#پارت974
نيما برام گفت پويا بهش زنگ زده برا مصاحبه..
نيما هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشدم، كنارم نشسته بود، بهم كمک مي كرد تا پا شم و برم دست و صورتم و بشورم،
موهام و برام
شونه مي كرد، ...
يه روز صبح نيما بهم گفت برا مصاحبه بايد بره شركت، مامان هم از نيما خواست سر راهش اونو بذاره فروشگاه تا خريدهاشو انجام بده،
و برگشتنی هم بره دنبالش
، باهم صبحونه خورديم و نيما و مامان رفتن بيرون،
منم
روي تخت دراز كشيدم، نزديکهاي ظهر بود كه صداي زنگ تلفن منو از خواب بيدار كرد، به زور بلند شدم و گوشيو
برداشتم: بله بفرمایيد:
سلام میترا خانوم، شنيدم مريض بودي عمه مهوش بود..
ولي چرا اينقدر عصباني: سلام عمه ،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
نيما برام گفت پويا بهش زنگ زده برا مصاحبه..
نيما هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشدم، كنارم نشسته بود، بهم كمک مي كرد تا پا شم و برم دست و صورتم و بشورم،
موهام و برام
شونه مي كرد، ...
يه روز صبح نيما بهم گفت برا مصاحبه بايد بره شركت، مامان هم از نيما خواست سر راهش اونو بذاره فروشگاه تا خريدهاشو انجام بده،
و برگشتنی هم بره دنبالش
، باهم صبحونه خورديم و نيما و مامان رفتن بيرون،
منم
روي تخت دراز كشيدم، نزديکهاي ظهر بود كه صداي زنگ تلفن منو از خواب بيدار كرد، به زور بلند شدم و گوشيو
برداشتم: بله بفرمایيد:
سلام میترا خانوم، شنيدم مريض بودي عمه مهوش بود..
ولي چرا اينقدر عصباني: سلام عمه ،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت974 نيما برام گفت پويا بهش زنگ زده برا مصاحبه.. نيما هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشدم، كنارم نشسته بود، بهم كمک مي كرد تا پا شم و برم دست و صورتم و بشورم، موهام و برام شونه مي كرد، ... يه روز صبح نيما بهم گفت برا مصاحبه بايد بره شركت، مامان…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت975
آره سرماخورده بودم
، شما خوبين ، دختر عمه هاي من چطورن؟: حالا كه بايد خوب باشي
، داداشم ديشب اومده بود اينجا، يه چيزايي ميگفت، من كه مي دونستم از اولم نقشه مامانت چيه عمه،
اونو خدا ميشناسه، حالا شما هم خوب
بلدي خودتو بزني به موش مردگي و
نيماي ساده رو گول بزني :
چي ميگين عمه؟ من اصلا" نمي فهمم: بايدم خودتو بزني به نفهمي خانوووووم،
من حدس مي زدم نيما از دست شما اون بلا رو سر خودش آورده باشه، منم اگه بعد از 29 سال مي فهميدم پدر مادرم يکي ديگه هست و
حالا بايد به زور و براي اينکه زير دين نباشم تن به ازدواج بدم خودمو ميکشتم...
آره سرماخورده بودم
، شما خوبين ، دختر عمه هاي من چطورن؟: حالا كه بايد خوب باشي
، داداشم ديشب اومده بود اينجا، يه چيزايي ميگفت، من كه مي دونستم از اولم نقشه مامانت چيه عمه،
اونو خدا ميشناسه، حالا شما هم خوب
بلدي خودتو بزني به موش مردگي و
نيماي ساده رو گول بزني :
چي ميگين عمه؟ من اصلا" نمي فهمم: بايدم خودتو بزني به نفهمي خانوووووم،
من حدس مي زدم نيما از دست شما اون بلا رو سر خودش آورده باشه، منم اگه بعد از 29 سال مي فهميدم پدر مادرم يکي ديگه هست و
حالا بايد به زور و براي اينکه زير دين نباشم تن به ازدواج بدم خودمو ميکشتم...
#پارت976
حالا به زور كه نشد، اين بار میترا خانوم خودشونو زد به موش مردگي كه دل نيما رو به دست بياره،
واقعا" عمه شماها شيطونم درس مي دين: نه عمه اشتباه ميکنين:
حرف نزن، زنگ زدم بهت بگم من اجازه نمي دم حق نيما ضايع بشه، بعضي چيزا رو نخواستم به بابات بگم كه شر درست نشه،
خانوم عشق و حالشو كرده، با هر كي
خواسته پريده، آخر سر مي خواي نيما رو بدبخت كني،
فکر كردي هر كار ميکني هيچکس نمي فهمه، دختر خاله شروین دوست ستاره ست،
اون تو رو تو مهموني ديده و شناخته به ستاره گفته تو شب و روز با شروین بودي، حالا
اون كشيده كنار جورشو بايد نيما بکشه ،
فکر نکني به همين راحتيه..با شنيدن اسم شروین سرم گيج رفت،
يک آن
دنيا دور سرم چرخيد و ديگه هيچي نفهميدم...
صداي نيما و مامان و ميشنيدم ولي نميتونستم جواب بدم،
يکدفعه
صورتم يخ كرد انگار آب پاشيدن به صورتم، وقتي به هوش اومدم نيما رو ديدم كه داشت گريه مي كرد
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
حالا به زور كه نشد، اين بار میترا خانوم خودشونو زد به موش مردگي كه دل نيما رو به دست بياره،
واقعا" عمه شماها شيطونم درس مي دين: نه عمه اشتباه ميکنين:
حرف نزن، زنگ زدم بهت بگم من اجازه نمي دم حق نيما ضايع بشه، بعضي چيزا رو نخواستم به بابات بگم كه شر درست نشه،
خانوم عشق و حالشو كرده، با هر كي
خواسته پريده، آخر سر مي خواي نيما رو بدبخت كني،
فکر كردي هر كار ميکني هيچکس نمي فهمه، دختر خاله شروین دوست ستاره ست،
اون تو رو تو مهموني ديده و شناخته به ستاره گفته تو شب و روز با شروین بودي، حالا
اون كشيده كنار جورشو بايد نيما بکشه ،
فکر نکني به همين راحتيه..با شنيدن اسم شروین سرم گيج رفت،
يک آن
دنيا دور سرم چرخيد و ديگه هيچي نفهميدم...
صداي نيما و مامان و ميشنيدم ولي نميتونستم جواب بدم،
يکدفعه
صورتم يخ كرد انگار آب پاشيدن به صورتم، وقتي به هوش اومدم نيما رو ديدم كه داشت گريه مي كرد
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت976 حالا به زور كه نشد، اين بار میترا خانوم خودشونو زد به موش مردگي كه دل نيما رو به دست بياره، واقعا" عمه شماها شيطونم درس مي دين: نه عمه اشتباه ميکنين: حرف نزن، زنگ زدم بهت بگم من اجازه نمي دم حق نيما ضايع بشه، بعضي چيزا رو نخواستم به بابات…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت977
دستم و گذاشتم روي سرم چقدر درد مي كرد...
من كه داشتم با تلفن صحبت مي كردم يه دفعه چي شد....
نيما ازم پرسيد:
چي شده میترا؟ تو كه حالت خوب بود!!!
چي سرت اومده ...: نيما من كه چيزيم نيست سرم گيج رفت...
نيما بهم
كمک كرد تا از رو پاهام وايسم، واي خداي من تلفن،
سريع برگشتم .. نيما پيشدستي كرد و پرسيد: وقتي من و مامان اومديم،
ديديم افتادي اينجا تلفن بوق مي زد،
انگار داشتي با تلفن صحبت مي كردي كه حالت بد شد، درسته..
.يه جوري مي پرسيد انگار بو برده ....سرم و انداختم پایين ، دستام يخ كرده بود،
روبروم ايسناد،
دستاش و گرفت دو طرف صورتم و گفت: نيما به چشماي من نگاه كن، با كي صحبت ميكردي؟
انگار خودش فهميد حالم خوب نيست، تمام بدنم داشت مي لرزيد،
به همين خاطر زير بغلم و گرفت و گفت: بريم رو تخت دراز بکش
دستم و گذاشتم روي سرم چقدر درد مي كرد...
من كه داشتم با تلفن صحبت مي كردم يه دفعه چي شد....
نيما ازم پرسيد:
چي شده میترا؟ تو كه حالت خوب بود!!!
چي سرت اومده ...: نيما من كه چيزيم نيست سرم گيج رفت...
نيما بهم
كمک كرد تا از رو پاهام وايسم، واي خداي من تلفن،
سريع برگشتم .. نيما پيشدستي كرد و پرسيد: وقتي من و مامان اومديم،
ديديم افتادي اينجا تلفن بوق مي زد،
انگار داشتي با تلفن صحبت مي كردي كه حالت بد شد، درسته..
.يه جوري مي پرسيد انگار بو برده ....سرم و انداختم پایين ، دستام يخ كرده بود،
روبروم ايسناد،
دستاش و گرفت دو طرف صورتم و گفت: نيما به چشماي من نگاه كن، با كي صحبت ميكردي؟
انگار خودش فهميد حالم خوب نيست، تمام بدنم داشت مي لرزيد،
به همين خاطر زير بغلم و گرفت و گفت: بريم رو تخت دراز بکش
#پارت978
بعدا"راجع بهش صحبت مي كنيم...
سرم سنگين بود، دوباره بدنم داغ شده بود، اين تنها موضوعي بود كه ازش ميترسيدم،
ملافه رو كشيده بودم رو صورتم و گريه مي كردم، نه اينکه ترسيده باشم عمه بتونه نيما رو ازم بگيره
.. اين
امکان نداشت چون ما عقد كرده بوديم ...
از اين دلم مي سوخت كه نکنه به نيما يه چيزي بگه و نيما خورد بشه،
آخه
اينطوري كه عمه شلوغش مي كرد نبود... من شب و روز همراه شروین بودم...
من فقط سه بار باهاش رفته خونشون،
تازه هيچ اتفاقي هم بينمون نيفتاده بود..
. من تصميم داشتم به نيما بگم، وقت نشد... تو همين فکرا بودم،
كه احساس
كردم يکي وارد اتاقم شد و در و از پشت بست، ... نيما بود، چرا در و بست؟ ...
اومد گوشه تخت نشست، سريع ملافه
رو از روي صورتم كشيد كنار، جرات نداشتم به صورتش نگاه كنم
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
بعدا"راجع بهش صحبت مي كنيم...
سرم سنگين بود، دوباره بدنم داغ شده بود، اين تنها موضوعي بود كه ازش ميترسيدم،
ملافه رو كشيده بودم رو صورتم و گريه مي كردم، نه اينکه ترسيده باشم عمه بتونه نيما رو ازم بگيره
.. اين
امکان نداشت چون ما عقد كرده بوديم ...
از اين دلم مي سوخت كه نکنه به نيما يه چيزي بگه و نيما خورد بشه،
آخه
اينطوري كه عمه شلوغش مي كرد نبود... من شب و روز همراه شروین بودم...
من فقط سه بار باهاش رفته خونشون،
تازه هيچ اتفاقي هم بينمون نيفتاده بود..
. من تصميم داشتم به نيما بگم، وقت نشد... تو همين فکرا بودم،
كه احساس
كردم يکي وارد اتاقم شد و در و از پشت بست، ... نيما بود، چرا در و بست؟ ...
اومد گوشه تخت نشست، سريع ملافه
رو از روي صورتم كشيد كنار، جرات نداشتم به صورتش نگاه كنم
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت978 بعدا"راجع بهش صحبت مي كنيم... سرم سنگين بود، دوباره بدنم داغ شده بود، اين تنها موضوعي بود كه ازش ميترسيدم، ملافه رو كشيده بودم رو صورتم و گريه مي كردم، نه اينکه ترسيده باشم عمه بتونه نيما رو ازم بگيره .. اين امکان نداشت چون ما عقد كرده بوديم…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت979
با يه لحن جدي بهم گفت: میترا مي دونم حالت خوب نيست و پاشو باهات كار دارم
: مي خوام بخوابم تو رو خدا بعدا" برات توضيح ميدم: ببين من خر نيستم،
ماجراي تصادف و بهت پيله نکردم
، گفتم به وقتش بهم ميگي ، میترا امروز كي بهت زنگ زد؟
چي باعث شد تو اينقدر به هم بخوري
؟مرگ يه بار شيونم يه بار بايد حقيقت و به نيما مي گفتم تا كسي نتونه به خاطر گناه نکرده منو پيش نيما خراب كنه..
دستام مي لرزيد...: ببين نيما قول بده مثل هميشه حرفام و باور كني منطقي باشي من هيچوقت
به تو دروغ نگفتم ... البته بايد قبلا" بهت ميگفتم ولي نشد.
.انگار نيما جاخورده بود..: میترا من مطمئنم تو راستشو بهم ميگي ،
تو هيچوقت به من دروغ نميگي..
.بغض گلوم و فشار مي داد...: نيمااااااا ماجراي دوستي منو شروین و كه مي
با يه لحن جدي بهم گفت: میترا مي دونم حالت خوب نيست و پاشو باهات كار دارم
: مي خوام بخوابم تو رو خدا بعدا" برات توضيح ميدم: ببين من خر نيستم،
ماجراي تصادف و بهت پيله نکردم
، گفتم به وقتش بهم ميگي ، میترا امروز كي بهت زنگ زد؟
چي باعث شد تو اينقدر به هم بخوري
؟مرگ يه بار شيونم يه بار بايد حقيقت و به نيما مي گفتم تا كسي نتونه به خاطر گناه نکرده منو پيش نيما خراب كنه..
دستام مي لرزيد...: ببين نيما قول بده مثل هميشه حرفام و باور كني منطقي باشي من هيچوقت
به تو دروغ نگفتم ... البته بايد قبلا" بهت ميگفتم ولي نشد.
.انگار نيما جاخورده بود..: میترا من مطمئنم تو راستشو بهم ميگي ،
تو هيچوقت به من دروغ نميگي..
.بغض گلوم و فشار مي داد...: نيمااااااا ماجراي دوستي منو شروین و كه مي
#پارت980
دوني.. ب ...ببين چطوري بگم،
من با شروین ... يعني نه شروین با من ... من چند بار رفتم خونشون.
.. چشمام و بستم
يه نفس عميق كشيدم و تند تند ادامه دادم: ببين نيما خودت كه مي دوني وقتي دو تا جوون تو خيابون بگن و بخندن
مرتب گشت و ارشاد و صد تا كوفت و زهر مار ديگه بهشون گير ميده،
شروین هم مخ منو زد كه بريم خونه كه راحت باشيم منم رفتم،..
اما به جون خودت جون مامان و بابا هيچ اتفاق خاصي بين ما نيفتاده بود، ...جرات نداشتم
چشمام و باز كنم و به نيما نگاه كنم حتما" حالا خيلي عصباني شده ....
شايدم باهام قهر كنه، چشمام و باز كردم و
سريع دست نيما رو گرفتم و با صداي بلند زدم زير گريه.
.صورتشو نمي ديدم، يعني چه شکليه؟؟ ... نيما دستاي منو
فشار داد و گفت: خوب ادامه بده
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
دوني.. ب ...ببين چطوري بگم،
من با شروین ... يعني نه شروین با من ... من چند بار رفتم خونشون.
.. چشمام و بستم
يه نفس عميق كشيدم و تند تند ادامه دادم: ببين نيما خودت كه مي دوني وقتي دو تا جوون تو خيابون بگن و بخندن
مرتب گشت و ارشاد و صد تا كوفت و زهر مار ديگه بهشون گير ميده،
شروین هم مخ منو زد كه بريم خونه كه راحت باشيم منم رفتم،..
اما به جون خودت جون مامان و بابا هيچ اتفاق خاصي بين ما نيفتاده بود، ...جرات نداشتم
چشمام و باز كنم و به نيما نگاه كنم حتما" حالا خيلي عصباني شده ....
شايدم باهام قهر كنه، چشمام و باز كردم و
سريع دست نيما رو گرفتم و با صداي بلند زدم زير گريه.
.صورتشو نمي ديدم، يعني چه شکليه؟؟ ... نيما دستاي منو
فشار داد و گفت: خوب ادامه بده
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت980 دوني.. ب ...ببين چطوري بگم، من با شروین ... يعني نه شروین با من ... من چند بار رفتم خونشون. .. چشمام و بستم يه نفس عميق كشيدم و تند تند ادامه دادم: ببين نيما خودت كه مي دوني وقتي دو تا جوون تو خيابون بگن و بخندن مرتب گشت و ارشاد و صد تا…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت981
میترا اينو كه قبلا" خودمم ازت پرسيده بودم تو هم گفتي بينتون چيزي نبوده، همون
وقتي كه مي خواستي باهاش به هم بزني، سرم و گرفتم بالا : داداشي يعني برات مهم نيست باهاش تنها بودم..:
مهم
كه هست، ولي مهمتر اينه كه تو، حتي تو اون موقعيت تونستي خودتو كنترل كني...
خوب ممکنه براي هر كسي پيش
بياد ،
كمتر كسي مي تونه منکر بشه كه تا حالا با دوست دخترش يا دوست پسرش خلوت نکرده ولي همين كه تو پاک موندي مهمه ..
. يعني مي خواي بگي شروین زنگ زده بود ،تهديدت كنه: نه نيما راستش عمه مهوش بود، خيلي
بهم بد و بيراه گفت، انگار بابا يه چيزايي در مورد ما بهشون گفته
، گفت من بي لياقتم، تو رو گول زدم، ميگه تو به
خاطر اينکه منو نگيري خودتو كشتي ....
نمي دوني چه چيزايي بهم گفت، آخر سرم گفت به تو ميگه من با شروین
بودم :
میترا اينو كه قبلا" خودمم ازت پرسيده بودم تو هم گفتي بينتون چيزي نبوده، همون
وقتي كه مي خواستي باهاش به هم بزني، سرم و گرفتم بالا : داداشي يعني برات مهم نيست باهاش تنها بودم..:
مهم
كه هست، ولي مهمتر اينه كه تو، حتي تو اون موقعيت تونستي خودتو كنترل كني...
خوب ممکنه براي هر كسي پيش
بياد ،
كمتر كسي مي تونه منکر بشه كه تا حالا با دوست دخترش يا دوست پسرش خلوت نکرده ولي همين كه تو پاک موندي مهمه ..
. يعني مي خواي بگي شروین زنگ زده بود ،تهديدت كنه: نه نيما راستش عمه مهوش بود، خيلي
بهم بد و بيراه گفت، انگار بابا يه چيزايي در مورد ما بهشون گفته
، گفت من بي لياقتم، تو رو گول زدم، ميگه تو به
خاطر اينکه منو نگيري خودتو كشتي ....
نمي دوني چه چيزايي بهم گفت، آخر سرم گفت به تو ميگه من با شروین
بودم :
#پارت982
غلط كرده، بره جلوي دختراي خودشو بگيره كه را به راه نبرنشون كميته ازشون تعهد بگيرن، حالا بذار
درستش مي كنم نيما از اتاق رفت بيرون و با موبايلش برگشت:
نيما مي خواي چيکار كني ؟ تو رو خدا من مي ترسم
شر درست بشه..:
نترس مگه من چند بار برات شر درست كردم فينگيلي من.اون داشت مي خنديد، من احمق و بگو اينهمه حرص خوردم...
نيما شماره عمه مهوش و گرفت و خيلي عادي شروع كرد به حرف زدن، موبايلم گذاشته بود
رو میکروفن كه منم بشنوم: سلام عمه:
سلام نيماي عمه خوبي:
خوبم عمه، شما چطورين ، شنيدم با من كاري داشتين:
مننننننن ... نه كي گفته؟: میترا گفت : من... با تو ، عمه اين يه وجبي اومده
چي در گوشت خونده؟ يه حرفي بود بايد
به خودش ميزدم...
البته من بايد باهات مفصل صحبت كنم، اينا همش نقشست ، مي دونم تو هم راضي نيستي..:
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
غلط كرده، بره جلوي دختراي خودشو بگيره كه را به راه نبرنشون كميته ازشون تعهد بگيرن، حالا بذار
درستش مي كنم نيما از اتاق رفت بيرون و با موبايلش برگشت:
نيما مي خواي چيکار كني ؟ تو رو خدا من مي ترسم
شر درست بشه..:
نترس مگه من چند بار برات شر درست كردم فينگيلي من.اون داشت مي خنديد، من احمق و بگو اينهمه حرص خوردم...
نيما شماره عمه مهوش و گرفت و خيلي عادي شروع كرد به حرف زدن، موبايلم گذاشته بود
رو میکروفن كه منم بشنوم: سلام عمه:
سلام نيماي عمه خوبي:
خوبم عمه، شما چطورين ، شنيدم با من كاري داشتين:
مننننننن ... نه كي گفته؟: میترا گفت : من... با تو ، عمه اين يه وجبي اومده
چي در گوشت خونده؟ يه حرفي بود بايد
به خودش ميزدم...
البته من بايد باهات مفصل صحبت كنم، اينا همش نقشست ، مي دونم تو هم راضي نيستي..:
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت982 غلط كرده، بره جلوي دختراي خودشو بگيره كه را به راه نبرنشون كميته ازشون تعهد بگيرن، حالا بذار درستش مي كنم نيما از اتاق رفت بيرون و با موبايلش برگشت: نيما مي خواي چيکار كني ؟ تو رو خدا من مي ترسم شر درست بشه..: نترس مگه من چند بار برات…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت983
ببينين عمه، هر وقت خواستين ميام اونجا باهم صحبت كنيم،
میترا فقط بهم گفت شما در مورد شروین،دوستم و ميگم ازم چند تا سوال دارين، : اااا نگاه اين دختره چقدر رو داره، ...
هان چي گفتي؟ .. شروین، دوست تو بوده، پس بهت رو دست زده عمه،
خواب بودي دزد برده.: عممممه منظورتون چيه، بذارين من خيلي واضح توضيح بدم، شروین
دوست من بود، از میترا خوشش اومده بود، از من خواست با میترا صحبت كنم،
میترا هم شرط گذاشت چند جلسه اي
باهاش آشنا بشه، نظراتش و بدونه بعد جوا ب بده،
من در جريان كل آشنایيشون بودم، ...:
باريک الله به تو ، اين مادرو
دختر كار خودشونو خوب بلدن،
خامت كردن، حالا به باباتم بگم همين جواب و بهش ميدي،
ميگي در جريان بودي خواهرت رفته خونه يه پسر غريبه..:
ببينين عمه، هر وقت خواستين ميام اونجا باهم صحبت كنيم،
میترا فقط بهم گفت شما در مورد شروین،دوستم و ميگم ازم چند تا سوال دارين، : اااا نگاه اين دختره چقدر رو داره، ...
هان چي گفتي؟ .. شروین، دوست تو بوده، پس بهت رو دست زده عمه،
خواب بودي دزد برده.: عممممه منظورتون چيه، بذارين من خيلي واضح توضيح بدم، شروین
دوست من بود، از میترا خوشش اومده بود، از من خواست با میترا صحبت كنم،
میترا هم شرط گذاشت چند جلسه اي
باهاش آشنا بشه، نظراتش و بدونه بعد جوا ب بده،
من در جريان كل آشنایيشون بودم، ...:
باريک الله به تو ، اين مادرو
دختر كار خودشونو خوب بلدن،
خامت كردن، حالا به باباتم بگم همين جواب و بهش ميدي،
ميگي در جريان بودي خواهرت رفته خونه يه پسر غريبه..:
#پارت984
نه عمه جان ميگم بابا بگين عمه بره جلوي ستاره و سمانه رو بگيره نرن
خونه
اين و اون، يادتون كه نرفته عمه ماجراي بهرام دوستمو كه اومدم اونجا براش تعهد بدم
ديدم با ستاره خانوم بودن با اون وضع، يا اون پسره كه ...
بگذريم ، نمي خوام گروكشي كنم ،
ولي عمه خودتون ميدونين از اين حرفا زياده، منم كه نگفتم میترا با همه فرق داره ،
اونم يکي مثل بقيه، يکي مثل دختراي خودت، البته نميشه مقايسه كرد خدایيش...اين
مسائل ديگه بايد براي شما قابل هضم باشه ،
البته من نميگم به بابا يا هر كي خودتون خواستين نگين،
بگين ، راحت
باشين... خلاصه عمه جان بهتون بگم من تصميم خودمو گرفتم،
میترا انتخاب اول و آخر منه ،به بابا هم گفتم يا میترا يا هيچکس، حالا هم اگه برگشتم به خاطر حال میترا بود
وگرنه از حرفم بر نمي گردم، میترا براي من خيلي با ارزشه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
نه عمه جان ميگم بابا بگين عمه بره جلوي ستاره و سمانه رو بگيره نرن
خونه
اين و اون، يادتون كه نرفته عمه ماجراي بهرام دوستمو كه اومدم اونجا براش تعهد بدم
ديدم با ستاره خانوم بودن با اون وضع، يا اون پسره كه ...
بگذريم ، نمي خوام گروكشي كنم ،
ولي عمه خودتون ميدونين از اين حرفا زياده، منم كه نگفتم میترا با همه فرق داره ،
اونم يکي مثل بقيه، يکي مثل دختراي خودت، البته نميشه مقايسه كرد خدایيش...اين
مسائل ديگه بايد براي شما قابل هضم باشه ،
البته من نميگم به بابا يا هر كي خودتون خواستين نگين،
بگين ، راحت
باشين... خلاصه عمه جان بهتون بگم من تصميم خودمو گرفتم،
میترا انتخاب اول و آخر منه ،به بابا هم گفتم يا میترا يا هيچکس، حالا هم اگه برگشتم به خاطر حال میترا بود
وگرنه از حرفم بر نمي گردم، میترا براي من خيلي با ارزشه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈