زندگی🍃
امیدوارم امسال پاییز عاشقانهایی را در پیش داشته باشم و داشته باشید
امیدوارم امسال خدا پاییز با عشق رو براتون و برامون بخواد. آدمیزاد پاییزو فقط با عشق میتونه تحمل کنه
امروز از صبح در حال دویدن بودم، لباسام رو اتو کردم، لباسامو برداشتم، کیفمو مرتب کردم، گلم رو خریدم ورفتم به سمت استودیو؛ سه دور دور استودیو چرخیدم تا جای پارک پیدا کنم و دوباره برگشتم به اون ساختمون خوش حس دهه هفتادی که مدتها توش جلسههامو برگزار میکردم و حس خوبی که داشت، رفتم داخل و وسایل رو جا به جا کردیم و صحبت کردیم و منتظر مهمون بودم، پادکست تصویری چیزی بود که از بچگی دوستش داشتم من توی همهی بازیهام ادای مجریها رو در میوردم، مجریهای کاربلدی که خودشون خوب حرف میزنن در جریانن و امروز دارم بخشی از اون بازی رو انجام میدم، مهمون اومد؛ از مهاجرت، کار، مزون داشتن و همهی اینها حرف زدیم و احساس کردم که چقدر این حس درونی من خوبه، چقدر خوبه که دوست دارم ادمها پیشرفت کنن روشون تاثیر بذارم بتونم کمک کنم بقیه پیشرفت کنن، خلاصه تموم شد و در حالت خواب وبیدار رسیدم خونه و تخت خوابیدم تا الان.
دلم میخواست میتونستم یه روش خوب و خفن برای پروموت کردن کارم پیدا کنم، کارم بهتر دیده بشه و به دستاورها نزدیکتر بشم.
اینم بگم امروز چقدر یک مهر بود. چقدر هوا تمیز و خنک بود و کاش ۳۶۵ روز همین هوا رو داشتیم.
دلم میخواست میتونستم یه روش خوب و خفن برای پروموت کردن کارم پیدا کنم، کارم بهتر دیده بشه و به دستاورها نزدیکتر بشم.
اینم بگم امروز چقدر یک مهر بود. چقدر هوا تمیز و خنک بود و کاش ۳۶۵ روز همین هوا رو داشتیم.
بین حرفامون امروز، یه جا سین گفت، نباید جا بزنی و یک ربع درمورد این جا نزدن داشت حرف میزد، انگار داشت با دو روز پیش من حرف میزد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وای امروز خیلی بهم خوش گذشت، کلا پنجشنبهها چون روز خودمه و مشغول به کارهای خودمم وسرکار نمیرم خیلی عشق میکنم و زندگیم اروم یواش پر از انرژی زنانهاس، معمولا یا با دوستام میرم بیرون یا کارای عقب افتادهی خودم و اتاقم رو انجام میدم. اما امروز تا ده خوابیدم، بعدش رفتم کاخ پیاده روی و سنجاب دیدم، توی چمن ها دراز کشیدیم و به آسمون خیره شدیم و بعدش درمورد رژیم و تغذیه سالم و فکرا حرف زدیم؛ دوستم داشت اصزار میکرد بریم کافه قهوه بخوریم من میگفتم بابا بیا و این پولای قهوه رو بذار تو جیبت و هدر نده که تو راه رسیدیم به یه مغازه که چیزای المانی داشت و فوق العاده بود؛ خلاصه چند برابر پول قهوه خرج کردیم و من اولیننننننن تیکههای جهازم رو خریدم و اینقدرر ذوق کردممممم که خدا میدونه و معلوم نیست خرید بقیهاش چقدرررر خوش بگذره.
اگر خونهام یه بالکن کوچیک داشته باشه، عصر به عصر میرم میشینم پشت اون میز کوچیکش، چایی رو میذارم روی شعله، دوتا لیوان میارم. در حالی که به ماه، آسمون درحال تیره شدن، پنجرهی خونهی آدما نگاه میکردم باهم صحبت میکردیم و چایی میخوردیم و به محبوب ترین اتفاقم میپرداختیم: خیال پردازی درمورد آدمهای پشت پنجره.