وقت همگی بخیر
چالش مجدد
چالش قسمی است که شما وارد لینک زیر میشید
ربات ده سوال ازشما پرسان میکنه
من به این سوال ها قبل ازشما پاسخ دادم
اگر جواب های شما با من یکی باشد ربات به شما امتیاز میده
ودر آخر هرکس بیشترین امتیاز رو بگیره برنده است
لینک سوال ها👇🏻
https://www.tgoop.com/ShenakhtRoBot?start=7a6xt72dyn
.
چالش مجدد
چالش قسمی است که شما وارد لینک زیر میشید
ربات ده سوال ازشما پرسان میکنه
من به این سوال ها قبل ازشما پاسخ دادم
اگر جواب های شما با من یکی باشد ربات به شما امتیاز میده
ودر آخر هرکس بیشترین امتیاز رو بگیره برنده است
لینک سوال ها👇🏻
https://www.tgoop.com/ShenakhtRoBot?start=7a6xt72dyn
.
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_دهم پوتین ها خو بیرون کدم و داخل جا کفشی قدیشتم در سالونه پشت سر خو بسته کدم و تا ماستم دور زنم داخل راهرو که یکی مر هول داد از شدت ترس یک جیغ بنفشی کشیدم -آییییی ساحل-چوپ شو دیوونه منم وقتی ساحله دیدم کمی احساس آرامش کدم…
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_یازدهم
از راه رو گذشتم ورسیدم به سالون مادر و بابا داشتن چای میخوردن رو برو TV و به ساحل که به رو مبلا لم داده بود و سریو ته گوشیو بود میوه پوست میکندن ایته که معلوم میشه یعنی وقت غذا صرف کدن بدون مه وقتی سعت سالونه نگاه کدم از ده تیر بود ای بابا مه خش ندارم به خلوت غذا بخورم
رفتم پیش اینا و سلام کدم
-سلام به همه
مادر-علیک به تو سعت خاو خش گذشت امروز؟
-ها جا شما خالی خیلی خش گذشت
بابا-خب شد خاو شدی خسته گی تو رفع شد
-ها بابا جان
بابا-خب برو غذا بخور دخترمه ما غذا خو بخوردیم واسه همی شکمو گشنه بود
و اشاره بطرف ساحل کدن
ساحل که تا حالی چوپ بود گف:
ساحل-ولا مه شکمو نیوم سپیده برد مه شد مم گشنه شدم
-تو کو آخر کشته دست خودمنی
ساحل-اگ دست تو بمه رسید میبوسم اور😂
-ساااااحل
مادر و بابا که از کلکل کدن ما حسابی به خنده شده بودن به ساحل اشاره کدن که چوپ شه
-مه خش ندارم یکه غذا بخورم مادر
مادر-مه خو از عادت تو خبرم به بابا تو گفتم تو بیدار کنن که از دل نشدن جنابعالی
بابا-اگ به او حالت که سپید مه خاو شده بود تو میدیدی شک ندارم که بیدار نمیکردی
ساحل-غمی نداره خوهرمه انی براری داری که هر وقت هر چی بگی خدی تو شریک میشه و نوش جان میکنه😂
وقتی ساحل ایته گف خوشحال شدم ولی نماستم که بروز بدم بهمی خاطر گفتم :
-باشه بیا بریم آشپزخونه لااقل از بی کسی بهتره
مه و ساحل راه افتادیم طرف آشپزخونه
بعد از صرف کدن غذا ظرفا داخل ماشین ظرفشوئی قدیشتم و سویچ کدم
وقتی ماستم از آشپزخونه بیرون شم یادم از بستنی ها آمد
بستنی ها داخل ظرفی کدم و ببردم سالون رو میز جلو بابا و مادر قدیشتم گفتم:
-امروز دلم بستنی هوس کرد گفتم باشه همه باهم بخوریم ولی شما نبودین منم گفتم باشه بعد غذا
بابا-به ای زمستون تو ایشته جرعت میکنی بستنی بخوری یاری مه کو تیرم 😂
-خب دلم هوس کرد
پیش ساحل شیشته بودم که یادم آمد وقتی مه آمدم بابا و مادر کجا بودن
-رو به هر دو تا گفتم وقتی مه آمدم شما نبودین خونه کجا رفته بودیم؟
بابا-حجی ننه تو کمی مریض شدن مادر تور ببردم به دیدن اینا
از گپ بابا نگران شدم و بطرف مادر نگاه کدم و با نگرانی سوال کدم:
-حالی چی رقمن بهترن یا ن چری نیاوردیم اونا؟؟
مادر-ها دخترمه بهتر شده بودن تا ما رفتیم خاله تو بهناز پیش اینا بودن نقدیشتن ما بستیم
-خو الهی شکر خاله مه خب بودن
مادر-ها شکر خب بودن سلامم بتو میگفتن هم حجی مادرمه هم خاله تو
-علیکم السلام
خیالم راحت شد از طرف حجی ننه جانمه
مادر مه اینا در کل دو خوهر بودن و یک برار
خاله بهناز مه به نزدیک خونه حجی ننه مه زندگی میکنن و ماما مه هم به کانادا زندگی میکنن خدی زن و بچه خو
ولی بابامه برعکس
دو برار و یک خوهر هستن
کاکامه تقریبا ۴ سال پیش فامیلی رفتن ترکیه و عمه مه به اینجی زندگی میکنن
#معجزهٔ_عشق
#پارت_یازدهم
از راه رو گذشتم ورسیدم به سالون مادر و بابا داشتن چای میخوردن رو برو TV و به ساحل که به رو مبلا لم داده بود و سریو ته گوشیو بود میوه پوست میکندن ایته که معلوم میشه یعنی وقت غذا صرف کدن بدون مه وقتی سعت سالونه نگاه کدم از ده تیر بود ای بابا مه خش ندارم به خلوت غذا بخورم
رفتم پیش اینا و سلام کدم
-سلام به همه
مادر-علیک به تو سعت خاو خش گذشت امروز؟
-ها جا شما خالی خیلی خش گذشت
بابا-خب شد خاو شدی خسته گی تو رفع شد
-ها بابا جان
بابا-خب برو غذا بخور دخترمه ما غذا خو بخوردیم واسه همی شکمو گشنه بود
و اشاره بطرف ساحل کدن
ساحل که تا حالی چوپ بود گف:
ساحل-ولا مه شکمو نیوم سپیده برد مه شد مم گشنه شدم
-تو کو آخر کشته دست خودمنی
ساحل-اگ دست تو بمه رسید میبوسم اور😂
-ساااااحل
مادر و بابا که از کلکل کدن ما حسابی به خنده شده بودن به ساحل اشاره کدن که چوپ شه
-مه خش ندارم یکه غذا بخورم مادر
مادر-مه خو از عادت تو خبرم به بابا تو گفتم تو بیدار کنن که از دل نشدن جنابعالی
بابا-اگ به او حالت که سپید مه خاو شده بود تو میدیدی شک ندارم که بیدار نمیکردی
ساحل-غمی نداره خوهرمه انی براری داری که هر وقت هر چی بگی خدی تو شریک میشه و نوش جان میکنه😂
وقتی ساحل ایته گف خوشحال شدم ولی نماستم که بروز بدم بهمی خاطر گفتم :
-باشه بیا بریم آشپزخونه لااقل از بی کسی بهتره
مه و ساحل راه افتادیم طرف آشپزخونه
بعد از صرف کدن غذا ظرفا داخل ماشین ظرفشوئی قدیشتم و سویچ کدم
وقتی ماستم از آشپزخونه بیرون شم یادم از بستنی ها آمد
بستنی ها داخل ظرفی کدم و ببردم سالون رو میز جلو بابا و مادر قدیشتم گفتم:
-امروز دلم بستنی هوس کرد گفتم باشه همه باهم بخوریم ولی شما نبودین منم گفتم باشه بعد غذا
بابا-به ای زمستون تو ایشته جرعت میکنی بستنی بخوری یاری مه کو تیرم 😂
-خب دلم هوس کرد
پیش ساحل شیشته بودم که یادم آمد وقتی مه آمدم بابا و مادر کجا بودن
-رو به هر دو تا گفتم وقتی مه آمدم شما نبودین خونه کجا رفته بودیم؟
بابا-حجی ننه تو کمی مریض شدن مادر تور ببردم به دیدن اینا
از گپ بابا نگران شدم و بطرف مادر نگاه کدم و با نگرانی سوال کدم:
-حالی چی رقمن بهترن یا ن چری نیاوردیم اونا؟؟
مادر-ها دخترمه بهتر شده بودن تا ما رفتیم خاله تو بهناز پیش اینا بودن نقدیشتن ما بستیم
-خو الهی شکر خاله مه خب بودن
مادر-ها شکر خب بودن سلامم بتو میگفتن هم حجی مادرمه هم خاله تو
-علیکم السلام
خیالم راحت شد از طرف حجی ننه جانمه
مادر مه اینا در کل دو خوهر بودن و یک برار
خاله بهناز مه به نزدیک خونه حجی ننه مه زندگی میکنن و ماما مه هم به کانادا زندگی میکنن خدی زن و بچه خو
ولی بابامه برعکس
دو برار و یک خوهر هستن
کاکامه تقریبا ۴ سال پیش فامیلی رفتن ترکیه و عمه مه به اینجی زندگی میکنن
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_دوازدهم
بعد از شب بخیر گفتن به همه رفتم طرف اتاق خو
سر خو رو تخت قدیشتم هدفونه بزدم به گوشا خو و گوشی خو وردیشتم بعد پلی کدن آهنگ رفتم تل مه شماره ناشناسی بمه پ داده بود رویو فشار دادم که بتونم پیاما یو بدون سین کدن بخونم که متوجه شدم زحله یادم آمد که امروز گف بمه زنگ بزن وقتی خونه رفتی
بمه چه چری مه زنگ بزنم فقط که خلی اور خوش دارم کلا چت یو پاک کدم از ته گوشی خو
اووف ایشته راحت شدم دختره افاده یی
اول پروف خو عوض کدم بعد داخل کانالی که همه دوستا صمیمی بودیم فعالیت کدم
از تل بیرون شدم و رفتم ته انستا
وااای اینجی چی حاله 😂
مهسا زیبا تمنا به ردیف اول استوریا بودن
منم یک ویدئویی استوری کدم و هر سه تا اینا تگ کدم بعدیو عکسی مه امروز به ارگ گریفتم پروف انستا خو کدم
بعد از چند دیقه ور رفتن خدی گوشی بالاخره مر خاو برد
…….
صبح با صدا آهنگ از ته گوشا مه بیدار شدم
وی خدا جو ای صدا آهنگ از کجایه
به همی گیرودار بودم که متوجه شدم که دیشب تا صبح هدفونه ته گوش مه بوده و آهنگ میخونده🤦🏻♀️😂
اول گوشی خو به شارژ زدم بعد رفتم رو خو شستم
سعت نگاه کدم ۸:۳۰ بود
خاو مه پره شده بود واسه او خاوی که سر شام شدم منم رفتم سالون
بساط صبحانه داخل آشپز خونه بود
بابامه رفته بودن شرکت
مادرمه هم به سالون بودن بری خاله مهتاب میگفتن که طبق پایینه صافی کاری کنن
-سلام صبح بخیر
مادر-علیک دختر مه صبح تو بخیر
-تنکیو
رو خو بطرف خاله مهتاب کدم
-مونده نباشیم خاله جان خوبین
خاله مهتاب -زنده باشی سپیده جو ها شکر خوبم تو ایشتنی سعت خاو
-مه هم خوبم تشکر
-مادر ساحل کجایه؟
مادر-به اتاق خو هس هنوز خاوه
با ای گپ مادر حس خبیثی مه گل کد
-فعلا مه میرم اتاق خو باز میام صبحانه میخورم
مادر-باشه
از سالون دور زدم داخل راه رو و دستگیره دروازه ساحله آروم پایین کدم
داخل اتاقیو سرک کشیدم دیدم پشت یو به سمت در هس و رویو بطرف کلکین کلونی که به تراس راه داره
داخل اتاق شدم و از رو میز گیلاسی که تا نصفه آب بود وردیشتم آهسته آهسته نزدیک تخت یو شدم و تمام محتویات داخل گیلاسه به رویو خالی کدم
که از شدت ترس و سرما یک جیغ بلندی کشید وقتی رو خو دور داد و دید منم مث برق سه فاز از جا خو وخیست منم اور فرصت ندادم و فراره بر قرار کدم
ساحل پشت سر مه میدوید و میگف:
#معجزهٔ_عشق
#پارت_دوازدهم
بعد از شب بخیر گفتن به همه رفتم طرف اتاق خو
سر خو رو تخت قدیشتم هدفونه بزدم به گوشا خو و گوشی خو وردیشتم بعد پلی کدن آهنگ رفتم تل مه شماره ناشناسی بمه پ داده بود رویو فشار دادم که بتونم پیاما یو بدون سین کدن بخونم که متوجه شدم زحله یادم آمد که امروز گف بمه زنگ بزن وقتی خونه رفتی
بمه چه چری مه زنگ بزنم فقط که خلی اور خوش دارم کلا چت یو پاک کدم از ته گوشی خو
اووف ایشته راحت شدم دختره افاده یی
اول پروف خو عوض کدم بعد داخل کانالی که همه دوستا صمیمی بودیم فعالیت کدم
از تل بیرون شدم و رفتم ته انستا
وااای اینجی چی حاله 😂
مهسا زیبا تمنا به ردیف اول استوریا بودن
منم یک ویدئویی استوری کدم و هر سه تا اینا تگ کدم بعدیو عکسی مه امروز به ارگ گریفتم پروف انستا خو کدم
بعد از چند دیقه ور رفتن خدی گوشی بالاخره مر خاو برد
…….
صبح با صدا آهنگ از ته گوشا مه بیدار شدم
وی خدا جو ای صدا آهنگ از کجایه
به همی گیرودار بودم که متوجه شدم که دیشب تا صبح هدفونه ته گوش مه بوده و آهنگ میخونده🤦🏻♀️😂
اول گوشی خو به شارژ زدم بعد رفتم رو خو شستم
سعت نگاه کدم ۸:۳۰ بود
خاو مه پره شده بود واسه او خاوی که سر شام شدم منم رفتم سالون
بساط صبحانه داخل آشپز خونه بود
بابامه رفته بودن شرکت
مادرمه هم به سالون بودن بری خاله مهتاب میگفتن که طبق پایینه صافی کاری کنن
-سلام صبح بخیر
مادر-علیک دختر مه صبح تو بخیر
-تنکیو
رو خو بطرف خاله مهتاب کدم
-مونده نباشیم خاله جان خوبین
خاله مهتاب -زنده باشی سپیده جو ها شکر خوبم تو ایشتنی سعت خاو
-مه هم خوبم تشکر
-مادر ساحل کجایه؟
مادر-به اتاق خو هس هنوز خاوه
با ای گپ مادر حس خبیثی مه گل کد
-فعلا مه میرم اتاق خو باز میام صبحانه میخورم
مادر-باشه
از سالون دور زدم داخل راه رو و دستگیره دروازه ساحله آروم پایین کدم
داخل اتاقیو سرک کشیدم دیدم پشت یو به سمت در هس و رویو بطرف کلکین کلونی که به تراس راه داره
داخل اتاق شدم و از رو میز گیلاسی که تا نصفه آب بود وردیشتم آهسته آهسته نزدیک تخت یو شدم و تمام محتویات داخل گیلاسه به رویو خالی کدم
که از شدت ترس و سرما یک جیغ بلندی کشید وقتی رو خو دور داد و دید منم مث برق سه فاز از جا خو وخیست منم اور فرصت ندادم و فراره بر قرار کدم
ساحل پشت سر مه میدوید و میگف:
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سیزدهم
ساحل-دختره وحشی آدم همیته تلافی میکنه ببین چکار کدی دیوونه
-خب کدم یادتونه گفتی اگ دست تو بمه رسید اور میبوسم
ساحل-بخدا مگری به گیرم نفتی میکشم تور دختره نفهم
بعد ازیکه تمام سالون و آشپزخونه اور برد خو کش کدم خودخو پرت کدم داخل اتاق خو و دروازه هم قفل کدم
ساحل-وا کو در میگم سپیییده
-البد مغز خر خوردم که در وا کنم ب رو تو
ساحل-باز به یاد تو میدم
-برو بابا که مایم خاو شم
بعد ازیکه ساحل از پشت دروازه اتاق مه رفت منم پشت میز کامپیوتر خو شیشتم و شروع کدم به دیدن عکسا فامیلی خو
خب شد وقتی ساحل به دنبال مه میدوید مادر طبق پایین بودن خدی خاله مهتاب 🤭😂
تقریبا ده دیقه میشد که داشتم عکسا قدیمی خو نگاه میکدم که یکی به دروازه اتاق مه تکتک کرد
اول فک کدم که ساحله
ولی صدا مادر خو که شنیدم راحت شدم
از پشت میز بلند شدم رفتم دروازه باز کدم
مادر-بیا به سالون مهمون آمده میگه خانم امینیم سر معلم تو
با گپ مادر یادم از دیروز آمد که آدرس خونه ما گریفت
رو به مادر گفتم:
-ها دیروز به رو درواسی قرار گریفتم و مجبور شدم آدرس خونه بدم
مادر که متوجه خجالت و معذب بودن مه شدن و با یک لبخند مهربانی گفتن-
مادر-غمی نداره دخترمه ، مه کو میفهمم که دخترمه قصد بدی ندیشته
وقتی ای دلداریا از مادر شنیدم خیلی خوشحال شدم و یک لبخند دندان نمایی زدم
مادر-حالی هم خودخو آماده کو و بیا سالون ،خاله مهتاب زحمت چای آوردنه بکشید تو فقط بیا بشین و از نتیجه امتحانها پرسان کو از خانم امینی
-چشم مادر جان
مادرمه برفتن و منم لباس راحتی ها خو بیرون کدم رفتم سراغ کمد لباسا خو هودی سرخی که دیروز خریدم با یک شلوار کوبا به رنگ سیاه انتخاب کدم
بعد از تعویض کدن لباسا خو موها خو دم اسبی بسته کدم رفتم جلو میز آرایش خو یک رژ لبی و یک کرم مرطوب کننده استفاده کدم
اصن نیاز به آرایش ندیشتم با ایگذر مقبولی که مه دارم و بخوصوص پست سفید مه که از دور چشمک میزنه 😌
بعد ازیکه عطر شنل خو به مچ دست و گردن خو پاشیدم رفتم بیرون
از حق نگذریم خدایی با او هودی سرخ و شلوار سیاه جذب واقعا بی نظیر شده بودم
از راه رو گذشتم و رسیدم به سالون همه گرم قصه کدن بودن کسی متوجه مه نشد که منم با صدای شیوا خو سلام کدم
-سلام به همه
همه سر ها بطرف مه دور خورد
خانم امینی بعد ازیکه سر تا پا مه از زیر نظر تیر کد چشمایو از خوشی برق میزد
به دل خو گفتم:
-حتما میگه عروس مه ایشته مقبولیه😑😂
از فکرم مر خنده گریفت و کوشش کدم به یک لبخند اکتفا کنم
وقتی نزدیک اینا شدم با خانم امینی و دوتا زن دگه هم که بودن دست دادم و احوال پرسی کدم
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سیزدهم
ساحل-دختره وحشی آدم همیته تلافی میکنه ببین چکار کدی دیوونه
-خب کدم یادتونه گفتی اگ دست تو بمه رسید اور میبوسم
ساحل-بخدا مگری به گیرم نفتی میکشم تور دختره نفهم
بعد ازیکه تمام سالون و آشپزخونه اور برد خو کش کدم خودخو پرت کدم داخل اتاق خو و دروازه هم قفل کدم
ساحل-وا کو در میگم سپیییده
-البد مغز خر خوردم که در وا کنم ب رو تو
ساحل-باز به یاد تو میدم
-برو بابا که مایم خاو شم
بعد ازیکه ساحل از پشت دروازه اتاق مه رفت منم پشت میز کامپیوتر خو شیشتم و شروع کدم به دیدن عکسا فامیلی خو
خب شد وقتی ساحل به دنبال مه میدوید مادر طبق پایین بودن خدی خاله مهتاب 🤭😂
تقریبا ده دیقه میشد که داشتم عکسا قدیمی خو نگاه میکدم که یکی به دروازه اتاق مه تکتک کرد
اول فک کدم که ساحله
ولی صدا مادر خو که شنیدم راحت شدم
از پشت میز بلند شدم رفتم دروازه باز کدم
مادر-بیا به سالون مهمون آمده میگه خانم امینیم سر معلم تو
با گپ مادر یادم از دیروز آمد که آدرس خونه ما گریفت
رو به مادر گفتم:
-ها دیروز به رو درواسی قرار گریفتم و مجبور شدم آدرس خونه بدم
مادر که متوجه خجالت و معذب بودن مه شدن و با یک لبخند مهربانی گفتن-
مادر-غمی نداره دخترمه ، مه کو میفهمم که دخترمه قصد بدی ندیشته
وقتی ای دلداریا از مادر شنیدم خیلی خوشحال شدم و یک لبخند دندان نمایی زدم
مادر-حالی هم خودخو آماده کو و بیا سالون ،خاله مهتاب زحمت چای آوردنه بکشید تو فقط بیا بشین و از نتیجه امتحانها پرسان کو از خانم امینی
-چشم مادر جان
مادرمه برفتن و منم لباس راحتی ها خو بیرون کدم رفتم سراغ کمد لباسا خو هودی سرخی که دیروز خریدم با یک شلوار کوبا به رنگ سیاه انتخاب کدم
بعد از تعویض کدن لباسا خو موها خو دم اسبی بسته کدم رفتم جلو میز آرایش خو یک رژ لبی و یک کرم مرطوب کننده استفاده کدم
اصن نیاز به آرایش ندیشتم با ایگذر مقبولی که مه دارم و بخوصوص پست سفید مه که از دور چشمک میزنه 😌
بعد ازیکه عطر شنل خو به مچ دست و گردن خو پاشیدم رفتم بیرون
از حق نگذریم خدایی با او هودی سرخ و شلوار سیاه جذب واقعا بی نظیر شده بودم
از راه رو گذشتم و رسیدم به سالون همه گرم قصه کدن بودن کسی متوجه مه نشد که منم با صدای شیوا خو سلام کدم
-سلام به همه
همه سر ها بطرف مه دور خورد
خانم امینی بعد ازیکه سر تا پا مه از زیر نظر تیر کد چشمایو از خوشی برق میزد
به دل خو گفتم:
-حتما میگه عروس مه ایشته مقبولیه😑😂
از فکرم مر خنده گریفت و کوشش کدم به یک لبخند اکتفا کنم
وقتی نزدیک اینا شدم با خانم امینی و دوتا زن دگه هم که بودن دست دادم و احوال پرسی کدم
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_چهاردهم
خانم امینی-بیا دخترمه پیش مه بشین
با دست خو به پهلو خو اشاره کد که خالی بود
و منم برفتم و رو مبل دو نفری که حالی خانم امینی و مه اور پر کده بودیم جا گرفتم
او دوتا زن دگ نمشناختم یکی شبیع خانم امینی بود و یکی دگ از خانم امینی جوون تر معلوم میشد
خانم امینی-خب دخترمه چی رقم بود امتحان ها تو بخیر تیر شد؟
-ها شکر مث همیشه همه امتحانها خوب دادم
خانم امینی-همیشه موفق باشی دخترمه انشاالله به امتحان کنکورم هم هر رشته خوش داری بفتی
-تشکر از شما الهی آمین
از وقتی پا خو به سالون قدیشتم او زنی که شبیع خانم امینی هس خیلی بد بد مر نگاه میکد
والا فقط که پیر کشتگی دیشته باشه خودی مه
به همی فکرا بودم که خانم امینی رو به مادر گفتن:
خانم امینی- ببخشیم دگ از اول یادم رفت که معرفی کنم اینا چکاره مه میشن
و بطرف او دو زن اشاره کرد
مه که تا حال کنجکاو بودم که بفهمم اینا چه نسبتی با خانم امینی دارن گوشا خو تیز کدم
مادر-خاهش میکنم مشکلی نیه میتونیم حالی معرفی کنین
خانم امینی-اینا که شبیع مه هستن خوهر کلون مه میشن و پهلو اینا خوهر شو مه میشن یعنی عمه کیهان جان
خووو پس ای زنی که از مه قرض و طلب مایه خوهر خانم امینی هس ایشش دگ
عمه کیهان جان؟
یعنی اسم شادوماد ما کیهانه😂
ای خدا ایشته فکرا مزخرفی میکنم 🤦🏻♀️😂
به همی فکرا بودم که خانم امینی روبمه گفتن:
خانم امینی-البته سپیده جان نا گفته نمونه اینا هم خوهر مه میشن هم مادر زحل صنفی تو میشن
بری یک لحظه مات بموندم
یعنی ای زن مادر زحل بود؟
یعنی زحل خوهر زاده سر معلم ما بوده و ما بی خبر؟
یعنی مه به زحل و مادریو چی هیزم تری فروختم که ایته خشن مر نگاه میکنن؟
کوشش کدم که خونسردی خو حفظ کنم
ولی ذهن مه پر از سوال بود ای خدا😫
-خوو خوشحال شدم از دیدن شما زحل جان خوبن
مادر زحل که تا حال چوپ بود گف:
مادر زحل-ها شکر خوب بود سلام هم میگفت
ای خدا اینا چی از جون مه ماین که ایته خدی مه رفتار میکنن🤦🏻♀️
-علیکم السلام شما هم سلام برسونیم بریو
خانم امینی با مادر در مورد قرار بعدی گپ میزدن و مادر قبول نمیکدن بالاخره بعد از یک عالمه عذر و زاری قبول کدن
خانم امینی که خیال یو ازی بابت جمع شد شروع کد به تعریف کدن از بچه خو ایته که معلومه کیهان داکتر تشریف دیشت و از خو کلینیک شخصی دیشت
بهبه نظر نشی آقا کیهان
مادر-سپیییییده هوش تو کجایه موبایل تو زنگه
با صدا عصبانی مادر از عالم فکر و خیال پرت شدم به زمان حال و باشرمنده گی گفتم:
-ببخشیم هوشمه نبود
و زود از جمع اینا دور شدم وقتی داخل اتاق خو شدم بدون ازی که به شماره توجه کنم تماسه وصل کدم
-بلی
-سلام خبی سپیده
-علیک شما؟
-زحل هستم
#معجزهٔ_عشق
#پارت_چهاردهم
خانم امینی-بیا دخترمه پیش مه بشین
با دست خو به پهلو خو اشاره کد که خالی بود
و منم برفتم و رو مبل دو نفری که حالی خانم امینی و مه اور پر کده بودیم جا گرفتم
او دوتا زن دگ نمشناختم یکی شبیع خانم امینی بود و یکی دگ از خانم امینی جوون تر معلوم میشد
خانم امینی-خب دخترمه چی رقم بود امتحان ها تو بخیر تیر شد؟
-ها شکر مث همیشه همه امتحانها خوب دادم
خانم امینی-همیشه موفق باشی دخترمه انشاالله به امتحان کنکورم هم هر رشته خوش داری بفتی
-تشکر از شما الهی آمین
از وقتی پا خو به سالون قدیشتم او زنی که شبیع خانم امینی هس خیلی بد بد مر نگاه میکد
والا فقط که پیر کشتگی دیشته باشه خودی مه
به همی فکرا بودم که خانم امینی رو به مادر گفتن:
خانم امینی- ببخشیم دگ از اول یادم رفت که معرفی کنم اینا چکاره مه میشن
و بطرف او دو زن اشاره کرد
مه که تا حال کنجکاو بودم که بفهمم اینا چه نسبتی با خانم امینی دارن گوشا خو تیز کدم
مادر-خاهش میکنم مشکلی نیه میتونیم حالی معرفی کنین
خانم امینی-اینا که شبیع مه هستن خوهر کلون مه میشن و پهلو اینا خوهر شو مه میشن یعنی عمه کیهان جان
خووو پس ای زنی که از مه قرض و طلب مایه خوهر خانم امینی هس ایشش دگ
عمه کیهان جان؟
یعنی اسم شادوماد ما کیهانه😂
ای خدا ایشته فکرا مزخرفی میکنم 🤦🏻♀️😂
به همی فکرا بودم که خانم امینی روبمه گفتن:
خانم امینی-البته سپیده جان نا گفته نمونه اینا هم خوهر مه میشن هم مادر زحل صنفی تو میشن
بری یک لحظه مات بموندم
یعنی ای زن مادر زحل بود؟
یعنی زحل خوهر زاده سر معلم ما بوده و ما بی خبر؟
یعنی مه به زحل و مادریو چی هیزم تری فروختم که ایته خشن مر نگاه میکنن؟
کوشش کدم که خونسردی خو حفظ کنم
ولی ذهن مه پر از سوال بود ای خدا😫
-خوو خوشحال شدم از دیدن شما زحل جان خوبن
مادر زحل که تا حال چوپ بود گف:
مادر زحل-ها شکر خوب بود سلام هم میگفت
ای خدا اینا چی از جون مه ماین که ایته خدی مه رفتار میکنن🤦🏻♀️
-علیکم السلام شما هم سلام برسونیم بریو
خانم امینی با مادر در مورد قرار بعدی گپ میزدن و مادر قبول نمیکدن بالاخره بعد از یک عالمه عذر و زاری قبول کدن
خانم امینی که خیال یو ازی بابت جمع شد شروع کد به تعریف کدن از بچه خو ایته که معلومه کیهان داکتر تشریف دیشت و از خو کلینیک شخصی دیشت
بهبه نظر نشی آقا کیهان
مادر-سپیییییده هوش تو کجایه موبایل تو زنگه
با صدا عصبانی مادر از عالم فکر و خیال پرت شدم به زمان حال و باشرمنده گی گفتم:
-ببخشیم هوشمه نبود
و زود از جمع اینا دور شدم وقتی داخل اتاق خو شدم بدون ازی که به شماره توجه کنم تماسه وصل کدم
-بلی
-سلام خبی سپیده
-علیک شما؟
-زحل هستم
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_پانزدهم
عجب ای دگ باز چی مایه از مه یک همی کم بود
خیلی سرد و خشک جوابیو بدادم:
-خو خبی
زحل-شکر خوبم . میفهمم مادرمه و خاله مه اینا به خونه شما آمدن به خواستگاری تو ، مه هم از همی خاطر زنگ زدم که بتو بگم به هیچ عنوان قبول نمیکنی و بهمی دفعه اول اونار جواب میدی فهمیده شد؟
دختری نبودم که به کسی بی احترامی کنم ولی وا حال کسی که پا خو از گلیم خو دراز میکد از هفت جدو آبادیو تیر میشدم بخصوص وقتی کسی بمه کاری امر میداد یا مر وادار به انجام او کار میکرد البته هیچ کس جرعت همچین کاری ندیشت چون مر میشناسم ولی زحل خانم پا رو دم شیر گذاشته بود.
خیلی ریلکس گفتم:
-آخی یعنی فک میکنی با ای رفتار گند خو میتونی مر بترسونی و کاری بسر مه بزور انجام بدی نوچ نوچ تو هنوز سپیده نشناختی
زحل که حسابی ازی گپ مه داغ کده بود بعد از یک مکث کوتاهی گف:
زحل-ها میتونم بفهمییییدی حالی هم زود میری و جواب رد میدی به خاله ، کیهان فقط از مننننه از مه
بعد از تمام شدن گپ یو مه هنوز مات گپ آخریو بودم که انگار خودیو هم متوجه شد
زحل-هان چیه یعنی فک کدی کیهان کشته مرده تو هس ن بابا عشق اول و آخر کیهان منم ما همدیگه دوست داریم و کسی نمیتونه مار از هم جدا کنه حتی آدمایی مث تو
وقتی ای گپا از زحل شنیدم عصابم خیلی بهم ریخت چون تا چند دیقه پیش که پیش خانم امینی بودم به مادر مه میگفت یک روز بخاطر اتاق کامپیوتر مکتب که دچار مشکل شده بود مجبور شدم به کیهان بگم بیایه و یک چکی بکنه چون او کار با کامپیوتره خیلی بلده بود و سپیده از اونجی دیده و خیلی شیفته یو شده
خانم امینی راس میگف او روز خب دقیق یادمنه ولی چهره کیهان از یادم برفته
او روز وقتی کیهان آمد به اتاق کامپیوتر و مشغول شد خانم امینی برفته بودن اداره و صنف ما هم کامپیوتر دیشتیم بهمی خاطر همه شاگردا جلوتر از استاد برفتم اتاق کامپیوتر مه هم که اول نمره بودم به اول ایستادم وقتی داخل اتاق شدم کیهانه دیدم اول خیلی هول کدم ولی وقتی متوجه شدم که مشغول درست کدن کامپیوتر ها هس به دخترا گفتم که بریم به صنف
دخترا داشتن میرفتن مه هم رو خو دور دادم که برم ولی یکی مر از پشت صدا زد:
-میبخشیم
وقتی نگاه کدم دیدم همو پسره که کمپیوتر ها تیار میکنه گفتم:
-بفرمایین
-میشه همی به دست خو بگیرین خاطری مه دستم بنده
از رو ناچاری قبول کدم
-باشه
تقریبا ۵ دیقه طول نکشید که گف:
-تشکر تمامه
-خاهش میکنم
ماستم برم که گف:
-اسم مه کیهان هس
عجب بمه چی که اسم تو کیهان هس
-خوشبختم
کیهان-و اسم شما؟
عجب آدمیه تو از اسم مه چی ماییعجب گیری کردم🤦🏻♀️😑
-اسم مه سپیده
کیهان-ببخشین سپیده خانم ولی امروز نمیشه کمپیوتر کار کنین چون مشکل پیدا شده
مه هم کوشش خو بمردم ولی نشد باید به تیم تخنیک کار بگیم تا مشکله حل کنه
-خب پس شما چکاره اییم؟
کیهان-بمه مادرمه گفتن بیا بلکم بتونی تیار کنی ولی نشد
-مادر شما؟😳
کیهان- ها میبخشین یادم رف بگم خانم امینی مادر مه میشن
#معجزهٔ_عشق
#پارت_پانزدهم
عجب ای دگ باز چی مایه از مه یک همی کم بود
خیلی سرد و خشک جوابیو بدادم:
-خو خبی
زحل-شکر خوبم . میفهمم مادرمه و خاله مه اینا به خونه شما آمدن به خواستگاری تو ، مه هم از همی خاطر زنگ زدم که بتو بگم به هیچ عنوان قبول نمیکنی و بهمی دفعه اول اونار جواب میدی فهمیده شد؟
دختری نبودم که به کسی بی احترامی کنم ولی وا حال کسی که پا خو از گلیم خو دراز میکد از هفت جدو آبادیو تیر میشدم بخصوص وقتی کسی بمه کاری امر میداد یا مر وادار به انجام او کار میکرد البته هیچ کس جرعت همچین کاری ندیشت چون مر میشناسم ولی زحل خانم پا رو دم شیر گذاشته بود.
خیلی ریلکس گفتم:
-آخی یعنی فک میکنی با ای رفتار گند خو میتونی مر بترسونی و کاری بسر مه بزور انجام بدی نوچ نوچ تو هنوز سپیده نشناختی
زحل که حسابی ازی گپ مه داغ کده بود بعد از یک مکث کوتاهی گف:
زحل-ها میتونم بفهمییییدی حالی هم زود میری و جواب رد میدی به خاله ، کیهان فقط از مننننه از مه
بعد از تمام شدن گپ یو مه هنوز مات گپ آخریو بودم که انگار خودیو هم متوجه شد
زحل-هان چیه یعنی فک کدی کیهان کشته مرده تو هس ن بابا عشق اول و آخر کیهان منم ما همدیگه دوست داریم و کسی نمیتونه مار از هم جدا کنه حتی آدمایی مث تو
وقتی ای گپا از زحل شنیدم عصابم خیلی بهم ریخت چون تا چند دیقه پیش که پیش خانم امینی بودم به مادر مه میگفت یک روز بخاطر اتاق کامپیوتر مکتب که دچار مشکل شده بود مجبور شدم به کیهان بگم بیایه و یک چکی بکنه چون او کار با کامپیوتره خیلی بلده بود و سپیده از اونجی دیده و خیلی شیفته یو شده
خانم امینی راس میگف او روز خب دقیق یادمنه ولی چهره کیهان از یادم برفته
او روز وقتی کیهان آمد به اتاق کامپیوتر و مشغول شد خانم امینی برفته بودن اداره و صنف ما هم کامپیوتر دیشتیم بهمی خاطر همه شاگردا جلوتر از استاد برفتم اتاق کامپیوتر مه هم که اول نمره بودم به اول ایستادم وقتی داخل اتاق شدم کیهانه دیدم اول خیلی هول کدم ولی وقتی متوجه شدم که مشغول درست کدن کامپیوتر ها هس به دخترا گفتم که بریم به صنف
دخترا داشتن میرفتن مه هم رو خو دور دادم که برم ولی یکی مر از پشت صدا زد:
-میبخشیم
وقتی نگاه کدم دیدم همو پسره که کمپیوتر ها تیار میکنه گفتم:
-بفرمایین
-میشه همی به دست خو بگیرین خاطری مه دستم بنده
از رو ناچاری قبول کدم
-باشه
تقریبا ۵ دیقه طول نکشید که گف:
-تشکر تمامه
-خاهش میکنم
ماستم برم که گف:
-اسم مه کیهان هس
عجب بمه چی که اسم تو کیهان هس
-خوشبختم
کیهان-و اسم شما؟
عجب آدمیه تو از اسم مه چی ماییعجب گیری کردم🤦🏻♀️😑
-اسم مه سپیده
کیهان-ببخشین سپیده خانم ولی امروز نمیشه کمپیوتر کار کنین چون مشکل پیدا شده
مه هم کوشش خو بمردم ولی نشد باید به تیم تخنیک کار بگیم تا مشکله حل کنه
-خب پس شما چکاره اییم؟
کیهان-بمه مادرمه گفتن بیا بلکم بتونی تیار کنی ولی نشد
-مادر شما؟😳
کیهان- ها میبخشین یادم رف بگم خانم امینی مادر مه میشن
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
وقت همگی بخیر چالش مجدد چالش قسمی است که شما وارد لینک زیر میشید ربات ده سوال ازشما پرسان میکنه من به این سوال ها قبل ازشما پاسخ دادم اگر جواب های شما با من یکی باشد ربات به شما امتیاز میده ودر آخر هرکس بیشترین امتیاز رو بگیره برنده است لینک…
ختم چالش
برنده چالش دونفر هستن که هردونفر دارای ١٠٠. امتیاز هستن و واقعا تعجب آوره
نام برندگان (ًًًًبانو حیات)ًًًً. و(ًًًًبانو یاسمین)ًًًًً
برای دریافت جایزه به آیدی زیر 👇🏻مسج کنید
• @Master_604 ✦
.
برنده چالش دونفر هستن که هردونفر دارای ١٠٠. امتیاز هستن و واقعا تعجب آوره
نام برندگان (ًًًًبانو حیات)ًًًً. و(ًًًًبانو یاسمین)ًًًًً
برای دریافت جایزه به آیدی زیر 👇🏻مسج کنید
• @Master_604 ✦
.
Forwarded from چقدر میشناسیم؟ (شلوغ)
کاربر فایز چالش را با امتیاز 0 به پایان رساند😁
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
کاربر فایز چالش را با امتیاز 0 به پایان رساند😁
ای کجا دل خو بذارم 😂
دوستان سلام
چیقسم چالش ها بذارم کانال
همه نظرهای خودرا ازطریق لینک زیر بفرستین
هرکس بهترین نظر داد ادمین کانال میشه
تشکر
https://www.tgoop.com/SendHarfBot?start=de745c92df86
چیقسم چالش ها بذارم کانال
همه نظرهای خودرا ازطریق لینک زیر بفرستین
هرکس بهترین نظر داد ادمین کانال میشه
تشکر
https://www.tgoop.com/SendHarfBot?start=de745c92df86
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_پانزدهم عجب ای دگ باز چی مایه از مه یک همی کم بود خیلی سرد و خشک جوابیو بدادم: -خو خبی زحل-شکر خوبم . میفهمم مادرمه و خاله مه اینا به خونه شما آمدن به خواستگاری تو ، مه هم از همی خاطر زنگ زدم که بتو بگم به هیچ عنوان قبول…
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_شانزدهم
با ای گپ یو هیجانی شدم و گفتم:
-خوو پس شما پسر خانم امینی هستین خوشحال شدم از دیدن شما
کیهان-منم همچنین سپیده جان
-خب مه برم که تا حال استاد ما آمده باشن ، خداحافظ
کیهان-خداحافظ
خداحافظی کدم و بعد رفتم طرف صنف خو
.
.
.
وقتی از فکر کدن به گذشته دست کشیدم صدا زحله شنیدم که پشت خط هس و همش میگه :
زحل-الو الوو
-بلی میشنوم
زحل-سپیده بتو بهتره رد کنی فهمیدی کیهان فقط از منه ایر خب به مغز خو فرو کن
-گمشو دختره افاده یی دگ بمه زنگ نزن
و گوشی قطع کدم اووووف
ای دگ چی بلا بود
ایته نمیشه باید حساب ازی دختره احمقه برسم
اگ تو از بدنیا آمدن پشیمون نکدم اسمم سپیده نباشه
از اتاق خو بیرون شدم رفتم به سالون که دیدم خانم امینی اینا قصد رفتن دارن
خانم امینی-خب دگ بهار جان ما زحمت کم میکنیم و ازی بیشتر مزاحم شما نمیشیم انشاالله دفعه بعدی باز همدیگه میبینیم
خانم امینی که تا حال متوجه آمدن مه نشده بودن نزدیک اینا شدم و گفتم:
-کجا بخیر هنوز خیلی وقته
مادر که از لحن گپ زدن مه جا خورده بودن گفتن:
مادر-منم همیته میگم ولی اصرار دارن که حالی میریم باز دفعه بعدی میاییم
خانم امینی-ها دخترمه مه حالا حالا ها قصد نیامدن به سرا شما ندارم
-خاهش میکنم خونه خودشان هس
چهره عصابانی مادر زحل از ده کیلومتری نمایان بود 😂
خب حال شما مادر دختره گریفتم هنو بکجایین ای خو هنوز اول فیلمه😏
خانم امینی-خب دگ دخترمه بیا که تور بوس کنم خاطری کیهان دنبال ما آمده باید برم
بعد ازیکه رومه بوس کدن خداحافظی کدیم و برفتن
مادر-سپیده
-جان مادر جان
مادر-ای خواستگارا دفعه بعدی که بیاین چی بگم برینا؟
-خب باشه فکر کنم
مادر-یعنی تو واقعا خوشی که ……
نقدیشتم مادر گپ خو تکمیل کنن که گفتم:
-خب مادر جان بذارین فکر کنم همیته که نباید جواب رد داد باید حداقل یک دلیلی پیدا کرد😐😂
میفهمیدم منظور مادر چیه و ایرم خب میفهمیدم که اگ ازی بیشتر اجازه میدادم که ادامه بدن مجبور میشدم که حقیقته بگم ولی نباید کسی خبر میشد ازی بازی که راه انداختم
وقت طرف مادر نگاه کدم بدرقم خود درگیری دیشتن به ذهن خو چون به چرت بودن
خب هرکی نباشه به چرت میره وقتی میبینن
دختری که اصلا به ازدواج و نامزدی با بهترین و پول دار ترین خواستگارا راضی نشد چی باعث شده که به ای آقا داکتر اجازه دوباره آمدن بده در حالی که هیچ خواستگاری نمیذاشتم دفعه دوم بیایه😌👊🏻
#معجزهٔ_عشق
#پارت_شانزدهم
با ای گپ یو هیجانی شدم و گفتم:
-خوو پس شما پسر خانم امینی هستین خوشحال شدم از دیدن شما
کیهان-منم همچنین سپیده جان
-خب مه برم که تا حال استاد ما آمده باشن ، خداحافظ
کیهان-خداحافظ
خداحافظی کدم و بعد رفتم طرف صنف خو
.
.
.
وقتی از فکر کدن به گذشته دست کشیدم صدا زحله شنیدم که پشت خط هس و همش میگه :
زحل-الو الوو
-بلی میشنوم
زحل-سپیده بتو بهتره رد کنی فهمیدی کیهان فقط از منه ایر خب به مغز خو فرو کن
-گمشو دختره افاده یی دگ بمه زنگ نزن
و گوشی قطع کدم اووووف
ای دگ چی بلا بود
ایته نمیشه باید حساب ازی دختره احمقه برسم
اگ تو از بدنیا آمدن پشیمون نکدم اسمم سپیده نباشه
از اتاق خو بیرون شدم رفتم به سالون که دیدم خانم امینی اینا قصد رفتن دارن
خانم امینی-خب دگ بهار جان ما زحمت کم میکنیم و ازی بیشتر مزاحم شما نمیشیم انشاالله دفعه بعدی باز همدیگه میبینیم
خانم امینی که تا حال متوجه آمدن مه نشده بودن نزدیک اینا شدم و گفتم:
-کجا بخیر هنوز خیلی وقته
مادر که از لحن گپ زدن مه جا خورده بودن گفتن:
مادر-منم همیته میگم ولی اصرار دارن که حالی میریم باز دفعه بعدی میاییم
خانم امینی-ها دخترمه مه حالا حالا ها قصد نیامدن به سرا شما ندارم
-خاهش میکنم خونه خودشان هس
چهره عصابانی مادر زحل از ده کیلومتری نمایان بود 😂
خب حال شما مادر دختره گریفتم هنو بکجایین ای خو هنوز اول فیلمه😏
خانم امینی-خب دگ دخترمه بیا که تور بوس کنم خاطری کیهان دنبال ما آمده باید برم
بعد ازیکه رومه بوس کدن خداحافظی کدیم و برفتن
مادر-سپیده
-جان مادر جان
مادر-ای خواستگارا دفعه بعدی که بیاین چی بگم برینا؟
-خب باشه فکر کنم
مادر-یعنی تو واقعا خوشی که ……
نقدیشتم مادر گپ خو تکمیل کنن که گفتم:
-خب مادر جان بذارین فکر کنم همیته که نباید جواب رد داد باید حداقل یک دلیلی پیدا کرد😐😂
میفهمیدم منظور مادر چیه و ایرم خب میفهمیدم که اگ ازی بیشتر اجازه میدادم که ادامه بدن مجبور میشدم که حقیقته بگم ولی نباید کسی خبر میشد ازی بازی که راه انداختم
وقت طرف مادر نگاه کدم بدرقم خود درگیری دیشتن به ذهن خو چون به چرت بودن
خب هرکی نباشه به چرت میره وقتی میبینن
دختری که اصلا به ازدواج و نامزدی با بهترین و پول دار ترین خواستگارا راضی نشد چی باعث شده که به ای آقا داکتر اجازه دوباره آمدن بده در حالی که هیچ خواستگاری نمیذاشتم دفعه دوم بیایه😌👊🏻
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_هفدهم
بری ازیکه فکر مادر خو دگ طرف کنم گفتم:
-راستی مادر ،شما خو به پایین بودیم وقتی مهمونا آمدن باز چی رقم خبر شدیم؟
مادر-از خوش شانسی ما طبق پایینه زنگ زدن مه هم جواب دادم و زود بیامدم بالا، کاکا محمد برینا گفت برن طبق بالا
-پس ساحل کجا شد ؟ او که به اتاق خو بود ؟
مادر-جلوتر از مهمونا برفت بیرون گفت که میرم به سونا خدی رفیقا خو
-خووو
ریموت TV وردیشتم و شبکه هایو بالا پایین کدم
اوووف دگ هیچ چیز به درد بخوری نداره عه
بالاخره یک آهنگی پیدا شد آخی😌
فرهاد حسین نژاد : گل مریم
همچو پروانه دور تو میگردم
نفسم وصله به عطر تو گل مریم
من بمیرم که نبینم شده عشقت کم
موی مثل موج پریشان هست
به تن خشک من همچون نم باران هس
تو که باشی همهٔ شهر چراغان هس
بجز تو دگر نام کسی بر لب من نیس
دل من اسیر تو شده راض دلت چیست؟
دنیای مـــن آن چشم سیاه هس
ای یار گناه هس بزند باد اگر موی تو شانه
عاشق که شوی چشم تو کور هس
از انصاف به دور هس که گرفتی تو به این قلب نشانه
♬♫♪♬♫♪♬♫♪
حوصله مه سر رفت TV خاموش کدم
و رو به مادر گفتم:
-مادرر! مه خیلی گشنه یوم صبح هم چیزی نخوردم بابا چی وقت میاین که غذا چاشتَ بخوریم؟😢
مادر-ههه دختر شکمو مه گشنه شده که ایته به ناله افتاده
ازی گپ مادر مه خنده گریف و با صدای که اعتراض داخل یو موج میزد گفتم:
-مادررر ! مه شکمو نیوم 😌
مادر-ها راس میگی ههه
-خب باشه اصلا مه شکمو بگیم تکلیف مه چی میشه ؟
مادر-بابا تو امروز نمیتونم بیایم ساحل هم گفت مه بیرون غذا میخورم
-خب یعنی؟
مادر-یعنی مه وتو تنهاییم
-خاله مهتاب چی؟
مادر-ها راستی یادم رفته بود مهتاب هسته بری چاشت هم ماکرونی پخته کده
جوووو دگ ماکرونی خیلی خش دیشتم
-چی وقت آماده میشه؟که نوش جانم کنم؟
مادر-مه که میگم شکمویی بگو خب 😂
-الا دگ مادرررر
مادر-خبه حالی هم برو مهتابه صدا کن که ماکرونی ها دم کشیده
-باشه
خاله مهتابه از پایین صدا زدم و بیامدم
هر کدوم یک بشقاب ماکرونی دیشتیم و نوش جان میکدیم
واقعا حرف ندیشت ماکرونی ها خاله مهتاب
بعد از خوردن غذا تشکری کدم و رفتم به سالون
سعت ۱:۰۰ نشون میداد
#معجزهٔ_عشق
#پارت_هفدهم
بری ازیکه فکر مادر خو دگ طرف کنم گفتم:
-راستی مادر ،شما خو به پایین بودیم وقتی مهمونا آمدن باز چی رقم خبر شدیم؟
مادر-از خوش شانسی ما طبق پایینه زنگ زدن مه هم جواب دادم و زود بیامدم بالا، کاکا محمد برینا گفت برن طبق بالا
-پس ساحل کجا شد ؟ او که به اتاق خو بود ؟
مادر-جلوتر از مهمونا برفت بیرون گفت که میرم به سونا خدی رفیقا خو
-خووو
ریموت TV وردیشتم و شبکه هایو بالا پایین کدم
اوووف دگ هیچ چیز به درد بخوری نداره عه
بالاخره یک آهنگی پیدا شد آخی😌
فرهاد حسین نژاد : گل مریم
همچو پروانه دور تو میگردم
نفسم وصله به عطر تو گل مریم
من بمیرم که نبینم شده عشقت کم
موی مثل موج پریشان هست
به تن خشک من همچون نم باران هس
تو که باشی همهٔ شهر چراغان هس
بجز تو دگر نام کسی بر لب من نیس
دل من اسیر تو شده راض دلت چیست؟
دنیای مـــن آن چشم سیاه هس
ای یار گناه هس بزند باد اگر موی تو شانه
عاشق که شوی چشم تو کور هس
از انصاف به دور هس که گرفتی تو به این قلب نشانه
♬♫♪♬♫♪♬♫♪
حوصله مه سر رفت TV خاموش کدم
و رو به مادر گفتم:
-مادرر! مه خیلی گشنه یوم صبح هم چیزی نخوردم بابا چی وقت میاین که غذا چاشتَ بخوریم؟😢
مادر-ههه دختر شکمو مه گشنه شده که ایته به ناله افتاده
ازی گپ مادر مه خنده گریف و با صدای که اعتراض داخل یو موج میزد گفتم:
-مادررر ! مه شکمو نیوم 😌
مادر-ها راس میگی ههه
-خب باشه اصلا مه شکمو بگیم تکلیف مه چی میشه ؟
مادر-بابا تو امروز نمیتونم بیایم ساحل هم گفت مه بیرون غذا میخورم
-خب یعنی؟
مادر-یعنی مه وتو تنهاییم
-خاله مهتاب چی؟
مادر-ها راستی یادم رفته بود مهتاب هسته بری چاشت هم ماکرونی پخته کده
جوووو دگ ماکرونی خیلی خش دیشتم
-چی وقت آماده میشه؟که نوش جانم کنم؟
مادر-مه که میگم شکمویی بگو خب 😂
-الا دگ مادرررر
مادر-خبه حالی هم برو مهتابه صدا کن که ماکرونی ها دم کشیده
-باشه
خاله مهتابه از پایین صدا زدم و بیامدم
هر کدوم یک بشقاب ماکرونی دیشتیم و نوش جان میکدیم
واقعا حرف ندیشت ماکرونی ها خاله مهتاب
بعد از خوردن غذا تشکری کدم و رفتم به سالون
سعت ۱:۰۰ نشون میداد
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_هجدهم
نمازه ادا کدم و رو تخت اتاق خو دراز کشیدم خیلی ناراحت بودم و داشتم به گپا زشت زحل فکر میکدم که گوشی مه زنگ خورد
دست دراز کدم و از کنار آباژور وردیشتم گوشی خو
عه مهسا زنگ زده چه عجب …
تماسه وصل کدم که صدا یو به گوش مه پیچید
مهسا-سلام سلام رفیق قدیمی مه ایشتنی
-علیکم خوبم چری رفیق قدیمی البد رفیق جدید مدید پیدا کدی؟😒
مهسا-ههه نه دلبر مه مگه میشه کسی جا تو بگیره
-الهی شکر چه عجب زنگ زدی
مهسا که متوجه حال گریفته مه شد گف
مهسا-سپیده مه ؟
-هوم
مهسا-آدم واری بنال چری ناراحتی 😑
گرچه از لحن مهسا مر خنده گیریفت ولی بازم شدت ناراحتی مه خیلی بود و نشد خنده خو نمایان کنم و با یک حال زاری اسم یو صدا زدم
-مهسااا 🥺
مهسا-جااان بگو کی تور ناراحت کده ؟
-زحل خرر😑
مهسا که میشد تعجب کردنیو از پشت گوشی حس کرد گف:
مهسا-زحل؟او کجا بود؟اصن چری او تور ناراحت کنه؟
تمام اتفاقاته مو به مو به مهسا تعریف کدم از پشت گوشی و او هم با دقت گوش میکرد بعد ازیکه تمام شد گفت:
مهسا-مه اصن نمیتونم درک کنم یک آدم تا چی حد میتونه خودخواه و دروغگو باشه هر چی پست فطرت باشی بازم یک چیزی به وجود آدم باید باشه به اسم وجدان که فکر کنم زحل آشغال از او بدوره 🤦🏻♀️👊🏻
ولی بازم از مه میشنوی به عنوان یک دوست ایر بتو میگم که فراموش کن و به فکر خو جا ندی
با همچین آدمایی اصن نباید رو به رو شد چی جا برسه که فکر خو بخاطر رفتار ها احمقانه اینا خراب کنی
اگر هم مث خودینا رفتار کنی باعث ازی میشه که شخصیت خودتو به صفر برسه و هیچ فرقی بین تو و یک آدم خودخواه نمیمونه
فراموش کن گپایو
-گپا تو همه بجا و منطقی ولی مه از درون احساس آرامش ندارم تا حالیو نگیرم😣
مهسا-نمیگم تلافی نکو فقط گفتم گپایی که او زد دگ به یاد خو نیار که رنج میشی
-کوشش خو میکنم
مهسا-ها باز اگ تلافی میکدی رو مم میتونی حسابی کنی وروجک😁
-قاضی خودیو ک*ن میداد به مردم پند یاد میداد😒
مهسا-غشششش
-والا هم نصیحت میکنی هم به تلافی پایه ای
مهسا-همی رک بودن تو مر کشته عبرت هههه
-نموری به بلا تو بفتم
مهسا-پررو نشو😑
-زااارت😂👊🏻
مهسا-خب بگذریم ازی موضوعا هیچ جا نمیری خلی دق آوردم
-کجا مثلا؟
مهسا-بریم بام هرات 😍
-مچم مطمئنی؟
مهسا-ها دیونه سعت تم تیر میشه البته فقط مه و تو باشیم
-باشه پس قطع کو که خور آماده کنم تا ده دیقه دگ دم خونه شمانم
مهسا-الا دگ فداتو بشم که ایته بحرف میکونی
-تیاره تیاره ایته زبون ریزی نکو بمه😂
مهسا-خررر👊🏻
-فقط ده دیقه وقت داری بابای
گوشی قطع کدم
#معجزهٔ_عشق
#پارت_هجدهم
نمازه ادا کدم و رو تخت اتاق خو دراز کشیدم خیلی ناراحت بودم و داشتم به گپا زشت زحل فکر میکدم که گوشی مه زنگ خورد
دست دراز کدم و از کنار آباژور وردیشتم گوشی خو
عه مهسا زنگ زده چه عجب …
تماسه وصل کدم که صدا یو به گوش مه پیچید
مهسا-سلام سلام رفیق قدیمی مه ایشتنی
-علیکم خوبم چری رفیق قدیمی البد رفیق جدید مدید پیدا کدی؟😒
مهسا-ههه نه دلبر مه مگه میشه کسی جا تو بگیره
-الهی شکر چه عجب زنگ زدی
مهسا که متوجه حال گریفته مه شد گف
مهسا-سپیده مه ؟
-هوم
مهسا-آدم واری بنال چری ناراحتی 😑
گرچه از لحن مهسا مر خنده گیریفت ولی بازم شدت ناراحتی مه خیلی بود و نشد خنده خو نمایان کنم و با یک حال زاری اسم یو صدا زدم
-مهسااا 🥺
مهسا-جااان بگو کی تور ناراحت کده ؟
-زحل خرر😑
مهسا که میشد تعجب کردنیو از پشت گوشی حس کرد گف:
مهسا-زحل؟او کجا بود؟اصن چری او تور ناراحت کنه؟
تمام اتفاقاته مو به مو به مهسا تعریف کدم از پشت گوشی و او هم با دقت گوش میکرد بعد ازیکه تمام شد گفت:
مهسا-مه اصن نمیتونم درک کنم یک آدم تا چی حد میتونه خودخواه و دروغگو باشه هر چی پست فطرت باشی بازم یک چیزی به وجود آدم باید باشه به اسم وجدان که فکر کنم زحل آشغال از او بدوره 🤦🏻♀️👊🏻
ولی بازم از مه میشنوی به عنوان یک دوست ایر بتو میگم که فراموش کن و به فکر خو جا ندی
با همچین آدمایی اصن نباید رو به رو شد چی جا برسه که فکر خو بخاطر رفتار ها احمقانه اینا خراب کنی
اگر هم مث خودینا رفتار کنی باعث ازی میشه که شخصیت خودتو به صفر برسه و هیچ فرقی بین تو و یک آدم خودخواه نمیمونه
فراموش کن گپایو
-گپا تو همه بجا و منطقی ولی مه از درون احساس آرامش ندارم تا حالیو نگیرم😣
مهسا-نمیگم تلافی نکو فقط گفتم گپایی که او زد دگ به یاد خو نیار که رنج میشی
-کوشش خو میکنم
مهسا-ها باز اگ تلافی میکدی رو مم میتونی حسابی کنی وروجک😁
-قاضی خودیو ک*ن میداد به مردم پند یاد میداد😒
مهسا-غشششش
-والا هم نصیحت میکنی هم به تلافی پایه ای
مهسا-همی رک بودن تو مر کشته عبرت هههه
-نموری به بلا تو بفتم
مهسا-پررو نشو😑
-زااارت😂👊🏻
مهسا-خب بگذریم ازی موضوعا هیچ جا نمیری خلی دق آوردم
-کجا مثلا؟
مهسا-بریم بام هرات 😍
-مچم مطمئنی؟
مهسا-ها دیونه سعت تم تیر میشه البته فقط مه و تو باشیم
-باشه پس قطع کو که خور آماده کنم تا ده دیقه دگ دم خونه شمانم
مهسا-الا دگ فداتو بشم که ایته بحرف میکونی
-تیاره تیاره ایته زبون ریزی نکو بمه😂
مهسا-خررر👊🏻
-فقط ده دیقه وقت داری بابای
گوشی قطع کدم
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_نوزدهم
وخیستم از رو تخت رفتم طرف کمد لباسا خو…
دیشتم فکر میکدم چی بپوشم که در اتاق مه تک تک شد وقتی نگاه کدم مادر خو به چهار چوب در دیدم
مادر-سپیده مه مایم برم خونه حجی مادر خو توهم خودخو آماده کن که بریم بیعضو بابا تو نیین که مه ببرن مگری خدی موتر تو بریم
به قبول کدن گپ مادر مردد بودم از یک طرف حجی ننه جانمه مریض بودن باید میرفتم عیادت اینا از یک طرفم مهسا گفت بریم بام هرات و قبول کدم اووف دگ چکا کنم
مادر که مردد بودن مه دیدن گفتن:
مادر-چی مایی بگی؟
-آخه مه چند دیقه جلو تر ازیکه شما بیایین خدی مهسا قرار قدیشتم که بریم بام هرات حالی به او چی بگم ؟
صدا زنگ گوشی مه به اتاق پیچید و به مادر فرصت نداد که گپ بزنن
وقتی طرف گوشی رفتم دیدم مهسا هست و به مادر گفتم :
-مهسا زنگ زده حتما منتظر منه چی بگم؟
مادر-تو قرار خو کنسل نکو بیعضو حالی سعت ۱:۳۰ هست مهسا هم خدی ما بره خونه حجی مادرمه چند دیقه بشینیم باز از اونجی شما بریم بهمو جایی که گفتی ایته بهتره
به ای مغز متفکر مادر ایوول گفتم
-بیشک به ای طرز فکر
مادر-حالی گوشی خو جواب بدی مم منتظرم به سالون
مادر دروازه اتاقه از پشت خو بسته کدن و مم تماسه وصل کدم که صدا شاکی مهسا گوشا مر کر کد
مهسا-دختره احمق کجایی یک سعته معتل تونم مر یخ زد
-تا ۱۵ دیقه بعد پیش تونم برو داخل خونه تا میاییم از خنکی نموری
مهسا-قرار شد ۱۰ دیقه طول بکشه باز ۱۵ دیقه شد ؟
-بازم میگم چری ایته شد حالی هم بای خور آماده کنم
گوشی خو قطع کدم…
و از داخل کمد لباسا خو مانتو طرح داری که چهار خونه ، سیاه سفید و آستین ها یو چرم سیاه بود انتخاب کدم شلوار هم چرم سیاه انتخاب کدم که خدی مانتو مه ست شه😁
بعد از تعویض لباسا خو رفتم جلو آیینه و یک آرایش ملیحـِ به چهره جذاب خو کدم
و از عطر همیشهگی خو به مچ دست مانتو و گردن خو زدم….
بخاطریکه مانتو مه کیسه دیشت تصمیم گیرفتم کیف ور نداروم
گوشی و کلید موتره ته کیسه خو کدم از اتاق خو بیرون شدم راه رو طی کدم رسیدم به سالون که دیدم مادر مصروف بسته کدن دکمه ها مانتو خو هستن جلو رفتم و گفتم:
-خب اگ خلاصیم که حرکته..!
مادر-جان ها خلاصم
مه جلوتر از مادر راه افتادم و کتونی ها سفید خو ب پا کدم
مه و مادر راه پله ها طی کدیم و طبقه هم کف رسیدیم که مادر گفتن :
مادر-مه میرم خاله مهتابه صدا کنم که اورم برسونیم همیته که میریم تو هم موتره بیرو کو
-باشه
#معجزهٔ_عشق
#پارت_نوزدهم
وخیستم از رو تخت رفتم طرف کمد لباسا خو…
دیشتم فکر میکدم چی بپوشم که در اتاق مه تک تک شد وقتی نگاه کدم مادر خو به چهار چوب در دیدم
مادر-سپیده مه مایم برم خونه حجی مادر خو توهم خودخو آماده کن که بریم بیعضو بابا تو نیین که مه ببرن مگری خدی موتر تو بریم
به قبول کدن گپ مادر مردد بودم از یک طرف حجی ننه جانمه مریض بودن باید میرفتم عیادت اینا از یک طرفم مهسا گفت بریم بام هرات و قبول کدم اووف دگ چکا کنم
مادر که مردد بودن مه دیدن گفتن:
مادر-چی مایی بگی؟
-آخه مه چند دیقه جلو تر ازیکه شما بیایین خدی مهسا قرار قدیشتم که بریم بام هرات حالی به او چی بگم ؟
صدا زنگ گوشی مه به اتاق پیچید و به مادر فرصت نداد که گپ بزنن
وقتی طرف گوشی رفتم دیدم مهسا هست و به مادر گفتم :
-مهسا زنگ زده حتما منتظر منه چی بگم؟
مادر-تو قرار خو کنسل نکو بیعضو حالی سعت ۱:۳۰ هست مهسا هم خدی ما بره خونه حجی مادرمه چند دیقه بشینیم باز از اونجی شما بریم بهمو جایی که گفتی ایته بهتره
به ای مغز متفکر مادر ایوول گفتم
-بیشک به ای طرز فکر
مادر-حالی گوشی خو جواب بدی مم منتظرم به سالون
مادر دروازه اتاقه از پشت خو بسته کدن و مم تماسه وصل کدم که صدا شاکی مهسا گوشا مر کر کد
مهسا-دختره احمق کجایی یک سعته معتل تونم مر یخ زد
-تا ۱۵ دیقه بعد پیش تونم برو داخل خونه تا میاییم از خنکی نموری
مهسا-قرار شد ۱۰ دیقه طول بکشه باز ۱۵ دیقه شد ؟
-بازم میگم چری ایته شد حالی هم بای خور آماده کنم
گوشی خو قطع کدم…
و از داخل کمد لباسا خو مانتو طرح داری که چهار خونه ، سیاه سفید و آستین ها یو چرم سیاه بود انتخاب کدم شلوار هم چرم سیاه انتخاب کدم که خدی مانتو مه ست شه😁
بعد از تعویض لباسا خو رفتم جلو آیینه و یک آرایش ملیحـِ به چهره جذاب خو کدم
و از عطر همیشهگی خو به مچ دست مانتو و گردن خو زدم….
بخاطریکه مانتو مه کیسه دیشت تصمیم گیرفتم کیف ور نداروم
گوشی و کلید موتره ته کیسه خو کدم از اتاق خو بیرون شدم راه رو طی کدم رسیدم به سالون که دیدم مادر مصروف بسته کدن دکمه ها مانتو خو هستن جلو رفتم و گفتم:
-خب اگ خلاصیم که حرکته..!
مادر-جان ها خلاصم
مه جلوتر از مادر راه افتادم و کتونی ها سفید خو ب پا کدم
مه و مادر راه پله ها طی کدیم و طبقه هم کف رسیدیم که مادر گفتن :
مادر-مه میرم خاله مهتابه صدا کنم که اورم برسونیم همیته که میریم تو هم موتره بیرو کو
-باشه
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستم
از مادر جدا شدم رفتم داخل حیاط …
بعد ازیکه موتر خو روشن کدم کاکا محمد در سرا باز کدن و همزمان مادر خدی خاله بیامدن و سوار موتر شدن….
خاله مهتاب دم خونه اینا پیاده کدم و فعلا هم مهسا از سرا خو بیرون شده و طرف موتر میایه
به صندلی جلو مادر مه بودن
بهمی خاطر مهسا به دنبال شیشت بعد جا بجا شدن مهسا سلام کرد
مادر و مهسا مصروف احوال پرسی بودن که مم از فرصت استفاده کدم و آهنگ پلی کدم
Novan: Rafighe Man
آهنگ پلی کدم و از آیینه راهنما دیشتم به مهسا میفهموندم که مخاطبم تونی او هم با سر تأیید کرد که با صدا مادر متوجه رانندهگی خو شدم
مادر-هوش تو کجایه؟ حالی میزدی به بغل سکیلی بدبخت…
-باشه مادر جان متوجه نشدم
مادر-به مهسا جان بگفتی که اول کجا میریم؟
-نوچ شما بگین مه مگری متوجه رانندگی خو باشم😁
مادر-خبه😒
مادر شروع کدن به توضیح دادن به مهسا که چی رقم میریم ، اول کجا میریم و او هم با خوشرویی قبول کرد….
دم سرا حجی ننه جان موتر خو پارک کدم و همزمان هر سه ما پیاده شدیم بعد ازیکه قفل مرکزی زدم به طرف سرا رفتم چون مادر کلید دیشتن نیاز نبود پشت در معتل باشیم تا در وا کنن بما😒😂
داخل سرا شدم و در هم پشت سر خو بسته کدم
وقتی طرف مهسا دیدم مر خنده گیرفت
طفلی خیلی ذوق کده بود از دیدن حیاط ننه جان مه😂
حیاط حجی ننه مه خیلی کلون بود تمام حیاط به سلیقه ماما مه گل کاری و سرک کشی شده بود یعنی به معنای واقعی کلمه بی نظیر بود
چند قدم وردیشتم و فاصله که بین ما بود پر کدم وقتی به پهلو یو قرار گریفتوم گف:
مهسا-حجی ننه جان شما عروس نمایم😢😁😂
-غشش ن نماین ولی خاله کارگر خیلی سخت لازم دارن
مهسا که از شدت عصبانیت کبود شده بود با یک حرکت دماغ مه محکم کش کد
-آخخ روانی بکند دماغ مه 😩
مهسا-دگ تو باشی که گپ مفت بزنی 😏
-خو راس میگم خره
به همی گیرودار بودیم که مادر مآر صدا کدن
و ماهم برفتیم داخل سالون
از داخل خونه هم که هر چی بگم کمه
دو طبقه دوبلیکس بود به هر طبق چهار اتاق دیشت وتمام دیکوری ها و ست مبل سالون به رنگ طلایی سفید بود
مهسا-اوووه شیت
-بیا بشین ایقذر کارا نادیده ها نکو هر کی ندونه میگه البد عه پشت کوه آوردن ایررر😌😂
مهسا-مقصد خیلی حیف شد که عروس حجی ننه تو نشدم😂
-غشش چوپ کو تور به خدا بسه😂
مهسا-والا
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستم
از مادر جدا شدم رفتم داخل حیاط …
بعد ازیکه موتر خو روشن کدم کاکا محمد در سرا باز کدن و همزمان مادر خدی خاله بیامدن و سوار موتر شدن….
خاله مهتاب دم خونه اینا پیاده کدم و فعلا هم مهسا از سرا خو بیرون شده و طرف موتر میایه
به صندلی جلو مادر مه بودن
بهمی خاطر مهسا به دنبال شیشت بعد جا بجا شدن مهسا سلام کرد
مادر و مهسا مصروف احوال پرسی بودن که مم از فرصت استفاده کدم و آهنگ پلی کدم
Novan: Rafighe Man
آهنگ پلی کدم و از آیینه راهنما دیشتم به مهسا میفهموندم که مخاطبم تونی او هم با سر تأیید کرد که با صدا مادر متوجه رانندهگی خو شدم
مادر-هوش تو کجایه؟ حالی میزدی به بغل سکیلی بدبخت…
-باشه مادر جان متوجه نشدم
مادر-به مهسا جان بگفتی که اول کجا میریم؟
-نوچ شما بگین مه مگری متوجه رانندگی خو باشم😁
مادر-خبه😒
مادر شروع کدن به توضیح دادن به مهسا که چی رقم میریم ، اول کجا میریم و او هم با خوشرویی قبول کرد….
دم سرا حجی ننه جان موتر خو پارک کدم و همزمان هر سه ما پیاده شدیم بعد ازیکه قفل مرکزی زدم به طرف سرا رفتم چون مادر کلید دیشتن نیاز نبود پشت در معتل باشیم تا در وا کنن بما😒😂
داخل سرا شدم و در هم پشت سر خو بسته کدم
وقتی طرف مهسا دیدم مر خنده گیرفت
طفلی خیلی ذوق کده بود از دیدن حیاط ننه جان مه😂
حیاط حجی ننه مه خیلی کلون بود تمام حیاط به سلیقه ماما مه گل کاری و سرک کشی شده بود یعنی به معنای واقعی کلمه بی نظیر بود
چند قدم وردیشتم و فاصله که بین ما بود پر کدم وقتی به پهلو یو قرار گریفتوم گف:
مهسا-حجی ننه جان شما عروس نمایم😢😁😂
-غشش ن نماین ولی خاله کارگر خیلی سخت لازم دارن
مهسا که از شدت عصبانیت کبود شده بود با یک حرکت دماغ مه محکم کش کد
-آخخ روانی بکند دماغ مه 😩
مهسا-دگ تو باشی که گپ مفت بزنی 😏
-خو راس میگم خره
به همی گیرودار بودیم که مادر مآر صدا کدن
و ماهم برفتیم داخل سالون
از داخل خونه هم که هر چی بگم کمه
دو طبقه دوبلیکس بود به هر طبق چهار اتاق دیشت وتمام دیکوری ها و ست مبل سالون به رنگ طلایی سفید بود
مهسا-اوووه شیت
-بیا بشین ایقذر کارا نادیده ها نکو هر کی ندونه میگه البد عه پشت کوه آوردن ایررر😌😂
مهسا-مقصد خیلی حیف شد که عروس حجی ننه تو نشدم😂
-غشش چوپ کو تور به خدا بسه😂
مهسا-والا
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_بیستم از مادر جدا شدم رفتم داخل حیاط … بعد ازیکه موتر خو روشن کدم کاکا محمد در سرا باز کدن و همزمان مادر خدی خاله بیامدن و سوار موتر شدن…. خاله مهتاب دم خونه اینا پیاده کدم و فعلا هم مهسا از سرا خو بیرون شده و طرف موتر…
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستویکم
گلثوم بیامد به جلو ما بعد احوال پرسی
هر سه تا ما به طرف اتاقی که حجی ننه جانمه بودن هدایت کد
(از گلثوم بگم بشما…!
پرستار همیشگی ننه جان مه هس یعنی شاو و روز پیش اینا هس و به خونه خو نمیره دلیل یو هم اینه که مادریو وقتی زایمان میکده فوت شده و گلثومه بابا یو که فعلا معتاد هس کلون کده )
تقریبا نیم سعت میشه که پیش حجی ننه جان شیشته اییم همه ما البته سرینا قدیشته هس به رو تخت و ماهم به رو مبلا اتاق اینا شیشته اییم و چای میخوریم بیخی حوصله مه سر رفته بود که صدا حجی ننه جانمه باعث شد رشته افکار مه پاره شه
حجیننه-یعنی نواسه یکدونه مر مایین کلاغ پر کنین؟
مادر-ای گپا چیه حجی مادر خودشما میفهمین که ما بزور کاری نمیکنیم و همیشه به سپیده حق انتخاب میدیم ایبار هم همیته
مه که از گپا اینا گیج شده بودم رو به مادر گفتم:
-در مورد چی گپ میزنیم مادر؟
مادر-خانم امینی
با یاد آوری خانم امینی فهمیدم که منظور حجی ننه جان از خواستگارا بود
از جا خو وخیستم رفتم رو تخت ب پهلو حجی ننه جان خو شیشتم دستینا بگیرفتم و به پشت دستینا یک بوسی کاشتم که اونا هم مر وادار کدن که سر خو خم کنم و رو مه بوس کدن و بعد گفتن؛
حجیننه-مه وقتی۱۳ ساله بودم مر به حجی بابا تو دادن او وقتا به هیشکی نظر دختر مهم نبود بهمی خاطر کسی از مه نپرسید که آیا تو راضیای که تور به مردی که ۱۰ سال از تو کلون تر هس نکاح کنن یا ن؟
خب بالاخره عروسی کدیم و رفتیم سر خونه زندگی خو اولا خیلی استرس دیشتم و میترسیدم از حجی بابا تو ولی بعد فهمیدم که خیلی آدم صاف و صادق هس و مه هم خیلی مایه
زندگی خیلی خبی بمه ساخت و هیچ چیز ازمه دریغ نمیکرد
ولی یک چیزه هیچ وقت نتونست بمه الهام کنه که او هم عشق بود ، مه به زندگی هر چیز دیشتم جز عشق و همیشه حسرت عشق دگرا میخوردم.
ولی از همو وقت دعا میکدم که به زندگی فرزندا مه عشق وجود دیشته باشه . که دعا مه خدا جو قبول کد و دخترا و بچه مه با عشق زندگی میکنن
و بتو هم دعا میکنم که خداجو معجزهٔ عشقه به زندگی تو ببخشه .
حجی ننه جان غیر مستقیم هدف گپ خو بمه بفهموندم ولی مه آدمی نبودم که زیر بار عاشق شدن برم😒
-حجی ننه جان او زمان تیر شد رف حالی عصر جدیده عشق فقط بری داستان ها هس نه به زندگی حقیقی 😌😁
حجیننه-ایته نگو ننه جان عشق واقعی
مادر-شما هم حوصله دارین حجی مادر یله کنین خودیو عاقله و بالغه وقتی عقیده یو به عشق دروغه ما کو نمیتونیم عقیده یو عوض کنیم
-ها ولا مادر راس میگن
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستویکم
گلثوم بیامد به جلو ما بعد احوال پرسی
هر سه تا ما به طرف اتاقی که حجی ننه جانمه بودن هدایت کد
(از گلثوم بگم بشما…!
پرستار همیشگی ننه جان مه هس یعنی شاو و روز پیش اینا هس و به خونه خو نمیره دلیل یو هم اینه که مادریو وقتی زایمان میکده فوت شده و گلثومه بابا یو که فعلا معتاد هس کلون کده )
تقریبا نیم سعت میشه که پیش حجی ننه جان شیشته اییم همه ما البته سرینا قدیشته هس به رو تخت و ماهم به رو مبلا اتاق اینا شیشته اییم و چای میخوریم بیخی حوصله مه سر رفته بود که صدا حجی ننه جانمه باعث شد رشته افکار مه پاره شه
حجیننه-یعنی نواسه یکدونه مر مایین کلاغ پر کنین؟
مادر-ای گپا چیه حجی مادر خودشما میفهمین که ما بزور کاری نمیکنیم و همیشه به سپیده حق انتخاب میدیم ایبار هم همیته
مه که از گپا اینا گیج شده بودم رو به مادر گفتم:
-در مورد چی گپ میزنیم مادر؟
مادر-خانم امینی
با یاد آوری خانم امینی فهمیدم که منظور حجی ننه جان از خواستگارا بود
از جا خو وخیستم رفتم رو تخت ب پهلو حجی ننه جان خو شیشتم دستینا بگیرفتم و به پشت دستینا یک بوسی کاشتم که اونا هم مر وادار کدن که سر خو خم کنم و رو مه بوس کدن و بعد گفتن؛
حجیننه-مه وقتی۱۳ ساله بودم مر به حجی بابا تو دادن او وقتا به هیشکی نظر دختر مهم نبود بهمی خاطر کسی از مه نپرسید که آیا تو راضیای که تور به مردی که ۱۰ سال از تو کلون تر هس نکاح کنن یا ن؟
خب بالاخره عروسی کدیم و رفتیم سر خونه زندگی خو اولا خیلی استرس دیشتم و میترسیدم از حجی بابا تو ولی بعد فهمیدم که خیلی آدم صاف و صادق هس و مه هم خیلی مایه
زندگی خیلی خبی بمه ساخت و هیچ چیز ازمه دریغ نمیکرد
ولی یک چیزه هیچ وقت نتونست بمه الهام کنه که او هم عشق بود ، مه به زندگی هر چیز دیشتم جز عشق و همیشه حسرت عشق دگرا میخوردم.
ولی از همو وقت دعا میکدم که به زندگی فرزندا مه عشق وجود دیشته باشه . که دعا مه خدا جو قبول کد و دخترا و بچه مه با عشق زندگی میکنن
و بتو هم دعا میکنم که خداجو معجزهٔ عشقه به زندگی تو ببخشه .
حجی ننه جان غیر مستقیم هدف گپ خو بمه بفهموندم ولی مه آدمی نبودم که زیر بار عاشق شدن برم😒
-حجی ننه جان او زمان تیر شد رف حالی عصر جدیده عشق فقط بری داستان ها هس نه به زندگی حقیقی 😌😁
حجیننه-ایته نگو ننه جان عشق واقعی
مادر-شما هم حوصله دارین حجی مادر یله کنین خودیو عاقله و بالغه وقتی عقیده یو به عشق دروغه ما کو نمیتونیم عقیده یو عوض کنیم
-ها ولا مادر راس میگن
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستودوم
اختلاط ها حجی ننه و مادر از خلاصی نبود سعت هم ۳ بجه شده بود که رو به حجی ننه گفتم:
-خب حجی ننه جان کار و امری بری نواسه ته تغاری شما باشه😌😂
حجیننه-وی ننه جو کجا میریم حمالی کو وقته هنو اختلاطا مه و مادر تو خلاص نشده
مادر-مه حمالی نمیرم حجی مادر مهسا و سپیده میرن بیرون باز طرفا شام میاین دنبال مه
حجیننه-یکه میرن ای دوتا؟
-ها حجی ننه دفعه اول مه کو نیه 😂
حجیننه-خبه مقصد متوجه خو باشین که شمآر نجونن در از جون
مهسا-چشم حجی مادر جان
-خب بریم دگ خداحافظ همه گی
مادر-بخیر برین
گلثوم-خداحافظ
از اتاق حجی ننه خو بیرون شدم خدی مهسا و مستقیم رفتم ته حیاط بعد ازیکه در سرا بسته کدم از پشت خو دلجم شدم
سوار موتر شدم خدی مهسا و موتره به حرکت آوردم
-خب مقصد کجا بود؟
مهسا-بام هرات البته مچم بریم یا ن چون سه بچه روز شده کی بریم کی بیاییم؟😑
-میریم خدی تو چرت نزن
مهسا-پس زودتری دگ 😉
نزدیک بود که برسیم یادمه آماد که هیچی خوراکه نستوندیم😐😂
موتر خو پارک رفتم داخل دکان و یک عالمه هله هوله و نوشیدنی ایستوندم
وقتی داخل موتر شیشتم مهسا گف:
مهسا-وای به حال تونه اگ بمه لواشک نستونده بآشی😌
و بعد پلاستیکه از مه بگیرفت و دونه دونه همه چک کرد که خوشبختانه لواشک هم بود و لبخندی از سر رضایت زد منم حرکت کدم بطرف بام هرات
سعت تقریبا ۴:۰۰ شده بود آفتاب در حال غروب کدن مه و مهسا هم به موتر تکیه داده بودیم دیشتیم غروبه تماشا میکدیم خییلی منظره لوکسی شده بود که مهسا گف:
مهسا-جااان ایشته غروب فکسی باشه که یک استوری فکسی هم بگیرم باز بذارم انستا ب سوخت زحل😌😂
با گریفتن نام زحل یادمه از گپا زشت یو آماد و حالم گریفته شد که دور از چشم مهسا نموند
مهسا-باز اسم ازو عنتره شنیدی و کشتی ها تو غرق شد😑
-اوووف مهسا تو نبودی که او چی گف بمه اصن نمیشه فراموش کنم😣
مهسا-گع میخوری فراموش نکونی😜
مه(😳)
مهسا(😁)
-یعنی مخاطب تو مه بودم؟🤨
مهسا-شک نکن
-پس بگیر خوررر😠
حملهههه و شروع کدم به دویدن به دنبال مهسا که او هم به دور موتر میچرخید
ایقذر خدی مهسا به دور موتر چرخیدیم و خدی هم خنده کدیم که اصن هدف مه یادم رف 😂
بالاخره هر دوتا ما به نفس نفس افتادیم و به رو سرک شیشتیم 🙁🤦🏻♀️
مهسا-یعنی خدایی خلی مزه داد ای دویدن تو برد مه😂
-بد نکو دیونه مر شل کدی 😑😂
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستودوم
اختلاط ها حجی ننه و مادر از خلاصی نبود سعت هم ۳ بجه شده بود که رو به حجی ننه گفتم:
-خب حجی ننه جان کار و امری بری نواسه ته تغاری شما باشه😌😂
حجیننه-وی ننه جو کجا میریم حمالی کو وقته هنو اختلاطا مه و مادر تو خلاص نشده
مادر-مه حمالی نمیرم حجی مادر مهسا و سپیده میرن بیرون باز طرفا شام میاین دنبال مه
حجیننه-یکه میرن ای دوتا؟
-ها حجی ننه دفعه اول مه کو نیه 😂
حجیننه-خبه مقصد متوجه خو باشین که شمآر نجونن در از جون
مهسا-چشم حجی مادر جان
-خب بریم دگ خداحافظ همه گی
مادر-بخیر برین
گلثوم-خداحافظ
از اتاق حجی ننه خو بیرون شدم خدی مهسا و مستقیم رفتم ته حیاط بعد ازیکه در سرا بسته کدم از پشت خو دلجم شدم
سوار موتر شدم خدی مهسا و موتره به حرکت آوردم
-خب مقصد کجا بود؟
مهسا-بام هرات البته مچم بریم یا ن چون سه بچه روز شده کی بریم کی بیاییم؟😑
-میریم خدی تو چرت نزن
مهسا-پس زودتری دگ 😉
نزدیک بود که برسیم یادمه آماد که هیچی خوراکه نستوندیم😐😂
موتر خو پارک رفتم داخل دکان و یک عالمه هله هوله و نوشیدنی ایستوندم
وقتی داخل موتر شیشتم مهسا گف:
مهسا-وای به حال تونه اگ بمه لواشک نستونده بآشی😌
و بعد پلاستیکه از مه بگیرفت و دونه دونه همه چک کرد که خوشبختانه لواشک هم بود و لبخندی از سر رضایت زد منم حرکت کدم بطرف بام هرات
سعت تقریبا ۴:۰۰ شده بود آفتاب در حال غروب کدن مه و مهسا هم به موتر تکیه داده بودیم دیشتیم غروبه تماشا میکدیم خییلی منظره لوکسی شده بود که مهسا گف:
مهسا-جااان ایشته غروب فکسی باشه که یک استوری فکسی هم بگیرم باز بذارم انستا ب سوخت زحل😌😂
با گریفتن نام زحل یادمه از گپا زشت یو آماد و حالم گریفته شد که دور از چشم مهسا نموند
مهسا-باز اسم ازو عنتره شنیدی و کشتی ها تو غرق شد😑
-اوووف مهسا تو نبودی که او چی گف بمه اصن نمیشه فراموش کنم😣
مهسا-گع میخوری فراموش نکونی😜
مه(😳)
مهسا(😁)
-یعنی مخاطب تو مه بودم؟🤨
مهسا-شک نکن
-پس بگیر خوررر😠
حملهههه و شروع کدم به دویدن به دنبال مهسا که او هم به دور موتر میچرخید
ایقذر خدی مهسا به دور موتر چرخیدیم و خدی هم خنده کدیم که اصن هدف مه یادم رف 😂
بالاخره هر دوتا ما به نفس نفس افتادیم و به رو سرک شیشتیم 🙁🤦🏻♀️
مهسا-یعنی خدایی خلی مزه داد ای دویدن تو برد مه😂
-بد نکو دیونه مر شل کدی 😑😂
#حسنا_بارکزی✎
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستوسوم
مهسا-باشه 🫢
-مهسا …..!
مهسا-جان رفیق جان😂
-ای مرض 😒
مهسا-بگو گپ خو
-همی مردم خلی نادیده نیین؟😕
مهسا-چری
-همه ما نگاه میکنن فقط که ندیده باشن😒
مهسا که انگار چیزی یادیو آمآده باشه تیز از جا خو وخیست و گف:
مهسا-ای بلااا چری ازو دم نگفتی بیچاره ها حق دارن نگاه کنن وقتی میبینن اول مث دیونه ها به رد خو بدویدیم بعد بشیشتیم به رو سرک و میخندیم🤦🏻♀️😂
با گپ مهسا مه هم زود از رو سرک وخیستم
-وی رآس میگی🫢😂
مهسا-ها دگ بیا بریم ته موتر یک چیزی بخوریم 😋
-ای شکمووو
مهسا-😝
به همی اثنا دوتا موتوری دو پشته از پیش ما به سرعت تیر شدن وقتی متوجه ما شدن دوباره دور زدن
به طرف مهسا با نگاهی که بد جنسی داخل یو موج میزد دیدم که با سر تأیید کرد که پایه هس🤪
البته بد فکر نکنین
همیشه وقتی بچه ها کوشش میکدن مآر اذیت کنن اول مه مهسا اونا خر میکدیم و دعوا میکدیم خدینآ بعد ازو فرار بر قرار میشد
حتی یک دفعه مجبور شدم یک پسره خدی بوکس بزنم😂👊🏻
پیش ما ایستاد شدن و یکی رو به مه گف:
-جووو دگ بدی..
منظوریو نگریفتم ولی نمایان نکدم و با تحکم گفتم:
-کدومکه بیشتر خش داری مرگه یا درده😏
وقتی ای گپه گفتم دوستا یو همه شروع کدن به خندیدن بریو که خودیو هم از عصابانیت کبود شد
اووو یه حالی شد دگ تو باشی که مزاحم دخترا باشی بچگه الدنگ
به ثانیه نکشید که هر دو سکیل از پیش ما دور شدن
مهسا-یعنی آفرین تو خیلی فیکس حالیو گریفتی دلم یخ کد
-حق یو بود ولی وآقعنی منظوریو نگرفتم🤦🏻♀️😂
مهسا-خب دیونه منظوریو شماره تو بود 😑😂
-خب شد بگفتی
مهسا-ها گده
به مهسا گفتم برو ته موتر مه هم میایم که قبول کرد گوشی خو از جیب مانتو خو بیرو کدم و مصروف تماس گرفتن شدم به ساحل که یکدفعه یی صدا جیغ مهسا شنیدم :
مهسا-آخخ سپیده کمک کوو
-چکا شد
رو خو که دور دادم دیدم در موتر وایه که احتمالا مهسا میخآسته سوار شه ولی همو بچگه او دم شال مهسا به دستیو هس و ای یعنی شال مهسا کش کده بود ای کثافت
با عصآبنیت به طرفیو حمله کدم و خدی گوشی مقبول خو بزدم ته سریو و یک لگد هم بزدم به پا یو که تعادل خو از دست داد و بفتاد به زمین خدی هم موتور خو
وقتی متوجه اطراف خو شدم همه هنگ ما بودن ولی بیشتر بچگه نگاه میکدن که به زمین افتاده بود
سر خو پایین کدم که ببینم دلیل ازی نگاه کدنا چیه که چشما مه از حدقه بیرون زد 😳😱
واااای نه مه ای کاره نکدم …
خداااایا بد کدم …
یعنی مه قاتل شدم …
حالی پلیسا میایین مر میبرن …
یعنی بقیه عمر خو مگری به زندون باشم …؟؟؟
به همی فکرا بودم که یکی از بازو مه چنگ زد وقتی نگاه کدم….
#معجزهٔ_عشق
#پارت_بیستوسوم
مهسا-باشه 🫢
-مهسا …..!
مهسا-جان رفیق جان😂
-ای مرض 😒
مهسا-بگو گپ خو
-همی مردم خلی نادیده نیین؟😕
مهسا-چری
-همه ما نگاه میکنن فقط که ندیده باشن😒
مهسا که انگار چیزی یادیو آمآده باشه تیز از جا خو وخیست و گف:
مهسا-ای بلااا چری ازو دم نگفتی بیچاره ها حق دارن نگاه کنن وقتی میبینن اول مث دیونه ها به رد خو بدویدیم بعد بشیشتیم به رو سرک و میخندیم🤦🏻♀️😂
با گپ مهسا مه هم زود از رو سرک وخیستم
-وی رآس میگی🫢😂
مهسا-ها دگ بیا بریم ته موتر یک چیزی بخوریم 😋
-ای شکمووو
مهسا-😝
به همی اثنا دوتا موتوری دو پشته از پیش ما به سرعت تیر شدن وقتی متوجه ما شدن دوباره دور زدن
به طرف مهسا با نگاهی که بد جنسی داخل یو موج میزد دیدم که با سر تأیید کرد که پایه هس🤪
البته بد فکر نکنین
همیشه وقتی بچه ها کوشش میکدن مآر اذیت کنن اول مه مهسا اونا خر میکدیم و دعوا میکدیم خدینآ بعد ازو فرار بر قرار میشد
حتی یک دفعه مجبور شدم یک پسره خدی بوکس بزنم😂👊🏻
پیش ما ایستاد شدن و یکی رو به مه گف:
-جووو دگ بدی..
منظوریو نگریفتم ولی نمایان نکدم و با تحکم گفتم:
-کدومکه بیشتر خش داری مرگه یا درده😏
وقتی ای گپه گفتم دوستا یو همه شروع کدن به خندیدن بریو که خودیو هم از عصابانیت کبود شد
اووو یه حالی شد دگ تو باشی که مزاحم دخترا باشی بچگه الدنگ
به ثانیه نکشید که هر دو سکیل از پیش ما دور شدن
مهسا-یعنی آفرین تو خیلی فیکس حالیو گریفتی دلم یخ کد
-حق یو بود ولی وآقعنی منظوریو نگرفتم🤦🏻♀️😂
مهسا-خب دیونه منظوریو شماره تو بود 😑😂
-خب شد بگفتی
مهسا-ها گده
به مهسا گفتم برو ته موتر مه هم میایم که قبول کرد گوشی خو از جیب مانتو خو بیرو کدم و مصروف تماس گرفتن شدم به ساحل که یکدفعه یی صدا جیغ مهسا شنیدم :
مهسا-آخخ سپیده کمک کوو
-چکا شد
رو خو که دور دادم دیدم در موتر وایه که احتمالا مهسا میخآسته سوار شه ولی همو بچگه او دم شال مهسا به دستیو هس و ای یعنی شال مهسا کش کده بود ای کثافت
با عصآبنیت به طرفیو حمله کدم و خدی گوشی مقبول خو بزدم ته سریو و یک لگد هم بزدم به پا یو که تعادل خو از دست داد و بفتاد به زمین خدی هم موتور خو
وقتی متوجه اطراف خو شدم همه هنگ ما بودن ولی بیشتر بچگه نگاه میکدن که به زمین افتاده بود
سر خو پایین کدم که ببینم دلیل ازی نگاه کدنا چیه که چشما مه از حدقه بیرون زد 😳😱
واااای نه مه ای کاره نکدم …
خداااایا بد کدم …
یعنی مه قاتل شدم …
حالی پلیسا میایین مر میبرن …
یعنی بقیه عمر خو مگری به زندون باشم …؟؟؟
به همی فکرا بودم که یکی از بازو مه چنگ زد وقتی نگاه کدم….