Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/FreeInternetMaster4/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡@FreeInternetMaster4 P.5688
FREEINTERNETMASTER4 Telegram 5688
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
تبسم : ها زیااد مقبول است ولی ساده است آرزو : خی بریم یک دانه گند افغانی سبز جلق بلقی    که زیاد موره هم کار شده باشه بخریم چی گفتی؟؟؟ تبسم : بخدا اگر به دل مه بانین خو میرم یک دانه دگه میخرم بریم؟ آرزو : تبسم عقل ته از دست دادی یا خوده ده دیوانگی میزنی مرگ…
افرا : نی ینگه چرا به دل بگیرم مه بیزو پر گوی استم باز تره هم مثل خود جور میکنم ههههه
راستی باش برم شالی که پیش مادرم است بیارم برت که مادرم گفت شال ره سر آرزو انداخته باز ده صالون بیارش
آرزو : افرا رفت و چند دقه بعد همرای شال پس آمد شال سبز بخملی که ستاره های کوچک طلایی داشت ره به سرم انداخت
افرا : ینگه بریم دگه که ملا آمده و کلگی منتظر تو استن مادرم گفت آرزو ره بیار
آرزو : باز دست پایم شروع به لرزیدن کردن او‌ خدا مه باز همتو شدم چی میشه ای بار نی....
پیش آینه رفتم و شال ره کمی پیش پوشیدم و سرشانه های مه هم همرایش پوشاندم
هر چهار ما از اتاق بیرون شده و داخل خانه رفتیم که ملا هم آمده بود خاله عایشه از جای خود بلند شد دست مره گرفته و پهلوی الطاف شاند سرم پایین بود و تا حالی الطاف ره ندیده بودم ولی از وقتی داخل خانه شدم الطاف به طرفم سیل داشت یعنی از زیر چشم برم معلوم میشد که طرفم سیل داره
شریف : خو ملا صاحب شروع کنین دگه بخیر
آرزو : ملا شروع کد به بستن نکاح
کاکا هاشمم پدر وکیلم شده بود و پدرم از خاطر کاکا شریف و دوستی شان مهریه مه زیاد نگفت فقط پنج لک گفت ولی کاکاشریف هر قدر به پدرم اسرار که مهریه ره هر قدر میخواهی بان ولی پدرم قبول نکد بلاخره ملا شروع به پرسیدن کرد و اول از الطاف پرسان کد
ملا : الطاف ولد محمد شریف آیا بی بی آرزو بنت محمد عظیم ره خواستی و قبولش کردی؟

آرزو : طرف الطاف دیدم که از خوشحالی بال نداشت که پرواز کنه یعنی اقدر بخاطر نکاح کدن همرای مه خوش است ولی نمیفهمم که چرا بخاطر ای پیوند اقدر زیاد پافشاری داره طرفش سیل داشتم که بلاخره گفت
الطاف : خواستم و قبولش کردم
ملا : خواستی و قبولش کدی؟
الطاف : خواستم و قبولش کدم
آرزو : دوباره از الطاف پرسید که باز هم همی جواب ره داد و مه هنوز هم میلرزیدم ای بار بر علاوه دست پایم جانم هم میلرزید هر چی میکدم ولی کم نمیشد که بلاخره نوبت مه رسید و با گفتن نامم تکان خورده و دلم لرزید
ملا : بی بی آرزو بنت محمد عظیم آیا الطاف ولد محمد شریف را به حیث شوهرت قبول داری؟
آرزو : دو کلمه که با سه بار گفتنش مره به زندان الطاف راهنمایی میکنه که مه نمیخوایم به ای زندان رفته و تا آخر عمر خوده حبس کنم ولی چاره چیست؟؟؟
که ملا دوباره تکرار کده و پرسید
ملا : بچیم جواب بتی آیا الطاف ولد محمد شریف ره به حیث شوهرت قبول داری
آرزو : به طرف پدرم دیدم که طرفم میبینه پیش خود گفتم ببین پدر ببین که دخترت هر چی میکشه از خاطر تو است کاش دوستم داشته و به خواسته هایمه ارزش قایل میبودی او وقت زندگیم طوری دیگری بود...
میخواستم بلند فریاد زده و به همه بگویم که نی نی نییی.....ولی باز هم چاره نبود چون از هر طرف حس میکنم محاصره شدیم و راهی گریز ندارم
ولی به طرف ملا دیده و آهسته گفتم
آرزو : قبول دارم
ملا : قبول داری؟
آرزو : قبول دارم
ملا  : قبول داری؟
آرزو : قبول دارم
و مه با گفتن ای دو کلمه شدم ناموس الطاف و تا آخر عمر در بندش.....
بلاخره الطاف هم به آرزوی خود رسید و کار دل خوده کد ولی مه تا حالی به یک آرزوی دل خود هم نرسیدم یعنی اجازه ندادن که برسم...
همیشه قربانی داده بخاطر خواسته ها و گپهای دیگرا خوده فدا کدم...... نخیر خودم خوده قربانی نکدم بلکه فامیلم مره قربانی کدن
و چقدر بی انصافی شده به حقم اصلاً ده فامیل ما انصاف کجا بود.....
گریه ام گرفته بود سر مه پایین انداختم که ملا دست های خوده بلند کد بخاطر دعا و برای ما آرزوی خوشبختی کد‌
همگی دست های شان بلند بود به غیر مه چون میفهمیدم که خوشبختی بر مه نامده و فعلاً باید بخاطر بدبخت شدنم دعا کنم؟؟؟
بلاخره ملا رفت و پدرم ، کاکا شریف ، امیر ، عمر ، کاکایم و حسام هم همرای ملا رفتن بیرون
مه هم از جایم بلند شدم که مادرم گفت
عزیزه : کجا میری بچیم بشین همینجه حالی پدرت شان پس میاین
آرزو : نی مادر میرم به اتاقم همرای ای لباس اینجه راحت نیستم
بی بی جان : بچیم بشین یک چند دقه  حالی شریف شان بیاین ببینن نیستی بد است بشین جان بی بی خود
آرزو : پیش روی خاله عایشه چیزی گفته نتانستم و آمدم دوباره ده جایم شیشتم ولی ایبار با فاصله که الطاف آهسته گفت
الطاف : تو خو گفتی که سه بار کلمه بلی ره از دهنم نمیشنوی اول که مکث کدی فکر کدم راستی ای کار ره میکنی ولی دیدم که پسان بلبل واری گفتی هههه
آرزو : به طرف دیگرا دیدم که هر کس مصروف قصه کدن بودن و مه به جواب الطاف چیزی نگفته دوباره سر مه پایین کدم و با انگشت‌هایم بازی داشتم و هنوز هم دستهایم میلرزیدن نیمفهمم چرا هیچ آرام نمیشد عصابم خراب شد بیخی



tgoop.com/FreeInternetMaster4/5688
Create:
Last Update:

افرا : نی ینگه چرا به دل بگیرم مه بیزو پر گوی استم باز تره هم مثل خود جور میکنم ههههه
راستی باش برم شالی که پیش مادرم است بیارم برت که مادرم گفت شال ره سر آرزو انداخته باز ده صالون بیارش
آرزو : افرا رفت و چند دقه بعد همرای شال پس آمد شال سبز بخملی که ستاره های کوچک طلایی داشت ره به سرم انداخت
افرا : ینگه بریم دگه که ملا آمده و کلگی منتظر تو استن مادرم گفت آرزو ره بیار
آرزو : باز دست پایم شروع به لرزیدن کردن او‌ خدا مه باز همتو شدم چی میشه ای بار نی....
پیش آینه رفتم و شال ره کمی پیش پوشیدم و سرشانه های مه هم همرایش پوشاندم
هر چهار ما از اتاق بیرون شده و داخل خانه رفتیم که ملا هم آمده بود خاله عایشه از جای خود بلند شد دست مره گرفته و پهلوی الطاف شاند سرم پایین بود و تا حالی الطاف ره ندیده بودم ولی از وقتی داخل خانه شدم الطاف به طرفم سیل داشت یعنی از زیر چشم برم معلوم میشد که طرفم سیل داره
شریف : خو ملا صاحب شروع کنین دگه بخیر
آرزو : ملا شروع کد به بستن نکاح
کاکا هاشمم پدر وکیلم شده بود و پدرم از خاطر کاکا شریف و دوستی شان مهریه مه زیاد نگفت فقط پنج لک گفت ولی کاکاشریف هر قدر به پدرم اسرار که مهریه ره هر قدر میخواهی بان ولی پدرم قبول نکد بلاخره ملا شروع به پرسیدن کرد و اول از الطاف پرسان کد
ملا : الطاف ولد محمد شریف آیا بی بی آرزو بنت محمد عظیم ره خواستی و قبولش کردی؟

آرزو : طرف الطاف دیدم که از خوشحالی بال نداشت که پرواز کنه یعنی اقدر بخاطر نکاح کدن همرای مه خوش است ولی نمیفهمم که چرا بخاطر ای پیوند اقدر زیاد پافشاری داره طرفش سیل داشتم که بلاخره گفت
الطاف : خواستم و قبولش کردم
ملا : خواستی و قبولش کدی؟
الطاف : خواستم و قبولش کدم
آرزو : دوباره از الطاف پرسید که باز هم همی جواب ره داد و مه هنوز هم میلرزیدم ای بار بر علاوه دست پایم جانم هم میلرزید هر چی میکدم ولی کم نمیشد که بلاخره نوبت مه رسید و با گفتن نامم تکان خورده و دلم لرزید
ملا : بی بی آرزو بنت محمد عظیم آیا الطاف ولد محمد شریف را به حیث شوهرت قبول داری؟
آرزو : دو کلمه که با سه بار گفتنش مره به زندان الطاف راهنمایی میکنه که مه نمیخوایم به ای زندان رفته و تا آخر عمر خوده حبس کنم ولی چاره چیست؟؟؟
که ملا دوباره تکرار کده و پرسید
ملا : بچیم جواب بتی آیا الطاف ولد محمد شریف ره به حیث شوهرت قبول داری
آرزو : به طرف پدرم دیدم که طرفم میبینه پیش خود گفتم ببین پدر ببین که دخترت هر چی میکشه از خاطر تو است کاش دوستم داشته و به خواسته هایمه ارزش قایل میبودی او وقت زندگیم طوری دیگری بود...
میخواستم بلند فریاد زده و به همه بگویم که نی نی نییی.....ولی باز هم چاره نبود چون از هر طرف حس میکنم محاصره شدیم و راهی گریز ندارم
ولی به طرف ملا دیده و آهسته گفتم
آرزو : قبول دارم
ملا : قبول داری؟
آرزو : قبول دارم
ملا  : قبول داری؟
آرزو : قبول دارم
و مه با گفتن ای دو کلمه شدم ناموس الطاف و تا آخر عمر در بندش.....
بلاخره الطاف هم به آرزوی خود رسید و کار دل خوده کد ولی مه تا حالی به یک آرزوی دل خود هم نرسیدم یعنی اجازه ندادن که برسم...
همیشه قربانی داده بخاطر خواسته ها و گپهای دیگرا خوده فدا کدم...... نخیر خودم خوده قربانی نکدم بلکه فامیلم مره قربانی کدن
و چقدر بی انصافی شده به حقم اصلاً ده فامیل ما انصاف کجا بود.....
گریه ام گرفته بود سر مه پایین انداختم که ملا دست های خوده بلند کد بخاطر دعا و برای ما آرزوی خوشبختی کد‌
همگی دست های شان بلند بود به غیر مه چون میفهمیدم که خوشبختی بر مه نامده و فعلاً باید بخاطر بدبخت شدنم دعا کنم؟؟؟
بلاخره ملا رفت و پدرم ، کاکا شریف ، امیر ، عمر ، کاکایم و حسام هم همرای ملا رفتن بیرون
مه هم از جایم بلند شدم که مادرم گفت
عزیزه : کجا میری بچیم بشین همینجه حالی پدرت شان پس میاین
آرزو : نی مادر میرم به اتاقم همرای ای لباس اینجه راحت نیستم
بی بی جان : بچیم بشین یک چند دقه  حالی شریف شان بیاین ببینن نیستی بد است بشین جان بی بی خود
آرزو : پیش روی خاله عایشه چیزی گفته نتانستم و آمدم دوباره ده جایم شیشتم ولی ایبار با فاصله که الطاف آهسته گفت
الطاف : تو خو گفتی که سه بار کلمه بلی ره از دهنم نمیشنوی اول که مکث کدی فکر کدم راستی ای کار ره میکنی ولی دیدم که پسان بلبل واری گفتی هههه
آرزو : به طرف دیگرا دیدم که هر کس مصروف قصه کدن بودن و مه به جواب الطاف چیزی نگفته دوباره سر مه پایین کدم و با انگشت‌هایم بازی داشتم و هنوز هم دستهایم میلرزیدن نیمفهمم چرا هیچ آرام نمیشد عصابم خراب شد بیخی

BY نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡


Share with your friend now:
tgoop.com/FreeInternetMaster4/5688

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

But a Telegram statement also said: "Any requests related to political censorship or limiting human rights such as the rights to free speech or assembly are not and will not be considered." Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. Ng Man-ho, a 27-year-old computer technician, was convicted last month of seven counts of incitement charges after he made use of the 100,000-member Chinese-language channel that he runs and manages to post "seditious messages," which had been shut down since August 2020. When choosing the right name for your Telegram channel, use the language of your target audience. The name must sum up the essence of your channel in 1-3 words. If you’re planning to expand your Telegram audience, it makes sense to incorporate keywords into your name. Users are more open to new information on workdays rather than weekends.
from us


Telegram نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓⚡
FROM American