JARYAANN Telegram 6714
🔘 از مثنوی و یاد سعدی

[...] بسیار پیش می‌آید که ابیاتی از مثنوی ما را به یاد کلام سعدی می‌اندازد و من اینجا به بیش از توارد و تداعی نظر ندارم.

همان ابتدای مثنوی: «گفت لیلی را خلیفه کان توی / کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟» و پاسخ لیلی که «خامُش چون تو مجنون نیستی»، یادآور کلام سعدی است در گلستان «از دریچهٔ چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن» یا باز به قول مولانا «بین به چشم طالبان مطلوب را».

در سخنان وزیر به نصرانیان، «در یکی گفته که واجب خدمت است» تا جای دیگر که «کار خدمت دارد و خُلق حسن»، کلام سعدی را به خاطر می‌آورد: «طریقت به جز خدمت خلق نیست».

«هرکه او ارزان خرد ارزان دهد / گوهری طفلی به قرصی نان دهد» یادآور خاطره سعدی است: «ز عهد پدر یادم آید همی» که «ز بهرم یکی خاتمِ زر خرید» امّا «به در کرد ناگه یکی مشتری / به خرمایی از دستم انگشتری».

وقتی مولانا می‌گوید «تن قفص‌شکل است، تن شد خارِ جان» نمی‌شود یاد سعدی نکرد که «خبر داری ای استخوانی قفس / که جان تو مرغی است نامش نفس؟»

آنگاه که از نصیحتی می‌گوید چون «شیرِ تازه از شکر انگیخته / شیر و شهدی با سخن آمیخته» یادآور بوستان است: «به پرویزن معرفت بیخته / به شهدِ عبارت برآمیخته».

وقتی می‌گوید «مستِ صبّاغیم، مستِ باغ نه» غزل مشهور سعدی‌ را به خاطر می‌آورد که «تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانیم»، گرچه مولانا، بیش از بستان، نظر به باغبان و صباغ دارد، چنان که در دیوان هم: «ای باغ تویی خوشتر، یا گلشن گل در تو؟ یا آن که برآرد گل؟ صد نرگسِ تر سازد».

«جمله گفتند ای حکیم باخبر / الحَذَرْ دَعْ، لیس یُغنِی عَن قَدَر» یادآور همان مثل است در حکایت کرکس و زغن در بوستان: «شنیدم که می‌گفت و گردن به بند / نباشد حذر با قَدَر سودمند».

باز در آغاز دفتر دوم، در توضیح این که چرا «در مدّت ایام فراق»، سراغ حسام الدّین نرفته است، بهانه‌جویی لطیفی می‌کند که آخر با خود اندیشیدم «او جمیل است و مُحبٌّ لِلجَمال / کی جوان نو گزیند پیر زال؟» یادآور سخن سعدی است در گلستان: «او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟»

آن ابیات که «صوفیان تقصیر بودند و فقیر / کادَ فقرٌ اَن یَعی کُفراً یُبیر / ای توانگر که تو سیری هین مخند / بر کژیِّ آن فقیرِ دردمند» یادآور جدال مشهور سعدی است با مدّعی: «درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته» و در آن همین حدیث را می‌آورد که: «درویش بی‌معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد کادَ الفقرُ اَنْ یَکونَ کفراً».

وقتی می‌گوید «گر نباشد گندمِ محبوب‌نوش / چه بَرَد گندم‌نمای جوفروش؟»، مَثَلی قدیمی را به کار می‌گیرد که شاهد آشنای دیگری دارد در بوستان: «به بازار گندم‌فروشان گرای / که این جوفروش است گندم‌نمای».

وقتی می‌گوید «تو بماندی در میانه آنچنان / بی‌مدد، چون آتشی از کاروان»، نمی‌شود یاد سعدی نکرد که «از کاروان چه ماند؟ جز آتشی به منزل».

وقتی می‌گوید «معدنِ دنبه نباشد دامِ گرگ» گویا از گرگ زیرکی می‌گوید که به دام دنبه نمی‌افتد و نه آن گرگ ساده‌دل سعدی: «چون مرغ به طمْعِ دانه در دام / چون گرگ به بوی دنبه در بند».

«همچو فرعونی مُرصَّع کرده ریش...» در مثنوی، یادآور گلستان است: «این دلق موسی است مرقّع و آن ریش فرعون مرصّع»

آنجا که مولانا می‌گوید «گفت از روحِ خدا لا تَیأسُوا / همچو گم‌کرده پسر رو، سو به سو» و بر خلاف عادت خود، هیچ ذکری از حکایت آن گم‌کرده‌ فرزند نمی‌کند. گویی داستانی بوده آشنا و برسر زبان‌ها. حکایتی که سعدی هم در بوستان به تفصیلی بیشتر آورده است:
یکی را پسر گم شد از راحله / شبانگه بگردید در قافله
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت / به تاریکی آن روشنایی بیافت
چو آمد برِ مردمِ کاروان / شنیدم که می‌گفت با ساروان
ندانی که چون راه بردم به دوست؟ هر آن کس که پیش آمدم، گفتم اوست!
از آن اهلِ دل در پی هر کس‌اند / که باشد که روزی به مردی رسند.


آری، بس دراز است این حکایت تو ملول، اندکی گفتم رها کردم فضول... چنان که در دیباچه مثنوی می‌خوانیم: «اقْتَصَرْنا عَلی هذا القَلیلِ وَ القَلیلُ یَدُلُّ عَلی الکَثیرِ... وَ الْحَفْنَةُ تَدُلُّ عَلی الْبَیْدَرِ الکَبیر»، که آن هم باز یادآور گلستان سعدی‌ست: «بر این دو بیت اختصار کنیم که اندکی دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری»
[...]
✍🏼 #مجید_سلیمانی
🔗 منبع و متن کامل: کانال کاریز
#مولانا #سعدی
@Jaryaann



tgoop.com/Jaryaann/6714
Create:
Last Update:

🔘 از مثنوی و یاد سعدی

[...] بسیار پیش می‌آید که ابیاتی از مثنوی ما را به یاد کلام سعدی می‌اندازد و من اینجا به بیش از توارد و تداعی نظر ندارم.

همان ابتدای مثنوی: «گفت لیلی را خلیفه کان توی / کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟» و پاسخ لیلی که «خامُش چون تو مجنون نیستی»، یادآور کلام سعدی است در گلستان «از دریچهٔ چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن» یا باز به قول مولانا «بین به چشم طالبان مطلوب را».

در سخنان وزیر به نصرانیان، «در یکی گفته که واجب خدمت است» تا جای دیگر که «کار خدمت دارد و خُلق حسن»، کلام سعدی را به خاطر می‌آورد: «طریقت به جز خدمت خلق نیست».

«هرکه او ارزان خرد ارزان دهد / گوهری طفلی به قرصی نان دهد» یادآور خاطره سعدی است: «ز عهد پدر یادم آید همی» که «ز بهرم یکی خاتمِ زر خرید» امّا «به در کرد ناگه یکی مشتری / به خرمایی از دستم انگشتری».

وقتی مولانا می‌گوید «تن قفص‌شکل است، تن شد خارِ جان» نمی‌شود یاد سعدی نکرد که «خبر داری ای استخوانی قفس / که جان تو مرغی است نامش نفس؟»

آنگاه که از نصیحتی می‌گوید چون «شیرِ تازه از شکر انگیخته / شیر و شهدی با سخن آمیخته» یادآور بوستان است: «به پرویزن معرفت بیخته / به شهدِ عبارت برآمیخته».

وقتی می‌گوید «مستِ صبّاغیم، مستِ باغ نه» غزل مشهور سعدی‌ را به خاطر می‌آورد که «تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانیم»، گرچه مولانا، بیش از بستان، نظر به باغبان و صباغ دارد، چنان که در دیوان هم: «ای باغ تویی خوشتر، یا گلشن گل در تو؟ یا آن که برآرد گل؟ صد نرگسِ تر سازد».

«جمله گفتند ای حکیم باخبر / الحَذَرْ دَعْ، لیس یُغنِی عَن قَدَر» یادآور همان مثل است در حکایت کرکس و زغن در بوستان: «شنیدم که می‌گفت و گردن به بند / نباشد حذر با قَدَر سودمند».

باز در آغاز دفتر دوم، در توضیح این که چرا «در مدّت ایام فراق»، سراغ حسام الدّین نرفته است، بهانه‌جویی لطیفی می‌کند که آخر با خود اندیشیدم «او جمیل است و مُحبٌّ لِلجَمال / کی جوان نو گزیند پیر زال؟» یادآور سخن سعدی است در گلستان: «او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟»

آن ابیات که «صوفیان تقصیر بودند و فقیر / کادَ فقرٌ اَن یَعی کُفراً یُبیر / ای توانگر که تو سیری هین مخند / بر کژیِّ آن فقیرِ دردمند» یادآور جدال مشهور سعدی است با مدّعی: «درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته» و در آن همین حدیث را می‌آورد که: «درویش بی‌معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد کادَ الفقرُ اَنْ یَکونَ کفراً».

وقتی می‌گوید «گر نباشد گندمِ محبوب‌نوش / چه بَرَد گندم‌نمای جوفروش؟»، مَثَلی قدیمی را به کار می‌گیرد که شاهد آشنای دیگری دارد در بوستان: «به بازار گندم‌فروشان گرای / که این جوفروش است گندم‌نمای».

وقتی می‌گوید «تو بماندی در میانه آنچنان / بی‌مدد، چون آتشی از کاروان»، نمی‌شود یاد سعدی نکرد که «از کاروان چه ماند؟ جز آتشی به منزل».

وقتی می‌گوید «معدنِ دنبه نباشد دامِ گرگ» گویا از گرگ زیرکی می‌گوید که به دام دنبه نمی‌افتد و نه آن گرگ ساده‌دل سعدی: «چون مرغ به طمْعِ دانه در دام / چون گرگ به بوی دنبه در بند».

«همچو فرعونی مُرصَّع کرده ریش...» در مثنوی، یادآور گلستان است: «این دلق موسی است مرقّع و آن ریش فرعون مرصّع»

آنجا که مولانا می‌گوید «گفت از روحِ خدا لا تَیأسُوا / همچو گم‌کرده پسر رو، سو به سو» و بر خلاف عادت خود، هیچ ذکری از حکایت آن گم‌کرده‌ فرزند نمی‌کند. گویی داستانی بوده آشنا و برسر زبان‌ها. حکایتی که سعدی هم در بوستان به تفصیلی بیشتر آورده است:

یکی را پسر گم شد از راحله / شبانگه بگردید در قافله
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت / به تاریکی آن روشنایی بیافت
چو آمد برِ مردمِ کاروان / شنیدم که می‌گفت با ساروان
ندانی که چون راه بردم به دوست؟ هر آن کس که پیش آمدم، گفتم اوست!
از آن اهلِ دل در پی هر کس‌اند / که باشد که روزی به مردی رسند.


آری، بس دراز است این حکایت تو ملول، اندکی گفتم رها کردم فضول... چنان که در دیباچه مثنوی می‌خوانیم: «اقْتَصَرْنا عَلی هذا القَلیلِ وَ القَلیلُ یَدُلُّ عَلی الکَثیرِ... وَ الْحَفْنَةُ تَدُلُّ عَلی الْبَیْدَرِ الکَبیر»، که آن هم باز یادآور گلستان سعدی‌ست: «بر این دو بیت اختصار کنیم که اندکی دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری»
[...]
✍🏼 #مجید_سلیمانی
🔗 منبع و متن کامل: کانال کاریز
#مولانا #سعدی
@Jaryaann

BY جریانـ


Share with your friend now:
tgoop.com/Jaryaann/6714

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Invite up to 200 users from your contacts to join your channel bank east asia october 20 kowloon Telegram users themselves will be able to flag and report potentially false content. Choose quality over quantity. Remember that one high-quality post is better than five short publications of questionable value. Healing through screaming therapy
from us


Telegram جریانـ
FROM American