tgoop.com/Ax_cilip/123009
Last Update:
#پارت1018
كه شنيدم بابا داره در مورد بساط مشروب با نيما صحبت ميکنه،
حرصم گرفته بود، فوري نيما رو صدا زدم:نيما ، داداشي بيا كارت دارم نيما وقتي وارد اتاقم شد
، لپاش گل انداخته بود: میترا چرا جلوي بابا بهم ميگي داداشي؟
بابا مسخرم كرد،
ااااا : حاال مگه چي شده... نگاه چه خجالتم كشيده... ببين يه چيزي ازت بخوام نه نميگي:
مگه ميشه قبول نکنم
،هر چي بگي قبول: ببين نيما حرفهاي ملا رو كه بهت گفتم، اون گفت بايد به خاطر اين لطف خدا بهتر زندگي كنيم،
جون من دور مشروب و خط بکش، من دوست ندارم تو ديگه از اين چيزا بخوري:
همين ، ما حالا گفتيم عروسمون
ازمون چي مي خواد!!!!
من كه بدون خوردنم از عشق تو مستم، ديگه چه كاريه، باشه خيالت راحت..لپم و كشيد
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
BY راز ...
Share with your friend now:
tgoop.com/Ax_cilip/123009