توران میرهادی استاد ادبیات کودک، نویسنده و کارشناس آموزش و پرورش و پایه گذار مجتمع آموزشی تجربی فرهاد، از بنیانگذاران شورای کتاب کودک و بنیانگذار فرهنگنامه کودکان و نوجوانان بود. میرهادی بیش از شصت سال در گستره آموزش و پرورش و فرهنگ و ادبیات کودکان کوشید و در این راه یکی از چهرههای تأثیرگذار سده کنونی ایران بودهاست؛ توران میرهادی در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۸، ابتدا پسرش، کاوه و بعد مادر، پدر و همسرش را از داد. میگفت از مادر آموختهام که غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنم. میرهادی را «مادر ادبیات کودک و نوجوان در ایران» خواندهاند.
@Existentialistt
@Existentialistt
مرگ، یکبار رخ نمیدهد، زیرا همهی ما هر روز چند بار میمیریم. هر بار که با آرزوها علایق و پیـوندهای، خود وداع میکنیم، میمیریم...
📙 #درجستجویزمانازدسترفته
👤 #مارسل_پروست
@Existentialistt
📙 #درجستجویزمانازدسترفته
👤 #مارسل_پروست
@Existentialistt
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، آدمهای معمولیای هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند، وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد، آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربیِ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولاً این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
در قدم بعد، سعی کردم به آنها نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی خودم را دارم.
عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، دستشویی میروم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول، احترام:
حتی جلوی پای یک پسربچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد، راستگویی!
به عقیده من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
👤 #دالتون_ترومبو
@Existentialistt
واقعیت آن است که همه، آدمهای معمولیای هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند، وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد، آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربیِ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولاً این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
در قدم بعد، سعی کردم به آنها نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی خودم را دارم.
عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، دستشویی میروم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول، احترام:
حتی جلوی پای یک پسربچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد، راستگویی!
به عقیده من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
👤 #دالتون_ترومبو
@Existentialistt
Existentialist
https://www.instagram.com/p/CLw8k9ZpZIl/?igshid=npbz0gg4w8cb
غزاله علیزاده، زندگیاش را بدون نوشتن، منقطع و آشفته درک میکرد، برای آنکه آنقدر در نقش نویسندگیاش فرو رفته بود که هویت و وجود خود را جدای از نوشتن نمیدید، او چنان خودش را با نوشتن درآمیخته بود، که دچار خودفریبی یا فراموشی خود شده بود. غزاله علیزاده نویسندهی رمان معروف خانهی ادریسیها سرانجام در سال ۱۳۷۵ خودش را حلقآویز کرد...
.
.
ژان پل سارتر واژهی (mauvais foi) را در توصیف کسی به کار میبَرد که انسانبودگی خویش را از یاد برده است؛ سارتر انسان را موجودی آگاه نسبت به وضعیت خویش میداند و معتقد است که این آگاهی باید به جدایی انسان از تمامی نقشهایش بیانجامد. حال به یک تعریف، میتوانیم افسردگی را نوعی از همهویت شدن یا از یاد بردن خویش بدانیم؛ خطر همهویت شدن برای همیشه در کمین تو نشسته است، هم هویت شدن با کار، خانواده، هنر، احساسات، افکار و... همهویت شدن از آن جهت خطرناک است که آگاهی را از میان برمیدارد؛ اما برای خروج از این وضعیت باید از طریق آگاهی به درکی تازه از خویش برسیم، آگاهی از طریق مشاهده بهدست میآید، اما مشاهدهای که بدون قضاوت و تفسیر است که ادموند هوسرل به آن «اِپوخه» میگوید، اپوخه یعنی چیزی را از نو درک کنیم بطوریکه انگار برای اولین بار است که با آن روبهرو شدهایم. چنین آغاز کن: از هم هویت شدگی بپرهیز، همهی احساسات نهفتهی درونت را مشاهده کن، از غم و اندوه و اشک و لبخند تا دلواپسی و ترس و وحشت، همه را مشاهده کن، اما با آنها یکی نشو، قرار را بر این بگذار که بودن را مشاهده کنی، آنگاه نوعی از آگاهی خالص را دریافت خواهی کرد که وجودت را گسترده میکند.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
.
.
ژان پل سارتر واژهی (mauvais foi) را در توصیف کسی به کار میبَرد که انسانبودگی خویش را از یاد برده است؛ سارتر انسان را موجودی آگاه نسبت به وضعیت خویش میداند و معتقد است که این آگاهی باید به جدایی انسان از تمامی نقشهایش بیانجامد. حال به یک تعریف، میتوانیم افسردگی را نوعی از همهویت شدن یا از یاد بردن خویش بدانیم؛ خطر همهویت شدن برای همیشه در کمین تو نشسته است، هم هویت شدن با کار، خانواده، هنر، احساسات، افکار و... همهویت شدن از آن جهت خطرناک است که آگاهی را از میان برمیدارد؛ اما برای خروج از این وضعیت باید از طریق آگاهی به درکی تازه از خویش برسیم، آگاهی از طریق مشاهده بهدست میآید، اما مشاهدهای که بدون قضاوت و تفسیر است که ادموند هوسرل به آن «اِپوخه» میگوید، اپوخه یعنی چیزی را از نو درک کنیم بطوریکه انگار برای اولین بار است که با آن روبهرو شدهایم. چنین آغاز کن: از هم هویت شدگی بپرهیز، همهی احساسات نهفتهی درونت را مشاهده کن، از غم و اندوه و اشک و لبخند تا دلواپسی و ترس و وحشت، همه را مشاهده کن، اما با آنها یکی نشو، قرار را بر این بگذار که بودن را مشاهده کنی، آنگاه نوعی از آگاهی خالص را دریافت خواهی کرد که وجودت را گسترده میکند.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
معنی کلمات مبهم هر کسی را باید از گوینده پرسید نه از دشمن او...
هرکس را از خودش بپرس.
او را از هیچکس نپرس.
عشق را از عاشق بپرس.
عشق را از قلبم بپرس.
آبی را از رگهایم بپرس.
شاعر را از شعرش بپرس.
من را از صبح پریشانی بپرس.
نگاه مرا از چشمهای خود بپرس.
سوختن را از آتش بپرس.
مرا از ستارهای کمسو نپرس.
مرا از خورشید بپرس.
مرا از فردا بپرس.
مرا از سلجوقی نپرس.
مرا از عرب نپرس.
مرا از دشمن نپرس.
مرا از رفیق و همسایه بپرس.
مرا از تاریخ بپرس.
مرا از مدرسه در باد بپرس.
مرا از جان دادن عشقم بپرس.
مرا از هوای بارانی بپرس.
مرا از جنون عشق، مرا از زنجیر پشت، مرا از عطرم بپرس.
من در دشمن میمیرم، مرا از خاکم بپرس.
مرا از پرندهای که سر جنگ با زمستان دارد، مرا از همان بپرس...
منم...
آن منم...
مرا از خودم بپرس...!
📙 #حسد_بر_زندگی_عینالقضات
👤 #مسعود_کیمیایی
@Existentialistt
هرکس را از خودش بپرس.
او را از هیچکس نپرس.
عشق را از عاشق بپرس.
عشق را از قلبم بپرس.
آبی را از رگهایم بپرس.
شاعر را از شعرش بپرس.
من را از صبح پریشانی بپرس.
نگاه مرا از چشمهای خود بپرس.
سوختن را از آتش بپرس.
مرا از ستارهای کمسو نپرس.
مرا از خورشید بپرس.
مرا از فردا بپرس.
مرا از سلجوقی نپرس.
مرا از عرب نپرس.
مرا از دشمن نپرس.
مرا از رفیق و همسایه بپرس.
مرا از تاریخ بپرس.
مرا از مدرسه در باد بپرس.
مرا از جان دادن عشقم بپرس.
مرا از هوای بارانی بپرس.
مرا از جنون عشق، مرا از زنجیر پشت، مرا از عطرم بپرس.
من در دشمن میمیرم، مرا از خاکم بپرس.
مرا از پرندهای که سر جنگ با زمستان دارد، مرا از همان بپرس...
منم...
آن منم...
مرا از خودم بپرس...!
📙 #حسد_بر_زندگی_عینالقضات
👤 #مسعود_کیمیایی
@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله
در پس هر لجبازی، یک تقاضای ناشنیده یا ناگفته پنهان است...
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
در پس هر لجبازی، یک تقاضای ناشنیده یا ناگفته پنهان است...
متن: #عباس_ناظری
@Existentialistt
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
...
در توصیف این ترانه و اجرای قدرتمند لارا فابین، این عبارت کافکا، حق مطلب را ادا میکند: «همیشه از موسیقی میترسم، چون نمیدانم قرار است مرا به کجا ببرد!» از دیروز مجذوب این اجرای جانان شدهام، امیدوارم لذت ببرید.
@Existentialistt
در توصیف این ترانه و اجرای قدرتمند لارا فابین، این عبارت کافکا، حق مطلب را ادا میکند: «همیشه از موسیقی میترسم، چون نمیدانم قرار است مرا به کجا ببرد!» از دیروز مجذوب این اجرای جانان شدهام، امیدوارم لذت ببرید.
@Existentialistt
از کردههای خود هیچ گریزان نباش و بیسرپرستشان نگذار،
پشیمانی کار پسندیدهای نیست.
#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها
@Existentialistt
پشیمانی کار پسندیدهای نیست.
#فریدریش_نیچه
#غروب_بتها
@Existentialistt
تو راه غلطی را پیش گرفتهای
زندگی چیز باشکوهی است.
حتی اگر عاشق هم نباشی.
حتی اگر لکوموتیوران باشی.
تنها چیزی که توی آن شادی وجود ندارد
این است که مردم شریف باید از یک مشت خوک از یک مشت دزد و ابله فرمان ببرند
ولی زندگی را برای اینها نساختهاند.
بالاخره عمرشان بهسر میآید
درست مثل یک زخم که نمیتواند
روی یک بدن سالم دوام بیاورد...
📕 #انگل
👤 #ماکسیم_گورکی
@Existentialistt
زندگی چیز باشکوهی است.
حتی اگر عاشق هم نباشی.
حتی اگر لکوموتیوران باشی.
تنها چیزی که توی آن شادی وجود ندارد
این است که مردم شریف باید از یک مشت خوک از یک مشت دزد و ابله فرمان ببرند
ولی زندگی را برای اینها نساختهاند.
بالاخره عمرشان بهسر میآید
درست مثل یک زخم که نمیتواند
روی یک بدن سالم دوام بیاورد...
📕 #انگل
👤 #ماکسیم_گورکی
@Existentialistt
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر زندگی و مرگمان را در اینجا و اکنون ترسیم کنیم، هستیمان از خواب و خیالِ سرسام، بیدار خواهد شد، آنگاه درمییابیم: «آنانکه احترام قلبی خود را به مرگ ابراز داشتهاند، گستردهترین نگرش به زندگی را به دست آوردهاند، پس دست به مخاطره زدهاند، عاشق شدهاند، شکست خوردهاند، دیر زمانی را خندیده و گریستهاند، زندگیشان را بیواسطهی عقاید و باورهای کهنه زیستهاند، در واقع پیامد تجربهی نزدیکی به مرگ، شوق خروج از پیلهی افکار و شوق خروج از هرآنچه برایمان آزاردهنده است را درپی دارد.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
مارسل پروست در شاهکار عظیمش، کتاب در جستجوی زمان از دست رفته چنین مینویسد: «همه چیزهای عظیم و مهمی که میشناسیم کار عصبیهاست. همهی مکتبها را آنها بنیان گذاشتهاند و همهی شاهکارها را آنها ساختهاند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همهچیز به بشریت چقدر رنج کشیدهاند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند، به قیمت چه بیخوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است.» خشم را به غم تبدیل نکنید، بگذارید خشم بدون غم و بدون اضطراب و بدون بیقراری، کار خودش را بکند و به یک اثر خلاقانه، یک تصمیم درست و یک انتخاب رهایی بخش تبدیل شود. خشم یک احساس مهم است که انسان را واقف میکند ولی ما کارکرد خشم را از یاد بردهایم و بارها خشم خود را به غم تبدیل کردهایم و اینگونه به ورطهی افسردگی فروغلتیدهایم.
به جای آنکه خشم را به غم تبدیل کنی، از خشم چیزی عظیم و پر هِیمنه بساز تا پیش چشم خویش، ستایش برانگیز شوی.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
به جای آنکه خشم را به غم تبدیل کنی، از خشم چیزی عظیم و پر هِیمنه بساز تا پیش چشم خویش، ستایش برانگیز شوی.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
...
پس از شنیدن این ترانه، عبارتی از مارسل پروست را به یاد آوردم: «در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز میکنیم، تجربه و عقلمان به ما میگویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زندهایم همان اندازه بیاعتنا میشویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را میشنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمیشویم، خطش را میخوانیم و دیگر نمیلرزیم، در خیابان راهمان را کج نمیکنیم تا او را ببینیم، به او بر میخوریم و دست و پا گم نمیکنیم، به او دست مییابیم و از خود بیخود نمیشویم. آنگاه این آگاهی بیتردیدِ آینده، برغم این حس بیاساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه میاندازد...!»
.
.
@existentialistt
پس از شنیدن این ترانه، عبارتی از مارسل پروست را به یاد آوردم: «در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز میکنیم، تجربه و عقلمان به ما میگویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زندهایم همان اندازه بیاعتنا میشویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را میشنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمیشویم، خطش را میخوانیم و دیگر نمیلرزیم، در خیابان راهمان را کج نمیکنیم تا او را ببینیم، به او بر میخوریم و دست و پا گم نمیکنیم، به او دست مییابیم و از خود بیخود نمیشویم. آنگاه این آگاهی بیتردیدِ آینده، برغم این حس بیاساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه میاندازد...!»
.
.
@existentialistt
اروین یالوم در ۹۰ سالگی از مهمترین آموختهاش میگوید، خلاصهی آن همه کتابی که پشت سرش قرار دارد را در یک جمله به ظاهر ساده اما مهم چنین بیان میکند: «هرکاری از دستتان برمیآید برای کمکرسانی به دیگران انجام دهید.» وقتی همین جملهی به ظاهر ساده را از زبان کسی مانند اروین یالوم میشنویم، بیشتر به اهمیت آن پی میبریم؛ یالوم همواره بر «رابطه، عشق، کمکرسانی، عدالت و نیکوکاری» تاکید میکند، زیرا زندگی کردن دشوار است، مُردن نیز. پس بهتر است تا میتوانیم دنیا را به جای بهتری برای زیستن تبدیل بکنیم، هرچقدر حال آدمهای اطرافمان بهتر باشد، حال ما هم بهتر خواهد شد، نیکی و نیکوکاری را گسترش دهیم، عشق را گسترش دهیم، حال خوب را گسترش دهیم، جهان ما نیازمند حال خوب است، به شدت نیازمند حال خوب است.
@existentialistt
@existentialistt
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به زبان سورن کییرکگور: «اگر دائما خود را با نقابهایی که برای دیگران به چهره میزنی بشناسانی، آن لحظه که فرا میرسد و باید نقاب از چهره برداری، پشت آن نقاب دیگر هیچ چیز نیست.» میدانی عزیز! تنها کسانی نقاب بر چهره ندارند که مرگ را به درستی شناختهاند، آنان به خوبی آموختهاند که مواجهه درست با مرگ یعنی: خودت باشی، با خودت باشی، خودت را و استعدادهایت را شکوفا کرده باشی و در بند آبرو و قضاوت دیگران نباشی؛ اینگونه اصالت را یافتهای، اصالت یعنی زیستن بر مبنای نگرشی که به رهایی از اضطراب مرگ منجر شود، همانطور که ویتگنشتاین میگوید: «برای اصیل بودن کافیست که دروغ نگویی، آغاز اصالت خوب همین است که نخواهی چیزی باشی که نیستی...
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
دنیا دیگر ظرافت نمیشناسد، نکتهسنج نیست. آدمها نمیفهمند لحظه نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردن در یک قوطی توسط معشوق در چشم عاشق چقدر میتواند باشکوه، پر هیمنه و زیبا باشد. اما برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پر میکند و چند دهان را میبندد.
دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی، مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی است.
📗 #عقاید_یک_دلقک
👤 #هاینریش_بل
@Existentialistt
دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی، مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی است.
📗 #عقاید_یک_دلقک
👤 #هاینریش_بل
@Existentialistt