tgoop.com/Bekhodnotes/985
Create:
Last Update:
Last Update:
امروز در خبرها دیدم که در سوریه، ظاهرن تخم و ترکههای بنیامیهای که این روزها نیز، همچون پدران امویشان، به ضدایرانی بودن خود نیز بسیار مباهات میکنند، همانهایی که تا دیروز توسط غربیان تروریست خوانده میشدند و حالا به یکباره با به به و چه چه به عنوان جنبش آزادیبخش، قبر ابوالعلا المعری را تخریب کردهاند.
ابوالعلا المعری شاعر، ادیب و فیلسوف نابینای عرب در قرن چهارم و پنجم هجری، هموست که گیاهخوار بود. یاقوت حموی در معجم الادباء درباره او چنین میگوید:
ابوالعلا معری گوشت، شیر و عسل و بیضه مرغ نمیخورد و ذوات لحم نمیآزرد. گفتند چرا گوشت نمیخوری؟ گفت: آنان را نیز جانی است. گفتند تو از خالقشان رحیمتری؟ گفت: مگر علی در خوراک امساک نمیکرد؟ گفتند: پیامبر گوشت نمیخورد؟ ابوالعلا عذر فقر آورد اما چون دینارش دادند، نپذیرفت."
المعری هیچگاه زنی نگرفت و روی سنگ قبرش در مخالفت با فرزندآوری نوشتهای به این مضمون آمده که:
این گناهی بود که پدرم در حق من کرد و من آنرا در حق کسی روا نداشتم".
این روایت منسوب به ناصرخسرو از خروجش از شهر حلب و رسیدن به شهر سرمین یعنی جائیکه المعری ظاهرن رئیس شهر بوده است بسیار جالب توجه است. آنچه در روایت ناصرخسرو از او جالب توجه است مشی زاهدانه و زندگی در فقر اوست، آنهم به رغم اینکه شخص بسیار مال و منالداری بوده است، که چه بسا فقدان بیناییش کار را برای زهدمنشیاش هم هموارتر کرده بوده باشد. در سفرنامهی منسوب به ناصرخسرو چنین آمده است:
"و آب شهر از باران و چاه باشد، در آن مردی بود که ابوالعلاء معری میگفتند. نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر میسازند، مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود. و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کردهای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد. کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."
@BeKhodnotes
BY دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
Share with your friend now:
tgoop.com/Bekhodnotes/985