این روایت ژان شاردن از امنیت میدان شاه یا نقش جهان جالب توجه است. اینکه چگونه فروشندگان بار و کالاهای خود را در میدان در شب رها میکنند و از حفظ امنیت داراییشان خیالشان راحت است، چون از طرفی مجازات دزدی بسیار سنگین است و از طرف دیگر نیز، نگهبان مسئول حفظ امنیت کالاها باید پاسخگوی هرگونه دزدی احتمالی باشد.
مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپیخانهها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!
"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مىشود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنهفروشان، خردهفروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضهكنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مىكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مىكنند، چتر بزرگى كه بر روى پايهاى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مىافرازند، يا پارچهاى پشمين و سياه روى پايهاى تعبيه مىكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گستردهاند پهن مىكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمىبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مىدهند و به هم مىبندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مىدهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مىآورند، روى آن طناب مىبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل مىكنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان مىپوشانند و بىآنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانهشان مىروند. اما بر اثر اين آسانگيرىها هرگز زيانى به ايشان نمىرسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاهبهگاه پاسداران به ميدان سركشى مىكنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مىباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمهشببازان، معركهگيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مىكنند، قصهپردازان، مسألهگوها در ميدان اجتماع مىكنند، و به هنرنمايى مىپردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامىدارند و در آن جمع مىشوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مىرود، و دلخواه خويش را برمىگزيند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)
@BeKhodnotes
مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپیخانهها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!
"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مىشود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنهفروشان، خردهفروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضهكنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مىكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مىكنند، چتر بزرگى كه بر روى پايهاى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مىافرازند، يا پارچهاى پشمين و سياه روى پايهاى تعبيه مىكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گستردهاند پهن مىكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمىبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مىدهند و به هم مىبندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مىدهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مىآورند، روى آن طناب مىبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل مىكنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان مىپوشانند و بىآنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانهشان مىروند. اما بر اثر اين آسانگيرىها هرگز زيانى به ايشان نمىرسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاهبهگاه پاسداران به ميدان سركشى مىكنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مىباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمهشببازان، معركهگيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مىكنند، قصهپردازان، مسألهگوها در ميدان اجتماع مىكنند، و به هنرنمايى مىپردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامىدارند و در آن جمع مىشوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مىرود، و دلخواه خويش را برمىگزيند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)
@BeKhodnotes
"گويند كه معاويه سخت بردبار و حليم بوده است چنانكه روزى مردى جوان بوقت آن كه بار داده بود و همۀ بزرگان در پيش او حاضر بودند درآمد با جامۀ خلق و سلام كرد و در پيش او گستاخ بنشست و گفت «يا اميرالمومنين من امروز بمهمى آمدهام پيش تو، اگر وفا كنى تا بگويم.» معاويه گفت «هر چه ممكن گردد وفا كنم.» گفت: «بدان كه من مردى غريبم و زن ندارم و مادر تو شوى ندارد. او را بزنى بمن ده تا من با زن باشم و او با شوهر و ترا ثواب حاصل آيد.» معاويه گفت «تو مردى جوانى و او زنى پير است چنانكه در همۀ دهان او يك دندان نيست. تو او را بچه رغبت مىكنى؟» گفت «بدان كه شنيدهام كه او ک*نى بزرگ دارد و من ک*ن بزرگ را دوست مىدارم.» معاويه گفت «واللّٰه كه پدرم هم از جهت اين معنى بزنى كرد و بجز از اين هنرى نداشت. وليكن اين سخن با مادر بگويم، اگر رغبت كند هيچ كس بدين دلالگى از من اوليتر نيست.» و هيچ تغيرى در او نيامد و از جاى خويش نشد و همۀ مردمان اقرار دادند كه از او حليمتر نبود." (سیرالملوک/سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، صص. ۶۰-۱۵۹)
نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشارهای به این ماجرا کردهاند یا خیر! ؛)
@BeKhodnotes
نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشارهای به این ماجرا کردهاند یا خیر! ؛)
@BeKhodnotes
"شاه عباس بزرگ اين مسجد بزرگ و باشكوه را در اواخر قرن شانزدهم ميلادى بنا نهاد. ازاينرو مسجد شاه يا مسجد جامع عباسى مىنامند و آن به مثابه كاتدرال Cathedrale ما اروپاييان است. زمينى كه اين مسجد بزرگ روى آن بنا شده كشتزار خربزه، و از آن پيرزنى بوده و به فروختن آن به شاه رضا نمىشده، شاه براى اينكه مانع اين امر خير را از ميان بردارد، نيّت و هدف خود را به چند تن از روحانيان اظهار داشت، و آنان پير زن را چنان از مخالفت با فروختن زمين بيم دادند كه سرانجام رضا داد. مىگويند چون شاه عباس در ساختن مسجد شتاب داشت، و سنگ مرمر به اندازۀ نياز آماده نبود در اين انديشه شد مسجد جامع عتيق را كه بنايى بسيار محكم و زيبا و باشكوه است، و از مسجد شاه بزرگتر مىباشد خراب كند، و سنگهاى مرمر و ديگر مصالح آن را در ساختن مسجد به كار برد، اما پيش از آنكه اين نقشه به مرحلۀ عمل درآيد جمعى از ملايان خود را در پاى شاه افگندند و متضرعانه به او گفتند: بىگمان اعليحضرت بر اين آرزو و اميدند كه مسجدى كه مىخواهند بنا كنند نه تنها سالها و قرنها همچنان پايدار و بر دوام بماند؛ آيا باور نمىكنند بسا باشد پادشاهان آينده نيز بخواهند مسجدى بسازند، و براى اينكه زودتر به هدف خود برسند از شما سرمشق بگيرند و مسجدى را كه نياكانشان بنا كردهاند، و باشد كه قرنها همچنان پايدار بماند، ويران سازند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۳۶-۱۴۳۵)
ژان شاردن در اینجا به نکته بسیار جالب و مهمی اشاره میکند. در صورت صدق اين گفتههای وی، نقش روحانیون آن دوره در بنای مسجد شاه عباس و حفظ بنای مسجد جامع عتیق بسیار مهم بوده است. استدلال جالبی را نیز در برحذر داشتن شاه عباس از تخریب مسجد جامع عتیق مطرح کردهاند!
@BeKhodnotes
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۳۶-۱۴۳۵)
ژان شاردن در اینجا به نکته بسیار جالب و مهمی اشاره میکند. در صورت صدق اين گفتههای وی، نقش روحانیون آن دوره در بنای مسجد شاه عباس و حفظ بنای مسجد جامع عتیق بسیار مهم بوده است. استدلال جالبی را نیز در برحذر داشتن شاه عباس از تخریب مسجد جامع عتیق مطرح کردهاند!
@BeKhodnotes
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
بریدهای از تاریخ زبان فارسی
هفتم اسفند ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نوشتار کوتاه زیر بهری است از تاریخ زبان فارسی در نخستین دهههای پس از ساسانیان:
با افتادن دولت پارسیان ایران در سال ۳۱ هجری و تسلط تازیان بر ایران زبان فارسی به اجبار به گوشه فراموشی رانده شد. فرمانروایان تازی کتابها و علوم ایرانیان را زاید دانسته و نابودکردنش را در دستور کار قرار دادند. عربی، زبان رسمی ایران شد و گفتن و نوشتن به فارسی سخت قدغن و متخلفان محکوم به اعدام میشدند.
مامون خلیفه عباسی که از مادر ایرانی بود، روز پایان رمضان به شاعران عربزبان پاداش میداد. سالی در آن روز جوانی قصیدهای پارسی برایش خواند و در پایان به جای آن که پاداش بگیرد به فرمان مامون آن جوان فارسیگو را در همان مجلس گردن زدند.
قتیبه، سرکرده تازیان در اشغال خوارزم، دانشمندان ایرانی را اعدام کرد و کتابهای فارسی را سوزاند تا چنان شد که مردم پراکنده شدند و زبان فارسی از آن سرزمین برافتاد.
معاویه چون از کتابخانه فارسها در نینوا آگاه شد دستور داد آن را آتش زدند.
عبدالله طاهر، والی خراسان، فرمان داد هر زرتشتی باید یک من کتاب فارسی بیاورد. پس هر چه کتاب آوردند همه را بسوخت.
والی تازیان در هرات کتابخانه بزرگ آن شهر را آتش زد.
- تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان.
برچیده از ص ۳۴۵ و ۳۵۶.
رشید شهمردان.
تهران. راستی. ۱۳۶۰.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
بریدهای از تاریخ زبان فارسی
هفتم اسفند ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نوشتار کوتاه زیر بهری است از تاریخ زبان فارسی در نخستین دهههای پس از ساسانیان:
با افتادن دولت پارسیان ایران در سال ۳۱ هجری و تسلط تازیان بر ایران زبان فارسی به اجبار به گوشه فراموشی رانده شد. فرمانروایان تازی کتابها و علوم ایرانیان را زاید دانسته و نابودکردنش را در دستور کار قرار دادند. عربی، زبان رسمی ایران شد و گفتن و نوشتن به فارسی سخت قدغن و متخلفان محکوم به اعدام میشدند.
مامون خلیفه عباسی که از مادر ایرانی بود، روز پایان رمضان به شاعران عربزبان پاداش میداد. سالی در آن روز جوانی قصیدهای پارسی برایش خواند و در پایان به جای آن که پاداش بگیرد به فرمان مامون آن جوان فارسیگو را در همان مجلس گردن زدند.
قتیبه، سرکرده تازیان در اشغال خوارزم، دانشمندان ایرانی را اعدام کرد و کتابهای فارسی را سوزاند تا چنان شد که مردم پراکنده شدند و زبان فارسی از آن سرزمین برافتاد.
معاویه چون از کتابخانه فارسها در نینوا آگاه شد دستور داد آن را آتش زدند.
عبدالله طاهر، والی خراسان، فرمان داد هر زرتشتی باید یک من کتاب فارسی بیاورد. پس هر چه کتاب آوردند همه را بسوخت.
والی تازیان در هرات کتابخانه بزرگ آن شهر را آتش زد.
- تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان.
برچیده از ص ۳۴۵ و ۳۵۶.
رشید شهمردان.
تهران. راستی. ۱۳۶۰.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
نوروز در دربار صفوی
"چنان كه پيش از اين گذشت فرا رسيدن نوروز در پايتخت و شهرهاى بزرگى كه توپ وجود دارد با شليك سه تير توپ اعلام مىگردد.
منجمان يكى دو ساعت پيش از حلول سال جديد در حالى كه لباس نو بر تن آراستهاند، در كاخ سلطنتى، و در شهرها در سراى حكام گرد مىآيند، به پشت بام يا مهتابى مىروند، اصطرلاب خود را به دست مىگيرند، در آن مىنگرند، و همينكه آفتاب به برج حمل درآمد با دست علامت مىدهند كه توپچيان تيراندازى كنند. و طبّالان و نقّارهچيان به نواختن طبل و سرنا و نقاره و نى بپردازند و بدين گونه همۀ افراد به شادى و طرب مىپردازند.
در اصفهان - پايتخت - در روزهايى كه جشن نوروز ادامه دارد برابر كاخ شاهنشاه مراسم چراغانى و آتشبازى و ترانهخوانى و پايكوبى و دستافشانى و نمايشهاى كمدى برگزار مىشود، و مردم در مدّت هشت روز ايّام عيد روزگار به خوشى و خرّمى مىگذرانند.مردم با ذوق به مناسبتهاى متفاوت اسامى ديگر روى روز اوّل سال نهادهاند از جملۀ آنهاست «عيد جامۀ نو» زيرا طبق سنتى كه از قديم به جا مانده همه مردمان از دارا و بىچيز روزهاى عيد بايد لباس نو و تميز بر تن داشته باشند؛ حتى افراد دولتمند هر روز جامۀ نو ديگر مىپوشند.
در روزهاى عيد نوروز شكوه و عظمت و جلال دربار بيش از روزهاى ديگر نمايان مىگردد، زيرا در آن روزها گرانبهاترين نشانهاى خويش را زيب پيكر مىكنند، همچنين عامۀ مردم در تمام مدّتى كه جشن جريان دارد براى تفريح خاطر به گردش باغ و بستانهاى بيرون شهر يا تفرج در صحرا مىروند.
در روزهاى عيد بزرگان به زيردستان و سالخوردگان به خردسالان عيدى مىدهند.
ايرانيان بر اين باورند كه تخممرغ مايۀ پيدايى و تكوين حيات و موجودات مىباشد، ازاينرو تخممرغهاى زيادى به نقشها و رنگهاى شاد و زيبا رنگ مىكنند، و به هم هديه مىدهند. برخى از اين تخممرغها چنان منقش شدهاند كه هر كدام سه دوكا بها يافتهاند. پادشاهان هر سال پانصد تخم مرغ را كه هر كدام با آبطلا زرنگار شده و بر روى هريك چهار صورت به شيوۀ مينياتور نقش شده در سينىهاى طلا مىنهند و براى زنان خود مىفرستند.
آسان حساب و باور نمىتوان كرد در مدّتى كه جشن نوروز ادامه دارد چه مقدار تخممرغ تهيّه و رنگآميزى و مبادله مىشود. پس از حلول سال نو بزرگان و اعيان در حالى كه تاج كوچكى بر سر نهادهاند براى گفتن مباركباد و تهنيت به حضور شاهنشاه شرفياب مىشوند، و هريك تحفهاى لايق و شاهوار كه مىتواند جواهر، پارچههاى گرانبها، عطرهاى خوشبو يا چيزهاى كمياب باشد تقديم مىكند. بيشتر آنان طلا به حضور مىآورند و نثار مىكنند و چنين مىگويند كه در سراسر گيتى چيزى كه در خور نگهدارى در خزانۀ پادشاه باشد، وجود ندارد؛ و معمولا هر كدام مقدار پانصد تا چهار هزار دوكا تقديم مىكند.
حاكمان و بزرگان ايالات و ولايات نيز به نسبت موقع و مقام و توانايى مادّى خويش تحف و هدايايى به پيشگاه شاه مىفرستند و به وسايلى تبريك و تهنيت مىگويند. هيچكس از بزرگان و صاحبان مقام انجام دادن اين مراسم را فراموش نمىكند، و معمولا ارزش اين هديهها در تعيين مقام و منصب كسانى كه آنها را تقديم كرده است بسيار مؤثر است. بدين گونه در روزهايى كه جشن نوروز برقرار است خزانۀ پادشاه معمور مىگردد. وى بخشى از اين هدايا را به اندرون سراى سلطنت مىبرد و ميان زنان و فرزندان خود، همچنين به اعضاى اندرون قسمت مىكند.شاه در تمام مدّت عيد، هر روز از ساعت ده تا يك ساعت بعد از ظهر به پذيرايى درباريان و بزرگان و اعيان مىنشيند، و از آن پس به اندرون مىرود. بزرگان نيز در سراى خود را به روى ديداركنندگان مىگشايند و از آنان به گرمى پذيرايى مىكنند. در روزهاى عيد فرودستان به بزرگان هدايايى تقديم مىكنند؛ چه اين رسم مردمان مشرق زمين است كه در روزهاى آغاز سال نو فقيران به دولتمندان و كوچكان به بزرگان چيزى تقديم مىكنند و هميشه اين رسم رعايت مىشود.مؤمنان و زاهدان و خداترسان غالب ساعات روز عيد را در خانۀ خود به خواندن دعا و ورد و ذكر مىگذرانند. صبحگاه روز عيد غسل، جامۀ تميز بر تن مىكنند، از همبسترى با زن مىپرهيزند، نماز واجب و مستحب به جاى مىآورند؛ قرآن و كتابهاى مذهبى مىخوانند، و نيّت و آرزو مىكنند كه از بركت قرآن و ديگر كتابهاى دينى تمام ايّام سال را به تندرستى و خرّمى به سر ببرند.برخى از مردمان ديگر كه فكر و ذكرشان جمعآورى مال است، به سخن ديگر اهل دنيا و بهرهيابى از نعمتهاى آن مىباشند ايّام عيد را به عيش و طرب و سرمستى و خوشگذرانى مىسپرند و بر اين اعتقادند كه بايد روزهاى اوّل سال را به بىخبرى و شادى و سرور بگذرانند تا باقى روزهاى سال قرين آسايش و تندرستى و شادكامى باشند."
(سفرنامه شاردن، جلد اول، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، صص. ۵۳-۴۵۱)
@BeKhodnotes
"چنان كه پيش از اين گذشت فرا رسيدن نوروز در پايتخت و شهرهاى بزرگى كه توپ وجود دارد با شليك سه تير توپ اعلام مىگردد.
منجمان يكى دو ساعت پيش از حلول سال جديد در حالى كه لباس نو بر تن آراستهاند، در كاخ سلطنتى، و در شهرها در سراى حكام گرد مىآيند، به پشت بام يا مهتابى مىروند، اصطرلاب خود را به دست مىگيرند، در آن مىنگرند، و همينكه آفتاب به برج حمل درآمد با دست علامت مىدهند كه توپچيان تيراندازى كنند. و طبّالان و نقّارهچيان به نواختن طبل و سرنا و نقاره و نى بپردازند و بدين گونه همۀ افراد به شادى و طرب مىپردازند.
در اصفهان - پايتخت - در روزهايى كه جشن نوروز ادامه دارد برابر كاخ شاهنشاه مراسم چراغانى و آتشبازى و ترانهخوانى و پايكوبى و دستافشانى و نمايشهاى كمدى برگزار مىشود، و مردم در مدّت هشت روز ايّام عيد روزگار به خوشى و خرّمى مىگذرانند.مردم با ذوق به مناسبتهاى متفاوت اسامى ديگر روى روز اوّل سال نهادهاند از جملۀ آنهاست «عيد جامۀ نو» زيرا طبق سنتى كه از قديم به جا مانده همه مردمان از دارا و بىچيز روزهاى عيد بايد لباس نو و تميز بر تن داشته باشند؛ حتى افراد دولتمند هر روز جامۀ نو ديگر مىپوشند.
در روزهاى عيد نوروز شكوه و عظمت و جلال دربار بيش از روزهاى ديگر نمايان مىگردد، زيرا در آن روزها گرانبهاترين نشانهاى خويش را زيب پيكر مىكنند، همچنين عامۀ مردم در تمام مدّتى كه جشن جريان دارد براى تفريح خاطر به گردش باغ و بستانهاى بيرون شهر يا تفرج در صحرا مىروند.
در روزهاى عيد بزرگان به زيردستان و سالخوردگان به خردسالان عيدى مىدهند.
ايرانيان بر اين باورند كه تخممرغ مايۀ پيدايى و تكوين حيات و موجودات مىباشد، ازاينرو تخممرغهاى زيادى به نقشها و رنگهاى شاد و زيبا رنگ مىكنند، و به هم هديه مىدهند. برخى از اين تخممرغها چنان منقش شدهاند كه هر كدام سه دوكا بها يافتهاند. پادشاهان هر سال پانصد تخم مرغ را كه هر كدام با آبطلا زرنگار شده و بر روى هريك چهار صورت به شيوۀ مينياتور نقش شده در سينىهاى طلا مىنهند و براى زنان خود مىفرستند.
آسان حساب و باور نمىتوان كرد در مدّتى كه جشن نوروز ادامه دارد چه مقدار تخممرغ تهيّه و رنگآميزى و مبادله مىشود. پس از حلول سال نو بزرگان و اعيان در حالى كه تاج كوچكى بر سر نهادهاند براى گفتن مباركباد و تهنيت به حضور شاهنشاه شرفياب مىشوند، و هريك تحفهاى لايق و شاهوار كه مىتواند جواهر، پارچههاى گرانبها، عطرهاى خوشبو يا چيزهاى كمياب باشد تقديم مىكند. بيشتر آنان طلا به حضور مىآورند و نثار مىكنند و چنين مىگويند كه در سراسر گيتى چيزى كه در خور نگهدارى در خزانۀ پادشاه باشد، وجود ندارد؛ و معمولا هر كدام مقدار پانصد تا چهار هزار دوكا تقديم مىكند.
حاكمان و بزرگان ايالات و ولايات نيز به نسبت موقع و مقام و توانايى مادّى خويش تحف و هدايايى به پيشگاه شاه مىفرستند و به وسايلى تبريك و تهنيت مىگويند. هيچكس از بزرگان و صاحبان مقام انجام دادن اين مراسم را فراموش نمىكند، و معمولا ارزش اين هديهها در تعيين مقام و منصب كسانى كه آنها را تقديم كرده است بسيار مؤثر است. بدين گونه در روزهايى كه جشن نوروز برقرار است خزانۀ پادشاه معمور مىگردد. وى بخشى از اين هدايا را به اندرون سراى سلطنت مىبرد و ميان زنان و فرزندان خود، همچنين به اعضاى اندرون قسمت مىكند.شاه در تمام مدّت عيد، هر روز از ساعت ده تا يك ساعت بعد از ظهر به پذيرايى درباريان و بزرگان و اعيان مىنشيند، و از آن پس به اندرون مىرود. بزرگان نيز در سراى خود را به روى ديداركنندگان مىگشايند و از آنان به گرمى پذيرايى مىكنند. در روزهاى عيد فرودستان به بزرگان هدايايى تقديم مىكنند؛ چه اين رسم مردمان مشرق زمين است كه در روزهاى آغاز سال نو فقيران به دولتمندان و كوچكان به بزرگان چيزى تقديم مىكنند و هميشه اين رسم رعايت مىشود.مؤمنان و زاهدان و خداترسان غالب ساعات روز عيد را در خانۀ خود به خواندن دعا و ورد و ذكر مىگذرانند. صبحگاه روز عيد غسل، جامۀ تميز بر تن مىكنند، از همبسترى با زن مىپرهيزند، نماز واجب و مستحب به جاى مىآورند؛ قرآن و كتابهاى مذهبى مىخوانند، و نيّت و آرزو مىكنند كه از بركت قرآن و ديگر كتابهاى دينى تمام ايّام سال را به تندرستى و خرّمى به سر ببرند.برخى از مردمان ديگر كه فكر و ذكرشان جمعآورى مال است، به سخن ديگر اهل دنيا و بهرهيابى از نعمتهاى آن مىباشند ايّام عيد را به عيش و طرب و سرمستى و خوشگذرانى مىسپرند و بر اين اعتقادند كه بايد روزهاى اوّل سال را به بىخبرى و شادى و سرور بگذرانند تا باقى روزهاى سال قرين آسايش و تندرستى و شادكامى باشند."
(سفرنامه شاردن، جلد اول، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، صص. ۵۳-۴۵۱)
@BeKhodnotes
Forwarded from مصطفی ملکیان MalekianMedia
📚 کتابهای معرفیشدهی استاد ملکیان به مناسبتِ نوروزِ ۱۴۰۴
[۴ کتابِ فارسی و ۲ کتابِ انگلیسی]
1⃣ مکتوباتِ رواقی؛ گزیدهی نامههای سِنِکا
2⃣ سفرِ معنوی؛ در جستجوی معنای زندگی
3⃣ شادکامی؛ درسهایی از یک علمِ جدید
4⃣ فلسفهی قارهای و معنای زندگی
5⃣ Clinician's guide to spirituality
[راهنمای روانشناسانِ بالینی به معنویت]
6⃣ The Restoration of Albert Schweitzer's Ethical Vision
[احیای بینشِ اخلاقیِ آلبرت شوایتزر]
🆔 @MalekianMedia
[۴ کتابِ فارسی و ۲ کتابِ انگلیسی]
1⃣ مکتوباتِ رواقی؛ گزیدهی نامههای سِنِکا
2⃣ سفرِ معنوی؛ در جستجوی معنای زندگی
3⃣ شادکامی؛ درسهایی از یک علمِ جدید
4⃣ فلسفهی قارهای و معنای زندگی
5⃣ Clinician's guide to spirituality
[راهنمای روانشناسانِ بالینی به معنویت]
6⃣ The Restoration of Albert Schweitzer's Ethical Vision
[احیای بینشِ اخلاقیِ آلبرت شوایتزر]
🆔 @MalekianMedia
Forwarded from مصطفی ملکیان MalekianMedia
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا، رسالهای دارد با عنوان في السياسة المنزلية، یا در مدیریت امور مربوط به خانه. عنوان فصل چهارم این رساله کوچک، که احتمالن در سنین جوانی وی هم نگاشته شده است عبارتست از: در چگونگی مدیریت مرد همسرش را.
نکات موجود در این رساله البته احتمالن به مذاق خیلی از افراد با گرایشات فمینیستی خوش نمیآید. اما به گمان من، نکات مهم و جالب توجهی در آن نهفته است، خصوصن درباره زنانگی و مردانگی مسموم.
ابنسینا البته، ظاهرن هیچگاه خود همسری اختیار نکرد و فرزندی هم نداشت، یا دستکم نشانهای از اینکه او همسری داشت و فرزندی وجود ندارد! والله اعلم!
ترجمه فصل چهارم این رساله را در اینجا میآورم که خود آنرا به فارسی برگرداندم. البته متن عربی رساله متن ثقیل و دشواری بود و در مواردی ترجمه، ترجمهای آزاد و نقل به مضمون است. پیشاپیش پوزش از هرگونه کوتاهی در ترجمه!
"در چگونگی مدیریت مرد همسرش را
همانا زن صالح شریک مرد خود در خانهاش و قیم او در مالش، و جانشینش در سفرش (و امین او در تربیت فرزندانش) است. و برترین زنان، عاقل، دیندار، باهوش، مهربان، زایا، و نه زبان دراز، مطیع، پنددهندهای خیرخواه، رازدار، با طمانینه در حضور او، باوقار و باشکوه، در خدمت همسرش، ارتقا دهنده مدیریت او، قدردان، و تسکین دهنده ناراحتیهای او با اخلاق نیکویش و تسلی دهنده نگرانیهای او با تحمل و مداراهایش. و سه چیز است در مجموع برای مرد برای سیاست کردن و مدیریت همسرش: هیبت و اقتدار زیاد، بخشش تمام و توجه خاطر به امور مهم.
اما هیبت و اقتدار آن است که اگر زن مردش را بزرگ نشمارد او را خوار و خفیف خواهد داشت و چون خوارش دارد به اوامرش گوش نمیکند و به نهی هایش توجهی نخواهد داشت. اما تنها به این بسنده نکرده تا اینکه او را مقهور خود سازد، و خود را آمر و مرد را مامور، و خود را ناهی و مرد را نهیشونده و خود را مدیر و مرد را مدبر سازد. و این قلب و جابجایی نقشهاست. و وای بر مردی که اسباب تمرد و طغیان زنش را برای خود فراهم سازد. و بدینگونه کوتهنظری و سوءمدیریت را برای خود به ارمغان آورده و با بیراهه رفتنش به سوی چه ننگ و ویرانی و تباهییی او را میکشاند! (۲۵۰)
پس هیبت و اقتدار مرد ستون اصلی در مدیریت او از اهل و عیالش است و چیزی است که هر خلل و شکافی را پوشش میدهد و هر نقصی را رفع میکند و هر فقدانی را جبران میکند و هیچ چیزی جای آنرا نمیگیرد و بدون آن کار بین مرد و اهل و عیالش سامان نمییابد. و هیبت و اقتدار زن [نسبت به همسرش] چیزی نیست جز بزرگداشت مردش، و صیانت از دین و آبرویش، و اذعان و اعتماد به وعده و وعیدش.
اما کرامت و بزرگی مرد نسبت به اهل و عیالش: از منافع آن این است که زن آزاده و بزرگداشته شده، هرگاه کرامت و بزرگی همسرش بر او اثبات شود، آرزوی تداوم و حفاظت از آن، و ترس از از دست رفتنش او را بسوی افعال زیبایی سوق میدهد که مرد بسختی میتوانست از طرق دیگر آنها را بدست آورد، مگر با تلاش و هزینه بسیار. زیرا هرچه زن بیشتر بزرگداشته شود، همسر خود را نیز بیشتر بزرگ خواهد داشت.
و مرد اهل و عیالش را به سه شکل بزرگ میدارد: با تحسین ظاهرش، و شدت حجابش، و خودداری از برانگیختن حسادتش.
اما اشتغال خاطر به امور مهم عبارتست از اینکه زن به سیاست و مدیریت فرزندانش و خدمهاش مشغول گردد و نظارت بر حریم خصوصی. زیرا وقتی زنی از این وظایف خود غفلت میکند و بیکار میماند، تنها دلمشغولی او عبارت میگردد از خود را آراستن برای جلب توجه مردان، و افسون خود را به رخ کشیدن. در اینصورت به چیزی جز افزایش چنین خودنمایی نمیاندیشد. چنین چیزی زن را به سوی کوچک شمردن بزرگی و کرامت مرد و ناچیز انگاشتن تلاشهایش سوق داده و نسبت به جمله نیکیهای او ناسپاس میسازد. (۲۵۱)"
(في السياسة المنزلية، صص. ۵۱-۲۵۰)
@BeKhodnotes
نکات موجود در این رساله البته احتمالن به مذاق خیلی از افراد با گرایشات فمینیستی خوش نمیآید. اما به گمان من، نکات مهم و جالب توجهی در آن نهفته است، خصوصن درباره زنانگی و مردانگی مسموم.
ابنسینا البته، ظاهرن هیچگاه خود همسری اختیار نکرد و فرزندی هم نداشت، یا دستکم نشانهای از اینکه او همسری داشت و فرزندی وجود ندارد! والله اعلم!
ترجمه فصل چهارم این رساله را در اینجا میآورم که خود آنرا به فارسی برگرداندم. البته متن عربی رساله متن ثقیل و دشواری بود و در مواردی ترجمه، ترجمهای آزاد و نقل به مضمون است. پیشاپیش پوزش از هرگونه کوتاهی در ترجمه!
"در چگونگی مدیریت مرد همسرش را
همانا زن صالح شریک مرد خود در خانهاش و قیم او در مالش، و جانشینش در سفرش (و امین او در تربیت فرزندانش) است. و برترین زنان، عاقل، دیندار، باهوش، مهربان، زایا، و نه زبان دراز، مطیع، پنددهندهای خیرخواه، رازدار، با طمانینه در حضور او، باوقار و باشکوه، در خدمت همسرش، ارتقا دهنده مدیریت او، قدردان، و تسکین دهنده ناراحتیهای او با اخلاق نیکویش و تسلی دهنده نگرانیهای او با تحمل و مداراهایش. و سه چیز است در مجموع برای مرد برای سیاست کردن و مدیریت همسرش: هیبت و اقتدار زیاد، بخشش تمام و توجه خاطر به امور مهم.
اما هیبت و اقتدار آن است که اگر زن مردش را بزرگ نشمارد او را خوار و خفیف خواهد داشت و چون خوارش دارد به اوامرش گوش نمیکند و به نهی هایش توجهی نخواهد داشت. اما تنها به این بسنده نکرده تا اینکه او را مقهور خود سازد، و خود را آمر و مرد را مامور، و خود را ناهی و مرد را نهیشونده و خود را مدیر و مرد را مدبر سازد. و این قلب و جابجایی نقشهاست. و وای بر مردی که اسباب تمرد و طغیان زنش را برای خود فراهم سازد. و بدینگونه کوتهنظری و سوءمدیریت را برای خود به ارمغان آورده و با بیراهه رفتنش به سوی چه ننگ و ویرانی و تباهییی او را میکشاند! (۲۵۰)
پس هیبت و اقتدار مرد ستون اصلی در مدیریت او از اهل و عیالش است و چیزی است که هر خلل و شکافی را پوشش میدهد و هر نقصی را رفع میکند و هر فقدانی را جبران میکند و هیچ چیزی جای آنرا نمیگیرد و بدون آن کار بین مرد و اهل و عیالش سامان نمییابد. و هیبت و اقتدار زن [نسبت به همسرش] چیزی نیست جز بزرگداشت مردش، و صیانت از دین و آبرویش، و اذعان و اعتماد به وعده و وعیدش.
اما کرامت و بزرگی مرد نسبت به اهل و عیالش: از منافع آن این است که زن آزاده و بزرگداشته شده، هرگاه کرامت و بزرگی همسرش بر او اثبات شود، آرزوی تداوم و حفاظت از آن، و ترس از از دست رفتنش او را بسوی افعال زیبایی سوق میدهد که مرد بسختی میتوانست از طرق دیگر آنها را بدست آورد، مگر با تلاش و هزینه بسیار. زیرا هرچه زن بیشتر بزرگداشته شود، همسر خود را نیز بیشتر بزرگ خواهد داشت.
و مرد اهل و عیالش را به سه شکل بزرگ میدارد: با تحسین ظاهرش، و شدت حجابش، و خودداری از برانگیختن حسادتش.
اما اشتغال خاطر به امور مهم عبارتست از اینکه زن به سیاست و مدیریت فرزندانش و خدمهاش مشغول گردد و نظارت بر حریم خصوصی. زیرا وقتی زنی از این وظایف خود غفلت میکند و بیکار میماند، تنها دلمشغولی او عبارت میگردد از خود را آراستن برای جلب توجه مردان، و افسون خود را به رخ کشیدن. در اینصورت به چیزی جز افزایش چنین خودنمایی نمیاندیشد. چنین چیزی زن را به سوی کوچک شمردن بزرگی و کرامت مرد و ناچیز انگاشتن تلاشهایش سوق داده و نسبت به جمله نیکیهای او ناسپاس میسازد. (۲۵۱)"
(في السياسة المنزلية، صص. ۵۱-۲۵۰)
@BeKhodnotes
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
Photo
این مقاله کوتاه هم به معرفی پایان نامه دکتری بنده با عنوان The moral status of animals in Islamic philosophy: a comparative and critical study [جایگاه اخلاقی حیوانات در فلسفه اسلامی: مطالعهای تطبیقی و انتقادی] میپردازد که به تازگی در مجله Trace به چاپ رسیده است. مقاله به صورت آزاد (open access) قابل دریافت و مطالعه است:
https://trace.journal.fi/article/view/148810
@BeKhodnotes
https://trace.journal.fi/article/view/148810
@BeKhodnotes
دنیای بیوفا سربسر آزار موری نیرزد
شیخ نجمالدین رازی در اثر گرانسنگ خود با عنوان مرصاد العباد، درباره بیوفایی دنیا با نثر مسجع و به غایت زیبای خود چنین میگوید:
"پادشاه خردمند صاحب سعادت موید از حضرت جلت آن است که بنور فراست شاهانه نظر کند اندر احوال زمانه که این گنده پیر غدّار و این بیوفای مکار از ابتدای عهد فلک دوّار تا انتهای کار روزگار، چندین هزار بُرنای چون نگار و جوان چون نوبهار را شوهر گرفت و بیک دست هریک را بهزاران نشاط و ناز در برمیکشد و بدیگر دست خنجر قهرباز برمیکشد. کدامین سر بر بالین خود یافت که نبرید؟ کدام شکم پر کرد که ندرید؟ آنک او را بشناخت گفت:
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
اگر نوکیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری
قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد
اگر تو خود نهای جز جان چنان بستانم از تو دل
که یک چشمت همی گرید دگر چشمت همی خندد
کدام دوست را بخواند که نه بدر دشمنی بیرون راند؟ کدام عزیز را بنواخت که نه بمذلتش بگداخت؟ کدام بیچاره را امیر کرد که نه عاقبتش اسیر کرد؟ کرا در مملکت وزیر گردانید که نه چون مملکتش زبر و زیر گردانید؟ کرا بشهریاری بر تخت شاهی نشاند که نه چون تخته شطرنجش با شاه برافشاند؟
تا چون بدیده اعتبار بدعهدی دنیای ناپایدار و بیوفایی سپهر مکار مشاهده کند به رِسَن غرور او فراچاه نشود و بزخارف [زینت] جاه و مال و تنعم دو روزه فانی گمره نگردد. و یقین شناسد که چون با دیگران وفا نکرد با او هم نکند. پس بر خود و بر خلق خدای از بهر جهان عاریتی ستم نکند که دنیای بیوفا سربسر آزار موری نیرزد چرا عاقل از بهر او آزار خدای و خلق بورزد." (مرصاد العباد، تصحیح محمدامین ریاحی، صص. ۴۴-۴۴۲)
@BeKhodnotes
شیخ نجمالدین رازی در اثر گرانسنگ خود با عنوان مرصاد العباد، درباره بیوفایی دنیا با نثر مسجع و به غایت زیبای خود چنین میگوید:
"پادشاه خردمند صاحب سعادت موید از حضرت جلت آن است که بنور فراست شاهانه نظر کند اندر احوال زمانه که این گنده پیر غدّار و این بیوفای مکار از ابتدای عهد فلک دوّار تا انتهای کار روزگار، چندین هزار بُرنای چون نگار و جوان چون نوبهار را شوهر گرفت و بیک دست هریک را بهزاران نشاط و ناز در برمیکشد و بدیگر دست خنجر قهرباز برمیکشد. کدامین سر بر بالین خود یافت که نبرید؟ کدام شکم پر کرد که ندرید؟ آنک او را بشناخت گفت:
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
اگر نوکیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری
قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد
اگر تو خود نهای جز جان چنان بستانم از تو دل
که یک چشمت همی گرید دگر چشمت همی خندد
کدام دوست را بخواند که نه بدر دشمنی بیرون راند؟ کدام عزیز را بنواخت که نه بمذلتش بگداخت؟ کدام بیچاره را امیر کرد که نه عاقبتش اسیر کرد؟ کرا در مملکت وزیر گردانید که نه چون مملکتش زبر و زیر گردانید؟ کرا بشهریاری بر تخت شاهی نشاند که نه چون تخته شطرنجش با شاه برافشاند؟
تا چون بدیده اعتبار بدعهدی دنیای ناپایدار و بیوفایی سپهر مکار مشاهده کند به رِسَن غرور او فراچاه نشود و بزخارف [زینت] جاه و مال و تنعم دو روزه فانی گمره نگردد. و یقین شناسد که چون با دیگران وفا نکرد با او هم نکند. پس بر خود و بر خلق خدای از بهر جهان عاریتی ستم نکند که دنیای بیوفا سربسر آزار موری نیرزد چرا عاقل از بهر او آزار خدای و خلق بورزد." (مرصاد العباد، تصحیح محمدامین ریاحی، صص. ۴۴-۴۴۲)
@BeKhodnotes
روایت اسرار التوحید در سرنوشت خواجه نظام الملک طوسی
نظام الملک رحمةاللّه علیه خانقاهی کرده بود در سپاهان [اصفهان] و امیر سید محمد را کی علوی بود و فاضل بخادمی خانقاه نصب فرمود و عادت چنان بودی کی هر سال از جملۀ اطراف علما و سادات متصوفه و ارباب ادرارات در آن خانقاه جمع میآمدندی و چون ماه رجب در آمدی نظام الملک این سید محمد را گفتی تا حاجات یک یک را عرضه میکردی و او هر یکی را آنچ لایق بودی از عطا و صله و ادرار [مستمری] میفرمودی تا همگنان مقضی الحوائج بخانۀ خود رسیده بودندی و بدعاء خیر مشغول گشته. یک سال ماه رجب درآمد و هیچ کس را مقصود برنیامد، و ماه شعبان تمام شد کی نظام الملک حاجت هیچ کس روا نکرد، و ماه رمضان آمد و کسی را هیچ ازین جمع طلب نکرد. جمع بیکبار درگفت و گوی آمدند کی نظام الملک را ملالتی پدید آمد و جمعی میگفتند کی مگر کسی در حقّ ما تخلیطی کرده است. چون ماه رمضان بآخر رسید و ماه شوال بدیدند آن شب نظام الملک کس فرستاد و سید محمد را گفت چون از سفره فارغ شوی ده کس را از بزرگان متصوفه و ایمه به نزدیک ما حاضر گردان. سید محمد گفت چون از سفره فارغ شدم ده کس از مشایخ برداشتم و نماز خفتن بخدمت نظام الملک رفتم متفکر تا چه خواهد بود. چون در رفتم نظام الملک را برجای نماز دیدم نشسته و شمعی در پیش خود نهاده. سلام گفتم. بسیار اعزاز فرمود و گفت بدانید کی من در اول جوانی بطلب علم مشغول بودم و آن کار چنانک مراد من بود حاصل نمیشد. مرا باید کی بمرو فرستی کی آنجا تحصیل به دست دهد. پدرم رضا داد و غلامی و درازگوشی با من فرستاد و گفت چون باز جاه رسی از کاروانیان در خواه تا برای تو یک روز مقام کنند و تو بمیهنه بخدمت شیخ ابوسعید رو و خدمت او بجای آور و گوش دار تا او چه گوید و یادگیر و از وی بدعا مدد خواه. چون کاروان بازجاه رسید من درخواستم که یک روز توقف کند ایشان اجابت کردند. بامداد پگاه بمیهنه رسیدم. چون چشم من بر میهنه آمد جملۀ صحرا کبود دیدم از بس صوفی کبود پوش کی بصحرا بیرون آمده بودند و هرجای جمعی نشسته، من تعجب کردم که چه شاید بود کی چندین مردمان بیرون آمدهاند و پراکنده نشسته. چون برسیدم و چشم ایشان بر من افتاد همه برخاستند و سوی من آمدند چون یک یک بمن میرسیدند مرا در بر میگرفتند پرسیدم کی شما بچه سبب بیرون آمدهاید؟ ایشان گفتند کی ترا بشارت باد که چون بامداد نماز گزاردیم شیخ گفت هر کرا میباید کی جوانی را بیند کی دنیا بخورد و آخرت ببرد براه از جاه او را استقبال کند. ما همه بیرون آمدیم بخدمت تو، حالی مرا از آن حالتی پدید آمد و بگریستم و در خدمت جمع میرفتم تا پیش شیخ رسیدم و همچنان مرا بخدمت شیخ بردند. من خدمت کردم و سلام گفتم و دست شیخ بوسه دادم. شیخ در من نگریست و گفت مرحبا مبارک باد ای پسر، خواجگی جهان بر تو مسلم شد، تو کار را باش که کار ترا میطلبد. ترا ازین راه که میروی هیچ چیز ننهادهاند، اما زود باشد که طلبۀ علم را از تو مقصودها حاصل شود و با ما عهد کردی که این طایفه را عزیز داری؟ گفتم بدین تشریف که بر لفظ مبارک شیخ میرود عهد دادم کی خاک قدم ایشان باشم. شیخ سر در پیش افکند و من همچنان بقدم حرمت ایستاده بودم. پس شیخ سربرآورد و گفت ای پسر هنوز ایستادۀ؟ گفتم ای شیخ سؤالی دارم. گفت بگوی. گفتم ای شیخ، آخرِ این شغل را که میفرماید هیچ نشانی هست کی من بتدارک آن مشغول گردم؟ شیخ گفت هست، هر آن وقت کی توفیق از تو بازگیرند آن وقت آخر عمر تو بود. پس نظام الملک بگریست و گفت ای بزرگان! حسن از اول ماه رجب باز هر روز برآن عزم بوده است کی برقرار هر سال ادرارات و معاش همگنان برساند. حقّ سبحانه و تعالی توفیق ارزانی نداشته بود. اکنون سه شبانه روز است که ازین موضع من بر پای نخاستهام از خدای تعالی درخواستهام که حسن را یکبار دیگر توفیق دهد تا در حقّ همگنان احسانی کند و میدانم که این آخر عمرست چنانک بر لفظ مبارک شیخ رفته است. اکنون تو که سید محمدی باید کی جمع را بدر خزینه بری و حاجت یک یک عرضه میکنی تا آنچ مقصود جمع است برسد و به دیوان ادرار نامها تازه کنی. سید محمد گفت دیگر روز نماز عید بگزاردند و سلطان کوچ کرد و نظام الملک سه روز مقام کرد و من همچنانک حکم کرده بود حاجات خلق را رفع کردم و زر نقد از خزینه بستاندم و ادرار نامها تازه کردم، روز چهارم نظام الملک بر اثر سلطان برفت و چون بنهاوند رسید ملحدان او را شهید کردند رحمةاللّه علیه.
(اسرار التوحید، محمد ابن منور)
@BeKhodnotes
نظام الملک رحمةاللّه علیه خانقاهی کرده بود در سپاهان [اصفهان] و امیر سید محمد را کی علوی بود و فاضل بخادمی خانقاه نصب فرمود و عادت چنان بودی کی هر سال از جملۀ اطراف علما و سادات متصوفه و ارباب ادرارات در آن خانقاه جمع میآمدندی و چون ماه رجب در آمدی نظام الملک این سید محمد را گفتی تا حاجات یک یک را عرضه میکردی و او هر یکی را آنچ لایق بودی از عطا و صله و ادرار [مستمری] میفرمودی تا همگنان مقضی الحوائج بخانۀ خود رسیده بودندی و بدعاء خیر مشغول گشته. یک سال ماه رجب درآمد و هیچ کس را مقصود برنیامد، و ماه شعبان تمام شد کی نظام الملک حاجت هیچ کس روا نکرد، و ماه رمضان آمد و کسی را هیچ ازین جمع طلب نکرد. جمع بیکبار درگفت و گوی آمدند کی نظام الملک را ملالتی پدید آمد و جمعی میگفتند کی مگر کسی در حقّ ما تخلیطی کرده است. چون ماه رمضان بآخر رسید و ماه شوال بدیدند آن شب نظام الملک کس فرستاد و سید محمد را گفت چون از سفره فارغ شوی ده کس را از بزرگان متصوفه و ایمه به نزدیک ما حاضر گردان. سید محمد گفت چون از سفره فارغ شدم ده کس از مشایخ برداشتم و نماز خفتن بخدمت نظام الملک رفتم متفکر تا چه خواهد بود. چون در رفتم نظام الملک را برجای نماز دیدم نشسته و شمعی در پیش خود نهاده. سلام گفتم. بسیار اعزاز فرمود و گفت بدانید کی من در اول جوانی بطلب علم مشغول بودم و آن کار چنانک مراد من بود حاصل نمیشد. مرا باید کی بمرو فرستی کی آنجا تحصیل به دست دهد. پدرم رضا داد و غلامی و درازگوشی با من فرستاد و گفت چون باز جاه رسی از کاروانیان در خواه تا برای تو یک روز مقام کنند و تو بمیهنه بخدمت شیخ ابوسعید رو و خدمت او بجای آور و گوش دار تا او چه گوید و یادگیر و از وی بدعا مدد خواه. چون کاروان بازجاه رسید من درخواستم که یک روز توقف کند ایشان اجابت کردند. بامداد پگاه بمیهنه رسیدم. چون چشم من بر میهنه آمد جملۀ صحرا کبود دیدم از بس صوفی کبود پوش کی بصحرا بیرون آمده بودند و هرجای جمعی نشسته، من تعجب کردم که چه شاید بود کی چندین مردمان بیرون آمدهاند و پراکنده نشسته. چون برسیدم و چشم ایشان بر من افتاد همه برخاستند و سوی من آمدند چون یک یک بمن میرسیدند مرا در بر میگرفتند پرسیدم کی شما بچه سبب بیرون آمدهاید؟ ایشان گفتند کی ترا بشارت باد که چون بامداد نماز گزاردیم شیخ گفت هر کرا میباید کی جوانی را بیند کی دنیا بخورد و آخرت ببرد براه از جاه او را استقبال کند. ما همه بیرون آمدیم بخدمت تو، حالی مرا از آن حالتی پدید آمد و بگریستم و در خدمت جمع میرفتم تا پیش شیخ رسیدم و همچنان مرا بخدمت شیخ بردند. من خدمت کردم و سلام گفتم و دست شیخ بوسه دادم. شیخ در من نگریست و گفت مرحبا مبارک باد ای پسر، خواجگی جهان بر تو مسلم شد، تو کار را باش که کار ترا میطلبد. ترا ازین راه که میروی هیچ چیز ننهادهاند، اما زود باشد که طلبۀ علم را از تو مقصودها حاصل شود و با ما عهد کردی که این طایفه را عزیز داری؟ گفتم بدین تشریف که بر لفظ مبارک شیخ میرود عهد دادم کی خاک قدم ایشان باشم. شیخ سر در پیش افکند و من همچنان بقدم حرمت ایستاده بودم. پس شیخ سربرآورد و گفت ای پسر هنوز ایستادۀ؟ گفتم ای شیخ سؤالی دارم. گفت بگوی. گفتم ای شیخ، آخرِ این شغل را که میفرماید هیچ نشانی هست کی من بتدارک آن مشغول گردم؟ شیخ گفت هست، هر آن وقت کی توفیق از تو بازگیرند آن وقت آخر عمر تو بود. پس نظام الملک بگریست و گفت ای بزرگان! حسن از اول ماه رجب باز هر روز برآن عزم بوده است کی برقرار هر سال ادرارات و معاش همگنان برساند. حقّ سبحانه و تعالی توفیق ارزانی نداشته بود. اکنون سه شبانه روز است که ازین موضع من بر پای نخاستهام از خدای تعالی درخواستهام که حسن را یکبار دیگر توفیق دهد تا در حقّ همگنان احسانی کند و میدانم که این آخر عمرست چنانک بر لفظ مبارک شیخ رفته است. اکنون تو که سید محمدی باید کی جمع را بدر خزینه بری و حاجت یک یک عرضه میکنی تا آنچ مقصود جمع است برسد و به دیوان ادرار نامها تازه کنی. سید محمد گفت دیگر روز نماز عید بگزاردند و سلطان کوچ کرد و نظام الملک سه روز مقام کرد و من همچنانک حکم کرده بود حاجات خلق را رفع کردم و زر نقد از خزینه بستاندم و ادرار نامها تازه کردم، روز چهارم نظام الملک بر اثر سلطان برفت و چون بنهاوند رسید ملحدان او را شهید کردند رحمةاللّه علیه.
(اسرار التوحید، محمد ابن منور)
@BeKhodnotes
آرامگاه خواجه نظام الملک طوسی بنیانگذار مدرسههای نظامیه و از وزرای مهم در حکومت سلجوقیان در کنار آرامگاه سلطان ملکشاه سلجوقی و تَرکان خاتون و چند شخصیت دیگر در محله پاچنار شهر اصفهان. اردیبهشت ۱۴۰۴
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
Forwarded from پژوهشگاه ایرانشناسی
تعدادی از خط های ایرانی در زمان باستان و کاربرد های آنان
#اشکانی
#ساسانی
#هخامنشی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
خط دین دبیره ( خط اوستایی)
خط ویش دبیره
خط گشتک دبیره
خط نیم گشتک دبیره
خط شاه دبیره
خط راز سهریه
خط راس سهریه
📚بن مایه:ثنویان در عهد باستان، دکتر سید محمدرضا حلالی نائیمی ، برگ های ۱۱۰،۱۰۹،۱۰۸
@atorabanorg
#اشکانی
#ساسانی
#هخامنشی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
خط دین دبیره ( خط اوستایی)
خط ویش دبیره
خط گشتک دبیره
خط نیم گشتک دبیره
خط شاه دبیره
خط راز سهریه
خط راس سهریه
📚بن مایه:ثنویان در عهد باستان، دکتر سید محمدرضا حلالی نائیمی ، برگ های ۱۱۰،۱۰۹،۱۰۸
@atorabanorg
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
اتحاد عالِم و معلوم یا هرچه خود مُدرِک آنی، آنی! درحالیکه ادراک، شناخت، معرفت و علم از نظر ابنسینا و ارسطو اموری عَرَضی لحاظ میشدند، یا صرفِ نوعی نقش بستن یک صورت بر لوح آیینه مانند ذهن، بدون آنکه آنچه بر این لوح نقش میبندد ماهیت صاحب و دارنده آنرا دچار…
دیروز اول خرداد ماه در گاهشمار یا تقویم شمسی روز بزرگداشت ملاصدرای شیرازی، یا صدرالمتالهین، بنیانگذار حکمت متعالیه نامگذاری شده است. فلسفه ملاصدرا از جنبههای گوناگونی واکنشی است به فلسفههای پیش از خود و معاصرش، به خصوص فلسفه ابنسینا که همواره در جهان اسلام و ایران در کانون توجه بوده است.
در کنار مطالب بسیاری که فلسفه ملاصدرا را تبدیل به فلسفهای جالب توجه میسازد، یکی مسئله تجرد خیالی است. خیال در فلسفه اسلامی یکی از قوای اصلی نفس، چه در انسان و چه در حیوان است. ابنسینا این قوه را قوهای مادی و جسمانی میدانست که دارای ارگان یا اندامی داخلی در مغز است و با از میان رفتن این عضو در مغز نیز، ادراک خیالی از میان خواهد رفت. استدلال اصلی ابنسینا برای مادی بودن خیال این بود که تصاویر خیالی که ما در ذهن داریم همه دارای عوارض و مشخصات مادی، چون طول و عرض و عمق و رنگ و بو و ... هستند که همه بدون محلی مادی (یعنی ارگان مادی در مغز) نمیتوانند وجود داشته باشند. از نظر ابنسینا، بسیاری از انسانها تنها در مرتبه خیالی و وهمی خود باقی میمانند بدون آنکه به مرتبه تجرد عقلانی، که از هرگونه امر مادی مجرد است، برسند. نتیجه اینکه، انسانهایی که ادراکاتشان در مرتبه خیالی باقی میماند، با مرگ بدن قاعدتن باید از میان بروند بدون آنکه زندگی پس از مرگی برایشان متصور باشد، زیرا با مرگ بدن و مغز به عنوان محل ادراکات خیالی، هویت این دست از افراد نیز که هویتی با غلبه ادراک خیالی است از میان خواهد رفت. بدینترتیب، این دیدگاه معضلی الهیاتی را برای فلسفه ابنسینا ایجاد میکرد.
اما صدرا، با تکیه بر میراث عرفانی و فلسفی پیش از خود، و ابتکارات خاص خودش که آنها را حاصل کار توامان عقل و کشف و شهود میدانست، با پیش کشیدن بحث تجرد خیالی درصدد حل این معضل الهیاتی بر میآید. برخلاف ابنسینا، از نظر صدرا، ساحت خیال، یک ساحت وجودی مجزا و برتر از ساحت مادی است که بین عالم مادی و عالم مجرد عقلانی در میان قرار میگیرد. درحالیکه برای عمل ادراک در مرتبه مادی/جسمانی، ما نیازمند اندامهای ادراکی همچون چشم، گوش، زبان، بینی و ... هستیم، اما در مرتبه ادراک خیالی نیاز به هيچيک از این وسائط نیست. ملاصدرا عالم خواب را به عنوان شاهدی برای این ساحت خیالی از وجود بیان میکند. ساحتی که ما در آن راه میرویم بدون آنکه پاهای فیزیکیمان در کار باشند، میچشیم بدون آنکه زبان فیزیکیمان در حال چشیدن چیزی باشد، میشنویم بدون آنکه گوشمان در حال شنیدن چیزی باشد، سخن میگوییم بدون آنکه زبان فیزیکیمان درحال سخن گفتن باشد، میبینیم بدون آنکه چشمانمان باز باشد، و ... درواقع، ما در عالم رویا همه چنین ادراکاتی را صورت میدهیم بدون آنکه هیچکدام از اندامهای بدنی مادیمان در کار باشند. صدرا این را به عنوان مدرکی برای وجود غیرجسمانی ما و حتی گونههای جانوری دیگر میآورد. درواقع، این بدن مثالی یا بدن خیالی با اندامهای مثالیاش است که محل چنین تجربیاتی واقع میشود. و از اینجا، راه را برای حل معضلی که ابنسینا با آن مواجه بود باز میکند.
معاد از نظر ملاصدرا، مطابق نظریه حرکت جوهری او، باید در ساحتی ورای ساحت مادی و جسمانی صورت گیرد، زیرا روند پدیدهها در عالم امری پیشرونده و تکاملی است. صورت گرفتن معاد در ساحت ماده به عنوان معاد جسمانی در واقع نوعی درجا زدن در ساحت پست وجود است. براین اساس، معاد در ساحت خیالی روی میدهد و پاداش و عذاب نیز به همین وجود خیالی ما تعلق میگیرد. همچنانکه در عالم رویا و خواب انواع خوشیها و ناخوشیها را با تمام وجود حس میکنیم، که از نظر صدرا همه اینها به وجود خیالیمان تعلق میگیرد، به همین صورت نیز پس از مرگ دستخوش ثواب و عقابی خیالی مشابه همان چیزی که در خواب میبینیم میگردیم.
@BeKhodnotes
در کنار مطالب بسیاری که فلسفه ملاصدرا را تبدیل به فلسفهای جالب توجه میسازد، یکی مسئله تجرد خیالی است. خیال در فلسفه اسلامی یکی از قوای اصلی نفس، چه در انسان و چه در حیوان است. ابنسینا این قوه را قوهای مادی و جسمانی میدانست که دارای ارگان یا اندامی داخلی در مغز است و با از میان رفتن این عضو در مغز نیز، ادراک خیالی از میان خواهد رفت. استدلال اصلی ابنسینا برای مادی بودن خیال این بود که تصاویر خیالی که ما در ذهن داریم همه دارای عوارض و مشخصات مادی، چون طول و عرض و عمق و رنگ و بو و ... هستند که همه بدون محلی مادی (یعنی ارگان مادی در مغز) نمیتوانند وجود داشته باشند. از نظر ابنسینا، بسیاری از انسانها تنها در مرتبه خیالی و وهمی خود باقی میمانند بدون آنکه به مرتبه تجرد عقلانی، که از هرگونه امر مادی مجرد است، برسند. نتیجه اینکه، انسانهایی که ادراکاتشان در مرتبه خیالی باقی میماند، با مرگ بدن قاعدتن باید از میان بروند بدون آنکه زندگی پس از مرگی برایشان متصور باشد، زیرا با مرگ بدن و مغز به عنوان محل ادراکات خیالی، هویت این دست از افراد نیز که هویتی با غلبه ادراک خیالی است از میان خواهد رفت. بدینترتیب، این دیدگاه معضلی الهیاتی را برای فلسفه ابنسینا ایجاد میکرد.
اما صدرا، با تکیه بر میراث عرفانی و فلسفی پیش از خود، و ابتکارات خاص خودش که آنها را حاصل کار توامان عقل و کشف و شهود میدانست، با پیش کشیدن بحث تجرد خیالی درصدد حل این معضل الهیاتی بر میآید. برخلاف ابنسینا، از نظر صدرا، ساحت خیال، یک ساحت وجودی مجزا و برتر از ساحت مادی است که بین عالم مادی و عالم مجرد عقلانی در میان قرار میگیرد. درحالیکه برای عمل ادراک در مرتبه مادی/جسمانی، ما نیازمند اندامهای ادراکی همچون چشم، گوش، زبان، بینی و ... هستیم، اما در مرتبه ادراک خیالی نیاز به هيچيک از این وسائط نیست. ملاصدرا عالم خواب را به عنوان شاهدی برای این ساحت خیالی از وجود بیان میکند. ساحتی که ما در آن راه میرویم بدون آنکه پاهای فیزیکیمان در کار باشند، میچشیم بدون آنکه زبان فیزیکیمان در حال چشیدن چیزی باشد، میشنویم بدون آنکه گوشمان در حال شنیدن چیزی باشد، سخن میگوییم بدون آنکه زبان فیزیکیمان درحال سخن گفتن باشد، میبینیم بدون آنکه چشمانمان باز باشد، و ... درواقع، ما در عالم رویا همه چنین ادراکاتی را صورت میدهیم بدون آنکه هیچکدام از اندامهای بدنی مادیمان در کار باشند. صدرا این را به عنوان مدرکی برای وجود غیرجسمانی ما و حتی گونههای جانوری دیگر میآورد. درواقع، این بدن مثالی یا بدن خیالی با اندامهای مثالیاش است که محل چنین تجربیاتی واقع میشود. و از اینجا، راه را برای حل معضلی که ابنسینا با آن مواجه بود باز میکند.
معاد از نظر ملاصدرا، مطابق نظریه حرکت جوهری او، باید در ساحتی ورای ساحت مادی و جسمانی صورت گیرد، زیرا روند پدیدهها در عالم امری پیشرونده و تکاملی است. صورت گرفتن معاد در ساحت ماده به عنوان معاد جسمانی در واقع نوعی درجا زدن در ساحت پست وجود است. براین اساس، معاد در ساحت خیالی روی میدهد و پاداش و عذاب نیز به همین وجود خیالی ما تعلق میگیرد. همچنانکه در عالم رویا و خواب انواع خوشیها و ناخوشیها را با تمام وجود حس میکنیم، که از نظر صدرا همه اینها به وجود خیالیمان تعلق میگیرد، به همین صورت نیز پس از مرگ دستخوش ثواب و عقابی خیالی مشابه همان چیزی که در خواب میبینیم میگردیم.
@BeKhodnotes
یکی از چیزهایی که بسیاری از اندیشمندان، و شخصیتهای فرهنگی و ملیمان متاسفانه فاقد آن به نظر میرسند نوعی بینش اجتماعی و سیاسی است. ظاهرن فرقی هم نمیکند از چه مشرب فکری و با چه گرایشاتی هم باشند: سنتگرا یا تجددگرا.
چند روز پیش مصاحبه دکتر سید حسین نصر با شبکه تازه تاسیس تی آر تی فارسی را میدیدم که درباره فرهنگ و عرفان ایرانی-اسلامی سخن میگفت. فارغ از محتوای سخنان ایشان، آنچه به نظرم مایه تاسف آمد فقدان نوعی بینش نسبت به استفاده ابزاری این شبکه از اندیشمند ایرانی سرشناسی است که برای کسب وجهه برای خود و به نوعی جا باز کردن در دل قشر نسبتن تحصيلکرده ایرانی از اندیشمند مطرحی چون ایشان استفاده میکند. آنهم شبکهای که در جریان اخیرِ از رو بستن شمشیر مقامات ترک علیه ایران، این شبکه فارسی زبان را راهاندازی کردند تا بهتر سیاستهای ضد ایرانی خود را به خصوص در داخل پیگیری کنند. همان موقع مدیر شبکه تی.آر.تی گفته بود که "در پایان سال شبکه فارسی تی.آر.تی را راه اندازی می کنیم. در وضعیت اذیت کردن ایران هستیم. باید ایران را اذیت کنیم"!
این کاری بود که به یاد دارم بی بی سی فارسی با محمدرضا شجریان، عبدالکریم سروش و بسیار دیگری از شخصیتهای فکری و فرهنگی این جامعه کرد. یادم هست که آنوقتها که جوانتر و خامتر بودم، وقتی مصاحبه استاد شجریان با صادق صبا سردبیر تلویزیون بی بی سی فارسی، که سپس به رادیو فردا و بعد هم به شبکه اینترنشنال رفت، را دیدم با خود گفتم که تلویزیونی که شجریان که به نوعی نمادی مهم از فرهنگ ایرانی است با آن مصاحبه میکند، آنهم با آن لحن خودمانی و برادروار با صادق صبا، باید تلویزیون کاردرستی باشد. بعدتر هم که شخصیتهای فکری دیگری را نیز در آن دیدم بیشتر این نظر فاسد در من تقویت شد. تا اینکه بعدها هرچه با نگاه نقادانهتری به مسئله نگریستم بیشتر متوجه این مطلب شدم که اصولن این شبکهها دستگاههای پروپاگاندا و جنگ رسانهای دولتهای گوناگون علیه ایران و تمامیت و یکپارچگی آن هستند.
متاسفانه به گمانم دعوت این شخصیتهای فرهنگی به این رسانهها نیز به مثابه ابزار کسب وجهه برای این رسانهها عمل میکند تا نزد لایههای گوناگون اجتماعی مقبولیت پیدا کنند. و حقیقتن بسی جای تاسف دارد که این شخصیتها به راحتی بازیچه دست این رسانهها قرار میگیرند.
اینکه دلیل آن چیست احتمالن به عوامل گوناگونی بستگی دارد. اما یکی از مهمترین این عوامل را یکبار استاد محمدرضا لطفی در جریان مصاحبهای بدان اشاره کرده بود و آن عدم توجه به مسئولیت اجتماعی خطیری است که متوجه هنرمند یا اندیشمند است.
@BeKhodnotes
چند روز پیش مصاحبه دکتر سید حسین نصر با شبکه تازه تاسیس تی آر تی فارسی را میدیدم که درباره فرهنگ و عرفان ایرانی-اسلامی سخن میگفت. فارغ از محتوای سخنان ایشان، آنچه به نظرم مایه تاسف آمد فقدان نوعی بینش نسبت به استفاده ابزاری این شبکه از اندیشمند ایرانی سرشناسی است که برای کسب وجهه برای خود و به نوعی جا باز کردن در دل قشر نسبتن تحصيلکرده ایرانی از اندیشمند مطرحی چون ایشان استفاده میکند. آنهم شبکهای که در جریان اخیرِ از رو بستن شمشیر مقامات ترک علیه ایران، این شبکه فارسی زبان را راهاندازی کردند تا بهتر سیاستهای ضد ایرانی خود را به خصوص در داخل پیگیری کنند. همان موقع مدیر شبکه تی.آر.تی گفته بود که "در پایان سال شبکه فارسی تی.آر.تی را راه اندازی می کنیم. در وضعیت اذیت کردن ایران هستیم. باید ایران را اذیت کنیم"!
این کاری بود که به یاد دارم بی بی سی فارسی با محمدرضا شجریان، عبدالکریم سروش و بسیار دیگری از شخصیتهای فکری و فرهنگی این جامعه کرد. یادم هست که آنوقتها که جوانتر و خامتر بودم، وقتی مصاحبه استاد شجریان با صادق صبا سردبیر تلویزیون بی بی سی فارسی، که سپس به رادیو فردا و بعد هم به شبکه اینترنشنال رفت، را دیدم با خود گفتم که تلویزیونی که شجریان که به نوعی نمادی مهم از فرهنگ ایرانی است با آن مصاحبه میکند، آنهم با آن لحن خودمانی و برادروار با صادق صبا، باید تلویزیون کاردرستی باشد. بعدتر هم که شخصیتهای فکری دیگری را نیز در آن دیدم بیشتر این نظر فاسد در من تقویت شد. تا اینکه بعدها هرچه با نگاه نقادانهتری به مسئله نگریستم بیشتر متوجه این مطلب شدم که اصولن این شبکهها دستگاههای پروپاگاندا و جنگ رسانهای دولتهای گوناگون علیه ایران و تمامیت و یکپارچگی آن هستند.
متاسفانه به گمانم دعوت این شخصیتهای فرهنگی به این رسانهها نیز به مثابه ابزار کسب وجهه برای این رسانهها عمل میکند تا نزد لایههای گوناگون اجتماعی مقبولیت پیدا کنند. و حقیقتن بسی جای تاسف دارد که این شخصیتها به راحتی بازیچه دست این رسانهها قرار میگیرند.
اینکه دلیل آن چیست احتمالن به عوامل گوناگونی بستگی دارد. اما یکی از مهمترین این عوامل را یکبار استاد محمدرضا لطفی در جریان مصاحبهای بدان اشاره کرده بود و آن عدم توجه به مسئولیت اجتماعی خطیری است که متوجه هنرمند یا اندیشمند است.
@BeKhodnotes