tgoop.com/Bekhodnotes/673
Last Update:
از نظرگاه جهان . . .
۱. برای یک لحظه کویری همچون کویر پهناور لوت را با آن حجم انبوه از ماسههایش تصور کنید. قطعن تصور اینکه چه تعداد دانه ماسه در کویر لوت وجود دارد اگرنه محال، نزدیک به غیرممکن به نظر میرسد. حال تصور کنید یکی از این دانههای ماسه به ناگهان ناپدید گردد، جوری که هیچ اثری از آن برجای نماند. چه اتفاقی میافتد؟ ظاهرن هیچ! اصلن بود یا نبود یک یا حتی چندین هزار دانه ماسه در آن انبوه بیکران از کویر لوت چه اهمیتی میتواند داشته باشد!
حال بیایید کمی مقیاس را خردتر کنیم. یعنی تعداد مولکولهای موجود در یک دانه ماسه یا اتمهای آن در مقیاسی خردتر، یا ذراتی زیر-اتمی در مقیاس خُرد ماورای تصور. وقتی حذف یک دانه ماسه در آن دشت پهناور لوت اینقدر بیاهمیت است، دیگر سخن از اهمیت ذرات تشکیل دهنده آن دانه ماسه به نحو اولی بیهوده و فاقد اهمیت به نظر میرسد.
۲. حال به تصویر زیر بنگرید. این تصویر که با نام "نقطه آبی کمرنگ" شناخته میشود را فضاپیمای وویجر۱ از فاصله ۶ میلیارد کیلومتری از مدار زحل از سیاره زمین گرفته است. آن نقطه آبی کمرنگ درواقع زمین است. کارل سگانِ ستاره شناس درباره این تصویر گفته بود، "این نقطه آبی کمرنگ همان جهان ماست. همه ماست. هرکسی که میشناسید، هرکسی را که دوست میدارید. هرکسی را که تاکنون شنیدهاید حیات و زیستی داشته است، در همینجا بوده است. روی ذرهای از غبار در پرتو خورشید".
شباهت زمین در پهنه بیکران فضا و آن دانه ماسه در پهنه کرانمند کویر لوت شباهتی غیرقابل انکار است. به راستی اگر این نقطه آبی کمرنگ در کسری از ثانیه از میان برود و ناپدید شود، آیا در مقیاس کلان اتفاقی میافتد؟ بعید میدانم. بود و نبود این نقطه مثل بود و نبود همان دانه ماسه است. وجود ما انسانها در کنار دیگر موجودات درون این نقطه آبی کمرنگ، همچون مواد تشکیلدهنده آن دانه ماسه، از مولکولها گرفته تا ذرات زیر-اتمی، اصلن به حساب نمیآید. در واقع در مقیاس کلان، ما همه معادل هیچیم. به قول هوشنگ ابتهاج: زمان بیکرانه را تو با شمارِ گام عمر ما مسنج/ به پای او دمی است این درنگ درد و رنج!
چه بسا دَم هم عنوان بزرگی است برای وجود ما!
به عبارت دیگر، از نظرگاه جهان میان بود و نبود ما هیچ تفاوتی نیست. هرچه را ما مهم قلمداد میکنیم از نظرگاه تنگ-نظرانه و محدود خود ماست.
۳. فقدان اهمیت از نظرگاه جهان، نسبتن پوچانگارانه به نظر میرسد. اما چه بسا بتوان در دل این پوچی نوعی اندیشه نجاتبخش را یافت: یعنی، فقدان دلنگرانی نسبت به آینده به عنوان منبع دلهره و آشوب. اگر یکی از عوامل دلهره و اضطراب ما این است که "ای داد بیداد، زمان گذشت/درحال گذر است و من هنوز اندر خم یک کوچهام با انبوهی از آمال و آرزوهای تحقق نایافته". اصولن چه من در رنج باشم یا در لذت همانقدر از نظرگاه جهان فاقد اهمیت است که بود یا نبود من. از اینرو، بیمناکی و حس دلهره و اضطراب نسبت به عُقم و ناکامی ترجیحات و لذتها خصوصن در آینده بیمعنا به نظر میرسد، چون وقتی بر بود و نبود من هیچ اهمیتی نیست چطور میتواند بر بود و نبودِ ترجیحات و لذتهای من اهمیتی مترتب باشد! انسانِ ناکام و انسانِ کامیاب هردو به نظر از این چشمانداز نهایتن معادل هیچ به شمار خواهند رفت. در این مقیاس، به تعبیری، شاه و گدا مقابل نشینند. وجود یک باکتری، پشه، انسان، سیاره، ستاره، کهکشان و ... نهایتن در این مقیاس کلان دَمی بیش نیست، همه فاقد اهمیتی بنیادین! به عبارت دیگر، همه آنچه ما در خصوص خود تا این اندازه مهم میانگاریم، تنها در گذرگاه ذهن ماست، وگرنه از نظرگاه جهان چنین اهمیت بنیادینی بر وجود و عوارض آن مترتب نیست.
@BeKhodnotes
BY دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی

Share with your friend now:
tgoop.com/Bekhodnotes/673