FREEINTERNETMASTER4 Telegram 5708
عظیم : او زن تو دگه ده ای وقت گریان کده شروع نکو هیچ حوصله ندارم چیزی ده وظیفه مغز سرم خورده میشه چیزی بیایم ده خانه همرای اولادهایت.......باز مه میمانم که ده روی مه چیزی بگویه سگ واری از خانه بیرون می اندازمش یانی باز او وقت مه میبینم که ای چی میکنه اگر یک دو روز خودش پشیمان شده پس نامد باز همینجه جای نشانی ای از پیسه مه میپره که دلش جم است ، ای هنوز کجا گرم و سرد زندگی ره دیده یک کمی مشکل سرش بیایه باز مه میبینمش ، ای همرای همو دو رفیق های بیسواد خود که هیچ چیزی ره نمیفهمن میگرده خود اتو شوه ، تو باش بعد ازی مه همرایش کار دارم حیف همو پهنتون که ای خوانده میره.....
بی بی جان : بچیم عظیم آرام باش عروس گریه نکو بچه جوان است خیره به خوبی بگویین هر چی زشت برین دگه هم شِق میکنه
عظیم : مادر اشتک خو نیست که شِق کنه کلان بچه است مه اگر چیزی میگم بخاطریکه یک ذره به راه بیایه تا و بالای زندگی ره بفهمه از پیسه مه عیش و نوش میکنه خبر هم نیست بره یک جای کار کنه صبا روز مه میمرم ای عروسی کنه زن و اولاد ره چی رقم نگاه خاد کد تا چی وقت از پیسه مه میخوره کلان بچه شده
بی بی جان : خیره بچیم اعصابته خراب نکو صبح شوه مام همرایش گپ میزنم تام دگه گریه نکو عروس
آرزو بخی بچیم نان بیار که پدرت شان گشنه شدن
آرزو : صحی است بی بی جان رفتم غذا ره کشیده آوردم سر دسترخوان ولی همه گی جگرخون بودن هیچ کس نان نخورد ولی مه از صبح ره که صحی چیزی نخورده بودم شکم سیر نان خوردم
بعد از نان خوردن ظرف هاره ششته چای دم کده بوردم خانه شیمه نداشتم چای نخورده رفتم اتاقم جایمه انداختم دراز کشیدم یادم از موبایلم آمد که الطاف زنگ نزده باشه و باز غالمغال نکنه بلند شدم از جایم موبایل مه گرفتم که تنها مسج اش آمده بود
رفتم مسج ره باز کدم که نوشته بود
الطاف : سلام خوب استی بهتر شدی؟
الطاف : خواب استی به فکرم؟
آرزو : ای دو مسج ره شش نیم بجه شام کده بود حالی هشت و ده دقیقه بود
دوباره مسج کدم
آرزو : سلام ها خوب استم تشکر
ده جواب مسج دومش نوشتم
آرزو : نی خواب نبودم ده صالون  نان میخوردیم یک چند دقه شیشته بودم همرای پدرم شان
دیدم که آن شد و تایپنگ داشت منتظر مه بود؟؟؟
(الطاف)
از پهنتون رخصت شده خانه رفتم پیش ازی که پایین برم خواستم به آرزو زنگ بزنم و احوال شه بگیرم ولی پسان پیش خود گفتم که خواب نباشه فقط برش مسج کدم گفتم اگر بیدار باشه میبینه
مسج کده پایین رفتم پهلوی حسام شیشته بودم و مصروف موبایل که یکبار حسام سر خوده به موبایل پیش کده گفت
حسام : شیشه موبایلت چرا؟؟؟
الطاف : کور استی نمیبنی شکسته
حسام : میبینم که شکسته ولی چی قسم نی که از پیشت افتاد چرا جورش نمیکنی دلته تنگی نمیگیره
الطاف : ها از پیشم افتاد امروز وقت نشد صبح باز جورش میکنم
عایشه : راستی بچیم شیشه گفتی یادم آمد امروز بالا رفتم به اتاقت که لباس های ته جم کده بشویم دیدم که آینه اتاقت شکسته بود همرای ازو چی کدی؟
الطاف : اووف خدا حالی چی بگویم بر اینا هیچ چیز از پیش شان پنهان نمیمانه
— چی است....او هم از پیشم شکست مادر جان
حسام : پدر میبنی چقدر بچه خرابکار داری ده ای روزها یاد آرزو ایره مجنون کده که هیچ فکرش به جایش نیست هههههه
الطاف : حسام باز ریشخندی کدی؟؟
حسام : ههههه
شریف : الطاف بچیم کدام مشکلی داری؟
الطاف : نی پدر جان چرا؟
شریف : هیچ همتو حس کدم چون ده ای روزها راحت معلوم نمیشی اگر کدام مشکلی داری بگو که حل کنیم برت

الطاف : همیشه وقت که جگرخون میبودم ولی به پدرم نمیگفتم اما او خودش میفهمید ای بار هم حس کده بود که مه کدام مشکلی دارم نخواستم به پدرم شان بگویم چون ای مشکل بین مه و آرزو است تا خودما حل نکنیم هیچ کس حل نمیتانه به جواب پدرم گفتم
الطاف : نی پدر جان هیچ گپ نیست خوش و راحت استم دل تان جم
شریف : سیس بچیم مقصد مه پدر واری دین خوده ادا کده گفتم باز هم هر رقم که راحت استی
الطاف : به جواب پدرم چیری نگفته و لبخند زدم وقت غذا خوردن بود که یادم از آرزو آمد...
1



tgoop.com/FreeInternetMaster4/5708
Create:
Last Update:

عظیم : او زن تو دگه ده ای وقت گریان کده شروع نکو هیچ حوصله ندارم چیزی ده وظیفه مغز سرم خورده میشه چیزی بیایم ده خانه همرای اولادهایت.......باز مه میمانم که ده روی مه چیزی بگویه سگ واری از خانه بیرون می اندازمش یانی باز او وقت مه میبینم که ای چی میکنه اگر یک دو روز خودش پشیمان شده پس نامد باز همینجه جای نشانی ای از پیسه مه میپره که دلش جم است ، ای هنوز کجا گرم و سرد زندگی ره دیده یک کمی مشکل سرش بیایه باز مه میبینمش ، ای همرای همو دو رفیق های بیسواد خود که هیچ چیزی ره نمیفهمن میگرده خود اتو شوه ، تو باش بعد ازی مه همرایش کار دارم حیف همو پهنتون که ای خوانده میره.....
بی بی جان : بچیم عظیم آرام باش عروس گریه نکو بچه جوان است خیره به خوبی بگویین هر چی زشت برین دگه هم شِق میکنه
عظیم : مادر اشتک خو نیست که شِق کنه کلان بچه است مه اگر چیزی میگم بخاطریکه یک ذره به راه بیایه تا و بالای زندگی ره بفهمه از پیسه مه عیش و نوش میکنه خبر هم نیست بره یک جای کار کنه صبا روز مه میمرم ای عروسی کنه زن و اولاد ره چی رقم نگاه خاد کد تا چی وقت از پیسه مه میخوره کلان بچه شده
بی بی جان : خیره بچیم اعصابته خراب نکو صبح شوه مام همرایش گپ میزنم تام دگه گریه نکو عروس
آرزو بخی بچیم نان بیار که پدرت شان گشنه شدن
آرزو : صحی است بی بی جان رفتم غذا ره کشیده آوردم سر دسترخوان ولی همه گی جگرخون بودن هیچ کس نان نخورد ولی مه از صبح ره که صحی چیزی نخورده بودم شکم سیر نان خوردم
بعد از نان خوردن ظرف هاره ششته چای دم کده بوردم خانه شیمه نداشتم چای نخورده رفتم اتاقم جایمه انداختم دراز کشیدم یادم از موبایلم آمد که الطاف زنگ نزده باشه و باز غالمغال نکنه بلند شدم از جایم موبایل مه گرفتم که تنها مسج اش آمده بود
رفتم مسج ره باز کدم که نوشته بود
الطاف : سلام خوب استی بهتر شدی؟
الطاف : خواب استی به فکرم؟
آرزو : ای دو مسج ره شش نیم بجه شام کده بود حالی هشت و ده دقیقه بود
دوباره مسج کدم
آرزو : سلام ها خوب استم تشکر
ده جواب مسج دومش نوشتم
آرزو : نی خواب نبودم ده صالون  نان میخوردیم یک چند دقه شیشته بودم همرای پدرم شان
دیدم که آن شد و تایپنگ داشت منتظر مه بود؟؟؟
(الطاف)
از پهنتون رخصت شده خانه رفتم پیش ازی که پایین برم خواستم به آرزو زنگ بزنم و احوال شه بگیرم ولی پسان پیش خود گفتم که خواب نباشه فقط برش مسج کدم گفتم اگر بیدار باشه میبینه
مسج کده پایین رفتم پهلوی حسام شیشته بودم و مصروف موبایل که یکبار حسام سر خوده به موبایل پیش کده گفت
حسام : شیشه موبایلت چرا؟؟؟
الطاف : کور استی نمیبنی شکسته
حسام : میبینم که شکسته ولی چی قسم نی که از پیشت افتاد چرا جورش نمیکنی دلته تنگی نمیگیره
الطاف : ها از پیشم افتاد امروز وقت نشد صبح باز جورش میکنم
عایشه : راستی بچیم شیشه گفتی یادم آمد امروز بالا رفتم به اتاقت که لباس های ته جم کده بشویم دیدم که آینه اتاقت شکسته بود همرای ازو چی کدی؟
الطاف : اووف خدا حالی چی بگویم بر اینا هیچ چیز از پیش شان پنهان نمیمانه
— چی است....او هم از پیشم شکست مادر جان
حسام : پدر میبنی چقدر بچه خرابکار داری ده ای روزها یاد آرزو ایره مجنون کده که هیچ فکرش به جایش نیست هههههه
الطاف : حسام باز ریشخندی کدی؟؟
حسام : ههههه
شریف : الطاف بچیم کدام مشکلی داری؟
الطاف : نی پدر جان چرا؟
شریف : هیچ همتو حس کدم چون ده ای روزها راحت معلوم نمیشی اگر کدام مشکلی داری بگو که حل کنیم برت

الطاف : همیشه وقت که جگرخون میبودم ولی به پدرم نمیگفتم اما او خودش میفهمید ای بار هم حس کده بود که مه کدام مشکلی دارم نخواستم به پدرم شان بگویم چون ای مشکل بین مه و آرزو است تا خودما حل نکنیم هیچ کس حل نمیتانه به جواب پدرم گفتم
الطاف : نی پدر جان هیچ گپ نیست خوش و راحت استم دل تان جم
شریف : سیس بچیم مقصد مه پدر واری دین خوده ادا کده گفتم باز هم هر رقم که راحت استی
الطاف : به جواب پدرم چیری نگفته و لبخند زدم وقت غذا خوردن بود که یادم از آرزو آمد...

BY نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡


Share with your friend now:
tgoop.com/FreeInternetMaster4/5708

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Users are more open to new information on workdays rather than weekends. The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. Developing social channels based on exchanging a single message isn’t exactly new, of course. Back in 2014, the “Yo” app was launched with the sole purpose of enabling users to send each other the greeting “Yo.” bank east asia october 20 kowloon 2How to set up a Telegram channel? (A step-by-step tutorial)
from us


Telegram نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
FROM American