت کنند. آدم های این شهر، به هم اطمینان ندارند و برای سپردن فرزندان شان به همسایه اعتماد لازم را ندارند. هیچ دو نفری نمی توانند با هم مشارکت کاملی برای شکل دادن به روابط و شکل دادن تعاونی داشته باشند. گفت و گوهای مردم اغلب به صورت هیجانی است و هیچ گفتگوی عقلایی بین دو نفر منجر به شکل گرفتن ایدئولوژی مشترک نمی شود. چرا که برای در میان گذاشتن ایدئولوژی های شان به هم اطمینان ندارند، حرف خود را پنهان می کنند، از هم دیگر پنهان می شوند.

تفکر عمودی در میان آنان رسوخ کرده است، هر شهرنشین یک تصمیم گیر مطلق و متکلم الوحده، هر یک شاهی برای خود است، هیچ کس تفکر جانبی یا افقی برای شکل دادن همبستگی ندارد. به همین خاطر در اغلب محلات، هیچ کس به هم سلام نمی کند و در خیابان ها که به قول مودب، به شکل مرده های حرفه ای راه می روند و خصمانه به هم می نگرند. و در واقع نگاه هایی که به تیزی برای پائیدن هم، بدون سلام رد و بدل می شود، همدیگر را مانند اشیائی دیدنی مصرف می کند و این خصمانه است. در گذشته رابطه ها به تأسی از تفکر عمودی، به شکل ارباب و رعیتی بود، اینک ارتباط شهرنشینان با هم به شکل ارتباط با اشیاء در آمده است.

تجسدهای بی صدا از کنار هم می گذرند و صدایی به اشتراک گذاشته نمی شود. سلام، گرمای روح بخش و معنای اعتمادش را از دست داده است. مردم به یخ های بی شمار غریبه از هم تبدیل شده و به چنین وضعیتی عادت کرده اند. مردمی یخ زده، روح شهر را به سردی تبدیل کرده اند، تا جایی که هیچ کس را یارای این نیست که به برده کردن فروشندگان و حقوق های پایین اعتراض کند. هیچ تبادل نظری در خصوص معیشت فرودستان که به شکل برده استفاده می شوند، اتفاق نمی افتد. هیچ نشستی در دانشگاه برای طبقات محروم که چندی پیش متهم اصلی اغتشارات در شهر بود برگزار نمی شود. آن مجسمه ی شاه اسماعیل خشکش زده و توهین استخدام «خانمی با روابط عمومی بالا» را برای شهر پاک صفوی جدی نمی گیرد!

اردبیل در غیاب گفت و گو و تفاهم اجتماعی، به شهری بی روح، بدون گروه مرجعی که بخواهد مسائل شهر را بیان کند تبدیل شده و به جای چانه زنی شعرا و پیش کسوتان مطرح، دلالان و تاجران ناپیدا می توانند برای شهر سرنوشت تعیین کنند. پول عیار و معیار توانایی و قدرت مردم ساده و مردم متشخص شده است. دیگر سواد و مهارت ادبی تفاخر به شمار نمی رود و گفت گو و خطابه ارزش نیست. در چنین وانفسایی، هر بچه ای که بخواهد یا بتواند، می تواند پیشروی مردم شهر باشد. آن گاه از چنین بچگانی، آدم هایی خودبین تولید می شود که سرنوشت مردم را مانند یک تیله گم کند. سایرین، به شکل آدم هایی بدبین، در گوشه ای به زندگی تُک می زنند تا کی به سر آید.

@ardabilnote
حالت High: درباره ی دعوای دو شهروند اردبیلی به خاطر سبقت

محمد زینالی اُناری، پژوهشگر فرهنگ عامه

زمانی که در جهاد دانشگاهی اردبیل بر روی خرده فرهنگ های مواد مخدر مطالعه می کردم، یافته های یک مقاله ی خارجی را مشاهده کردم که با استعاره ی « High » به مصرف بالای مواد مخدر اشاره کرده بود. اگرچه مُزدی در قبال آن تحقیق از جهاد دانشگاهی اردبیل دریافت نکردم و از مصاحبه ها و شب گردی های شش ماهه ام، استفاده از وسایلی که با درآمد شخصی ام تهیه کرده بودم مانند کامپیوتر، ماشین و دوربین عکاسی و از تایپ حدود ششصد صفحه B nazanin 12 آن بهره کشی شد، اما چند نکته در این گوشه ی خسران یاد گرفتم. در آن مقاله به مصرف بالای مواد مخدر اشاره کرده بود که در خرده فرهنگ های گوتیک در ایسلند وجود داشت. مصرف بالایی که موجب می شود هر لحظه بر کیف و لذت ناشی از مصرف بیفزاید.

اما یک نکته در مورد چاقی و لذت مردم از خوردن وجود دارد. اگر یک قرن پیش را تصور کنیم، می بینیم که مردم امروز به غایت بیشتر می خورند و چاقی ها و بیماری های متنوع نشان گر این موضوع می باشد. امروز به جای آرد نخود، آش دوغ و نهایتا شیربرنج، اغلب مردم برای خوردن شیرینی، نوشابه، پیتزا و سایر مواد غذایی با حجم بالای انرژی می خرند و طبیعی است که هیجان بالا و گاه بیماری های فشار خون و دیابت را هم پذیرا باشند. یکی از ویژگی هایی که موجب می شود در خوردن اسراف به عمل بیاید، کهن الگوی گرگی است که به خاطر تجربه های شبانی و زندگی در کوه و دشت، در اغلب ما اردبیلی ها وجود دارد، نشان این معنا آن است که وقتی فرد زیرکی را می بینیم می گوییم: «فیلانی قوردّی1» و وقتی فرد سربزیری را می بینیم، می گوئیم: «گویون کیمی دی2»!

« های: High» حالتی است که در آن دوز بالای انرژی را تجربه کرده باشیم، یعنی مانند گرگ و مسرفانه بخوریم یا مانند همو بسیاری را در رقابت رانندگی و کار پشت سر بگذرایم و به زمین خوردن دیگران توجه نکنیم (حجم بالای ورشکسته ها و راننده های ناراضی نشانگر این است) و افتخار کنیم که «زیرک» یا در بازی زندگی «برنده» هستیم. در نتیجه، همواره هیجان بالاییع از انرژی را تجربه می کنیم که ما را به اشتباه می اندازد؛ فکر می کنیم آدم های شجاعی هستیم و مثل گوسفند نیستیم که در خیابان و بازار سرمان کلاه برود. حال که مردم در حالت اوج انرژی جسمی و روانی هستند، هر ایده ای خطرناک است. سبقت گرفتن، غذا خوردن، درس دادن، درس خواندن و حتی عاشق شدن. ممکن است کسی که به ما راه نداده است را بکشیم، تعداد سکته های قلبی زیاد شود، معلم گردن شاگرد را بشکند،ه خودکشی به خاطر نمره ی درسی رخ بدهد و همزمان عاشق چند نفر بشویم.
.

1-فلانی در زیرکی (وشجاعت) همچون گرک است
2-... در تنبلی یا سربزیری مانند گوسفند است

@ardabilnote
همشهری از دست رفته
محمد زینالی اناری
هفته نامه شمالغرب، شماره ۸۲


@ardabilnote
4_5965272724430389782.docx
9.7 KB
همشهری از دست رفته
محمد زینالی اناری
هفته نامه شمالغرب، شماره۸۲

@ardabilnote
گفتمان خان
محمد زینالی اُناری

ما امروز با یک نوع تحول فرهنگ از پایین به بالا همراه هستیم. اغلب مردمی که در شهر زندگی می کنند، از قبیله ی فرودستی خاسته اند که تا صد سال پیش اسیر دست خان، ارباب، کدخدا و در نهایت شاه بودند. آن ها ( نه به طور مستقیم) مشروطه خواستند، نفت را برای خودشان کردند، شاه و اربابانش را محدود کردند، تا به طور سفیدی انقلاب کند و جلوی تفکر کمونیستی بایستد، انقلاب کردند و با جهاد سازندگی یادآور همیاری های بنه ی روستایی شدند. همه از روستاها به شهر آمده و از رعیت به کارمند و بازاری و کشاورز صاحب تراکتور و حقوق شهروندی تبدیل شدند. اما آیا آن ها توانستند گفتمانی که موجب اسارت و بردگی بود را بشکنند؟

گفتمان خان، آن چه که انسان ها را برای هم زیردست و نوکر می کند، برای هم به اشیائی قابل سلطه، اشیائی که فاقد گفتگو و اصالت باشند، بدل می کند. از این رو، آن ها اگر چه توانستند حقوق اندکی برای خود تدارک ببینند، اما از زبانی که با آن صحبت می کنند و به ویژه زبانی که در معماری و ساختن و پرداختن به زندگی و خانه دارند، آزاد نشدند. این اسارت، یک انقلاب دیگری می خواست، همان که به انقلاب فرهنگی یا انقلاب در ذهن یا اگر به زبان شیرین انقلاب اسلامی گفته شود، "جهاد اکبر" می توان فهمید. انقلابی در ذهن و مبارزه ای در فکر که بتواند انسان را از اسارت انسان در بیاورد.

اما گفتمان خان هنوز زنده است، جان دارد و با به کار گرفتن زبانی که هر روز "رعیت" آن را با «نوکرم»، «اراتمندم»، «درخواست »، «اجازه» و «اجاره» در ادبیات تعارف و امور اداری و اقتصادی به کار می بندد، تمرین می کند. «ش ه ر و ن د» امروزی، خانه های اشراف دوره ی قاجار را به صورت "میراث فرهنگی"، آن فرهنگی که رعیت هیچ دخالتی در داشتن آن نداشت، می پرستد و ارج می نهد. خانه ی اربابان قجری و مالکان فئودال را می آراید و محل رفت و آمد و تشرف مسافران بین المللی می کند. در ساختمان های مجللی که مالکان و شاهان برای خود دست و پا کرده بودند، می رود و به تاریخ اسارت خود می نگرد و اسارت را تمرین می کند. بشقاب و چنگال های نقره را تماشا می کند و مانند اشراف قدیمی طلا بر دست و گردن می آویزد.

هر شخصی دیگران را به دید شیء می نگرد و خود را اصالت می بخشد، همان چیزی که تا دیروز اجدادش آن را نداشتند و همان اصالت طبقات اشراف بود که اینان را سالها به پای شان می انداخت. اینک برای هم مبارزه ی رسم ده و اصالت قبیله ی خود را به رخ می کشد. دیگران را نمی بیند، صحبت نمی کند و نمی فهمد و بر این رفتار افتخار می کند که مانند گذشته به هیچ کسی چون رعیت زاده است و ذاتش بد، اعتماد نکند. شراکت نکند، تولید نکند و زیرک-فرد برنده ی بازار باشد. سعی کند خانه ی جدیدی به صورت رسم و رسوم اقتصادی بخرد و به دون پایه تر از خود یا اربابان دیروز که شکسته اند، اجاره دهد؛ زودتر به مرکز شهر برود تا ورّاثش از آسیبهای اجتماعی حاشیه ی شهر دور ماند.

آن وقت است که دوباره نوکر همین خان می شود، اندیشه اش را به اسارت می گذارد و در هر حالتی حتی وقتی کارمند دولت و استاد دانشگاه است، به جای مطالعه، اندیشه و خلاقیت، با سیطره بر امتیازات دولتی و شرکتی دو بار و سه بار کار می کند تا برای سینه خیز رفتن به مرکز شهر (و بازارهای خارجی) پول جمع کند. او افتخار می کند که با معاملات بانکی و «تسلط نسبی» بر قوانین و نفوذش بر آشنایان برای تحمیل خود بر نظام اداری و اقتصادی شهر بر بی سوادانی که خویش و قومش هستند، تشخص دارد. هر درس خوانده ای تلاش می کند تا صنفش در مجلس امتیاز بیشتری به رشته ی خود تخصیص بدهد تا از «وضعیت فقر» که اصالت آبا و اجدادی او است، فاصله بگیرد. او افتخار می کند که با غریبه ای صحبت نمی کند و می تواند در جشن نیکوکاری برای آن ها چه آشنا چه بیگانه، پول جمع کند. در به در دنبال زنی می گردد که شوهرش به خاطر عدم بیمه مریض شده است، مانند «کلفت» راه پله اش را بشوید و خانواده اش مانند اربابان به «آقا» و «خانوم» نامیده شوند!

ما از دست آدم هایی که تا دیروز خان بودند، آزاد شدیم و خود به اسیر و ملعبه ای تحت دستور زبان خان و ارباب تبدیل شدیم. اینک افتخار می کنیم کوچران ها و دهقان زاده هایی هستیم که توانستیم فرصت پیدا کرده و از کسانی که دیرتر به شهر آمده و خانه های شان دارای امتیاز مرکز شهری نیست، ثروتمندتریم، غافل از این که در ریسک مرکز شهر پایین شهر گرفتار آمده و از خرمایی که خر دجال برای ما پخش می کند بهره مند شده ایم. از لیبرالیسم اقتصادی و آزادی در بازار، به جای تولید و طراحی کردن، به اجاره دادن و پز شخصیت و در واقع به فئودالیسم خان و ارباب که باب پسند دوران قاجار بود، برسیم. اینک چه تفاخر و تشخصی باید داشته باشیم، ما که صد سال برعلیه خان انقلاب کردیم و دست آخر به نمونه های مسخره تری از خان ها تبدیل شده ایم؟

@ardabilnote
آیا جهان مدیون اردبیل است؟
محمد زینالی اُناری

سالیان سال پیش از این، یکی از دوستانم نقل می کرد که یکی از دامادهایش اخلاقی دارد که فکر می کند همه ی اقوامش از صدقه سر او صاحب همه چیز شده اند. او علی رغم این که هیچ کس مویی از دست او نکنده بود، فکر می کرد که خود او همه را به جایی رسانده است، شاید یک بار یا دو بار برای آن ها سلامی کرده، مصرّ به این شده که اگر او نبود، اقوام همسرش به جایی نمی رسیدند. او به بیماری خودبرتربینی مبتلا بوده و دیگران را تحت سایه ی خود می دانست.

امروز سالها است که در گوشه و کنار نشست ها و برخاست ها می شنوم که برخی می گویند اصفهان اصفهان نبود، ایران ایران نبود، اگر اردبیل نبود. طبیعی است همه ی شهرهای ایران ،در هویت و اراده ی جمعی ایرانی شان سهیم هستند و در این میان، احتمالاً اردبیل و نهضتهایی که در آن شکل گرفته به همراه دانشمندان آن، می تواند موثر بوده باشد. اما باید دانست که اردبیل از نظر صنعتی، بسیار ضعیف بوده و اگر امروز دانشمندان و پژوهشگران آن در شهرهای دیگر ایران و جهان سرگردان هستند، ناشی از این است که اردبیل برای آن ها تنها مرکز تولد بوده و مرکزیت فرهنگی نداشته است.

اما گاهی می شنوم که با شنیدن این که دو یاچند فرد خلاق برای کسب روزی از اردبیل به تهران، تبریز و .. کوچ کرده اند، برخی چنین فکر می کنند که اردبیل چه بمبی بوده که همه جا را ترکانده، چه ذاتی است که اگر نبود، همه ی شهرهای ایران مانند اصفهان و تبریز، اصفهان و تبریز نمی شدند. شهروندی می گفت "تبریز هم مانند سایر جاها(ی مهم) هر چه دارد از اردبیل دارد". فکر می کردم به این که اگر اردبیل بلد است همه را مستغنی کند، چرا با این دست پربرکتش سر کچل خود را درمان نمی کند که پر از خالی است، جوان هایش بیکارند و صورتی پلشت دارد با بی شمار مشکل ریز و درشت.

سالها پیش کتابی از کارل پوپر را دیدم که بر جلدش نوشته بود « می دانم که هیچ نمی دانم» و محتوایش را دیدم که از فیزیک و فلسفه صحبت کرده بود. برای من بسیار عالی بود که شخصی از فیزیک و فلسفه سخن می گفت و به نادانی خود در برابر دنیای پهناور علم اشاره می کرد. پیشتر از او، ابوعلی سینا گفته بود که تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم! در این جهان پر از فروتنی دانشمندان، خودبرتربینی، عیب بزرگی است که متأسفانه همچون بختک به جان ما افتاده و روایتی جز نادانی در آن دیده نمی شود، چون نه فتی در باب منفعتی که دیگران از او برده اند، سخن می گوید، نه دانا بر دانشی که دارد نخوت می فروشد.

خودبرتربینی که به جان اردبیل افتاده، هیچ نشانه ای به غیر از عقب ماندگی را تصویر نمی کند، چرا که پیش روی در اخلاق و دانش که جوهر رشد و توسعه اند، گوینده را بصیرتی می دهد تا خود را کوچک شُمُرَد. باری شنیدن این نکته برای هر که در اردبیل زیسته و کم و کیف عقب ماندگی و مشکلات آن را نیوشیده است، بسیار بسیار تحقیر آمیز نموده و این دشنام را به شنونده می دهد که برای نشکستن دل گوینده، ناچار از رفتن زیر بیرق جهل و عقب ماندگی است. بهترین کلام برای رها شدن از این کبر، خودبینی و کُفرگویی، تکرار بلند شهادتینی است که روز مسلمانی (نامیده شدن) برای ما تصویر شده تا بدانیم آن که صاحب موهبت های جهان است، تنها خدای بزرگ است و هیچ کسی به دیگران روزی یا رشد نمی دهد.

@ardabilnote
Forwarded from نکته: جامعه شناسی تجربه (Mohamad Zeinali)
نشانه شناسی خودکشی جوان اردبیلی ص۱

محمد زینالی اُناری، پژوهشگر فرهنگ عامه
(1)صحنه ی خودکشی شهروند جوان اردبیلی در میدان مرکزی این شهر، نیاز به تحلیل و بررسی عمیق تری درباره ی تجربه شخصی وی دارد، اما در یاداشتی که دهم آبان در روزنامه ی اعتماد منتشر کرده ام، کلا خودکشی را پدیده ی اجتماعی و تقصیر آن را بر عهده ی جامعه گذاشته ام. چرا که این جامعه است که اجتماعی می کند، آموزش می دهد، میل می آفریند و امید می دهد. جامعه مردم را به صورت ذره یا گروه در می آورد و به آن ها مسیر می دهد، یا طرد می کند و می بندد. اما جامعه، خیلی از نهادها را به صورت مکانیستی پیش روی فرد می گذارد. «خانواده ی پدرسالار»، «تحرک اجتماعی پولی شده» و «خیابان لیبرال» از آن چیزهایی هستند که امروز برای جوانان ما نهادی شده است.
(2)صحنه ی فیلم خودکشی، از آن چیزها است که امروزه جای وصیت نامه را گرفته است. در گذشته، وصیت نامه الگویی پدرسالارانه یا اشراف مأبانه در باره ی ارث و میراث بوده و اشخاصی که خودکشی می کردند، سخن خود را با این روش به گوش بازماندگان می رساندند. اما امروزه، الگوی دکور آرایی از زندگی شخصی و نمایش صحنه های روزمره با فیلم های به اشتراک گذاشته روال شده و در خدمت تصمیمات هیجانی هم قرار گرفته است. لذا این فیلم ها می تواند حال و هوا (هیجان)، میزان خروش (ابراز وجود/پرخاش)، روشنی و خاموشی (شادی/افسردگی) و ... را برای بینندگان و مفسران بیان کند، در این خصوص هم کار مرحوم "سعید" و هم فیلمبردای همشهریان ارزشمند بوده و فرصت تحلیل و بازاندیشی به جامعه می دهد.
(و بهتر است این گزارش ها از سوی مطبوعات و در صفحات حوادث نقل شود تا همگان آن را نبینند و لازم است که چنین گزارشهای مردمی از سوی موسسات خبری و صدا و سیما کانالیزه شود)
فیلمی که حاوی خداحافظی جوان بود، دارای چند نشانه است، نخست دو بغضی است که او در هنگام اظهار یأس نسبت به سربلندی پدر و همراهی برای عزاداری خود دارد. از این نظر، میزان انتظارات یا توانایی های فرد در تطبیق با خواست های احتمالی «والدین» و انگاره های رایج جامعه اهمیت خود را نشان می دهد و این که جوانانی با این روحیه، سخت تحت انتظار جامعه هستند و هیچ کس با آن ها و از درون شان (و با شناخت مسائل فردی شان) همراهی نمی کند. دوم این که احتمالا روابط عاطفی در خانواده ی قربانی، به شدت زیاد، اما مانند بسیاری از روابط ذیل «پدرسالاری»، سطحی بوده و هیچ اشتراک ذهنی نزد آنان وجود نداشت، تا جایی که برای تنها راه گفتگو با خانواده، نبودن مورد انتخاب فرد قرار می گیرد.
مسئله ی دیگر، تشخص و شخصیت بخشی به فرد است که این روزها، از منظر کار و بار و صرفا جنبه ی اقتصادی مد نظر قرار می گیرد. میدان شریعتی، نشان گر چند نشانه ی اجتماعی است، "پول"، "خیابان"، "جمعیت" و "پوچی". این میدان، محل نمایش روزمره ی تشخص مردم است که می آیند و می روند و خودآئینی خود با وضعیت اقتصادی روزمره را نشان می دهند، در جامعه ی ما تنها نهادی که فرصت خودآئینی می دهد، نهاد اقتصادی با محوریت پول است، باقی نهادها این نمایش را هم ندارند (نبودن این مفاهیم را ببینید: فرهنگ: کتاب و مطبوعات، اجتماع: مشارکت عمومی و جشن، مدرسه: بازی و اردوهای تربیتی که کنکور خفه اش کرده، دانشگاه و سالن های بحث، دوستی: عدم وجود باشگاه جوانان در محله).
دومین نشانه، محل تجمع، به عنوان مکانی است که یک جوان خود را به آن متعلق می داند. امروزه دیگر کنج خانه و گوشه ی طویله محل دلتنگی و پرخاش نیست، جوان امروزی شهرنشین است و خیابان پناهگاهی است که هر روز دلتنگی ها و پرخاش های او را پذیرا می شود. میادین اصلی شهرها جایی هستند که تصور ما از وطن و قدرت از آن نشأت می گیرد و از این رو، میدان شریعتی نشانه ی وطن برای اغلب کسانی است که سیمای شهر برای آن ها از این مکان شکل گرفته است (این نشانه برای زنانی که خانه دار هستند، دالّ ندارد).
نشانه ی سوم، جمعیتی که در خیابان وجود دارد، از این نظر که بسیاری از عواطف یک نفر در آن جا و بین آن ها شکل گرفته، دارای بعدی معنوی و عاطفی است. چرا که جوانان زمینه ی دیگری برای مشارکت ندارند و لحظات شیرین و سخت خود را در میان این جمعیت گذرانده اند، هر چند روابط عمیقی با آن ها نداشته اند. لذا روز مرگ و عصبانیت خودکشی را هم این مکان می تواند به خود اختصاص دهد.
نشانه ی چهارم یعنی حرکت جمعیت خیابان، پوچ است و مقصد ندارد. یک بار در ایسنا نوشته بودم که پیاده روی چهارراه شریعتی، اجتماعات پوشالی (فاقد معنا) را شکل می دهد، چرا که مقصد اغلب پیاده گردها صرفا حضور -در جمع -با دیگران بوده و به سالن های تئاتر، میهمانی ها و پاتوق های مشارکت جمعی منتهی نمی شود.
(3) ادامه در ص۲👇👇👇

@thing
Forwarded from نکته: جامعه شناسی تجربه (Mohamad Zeinali)
نشانه شناسی خودکشی جوان اردبیلی ص ۲

(3)قبلا در تحقیقی که انجام داده ام و قطعا مطمئنم کسی آن را نخوانده است، نوشته ام که پدرسالاری خانواده و دموکراسی خیابان موجب شکل گیری بسیاری از مشکلات جوانان است. آن آزادی و رهایی که باید جامعه (با محوریت خانواده/مدرسه) و در جریان اجتماعی شدن جوانان و تحقق روح مشارکت اجتماعی و فراغت های فردی شکل بدهد، در جامعه ی ما وجود ندارد، اما خیابان برای اغلب ما حس رهایی از دست پدرسالاری والدین و معلمان، پدرسالاری اقتصاد(اجتماعی شدن مسلط) و پدرسالاری متولیان جامعه (ناصحان و ظابطان) را می دهد. جوانانی که انسداد و خاموشی خود را نمی توانند از طریق مشارکت های دیگری که جامعه می تواند تعریف کند، سرگردان خیابان می شوند و چون هیچ منتها یا مقصدی برای این مسیر وجود ندارد، می توان خیابان را نمایشگاه آسیب های اجتماعی دانست.
اما خیابان مقصر نیست، این نهادهای اجتماعی هستند که زمینه ی رهایی از انسدادها را فراهم نمی کنند و بار خود را بر دوش مکانی می گذارند که بسیاری از تجربه های شیرین شهر مدرن قرار بود در آن جا اتفاق بیفتد. عید امسال، میدان شریعتی باید سیاه بپوشد، چون با این حادثه ی شب عیدی، یادآور دلتنگی و ناراحتی های بسیاری از ما شد که جوانی خود را در آن جا فهمیدیم؛ نه تئاتر داشتیم، نه سینما، نه موسیقی و نه حزب، تنها مکان آزادی و شور برای ما خیابان بخصوص میدان شریعتی بوده است. اگرچه هر مرگ اینچنینی فرصتی برای بازاندیشی برای جامعه می دهد، ولی همان جامعه که اجازه نداد پارسال در مورد خودکشی های استان اردبیل تحقیق کنم و در یک اتاق و برای کارهای پیش پا افتاده محبوسم کرده، به نظر نمی رسد قصدی برای بازاندیشی داشته باشد.
* یکی از نشانه های موجود در فیلم به دلایل اجتماعی مورد اشاره قرار نگرفت.

@thing
 شعر شیخ غلامحسین یورتچی

گیزلتمه مه جمالووی زلف سیاه ایله
زیباجماله نقص یئتیشمز نگاه ایله

قوی بوینووا سالیم قولومو دسته گول کیمی
عادت دی باغبان گولی باغلار گیاه ایله

زولفون گدادی سلطنت حسنه وئرمه یول
یاخشی دگیل گدا دولانا پادشاه ایله

مردم دئیرله ماهی گوزه ل من جمالووی
گوسترگیلن مقابل ائده ک ماهی ماه ایله

مردم  صفاي  بـــاغه  باخار  من  جمالو وآ
برگِ گولون  نه  نسبتي  واردیر  گياه ایله

مژگان لارین صفي دوزولوب دور چشمو وه
شاه ائيله بير شيكار چيخيب دور سپاه ايـله؟

تير بلانی سينه  مه چكمگ  روا  ده گیل
آلماغ  خرابه مولكي  نه لازيم  سپاه ايله

@ardabilnote
آستارا، ده بالا
محمد زینالی اُناری

(1) پیشتر می شنیدیم که در روستاها، به خاطر زمین دعوا می شد، به خاطر آب دعوا می شد و یکی می گفت که به خاطر چنین دعواهایی یک بار همسایه به سگش سمّ داده است. اخیراً هم یک سری از روستانشینان نیازمند یا تیغ کش رفته بودند و گشته بودند چند سند یا نوشته ی قدیمی از گنجه ی آبا و اجدادشان پیدا کرده بودند و مد شده بود که شکایت کنند علیه زمینی که سالها است دست دیگری است، حتی برای فرودگاه مهرآباد هم سند اجدادی پیدا شده بود. آن وقت طرف مجبور بود از یک شهر دیگر که دهه ها است در آن ساکن شده مدام به منطقه ی پدری خود سفر کند تا به قاضی شهرستان ثابت کند که بعد از آن کاغذ متروکه، پای چندین سند متأخر دیگر هم در میان بوده و آن کاغذ اعتباری ندارد.

نقل امروز اردبیل و آستارا، این شده که یک عده رفته اند و کاغذی از دوران صفوی پیدا کرده اند که در آن عثمانی توافق کرده است که آستارا از آن اردبیل باشد. آن موقع نایب های شهری فئودالیسم صفویه امتیاز اردبیل را داشتند و به نوعی حاکم یا قیم آن بودند. حال این پدربزرگ های صفوی، نادری و حتی نائب های قجری هم مرده اند. اصلا علیه حکومت های به سبک شاهنشاهی چه صفوی، چه نادری و چه قاجاری انقلاب شده و اینک مالکیتی و مشروعیتی برای مالکیت آن ها متصور نیست؛ بنیانگذار پهلوی هم پس از جنگهای متمادی با خوانین محلی، تقسیماتی به سبک مدرن صورت داده و اختیارات شاهی را از مالکیت شاهان و نوابشان تقلیل داده بود.

حال بدون مطالعه ی تاریخ ایران، گروهی که به مدرنیسم و قوانین معاصر اعتقاد و باوری ندارند، در گنجه ی قدیمی را باز کرده اند و یک کاغذ رو کرده اند و اول می گویند حیران، بعد می گویند آستارا، احتمالا بعد از مدتی فومنات را مطالبه کنند و بگویند مال اردبیل است. اما اینک آن حاکمی که وقتی این زمین ها مال اردبیل باشد، مال او است، وجود ندارد. مردم ساده هم از دست هرکولهای بانکی حتی اختیار خانه شان را ندارند، پس این مالکیت به درد چه کسی می خورد؟ در اردبیل هم نه نیچه وجود دارد، نه هیتلر، پس چطور این تفکر جهانگسترانه ای که شباهتی به نازیسم دارد به وجود آمده است؟

چون هیچ قاعده ی عقلانی و حتی غیرعقلانی در این قضیه وجود ندارد، نه با قانون روزگار صادق است و نه با مطالبات مردم، فرضیه ی دیگری باید نهاد، شاید بتوان گفت این هیستری و رجعت به ذهنیت تاریخی، خود قجرپنداری و ملاقات تاریخی با دولت عثمانی به خاطر تأثیر صدا و دودی است که در اثر ترکیدن بمبهای کبریتی و لواشکی در چهارشنبه سوری در منطقه به پا خاسته والا نه تفکر نازیستی در منطقه وجود دارد و نه عشق و رویای درگیری با ده بالا هست، چرا که همه ی زمین ها به پول شهریه ی دانشگاه آزاد تبدیل شده و اینک در دیوار خانه ها آویزان شده است.

(2) همسر مرحومه ی مهندس دهبان روزی که به خاطر برکناری از مدیریت اداره ی کل راه و ترابری اردبیل از مسیر گردنه ی حیران می رفتند،به او گفته که این بود نتیجه ی آن همه شب هایی که به جای استراحت با اهل خانه خدمت را برگزیدی؟ آری او چون محبوب شده بود، موعد برکناری اش شده بود. او زیرسازی و آسفالت کردن بیست کیلومتری از تونل تا آقچای را برای رفاه حال مردم بر گردن اداره راه اردبیل گرفت تا مسیری که کارگران و تاجران اردبیلی الاصل برای مبادله و کار به تهران می روند، در آسایش باشند. حال که این منطقه با قطار و توریسم اهمیت یافته، جای بسی امیدواری است که استان گیلان بتواند خودش مسئولیت رسیدگی به حوزه ی سیاسی اش را گردن بگیرد تا به جای باقی درختان ویلا نروید؛ در همین مدت هم فرماندارهای آستارا حسابی از کنترل محیط زیست غفلت کرده اند.

@ardabilnote
دوستی نوشته بود
تنها جنگل جهان با شکوفه های پلاستیکی

#اسالم

@ardabilnote
2025/06/28 17:29:06
Back to Top
HTML Embed Code: