tgoop.com/AaSedJavad/512
Last Update:
توی حیاط خانهی پدری، کنار پدرم خوابیدهام. بعد از پنج سال! کاغذِ بنفش رنگی با هَفهشت ستارهی محو، سقف آسمانم را پوشانده است. صدای حرکت ماشینها میخواهد آرامش باغچه را بخراشد اما نمیتواند... درختانِ نارنجی که قدشان از دیوار حیاط بالاتر رفته نمیگذارند. همه چیز دلپذیر است... گهگاهی یک بادِ شیرین پوست صورتم را لمس میکند و این قابِ زیبا را زیباتر میکند. ای کاش این لحظه تا ابد ادامه داشت... ای کاش میتوانستم پدرم را، مادرم را، نزدیکانم را با چسب دو قلو به زندگی روزانهام بچسبانم... کاش میشد، اما نمیشود. لحظهها هیچ وقت از این کارها خوششان نمیآید. انگار سگ هاری دنبال ثانیهها گذاشته و هیچ راهی به جز دور زدن آن دایرهی لعنتی ساعت، برای عقربه ها نمانده...
من اما برای ذخیرهی این لحظه راهی جز نوشتنش نداشتم.
ممنونم که میخوانید :)
اردیبهشتِ شیراز
BY Aa Sed Javad
Share with your friend now:
tgoop.com/AaSedJavad/512