Telegram Web
سلام دوستان عزیزم ادمین جدید هستم
امیدوارم از پست ها رومان ها که میزارم حمایت کنن 🥰🥰🥰
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
سلام دوستان عزیزم ادمین جدید هستم امیدوارم از پست ها رومان ها که میزارم حمایت کنن 🥰🥰🥰
#رمان
#معجزهٔ_‌عشق♥️
#حسنا_بارکزی
#ژانر_عاشقانه_هیجانی_همخونه‌یی_
#تخیلی

خلاصه:

«سپیده یک دختر آزاد، مغرور، بیباک ،سرحال، و دارای اعتماد به نفس کامل …

سپیده همراه پدر و مادرخو و یک برار که دوسال از او کلونتر هس
زندگی میکنه
او پدری داره که هیچ چیزی از او دریغ نمیکنه و بزرگ ترین حامی زندگی‌ دختر خو هس

او اصلا به عشق و علاقه کوچک ترین باوری هم نداره تا ایکه سروش پسر کاکایو از خارج میایه و مجبور میشه چند وقتی به خونه سپیده اینا ساکن باشه ای سکونت سروش باعث میشه که سروش یک حس هایی نسبت به سپیده پیدا کنه »

آیا سروش میتونه ای دختر کله شقّه رام کنه ؟

آیا سپیده که اصن عشق بریو معنای نداره امکان داره که دل بده به سروش؟

آیا معجزهٔ عشق بین سپیده و سروش اتفاق میفته؟

باما همراه باشن تا تمام داستان را بدونن 🥰
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#رمان #معجزهٔ_‌عشق♥️ #حسنا_بارکزی✎ #ژانر_عاشقانه_هیجانی_همخونه‌یی_ #تخیلی خلاصه: «سپیده یک دختر آزاد، مغرور، بیباک ،سرحال، و دارای اعتماد به نفس کامل … سپیده همراه پدر و مادرخو و یک برار که دوسال از او کلونتر هس زندگی میکنه او پدری داره که هیچ چیزی…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_یک

با صدای آلارم گوشی خو از خاو بیدار شدم 🥱
طبق معمول امروز آخرین روز مکتب هس هم از لحاظ امتحانات هم از لحاظ فارغ شدن مه قراره با صنفیا بریم چکر بعد امتحان 😌
بر عکس دگ روزا امروز پر انرژی تر و سرحال تر از خاو بیدار شدم. سعت گوشی خو نگاه کدم هنوز خیلی وقت دیشتم پس چی بهتر از یک دوش آب گرمی .
بعد از حموم کدن افتادم به جون موها خو که تا به کمر م میرسید اول سشوار زدم بعد رفتم سراغ کمد لباسا خو یک مانتو و شلوار کوبایی همراه با شال و کوله پشتی سیاه انتخاب کدم
بعد از آماده شدن رفتم جلو آیینه
-واااو سپیده چی شدی با ای آرایش ملیح و ای تیپ بچه کُش😂

خودمه خنده گریفت ازی طرز فکر مه عه بچه کُش اصلا خش ندارم مورد توجه پسرا قرار بگیرم😒
به همی فکرا بودم که گوشی مه زنگ خورد ، گوشی از رو تخت وردیشتم که دیدم مهسا خانم زنگ زده جواب دادم:
-سلام بر فندق مه
-علیک بر خنگول مه
-دختره پررو آدم نمیتونه دو دیقه خودی تو مث آدم رفتار کنه😒😂
-هههه خب خش مه میایه بتو خنگول بگم 😌
-خب بنال تا گوشی قطع نکدم
-عه باشه هنو اول صبحه چری پاچه میگیری 😂
-مهسااااااا خررررر
-😂 باشه باشه معذرت فقط زنگ زدم بگم به موتر خودخو بیا مه هم خدی تو میرم  🥲
-زااارت از اول نمیتونستی مث آدم گپ خو بگی،بیازو خودمم قرار بود خدی موتر بیام حالی هم قطع کن تا دیر نشده به سرمه😒
-الااا دگ نفسی تو بخدا باشه جانوم خداحافظ منتظر تونم

گوشی قطع کدم بعد ازیکه یک نگاه دقیقی به سرتا پا خو انداختم از اتاق رفتم بیرون

مادر و بابا مه سر میز غذا خوری ته آشپزخونه داشتن صبحانه میخوردن
آهسته آهسته قدم ها خو وردیشتم تا رسیدم به‌ چوکی بابا که پشت سر اینا به طرفم بود
مادر که رو به رو بابا بودن وقتی مه دیدن تا مخاستن واکنش نشون بدن که با دست اشاره کدم  ایسس🤫
و محکم دستا خو دور شونه ها بابا جان خو حلقه کدم و لپا اینا بوس کدم
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_یک با صدای آلارم گوشی خو از خاو بیدار شدم 🥱‌ طبق معمول امروز آخرین روز مکتب هس هم از لحاظ امتحانات هم از لحاظ فارغ شدن مه قراره با صنفیا بریم چکر بعد امتحان 😌 بر عکس دگ روزا امروز پر انرژی تر و سرحال تر از خاو بیدار شدم. سعت…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_دوم

بابا مه بخنده شدن مر بغل کدن و رو به مه گفتن:
-تو میتونی خودخو از دید مه قایم کنی ولی بوی عطر شنل خو که نمیتونی جان بابا !
و بعد دوتایی شروع کدن به خندیدن
بابا راست میگفتن به ای خونه فقط مه عطر شنل استفاده میکدم بهمی خاطر ایته زود متوجه حضور مه شدن
-خب دفعه دگ عطر نمیزنم که متوجه نشین منم 😁
-باشه بابا جان باشه حالی بیا صبحانه بخور دختر دوازده پاس مه که باز نا وقت میشه سر تو
-چشم بابا جان
وقتی ماستم بشینم به مادر خو گفتم:
-صبح شما بخیر ملکه مادر
-چه عجب مرم بدیدی به علاوه بابا خو
-شما که اول دیدم وقتی گفتم ایسس😂
مادر بخنده شدن و بعد با خوشرویی پیاله مه چای ریختن و مم مشغول صبحانه خوردن شدم
بعد از تمام شدن پیاله چای خو رو به مادر گفتم :
-کلید موتر مه کجایه؟
-دیروز ساحل موتر تو برد به بیرون خدی دوستا خو قرار دیشت حتما پیش ازو هس
بابا گفتن :
-اگ جایی میری که تو ببرم دخترمه ؟
-ن بابا جان واسه امروز روز آخر مکتبه قرار صنفیا بریم چکر بهمی خاطر موتر میبرم که راحت تر باشم
- ها خبه بابا جان
رو به مادر گفتم :
-ساحل اتاق خو هس؟
-ها
-باشه خودم میرم اتاق یو کلیده میستونم
-باشه اگ خاو بود بیدار نکن خود تو بگرد بلکم پیدا کنی
-باشه ، مه رفتم دگ بابا جان بمه دعا کنین
-باشه دخترمه بخیر بری و بخیر بیایی به امتحان هم موفق باشی
-تنکیو بابا جان و مادر جوو
-خداحافظ

بعد از خداحافظی رفتم طرف اتاق ساحل ،
سمت راست  آشپزخونه دروازه ورودی دهلیز بود به بغل دروازه دهلیز راه رویی بود که سه تا اتاق و یک حمام و تشنابی بود اتاق مه به آخر راه رو بود و اتاق ساحل به اول راه رو  بود.

تک تک کدم ولی صدایی نشنیدم
منم دروازه باز کدم و داخل شدم
بااا ای خو هنوز خاوه پسره تنبل عهه
ماستم اور بیدار کنم که چشمم به کلید موتر مه خورد که به رو میز آباژور قدیشته بود
پا تند کدم و کلیده وردیشتم و از اتاق یو بیرون شدم رفتم ته حیاط
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_دوم بابا مه بخنده شدن مر بغل کدن و رو به مه گفتن: -تو میتونی خودخو از دید مه قایم کنی ولی بوی عطر شنل خو که نمیتونی جان بابا ! و بعد دوتایی شروع کدن به خندیدن بابا راست میگفتن به ای خونه فقط مه عطر شنل استفاده میکدم بهمی خاطر…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سوم

آخیش ایشته خوشحالم امروز، کاکا محمد که سرایدار ما بود صدا زدم که دروازه باز کنن
بعد ازی که از سرا بیرون شدم پا خو رو پدال گاز قدیشتم و به یک آن رسیدم دم خونه مهسا اینا در ضمن خونه ها ما از هم یک جاده بیشتر فاصله ندیشت
گوشی خو وردیشتم که زنگ بزنم به مهسا ولی دیدم خودیو از سرا بیرون شد
خبه که دیر نکرد چون حوصله انتظار کشیدن ندارم
مهسا سوار موتر شد و سلام کرد:
-سلام سپیده جو خبی؟
-علیک تو خبی؟
-ها شکر
-مستقیم برم مکتب دگ ن؟
-پ‌ن‌پ دل تو هس بر عکس کار کنیم اول بریم چکر بعد بریم مکتب😂
با ای گپ یو مر خنده گریفت که گفتم:
-خدا از تو نگذره دختره چیش سفید 😂
-والا
-خب دگ چخبر از سارا ایشتنه؟
سارا خوهر مهسا میشد
-خبر خاصی نیه ولا سارا هم خبه دیشب خونه ما بود خدی شوهر خو
-خوووو
-جان ها
-میگم زیبا و تمنا خدی کی میایین کاشکی هماهنگ میکدی دنبال ازونا هم میرفتیم…؟
-زنگ زدم زیبا خدی برار خو میایه تمنا هم خدی بابا خو
-پس خبه
بعد از رسیدن به مکتب رفتم موتر خو پارک کدم و خدی مهسا داخل صنف شدیم که زیبا و تمنا به طرف ما آمدن خدی ازو دو نفر هم احوال پرسی کردیم
زیبا-سپیده امروز خیلی مقبولی شدی و تیپ تو هم حرف نداره
به جواب زیبا گفتم:
-والا مه ازم اول مقبول بودم شما چشم بصیرت ندیشتین😌😂
زیبا -تو بد کردی دختره پررو
در حالی قصه کدن بودیم هر چهارتا ما که استاد جفرافیه ما آمد و همه دخترا ساکت شدن
در حال جواب دادن به سوالا بودم که مهسا دیدم اشاره کرد سوال هفتم بگو
چون به پهلو مه بود خیلی راحت بریو بگفتم جواب سواله
بعد ازیکه سوالا حل کدم وخیستم از جا خو و به طرف استاد رفتم
-استاد مه خلاصم اینم از پارچه امتحان مه
-بیا ای طرف ایستاد شو و هوش تو به دخترا باشه مه یک ملاحظه بکنم پارچه تو
بعد ازیکه به پهلو استاد و رو به طرف شاگردا ایستاد شدم استاد یک نگاه طولانی از سر رضایت به سوالا حل شده مه انداخت
به همی اثنا سنگینی نگاهی رو خو حس کدم وقتی سر خو دور دادم و نگاه کدم زحل بود که چپ چپ مر نگاه میکرد
وا فقط که قرض و طلب ماسته باشه همیته نگاه میکنه😒
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_سوم آخیش ایشته خوشحالم امروز، کاکا محمد که سرایدار ما بود صدا زدم که دروازه باز کنن بعد ازی که از سرا بیرون شدم پا خو رو پدال گاز قدیشتم و به یک آن رسیدم دم خونه مهسا اینا در ضمن خونه ها ما از هم یک جاده بیشتر فاصله ندیشت…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_چهارم

داشتم فک میکدم که چری ایته نگاه خشنی زحل بمه کرد که استاد مر صدا زد
-سپییده
-بلی استاد
-چند باره تور صدا میکنم هوش تو کجایه
-ببخشیم استاد هوش مه نبود
-باشه امتحان خو خیلی خب دادی آفرین موفق باشی
-تشکرر استاد جان حالی میتونم برم؟
-ها بخیر بری خداحافظ
-خداحافظ
از صنف بیرون شدم و به مهسا اشاره کدم که میرم دم کانتین شما هم بیاییم و با سر تایید کرد
داشتم از صنف دور میشدم که صدا آشنایی به گوشم رسید که میگه سپیده جان
متعجب رو خو دور دادم که دیدم خانم امینی (سر معلم ما بود)  هستن
به مه که رسید احوال پرسی کدم که با ای گپ خو مه به شک کامل برد
-سپیده جان از اول امتحان منتظر تونم که بیایی بیرون حالی هم هوشم نبود دیدم مایی بری که تو صدا زدم
مه که از تعجب زیاد نزدیک بود شاخ در بیارم ساکت موندم که خانم امینی بفهمید
-میبخشی دخترمه تورم گیج کدم ماستم از تو آدرس خونه شما پرسان کنم اگ میشه بگو مام بیام خونه شما اگ خاست خدا باشه بری امر خیر ؟
وااای خدا نمیفهمم یک دفعه چکار شد که حس کدم از خجالت زیاد و عصبانیت سرخ شدم ولی چیزی نمیتونستم بگم چون زن کلونی بود و اگ چیزی میگفتم بی احترامی حساب می‌شد مم تصمیم گرفتم آدرس خونه بدم ولی پیش خو همش میخندیدم به  بعد ازیکه بیایه خونه ما و از مه جواب رد بشنوه چه حالی میشه 😌😂
-باشه
آدرس خونه که دادم خداحافظی کرد و رفت منم داشتم میرفتم که دخترا بیامدن
مهسا-وااای سپیده نگو دگ چی امتحانی شد 😂
زیبا-بری تو خو بیازو وقتی همه سوالا به تقلب حل کدی 😁
مهسا-ای تو بد کدی اصلا هم نقل نکدم جز یک سوال که اونم سپیده گف
تمنا-با چی گپی میزنین شما بیاییم بری که سعت ده و نیمه
-تمنا راس میگه دخترا بریم که دیر میشه میفهمین که باید همه شما مه برسونم
مهسا-ها دلبر جو بریم
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_چهارم داشتم فک میکدم که چری ایته نگاه خشنی زحل بمه کرد که استاد مر صدا زد -سپییده -بلی استاد -چند باره تور صدا میکنم هوش تو کجایه -ببخشیم استاد هوش مه نبود -باشه امتحان خو خیلی خب دادی آفرین موفق باشی -تشکرر استاد جان حالی…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_پنجم

بعد ازی که همه سوار موتر شدیم موتر به حرکت انداختم و فلش خو بزدم به TV موتر ، دنبال آهنگا مورد علاقه خو میگشتم و به دخترا گفتم شما از فرصت استفاده کنین و تصمیم بگیرین که کجا بریم تا مه یک آهنگی پای میکنم که دخترا هم موافقت کردن
اوووف ای آهنگای که خش دیشتم کجا شد عه همیشه که مام پلی کنم غیب میشن ای خدااا به همی گیرو دار بودم که آهنگ مورد علاقه خو پیدا کدم
-هووووراااا پیدا شد آهنگم🥳
مهسا-خبه دگ تو آهنگ خو پیدا کدی ماهم تصمیم گریفتیم بریم ارگ از اونجی هم بریم شور نخود خورده و بعد بریم جوس‌ پلس
-باا‌اا خدا کنه نوبت برسه 😒😂
زیبا-میرسه دلجم
تمنا-البته اگ زود تری راه بفتیم 😑
-راس میگی وله 🤭😂
آهنگ خو پلی کردم و همه به یک صدای آرومی میخوندیم

علی یعقوبی‌ : من فدای تو

تو تمام منی من فدای تو
تک تک نفسهام برای تو

هر چه دارم تویی
جان فدای تو  جان فدای تو

دیدنت اعتیاد من
بی قرار تو هم ای قرار من

تویی تمام وجود من
تویی تمام وجود من

تو نیاز دل دیوانه هم
در عصار تو زندانی هم

خوش بحالم عشق میخانی هم
یااااار جانم

هر کجا باشم این دل برای تو
عمر و جانم تمامش نگاه تو

کل دارایی هم عشق ناب توست
یااااار جانم

آهنگ که نصفه شد رسیدیم به هوتل ارگ و بعد از پارک کدن موتر دخترا گفتن بریم داخل آپارتمان ،
میز دم کلکینه‌ انتخاب کدیم بعد ازیکه جابجا شدیم منو غذایی وردیشتم و رو به دخترا گفتم :
-شما چی سفارش میدیم؟
مهسا-هر چی تو میخوری به مه هم سفارش بده جانم
تمنا-واسه مهسا میفهمه که سپیده کم نمیذاره به سفارش دادن
زیبا-😂والا راس میگی بیازو مهسا شکمو عه
مهسا-ای تو بد کدی اگ مه شکمو میبودم حالی شکم مه تخت نمیبود😌
تمنا-خبه حالی تعریف از خود نباشه
زیبا-منم هر چی مهسا پ سپیده خوردن مام
تمنا-منم مام
به اینجی که رسید مه هم تصمیم گریفتم که چهار سفارش بدم از چند غذایی که سیو کده بودم
غذا ها که رسید مهسا گفت:
- دست نزنیم که استوری بگیرم به انستا باز شما هم تگ کنم
تمنا-باشه فقط زودی که مه خیلی گشنه یوم
موضوع کانال چنین است 👇🏻

هرکس هرمشکلی داره
ویا اتفاقی براش افتاده که نمیتونه باکسی حرف بزنه

ویاافسرده‌هست‌که‌نمیتونه‌راه‌حل شو پیداکند

ویافانتزی ها و اعترافاتی که هیچ جایی جرات گفتنشو نداری اینجا راحت بگید



میتونه از طریق لینک زیر بصورت ناشناس مسج کنه ماهم میذاریم کانال

لینک ناشناس 👇🏻

https://www.tgoop.com/SendHarfBot?start=de745c92df86
ختم چالش

برنده چالش امروز با( 70 ) امتیاز حبیب الله جان هستن

برای دریافت جایزه به آیدی زیر
👇🏻مسج کنید

@Master_604

.
آماده چالش جدید باشید...
لینک ربات چالش 👇🏻

@ShenakhtRoBot
ختم چالش
بانو یاسمین برنده چالش امشب هستن

مسج کنید برای دریافت جایزه
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_پنجم بعد ازی که همه سوار موتر شدیم موتر به حرکت انداختم و فلش خو بزدم به TV موتر ، دنبال آهنگا مورد علاقه خو میگشتم و به دخترا گفتم شما از فرصت استفاده کنین و تصمیم بگیرین که کجا بریم تا مه یک آهنگی پای میکنم که دخترا هم موافقت…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_ششم

مهسا در حال استوری گریفتن بود که گوشی آخرین سیستم مه زنگ خورد
شماره ناشناسه وقتی دیدم مردد شدم که جواب دم یا ن؟
که صدا اعتراض مهسا شنیدم
-الا دگ سپیده جواب بدی گوشی خو سرم خراب شد
-باشه
جواب دادم تماسه
-بلی
-سلام خبی سپیده جان
-ببخشیم بجا نیاوردم
-زحل هستم صنفی تو
وقتی گفت زحلم تا چند دیقه پیش شک دیشتم ولی حالی مطمئنم که یک کاری شده که ای دختره ایکبری بعد او نگاها خشن خو بمه زنگ زده منم با بی خیالی گفتم :
-خووو خیرت بود تو شماره مه از کجا آوردی؟
-ها شکر خیریت بود شماره تو از داخل گروه صنفیا از دخترا گریفتم ، میفهمم حالی بیرونی خدی دخترا نمام مزاحم تو بشم فقط به خونه که رفتی بمه از تل پیام بدی واسه کار ضروری دارم
منگ بموندم ای چی مار ضروری داره بمه ای خدااا
- باشه فعلا
قبل ازیکه صدا یو بشنوم گوشی قطع کدم که نگاها کنجکاو دخترا دیدم منم فرصت ندادم که سوال کنن و گفتم :
-اگ استوریا مهسا خانم تمام شد که ما غذا خو شروع کنیم به خوردن؟
تمنا که ای گپ مه شنید تازه یادیو آمد که چی اندازه  گشنه هس صدایو بالا آمد
تمنا-راس میگه بوخدا مه کو شروع میکنم
مهسا-عه خلاصه دگ ایگذر سنگ نچینیم به قبرم از خدا شما هم باشه که مه استوری گریفتم
زیبا-باشه خانم خانما اجازهٔ که شروع کنیم؟
مهسا-ها مه چیکار دارم
شروع کدیم به غذا خوردن وااای که چی طعمی داره هر چی بگم کمه
بعد از صرف غذا دخترا گفتن بریم به فضا آزاد چندتا عکسی بندازیم از خو بعنوان یادگاری
مه هم قبول کدم
در حال عکس گریفتن بودیم که سنگینی نگاه یکی حس کدم وقتی رو خو دور دادم یک پسری رو تخت شیشته بود انرژی میخورد و به طرف مه نگاه میکرد چهره پسره خیلی آشنا بود منم یک نگاه دقیقی بریو انداختم که خودیو هم متوجه شد ولی چیزی یادم نماد و منم بی خیال شدم و به عکاسی خو ادامه دادم

بعد از بیرون شدن گفتم :
-دگ کجا بریم؟
مهسا-بریم خرید به یکی از پاساژا نزدیک واسه حمالی غذا خوردیم دگ جا نداریم که چیزی بخوریم
تمنا-ها راس میگی کمی بگردیم که غذا هضم بشه
-زیبا پس بریم الماس شرق
منم قبول کدم
و موتر خو حرکت دادم رو برطرف الماس شرق
بعد از پارکینگ کدن موتر رفتیم داخل که مهسا گف:
مهسا-اونی بریم سوار آسانسور بشیم
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_ششم مهسا در حال استوری گریفتن بود که گوشی آخرین سیستم مه زنگ خورد شماره ناشناسه وقتی دیدم مردد شدم که جواب دم یا ن؟ که صدا اعتراض مهسا شنیدم -الا دگ سپیده جواب بدی گوشی خو سرم خراب شد -باشه جواب دادم تماسه -بلی -سلام خبی سپیده…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_هفتم

از داخل آسانسور که بیرون شدیم دخترا گفتن بریم سراغ دکان ها لباس فروشی
هر چهارتا ما داخل یک دکانی شدیم که فقط هودی ، تاپ شلوار ،و بلیز ها کوتاهی دیشت مه فقط چشمم به یک هودی که رنگ سرخ بود  گیر کرد و همو گریفتم به جلو فروشنده که قیمت یو بگفت و حساب کدم
مهسا یک تاپ شلواری خرید
تمنا و زیبا ها دوتا بلیز ست خریدن بخو از دکان که بیرون شدیم 
مهسا گف:
-دخترا او دکان فقط زیورآلات داره خیلی ظریف و مقبوله بریم ؟
مه که سخت علاقه مه به بدلی جات بود ذوق کردم و جلوتر از همه به راه افتادم
در حال بر انداز کدن بودم که مهسا مه صدا کرد
مهسا-سپیده بیا اینجی بدو
رفتم پیش یو و گفتم:
-چکاره چی دیدی؟
مهسا-نگاه کن ای انگار بری تو ساخته شده خیلی ظریف و شیکه
به دست مهسا دست بندی بود که سر اسم مه به رو یو هک شده بود و زنجیر یو که به دست بسته می‌شد بیش از اندازه ظریف بود
خیلی خوشم آمد از دست بند
مهسا-چی چرت میزنی بده دست خو که بسته کنم مه وقت ای به تو گریفتم
-ن مهسا مه قبول نمیکنم خودم میگیرم تو حساب نکن
مهسا ک انگار بدیو آمد ازیکه تحفه یو رد کدم گف با دلخوری گف:
-خبر ندیشتم به علاوه تمام شدن مکتب ما دوستی ماهم تمام میشه 😔باشه هر رقم تو خوشی!
مه که اصلا تاب دیدن ناراحتی مهسا ندیشتم بریو گفتم:
-ای بابا باشه انی قبول فقط تو زانوی غم بغل نگیر که مه آدم تاب ندارم🥺
مهسا که حسابی ازی گپ مه خوشحال شده بود محکم مر بغل کرد که نگاها متعجب فروشنده ،تمنا،و زیبا رو ما ثابت موند🤦🏻‍♀️😂
زیبا-چکاره شمار یکدفعه یی جوَّ میگیره😐👊🏻
مهسا-چری  سوخت تو گریفته حسوود
زیبا-وا اصن بمه چی مه میگم ایگذر اور بغل کن که خفه شه
تمنا-ای بابا بسه دگ بریم که دیر شد


پشت فرمون شیشته بودم و مخاطب به مهسا گفتم:
-خب غذا هم کو بخوردیم خرید هم بکردیم دگ چکار کنیم؟کجا بریم؟
مهسا-بریم شور نخود خورده
تمنا-ها راس میگه
زیبا-مم کو موافقم به شرطی بعد از شور نخود بریم پارک ته اژدها
-باشه میریم
مهسا-میگم کجا بریم شور نخودها خش مزه دیشته باشه؟
-مه همیشه خدی ساحل به شورنخود خورده میریم گرده پارک حالی هم شمار میبرم به پاتوق خو 😁😂
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_هشتم

در حال خوردن شورنخود بودم که بابامه زنگ زدن
و جواب دادم
-سلام بر بهترین پدر دنیا
-علیک السلام دختر نازمه خبی؟
-شکرر بابا جان مه خبم شما خوبین؟
-ها جان بابا زنگ زدم خبری بگیرم و بپرسم سعت چند میایی
-خب کدین باباجو ماهم فعلا شورنخود خورده آمدیم و از اینجی میریم پارک و از پارکم مستقیم میام خونه شاید تا سعتا ۵ طول کشه!
-باشه باباجان باشه فقط مواظب خو باش و به دخترا هم سلام بگو
-علیک بابایی ایناهم سلام میگن خداحافظ
-خداحافظ
گوشی قطع کدم و داخل جیب مانتو خو جا دادم
که تمنا گف:
تمنا-دختره لوسه سیل کن فقط که تازه ۵ ساله شده باشه همیته گپ میزنه
-😂یاری بلای بودی تمنا مقصد ته تغاری بودن ازی حکمت ها داره 😌
و بعد همه شروع کدیم به خندیدن
شورنخود ها تمام شد رفتیم پارک و بعد بلت گریفتن سوار اژدها شدیم که جیغ ها زیبا گوش ها ما کَر کد
-زیباااا ایگذر جیغ نکش گوشم عیبی شده وحشی😠
زیبا-خب میییکنم خیلی حال میده شما نمیفهمین 😂

بالاخره جیغ جیغا زیبا و سواری اژدها به اتمام رسید و قرار شد اول زیبا و تمنا که همسایه بودن برسونم بعد مهسا و خودم،
رسیدیم دم سرا زیبا و تمنا و گفتم:
-زیبا و تمنا انی دگ برسیدیم بپریم پایین
زیبا-تنکیو جانوم خیلی تشکر خیلی امروز خش گذشت بیا که تو ماچ کنم
-خاهش میکنم عزیز باشه منم پایین میشم چون خریدا شما بدم و شما دوتا بغل کنم
تمنا-باشه سپیده مه
مهسا-مه اینجی روح تشریف دارم البد که ازمه تشکری نمیکنین 🥺
-😂 نه جانمه تو جان تشریف داری باشه مه از تو تشکری میکنم 😉
تمنا-سپیده زود تری دختر که از پنج تیره تو قرار بود پنج خونه باشی
-وی خدا جو راس میگی پایین شیم
از موتر پایین شدم و در صندوق عقب موتره باز کدم و خریدا دخترا بدادم دستینا
بعد از یک عالمه بغل کدن و ماچ بوس خداحافظی کدیم و سوار موتر شدم
وقتی سوار موتر شدم گوشی مه زنگ آمد که از جیب خو بیرون کدم
اسم ساحل بود
جواب دادم
-سلام خبی تنبل
ساحل-سلام ن تو خبی؟
-عه چری خب نیی کاری شده؟
ساحل-ن دیوونه از صبح برفتی به چکر یک زنگی نزدی به برار یکدونه خو
-آخی دلم کباب شد البد خیلی بتو سخت تیر شد امرو؟
ساحل-ها بوخودا اصن فک میکنم ۵ دیقه میشه که رفتی😂
-سااااااحل میکشم توووو 😠دیوونه عبرت بخدا مگری نیام بخونه سیل کو تور چی تیار کنم
ساحل-عه باز که اخلاق تو سگ شد گفتم باش خدی خوهر بی جنبه خو شوخی کنم 😂
-قطع کن انالی میام تا دو دیقه دیگه
قبل ازیکه منتظر جوابگو باشم گوشی قطع کدم که دیدم مهسا هاج و واج مر نگاه میکنه خودمم خنده گیریفت از ای طرز نگاه کدن یو 🤭😂
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_هشتم در حال خوردن شورنخود بودم که بابامه زنگ زدن و جواب دادم -سلام بر بهترین پدر دنیا -علیک السلام دختر نازمه خبی؟ -شکرر بابا جان مه خبم شما خوبین؟ -ها جان بابا زنگ زدم خبری بگیرم و بپرسم سعت چند میایی -خب کدین باباجو ماهم…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_نهم

و رو بطرفیو گفتم:
-هن چیه آدم ندیدی؟👊🏻😑
مهسا به جوابم چیزی نگفت و هر دو دست خو به حالت تسلیم بالا برد که همزمان هر دوتا ما پقی زدیم زیر خنده
😂😂😂
-خدا از تو نگذره دختره روانی 😂
مهسا-یاری اگ تسلیم تو نمیشدم هدف بعدی تو مه بودم 😂
-دیوونه یی دگ مهسامه😂
موتر روشن کدم و آهنگ پلی کدم و خدی مهسا باهم زمزمه میکدیم
مسیح و آرش : اصلا

نداریم مث چشم تو ناب
مث قند تو دلم میشی آب

دارم میخورم تاب تو نگات
چی میگه آخه اون صورت ماهت

اصلا دست خودم نیس من
بستم سر چشمات بخدا قسم

میگیرم عشق از اون چشای خسته ات
اصلا هر جور حساب کنی هستم

میریزه از خنده ات طعم عسل
من به عشق تو بارمو بستم

♬♫♬♪♬♫♪♫♬♪

همزمان با تمام شدن آهنگ رسیدم دم سرا مهسا اینا
-انی اینم از تو بپر پایین که خلاص شم از شر شما 😂
مهسا-ای سگ تو روحت که ایته زود سیر میشی از رفیق خو 😑
-😂موچوم
مهسا-خب پایین شو بریم خونه ما چای بخوریم بعد برو
-نوچ نموشه باید برم
مهسا-باشه جانم هر رقم راحتی
-باشه پایین میشم که خدی تو خداحافظی کنم و خریدا تو از صندوق عقب بدم
مهسا-باشه گلی
-تو هم بلبلی
خدی مهسا پایین شدم از موتر خریدا یو دادم دستیو و بعد از یک عالمه بغل و بوس خداحافظی کدم
پشت فرمون شیشته بودم که دلم هوس بستی کرد منم موتر هدایت کدم به طرف نزدیک ترین بستنی فروشی

ته راه آهنگ قفلی خو پلی کدم
امیر تتلو : با تو

تو بهم دادی آرامشو 
حالا که دل من باهاته شکر

با تو انگار همه چی آماده شد
نمیخاد که بگیری آرامشو

بدن تو چفت تنمه غیر
بغلت که شبا خوابم نمیره

یکیو دارم که فقط مال منه
می‌خواد با من بمیره

با تو تنها نمیپرم با
حتی یه آدم نا تو هر جا…..

وقتی رسیدم به بستنی فروشی آهنگه قطع کدم
شب شده بود و هوا تاریک بود بهمی خاطری از موتر پایین نشدم و شیشه موتر خو پایین کدم و سفارش دادم بیارن
بعد از گرفتن بستنی ها با عجله موتر خو روشن کدم پا خو رو پدال گاز فشار دادم در حد لالیگا که به یک آن دم سرا رسیدم حوصله پارک کدن موتره ندیشتم از موتر پایین شدم و و کلیده دست کاکا محمد دادم که موتر پارک کنن
خیلی خسته بودم به یک دستم بستنی هایی بود که به همه خریدم و به یک دستم خریدای که بخو کدم
داخل سالون شدم 
که هیچ کس نبود
عجب😐
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_نهم و رو بطرفیو گفتم: -هن چیه آدم ندیدی؟👊🏻😑 مهسا به جوابم چیزی نگفت و هر دو دست خو به حالت تسلیم بالا برد که همزمان هر دوتا ما پقی زدیم زیر خنده 😂😂😂 -خدا از تو نگذره دختره روانی 😂 مهسا-یاری اگ تسلیم تو نمیشدم هدف بعدی تو مه…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_دهم

پوتین ها خو بیرون کدم و داخل جا کفشی قدیشتم
در سالونه پشت سر خو بسته کدم و تا ماستم دور زنم داخل راه‌رو که یکی مر هول داد از شدت ترس یک جیغ بنفشی کشیدم
-آییییی
ساحل-چوپ شو دیوونه منم
وقتی ساحله دیدم کمی احساس آرامش کدم ولی مث لبو سرخ شدم از شدت عصبانیت وقتی ساحل ای حالت مر دید پا تند کرد و فرار کرد و منم به دنبالیو میدویدم خدی خریطه ها دست خو
-ساااااحل بخدا مگری تور گیر نکنم دیونه وحشی صبر کووووو
ساحل-😂فعلا که نمیتونی گیر کنی سوخ سوخ
-ایستاد شو میگم بخدا موها تو تار تار از ریشه بالا میکشم عه دیوونه
ساحل بعد ازیکه تمام سالون و آشپزخونه مر به دنبال خو کشید در آخرم خودخو پرت کرد ته اتاق خو دروازه هم قفل کرد
-تور کو آخر گیر میکنم باز میرسم به حساب تو ساحل خان
اوووف ایشته مر هلاک کرد ای دیونه بیعضو خودمم مونده بودم 😫
وقتی دیدم مادر و بابامه نیین ساحل هم کو حالیا  از ترس از اتاق خو بیرون نمیشه پس باید ای بستنی ها بذارم یخچال
بعد ازیکه از آشپزخونه بیرون شدم مستقیم رفتم اتاق خو که داخل راه رو بود
البته بجز اتاق مه و اتاق ساحل یک اتاق دگه هم به وسط اتاقا ما بود که او بری مهمونا خودی بود که شب ماندگار میشدن
در ضمن ما طبق بالا بودیم  و طبق پایین کلا مهمون خونه بود
خریدا پرت کدم به کنج اتاق و لباسا خو با یک دست لباس راحتی عوض کدم
آخیش ایشته راحت شدم
سعت اتاق خو نگاه کدم که عقربه ها ۷:۵ دیقه نشان میدادن
سر خو رو تخت قدیشتم و کمپله رو خو انداختم
داشتم فک میکدم که چی رقم حال ساحله بگیرم که چشما مه گرم شد و بخاو رفتم

………

با حس نوازش یکی چشما خو باز کدم که بابا خو دیدم بالا سرمه رو تخت شیشته ین و موها مه نوازش میکنم
کمپله پس کدم و مم رو تخت رو به رو بابا خو به حالت چهار زانو شیشتم و با لبخند به بابا گفتم:
-سلام بابایی شب بخیر
-سلام دختر بابا خو سعت خاو
-وقتی مه آمدم شما و مادر نبودین منم  خیلی خسته بودم خاو شدم
-خب کدی بابا جان منم بیامدم که تو بیدار کنم غذا بخوری وقتی دیدم ایته معصومانه خاو شدی از دل نشدم تو بیدار کنم منم شروع به نوازش کدن تو کردم
با ای گپ بابا خیلی ذوق کدم و بابا خو بغل کدم
-تنکیووو باباجان مه شمار خیلی دوست دارم
-مه هم تور خیلی مام جان بابا حالی هم خودخو آماده کن که موها تور حسابی بهم ریختم بعد بیا و غذا بخور
-باشه بابا جان
بابامه از اتاق بیرون شدن منم خودخو آماده کردم
گوشی از رو تخت ور دیشتم و رفتم داخل سالون
2025/07/06 19:15:30
Back to Top
HTML Embed Code: