tgoop.com/Jaryaann/7047
Last Update:
➖ آخرین بار که اورا در زندان مشهد دیدم، زن زیبای بلندقدی بود که بیتابانه میخواست اعدام شود. ده سال از عمر ۳۷ سالهاش را با حکم قصاص در زندان گذرانده بود. بچههای شوهرش پول میخواستند نه قصاص، و او آه در بساط نداشت.
سرنوشت بیبی پر از مرگ، پر از تنهایی، پر از حسرت بود. میگفت: «در ده سالگی، یک روز از میان کشتزارها از مدرسه برمیگشتم که دیدم مردم جلو در خانهمان جمع شدهاند، جسد پدر و مادرم که در تصادف کشته شده بودند روی تراکتور بود. همه منتظر بودند من از راه برسم و چشمهای مردهها را ببندم.» میگفت هرگز نفهمید چرا کودک دهساله باید این کار را میکرد؟
زن عمویش او و خواهرش را به خانه خود برد. میگفت: «پس از چندماه صبح زود با صدای فریاد اهالی خانه بیدار شدم. خواهر سیزده سالهام خودش را در طویله دار زده بود تا از ازدواجی که به آن مجبور شده بود فرار کند.» میگفت: «دوباره تنها شدم تا زن عمویم مرا برای پسرش گرفت.» شوهرش در تهران کارگری میکرد. در پانزده سالگی دو پسر داشت. در خانهٔ همان زنعمو که دوستش داشت، جسد شوهرش راهم آوردند؛ از داربست افتاده بود. آدمهای زندگیاش همه مرده بودند. میگفت: «بعد مرگ شوهرم ول شدم؛ بین روستاها سرگشته میرفتم و میآمدم و مواد میزدم تا این شوهرم مرا صیغه کرد و با خود به شهر برد.»
هرگز به درستی نتوانست صحنه قتل را توصیف کند اما میدانست که با پرتاب وزنه او را کشته است. میگفت: «من رازی دارم؛ چیزی که تا به حال نگفتهام؛ تو دادگاه به قاضی نگفتم؛ از دخترهای شوهرم خجالت کشیدم که بگم. کشتمش چون مرا پیش یک آخوند برد، صیغهام را فسخ کرد و فروخت به یکی دیگر.»
هر بار میدیدمش قصه که تمام میشد، به التماس میافتاد که اعدامش کنند؛ میگفت ده سال بدون ملاقات، بدون یک ریال پول، در زندان مانده؛ میگفت هیچوقت هیچ پولی برای راضی کردن اولیای دم نخواهد داشت؛ میگفت رختهای زندانیهای دیگر را میشوید و ماهی ده هزار تومن میگیرد.
بیبی خسته بود؛ ده سال با اعدام زیسته بود؛ ده سال طناب دارش را به دوش برده بود. میگفت: «اما اگر اعدام شدم مبادا نشانی گورم را به بچههایم بدهید؛ مبادا بفهمند مادرشان اعدام شده.»
و من همچنان متحیرم که چرا سهم بیشتری از مرگ همیشه نصیب تهیدستان میشود؛ چطور بیبی با اینهمه مرگ کنار آمد؟ و چرا هیچکس به این آدمها فکر نمیکند و چرا آنها در خاموشی تمام میشوند و من حتی همین الان نگرانم که شما بگویید، از این روضهخوانیها چه سود؟ چرا اعصاب نداشتهمان را بههمریختی؟
✍🏼 مرضیه محبی
(فعال حقوق زنان و وکیل دادگستری)
🔗 توئیتر نویسنده
#خردهروایتهای_مردم_ایران #محذوفان #زنان
@Jaryaann
BY جریانـ
Share with your friend now:
tgoop.com/Jaryaann/7047