tgoop.com/Jaryaann/7422
Last Update:
⚪ از بین تمام زبانهایی که میدانم، فارسی با جان من سخن میگوید و زیستنی نو عرضه میکند.
یادداشت شادی خان سیف، سردبیر، تهیهکننده و روزنامهنگاری که در افغانستان، پاکستان، آلمان و استرالیا زیسته و کار کرده در گاردین:
همیشه حس عمیقی از قدردانی از تواناییام در صحبت کردن به بیش از یک زبان داشتهام که به من اجازه داده تا پلهایی بین فرهنگها بسازم، با افراد گوناگونی مرتبط شوم و هر جا بودهام، حس تعلق پیدا کنم: استرالیا، آلمان، پاکستان یا افغانستان. هر زبان، دریچهای نو بر دیدگانم گشود، اما هیچکدام چون فارسی ـ زبان عارفان و عاشقان ـ جانم را چنین جوش و خروشی نینداخت.
آشنایی من با فارسی بیش از آنکه شبیه یادگیری مهارتی تازه باشد، به کشف گذرگاهی پنهان درون خودم بود. این زبان، درهایی به رویم گشود که نه تنها به اندیشهها و جهانبینیهای تازه، بلکه به عمیقترین عواطف من راه میبرد. نخستین بار بود که زبانی را مییافتم که نه فقط ابزار ارتباط و گذر از زمان و مکان بود، بلکه مرا یاری میداد تا لحظهها را فراتر از آن بیان و احساس کنم.
سفر من با زبان فارسی چند سال پیش آغاز شد؛ هنگامیکه شوخیهای افغانهای فارسیزبان را با لبخندهای تصنعی پاسخ میدادم؛ من در کابل تازهوارد بودم، پس از سالها سرگردانی در پاکستان و سپس در اروپا. زبان من پشتو بود. اما به طبیعیترین شیوه، فارسی در جانم نشست: از رهگذر صحبت با دوستان، از راه موسیقی، فیلم و شعر. آنچه مرا مسحور کرد، این ظرافت فرهنگیِ تنیده در زبان و فراوانیِ عبارات عاطفی غنی آن است که آن را منحصر به فرد میکند.
این عبارات را بنگرید: «نوش جان» به هنگام خوردن، «گل گفتی» در ستایش سخن زیبا، یا «دلت شاد باشد»، یا «خاک پای توام» که برای نشان دادن احترام و عشق است. اینها در نگاه نخست رسمی مینمایند، اما در گفتوگوی روزمره جاریاند.
فارسی از گفتگوهای روزمره و ساده تا ژرفای تأملبرانگیز شعر کلاسیک، آکنده از ریتم و لطافت است. گویی هر واژه ضربانی چندصدساله در خود دارد. زبانی است که در آهنگ خود موسیقی دارد و از بالیوود گرفته تا کوههای افغانستان، درههای ایران، باغهای آسیای مرکزی و حتی دروازههای اروپا در ترکیه، حکمت را با خود میبرد. حتی سادهترین عبارات، گویی با تاریخ و احساس طنیناندازند؛ هر واژه ضربان قلبی چندصدساله را در خود دارد.
در فارسی، عباراتی برای احساساتی یافتهام که سالها درونم داشتم اما قادر به بیانشان نبودم. در این زبان، استعارههایی یافتهام که سفر زندگیام را بازمیتاباند، عباراتی که حسی چون خانه دارند، و اشعاری که بیواسطه با جان سخن میگویند. فارسی برای من چیزی فراتر از یک وسیله ارتباطی است: راهی نو برای بودن، عشق ورزیدن، بهیادآوردن و رؤیا دیدن.
[...] من پشتو را از مادر آموخته بودم، زبانی که به ژرفترین لایههای وجودم پیوند خورده است. سپس اردو/هندی، انگلیسی و پنجابی را در کراچی فرا گرفتم، و آلمانی را هنگام کار در دویچهوله. انگلیسی، شاید حرفهایترین زبان زندگیام و زبانی است که به آن مینویسم، اما هنوز کمی بیگانه و اندکی دور باقی مانده است؛ همچون مهمانی که بیش از حد مانده باشد بیآنکه هرگز واقعاً در خانه جا گرفته باشد. فارسی اما زبانی نبود که من آن را بیاموزم؛ این زبان مرا در خود فروبرد؛ نه فقط دایره واژههایم را گستراند، بلکه احساساتم را بازآفرید. دنیای درونیای را گشود که راهی برای دسترسی به آن نمیشناختم. سخن از روانی زبان نبود؛ سخن از بیداری بود.
فارسی زبانی است که از احساس گریزان نیست. شتابی به سوی معنا یا پایانی شسته و رفته ندارد؛ درنگ میکند. در فارسی، حتی درد رنگی از لطف دارد. شما نمیگویی «دلتنگم»، میگویی «دلتنگتم» ـ یعنی «دلم به خاطر تو تنگ است». به مهمانی که پا به خانه میگذارد میگویی: «صفا آوردی». این زبان، زندگی را با تمام ژرفایش در آغوش میگیرد.
برای من که که آنقدر خوششانس نبودم ساعتها کتاب فارسی بخوانم، لذتبخش است که ببینم دسترسی به مولانا، چقدر ساده است؛ شاعری که او را خدای زبان فارسی میدانم. هنوز آن لحظه را به یاد دارم که برای نخستینبار این بیت او را خواندم:
بمیر تا بمانی
از این خاک برآیی
[منسوب به مولوی است.]
و آن سخن حافظ:
عاشق شو، ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
جایی در این سفر یادگیری زبان فارسی، نقش آن را در غلبه بر هیاهوی شتابزدهٔ مدرن احساس کردم. واژهای در فارسی هست: «دلنشین» (به معنای چیزی که به شیرینی بر دل مینشیند.) این همان چیزی است که فارسی برای من به آن تبدیل شده است؛ پژواکی آرام و ماندگار.
#پارسی_زبان_تمدنی #صادرات_فرهنگی #ادب_پارسی
@Jaryaann
BY جریانـ

Share with your friend now:
tgoop.com/Jaryaann/7422