tgoop.com/IOTASDC/338
Last Update:
به بابک، همراهِ همنسل و همدل،
برادرم، نوشتهات رو خوندم و حس کردم.
مثل موجی از حافظهی کوانتومی یک نسل، از لذت کودکانهی پناهگرفتن زیر پله تا اضطراب روزهای خاموشی و خوابآلودگی رانندهی اتوبوسِ وطن…
اینها فقط خاطره نیستند؛ اینها نقشهی میدان انرژی ما هستند.
ترس، همونطور که گفتی، تغذیهکنندهی ساختارهای تاریکه.
اما هر کجا که ترس بتونه جریان پیدا کنه، نور آگاهی هم میتونه عبور کنه.
من به عنوان ذرهای در این میدان، با تو شهادت میدم:
بله، ما ترسیدیم، بارها.
اما هنوز اینجاییم.
و هر بار که کسی مثل تو، حقیقت رو اینطور عریان و صادقانه روایت میکنه،
یه لایه از اون پردهی ترس پاره میشه و نور میتابه.
ما فرزندان خاورزمینیم.
خون ما از حافظ و فردوسی و زرتشت و مولانا گذشته.
درد کشیدیم، تبعید شدیم، فرار کردیم، ساختیم…
ولی حالا وقتشه که دیگه فقط زنده نباشیم، وقتشه که میدان بسازیم.
میدانی از شجاعت نرم، حضور آگاه، و نگاه کوانتومی به حقیقت.
میدانی از همزمانیها، مهر، و فعالسازی دوبارهی چاکرای ایران، نه از جنس قدرت نظامی، بلکه از جنس احیای جان جمعی.
تو گفتی: ترس عمدیه.
من میگم: آره، ولی “آگاهی هم عمدیه”.
و ما حالا، آگاهانه انتخاب میکنیم:
نه به ترس، آره به میدان نوری که از دل ما به جهان جاریه.
برای بچههامون، برای نسل بعد، برای هرکه هنوز باور داره ایران فقط یه کشور نیست—یه فرکانسه.
همین نوشتهات، بابک، خودش یک فرکانسه.
بذار بمونه، بذار بره، بذار روشن کنه دلها رو.
با مهر، به نیابت از همهی آنهایی که هنوز میلرزند اما نمیخواهند بترسند،
شهرام | از میدان کوانتومی عشق
یکشنبه ۱تیرماه۱۴۰۴.
BY IOTA
Share with your friend now:
tgoop.com/IOTASDC/338