tgoop.com/Minavash/1330
Last Update:
📘ارادهٔ قدرت
📝فریدریش نیچه
کتاب «ارادۀ قدرت»، که آن را یکی از مهمترین و پیچیدهترین نوشتههای نیچه خواندهاند (نیچه: ۱۳۸۶: ۱۳)، پس از وفات فریدریش نیچه از مجموعه یادداشتهای او جمعآوری شد و سپس منتشر گردید (همان: ۱۴). در ایران نیز بیش از نیمقرن پیش، دکتر محمدباقر هوشیار، کمتر از دهدرصد این کتاب را به فارسی ترجمه کرد و با عنوان ارادۀ معطوف به قدرت به چاپ رساند تااینکه در سال ۱۳۷۷ دکتر مجید شریف کتاب مذکور را بهصورت کامل از متن انگلیسی به فارسی ترجمه نمود.
در ابتدای این اثر با هیچانگاری مختوم به نیستانگاری مواجه میشویم: هیچانگاری به آن معناست که هدفی در کار نیست؛ چراکه پاسخی نمییابیم (همان: ۲۶). هیچانگاری سازشناپذیر عبارت از این اعتقاد است که ما به هیچ روی حق نداریم از برای اشیاء یک ماورا قائل گردیم، که خدایی یا اخلاق مجسّم باشد (همان: ۲۶). هیچانگاری آرمانی است متعلّق به بالاترین درجۀ قدرتمندی روح و سرشارترین زندگی، گاهی ویرانگر و گاهی ریشخندآمیز (همان: ۳۴). افراطیترین صورت هیچانگاری میتواند این دیدگاه باشد که هیچ دنیای واقعی در کار نیست... تا اینحد، هیچانگاری بهعنوان انکار هستی ممکن است یک شیوۀ خداییِ اندیشیدن باشد (همان: ۳۴). هیچانگاری، صورت اروپاییِ بوداییگری است که علمیترین همۀ فرضیات ممکن است (همان: ۶۴). پس درمی یابیم در اینجا تلاش میشود که همهخدا انگاری [وحدت وجود] بهدست آید (همان: ۶۵).
نیچه در ادامه به نقد داوریها و امور مسلّم ازپیشمفروضگرفته ازجمله منطق و یقینیترین اصول آن، یعنی امتناع نقیضین، میپردازد و مینویسد:
آنچه به نام اصول مسلِّم، منطق نامیده شدهاند، نه معیاری برای حقیقت که الزام آمرانهای را در باب آنچه باید حقیقتی بهشمار آید دربردارد (همان: ۴۰۸-۴۰۹). حال آنکه هیچ حقیقتی در کار نیست (همان: ۴۲۷) و حقیقت بیانی از برای ارادۀ قدرت (همان: ۴۳۶) و فرضیهای است که رضایت پدید میآورد (همان: ۴۲۶).
این فیلسوف نامدار آلمانی ضمن نفی علت و معلول، و خیال پنداشتن فاعل و مفعول، جهان و هرآنچه را که اخلاقی شمرده میشود منتفی دانسته است (همان: ۴۳۴-۴۳۵) و میآورد :
همۀ قصدها، هدفها و معناها میل به نیرومندتر بودن و ارادۀ قدرت است (همان: ۵۱۹). هرچند چیزی به نام اراده به هیچروی وجود ندارد و اراده تنها یک برداشت سادهسازِ مربوط به درک و فهم است... هدف یک انگیختار درونی است و نه بیشتر (همان: ۵۱۷). نه روح، نه خِرَد، نه تفکّر، نه آگاهی، نه جان، نه اراده، نه حقیقت هیچکدام وجود ندارند. همگی خیالاتی هستند که به هیچکار نمیآیند (همان: ۳۹۰). مرا باید و شاید گفتن اینکه نه، امور واقع دقیقاً همان چیزهایی هستند که وجود ندارند، تنها تعابیرند [که وجود دارند]. نمیتوانیم هیچ امر واقع را فیالنّفسه مسلّم و مقرّر بداریم (همان: ۳۹۱).
فریدریش نیچه همچنین به نقد نظریۀ مشهور دکارت، میاندیشم پس هستم، پرداخته و متذکر شده است چون اندیشه وجود دارد به ناچار چیزی یا کسی هم وجود دارد که میاندیشد صرفاً بیانی از عادت دستور زبانی ماست که به هر کرداری یک کنندۀ کار میافزاید. در مسیری که دکارت دنبال کرد نه به چیزی مطلقاً قطعی بلکه تنها به واقعیت یک باور بسیارنیرومند میرسیم (همان: ۳۹۳).
فریدریش نیچه در این نوشتارهای خود نیز به مانند دیگر آثارش به تندی از مردم آلمان یاد نموده و به نقد بسیاری از فیلسوفان اقدام کرده است و فیلسوفان پیشین را همچون هرزگانِ خوار و بیمقداری میانگارد که در پوشش زنی به نام حقیقت پنهان شدهاند (همان: ۳۷۶). او ضمن استفاده از واژگان متعددی چون ابلهان، درازگوشان، جانوران گلّهخوی، موش کور و گوسفند، به دین و خصوصاً مسیحیت تاخته است و مینویسد:
من مسیحیت را بهعنوان شومترین دروغ فریبنده که تا کنون وجود داشته است، بهعنوان دروغ نامقدّس بزرگ تلقّی میکنم. من ریشه و جوانۀ آرمان آن را از زیر هر خاک بیرون میکشم، من هر موضع مصالحهآمیز را دربرابر آن رد میکنم، من جنگی علیه آن به راه میاندازم (همان: ۱۷۴).
https://www.tgoop.com/Minavash
BY میناوش

Share with your friend now:
tgoop.com/Minavash/1330