tgoop.com/Minavash/1209
Last Update:
📘جمهوری
📝افلاطون
کتاب «جمهوری»، مهمترین نوشتۀ افلاطون و یکی از پُراهمیتترین آثار فلسفی جهان بهشمار میرود. کتابی که در ده فصل و بهصورت گفتوگو دربارۀ حکومت نگاشته شده است. اثری که پوپر به نقد مفصّل آن پرداخت و ترجمۀ صحیح آن را نه جمهوری، بلکه معادل واژۀ یونانی آن، برابر با حکومت یا دولت شمرد (پوپر، ۱۳۸۰: ۲۵۸). کارل پوپر در کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، ضمن احترام به مقام افلاطون و خیرخواه دانستن او، این فیلسوف را فردی توتالیتر معرفی میکند و متذکر میشود که او در جمهوری خود به صراحت اعلام میکند یکی از حقوق ویژۀ حاکم مُحِق، استفاده از دروغ و فریب است؛ چراکه این فریب و دروغ به سود شهر بوده و هیچکس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).
افلاطون در جمهوری، ضمن احترام ویژه به نیروهای مسلّح و اعتقاد به نوعی زندگی اشتراکی درمیان آنان، اذعان میکند که زنان باید متعلّق به همۀ مردان باشند و هیچیک از آنان نباید با مردی تنها زندگی کند. کودکان نیز باید در میان آنان مشترک باشند. پدران نباید فرزندان خود را از دیگر کودکان تمییز دهند و کودکان نیز نباید پدران خود را بشناسند. در این صورت همهچیز را مال مشترک خود خواهند دانست و در شادی و اندوه شریک یکدیگر خواهند بود (افلاطون، ۱۳۵۳: ۲۴۲-۲۴۳-۲۵۶).
افلاطون بر آن باور است که تنها فلسفه میتواند زندگی خصوصی و اجتماعی آدمیان را سامان بخشد. بنابراین آدمیان وقتی از بدبختی رهایی خواهند یافت که یا فیلسوفان زمامدار جامعه شوند یا کسانی که زمام امور جامعه را به دست دارند به فلسفه روی آورند و در آن به اندازۀ کافی تعمّق کنند (همان: ۲۷۳). این فیلسوف نامدار یونانی پس از آنکه فیلسوفان را خردمندترین و لایقترین افراد جامعه میشمرَد، متعرّض شاعران شده و شعر را تقلید سطحی و کورکورانه از طبیعت معرّفی میکند که هیچگونه ارزشی ندارد؛ لذا او شاعران را از شهر آرمانی خود بیرون رانده و وجود آنان را مایۀ گمراهی و تباهی مردم میداند (همان: ۵۲۱).
این باور و عقیدۀ افلاطون سبب شد تا مهدی اخوان ثالث در قصیدهای با عنوان «ای درخت معرفت»، اینگونه به نقد و هجو او بپردازد:
ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت
یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت
عمرها بردی و خوردی، غیر از این باری ندادی
حیف، حیف از اینهمه رنج بشر، در رهگذارت
چندوچون فیلسوفان، چون برِ دیوارِ ندبهست
پیرکِ چندی زَنخ زن، ریشجنبان در کنارت
شهر افلاطون ابله، دیده تا پسکوچههایش
گشته، وز آن بازگشتم، میکند خمرش خمارت
ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر
سنگ، چون اردنگ میسازیم، ای ابله نثارت
ای کلاغ صبحهای روشن و خاموش برفی
خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قارقارت (اخوان ثالث، ۱۳۹۳: ۱۳۶-۱۳۷).
منابع:
_ افلاطون، ۱۳۵۳، جمهوری، ترجمه رضا کاویانی و محمدحسن لطفی، تهران، ابنسینا.
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
https://www.tgoop.com/Minavash
BY میناوش

Share with your friend now:
tgoop.com/Minavash/1209