tgoop.com/AaSedJavad/500
Last Update:
در حالیکه توی اتاق ۱۰۴ بخش داخلی عمومی ۵ بیمارستان فقیهی آخرین نفسها را میکشم چند استیودنت گوشهی اتاق ایستادهاند و دارند اولین cpr زندگیشان را میبینند و اصرار میکنند که آنها هم کمی ماساژ قلبی دهند. اینطور قرار است بمیرم؟ پیرمرد ۷۴ سالهی کنسر پروستاتی که موقع مردنش حتی نمیفهمد زخم بسترش درجهی چند است. عدد ها را فراموش کرده. سکانس آخر زندگی من این است؟ انقدر غمانگیز؟
یا شاید هم به قول شروین قرار است خنده دار بمیرم؟ مثلا از درخت نارنگی خانهی دوست صمیمیم بیفتم و آخرین نفسها را در باغ آنها بکشم. کنار مورچههایی که دارند دانههای برنج را به خانهشان میبرند.
شاید هم همراه بیماری که با مسمومیت الکلی در اتفاقات بستریست به خاطر نبود آمپول ب کمپلکس چاقوی آمریکایی جدیدش را در گردنم فرو میکند و فلگنش را میبندد. در راهروی طبقهی دوم بیمارستان در حالیکه دست بدون دستکش پرستار اتفاقات (که از دوستانم است) روی گردنم را گرفته، دیگر نبضم را حس نکند و بی اراده اشکش سرازیر شود. (مثل منی که دارم این متن را مینویسم)
یا شاید هم همه چیز به خوبی پیش رود. عمری کنار عزیزتر از جانم زندگی خوبی با هم بسازیم و مرگ راحتی داشته باشم.
اما من میمیرم.
برای منی که هنوز نمرده،
این حقیقت غمانگیز است.
BY Aa Sed Javad
Share with your friend now:
tgoop.com/AaSedJavad/500