tgoop.com/aeshraq/4915
Last Update:
صرفهی آزادی
خروج از بندگی در هیچ تک لحظهای، اقتصادی نیست. ستیز با ارباب، همواره پرهزینه است و برای بنده به قدر حیاتش، پرخطر.
چند وحشی داعشی، دو هزار سرباز پادگان اسپایکر را به اسارت گرفته و تا گودال قتلگاه پیش میبرند. اسرا تک تک جلو میآیند تیر خلاص میخورند و سپس نفر بعدی. آنها با خود چه فکر میکنند. چرا هیچ یک، جانی که فقط چند لحظه دوام دارد را برای رهایی دیگران خرج نمیکند. شاید از سرنوشت نفر قبل بیاطلاعند یا شاید امیدوارند کلت داعشی شلیک نکند یا اصلا تسلیم سرنوشتند.
امید برای تغییر وضعیت، اسیر را منفعل نگه میدارد و تک تک آن دو هزار نفر را به کام مرگ میکشاند. اوضاع اما میتوانست طور دیگری رقم بخورد. اگر هر سرباز، به جای امید به نجات فرد خویش، به مفهومی اعتباری، مثلا مانند پادگان اسپایکر میاندیشید و برای نجات این هویت ظاهرا اعتباری، حاضر بود جان خود را فدا کند، شاید پادگان اسپایکر جلوی داعش مقاومت میکرد. شاید از آن دو هزار نفر، سیصد نفر هم کشته میشدند اما مابقی نجات مییافتند.
معادلهی سود و زیان به نحو فردی، نمیتواند آزادی به همراه بیاورد. آزادی به صرفه نیست.
هویتهای جمعی، از منظر حسی، اعتبارند یا قرارداد. وابستهند به جغرافیا، زبان، اقتصاد و... برای دلخوشی، برای گذران زندگی. اصیل انگاشته نمیشوند. آنها در لحظهی بحران، بیفایده و فاقد اصالت به نظر میرسند. هرکس میکوشد خود را نجات دهد، اولویت صیانت از ذات، همهی اعتباریات را دور میریزد و در ذهن فردگرای اقتصادی، چه چیز اعتباریتر از وطن. اما این در حالی است که همین مفاهیم ظاهرا اعتباری، میتوانند نجاتبخش باشند، نه فقط در شعار یا ادبیات، بلکه در وضعیت بحرانی به نحو عینی از نابودی جلوگیری میکنند.
بازی زندانی، نمونهای تقلیل یافته از این وضعیت است. اگر هر دو زندانی در یک توهم هویت جمعی باشند و متعهد به ما بودن خود باشند و هر دو به خاطر توهمشان اعتراف نکنند، برخلاف آنچه همیشه از توهمات انتظار داریم، اتفاقا نجات عینی هر دو محقق خواهد شد. هویتهای جمعی شاید فاقد اصالت شناختی باشند اما حامل اصالتی کارکردیند و میتوانند به نحوی کاملا عینی، آزادی بخش باشند.
خروج از بندگی، بسیار پرهزینه است و ظاهرا در هیچ تک لحظهای، اقتصادی نیست. بدون آینده، بدون دیگران، بدون وطن ما در سود و زیان لحظهای خویش گرفتار میشویم و تلاش برای استقلال را بیهوده میبینیم.
کتاب دوزخیان روی زمین، شصت سال پیش، راهی بسیار دشوار برای استعمارزدایی به ما نشان داد؛ استعمار تمام تلاش خود را میکند تا استقلال را پرهزینه و بیفایده جلوه دهد و این کار را به سه شکل پیش میبرد:
1. بسط فردگرایی
2. نفی واقعیت ملی
3. توسعه اقتصادگرایی
استعمار میکوشد تا با رونق دادن به اقتصادگرایی از شور و بُرد خواستههای ملی بکاهد. فانون میگوید در چنین وضعیتی این جملات را به کرات میشنوید:
«استقلال ملی دورهاش سر آمدهاست حالا زمانهی ابرشرکتهاست» یا «فایدهی استقلال چیست؟ به چه کار میآید مستقل شدن؟»
از سوی دیگر استعمار به شکل فرهنگی نیز فردگرایی را توسعه میدهد: «اصالت فرد. قبل از همه خودم، این است آنچه روشنفکر استعمارهزده از اربابان خود آموخته است. تصدیق و اقرار به اولویت فرد»
اما در نهایت پس از آن که ملتی موفق به اخذ استقلال شد استعمارگر با قوای قهریهی خود چنان میکند که ملتها به قرون وسطی بازگردند. «استقلال میخواهید؟ بفرمایید. بگیرید و سقط شوید.»
فشار اقتصادی، تحریم، جنگ و همهی دیگر صورتهای قهر استعماری، این سوال را برای ملتهای تازه استقلال یافته پررنگ میسازد: «آیا ارزشش را داشت؟» ملت استقلالیافته، سالهای استعمار را به یاد میآورد و خاطرات حالا شیرینشدهی بندگی را. فاقد مسئولیت، بدون هزینهی انتخاب. در اذهان، استعمار ناپدید میشود و خشم ناشی از وضع موجود، مبدل به خشونت علیه هموطن و حاکمیت ملی میگردد. استعمار این گونه پیش میرود. بِن پیر و همهی دیگر سیاهان در بند به این شکل یک عمر صورت ارباب را با تیغ، بیهیچ خراشی، میتراشند و اضافه ماندهی غذای ارباب را هدیه میگیرند.
آزادی از استعمار در هیچ قاب کوچکی، صرفهی اقتصادی ندارد و برای برده ترسناک است اما «این چیز استعمارزدهست که در فرایند و جریانی که خود را آزاد میکند، انسان میشود.»
به نقل از کانال جای پا جویان
BY اشراق 🌿
Share with your friend now:
tgoop.com/aeshraq/4915
