Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
زندگی🍃
نشانه‌ها.
هنر توجه کردن ادمو زنده نگه میداره.
بعضی از حقایقه تلخه ولی نمیشه هم باهاش کنار نیومد.
ماه خیلی قشنگه.
تنهام، از شب‌های پاییزی بیزارم، دارم یه فیلم نسبتا جالب می‌بینم و اش میخورم. اش پاییزی.
این فیلم امشب بعد از هفت سال موفق به پیروزی شدن. حالا فهمیدم من هنوز خیلی کم تلاش کردم و‌ خیلی زود منتظر نتیجه‌ام.
Loneliness
Martin Czerny
میخواستم برای فردام ناهار درست کنم، لباس‌هامو اتو بزنم، استایل فردا رو اوکی کنم، سناریو هامو بخونم و حفظ کنم و دیالوگ‌هارو درست کنم ولی قدرت از جا بلند شدن ندارم، دلم میخواد فردا بشه، ولی نرم تنیس، چندساعتی بیشتر بخوابم و به این فکر نکنم که فردا دوباره قراره فیلم برداری بکنیم.
و loneliness
مناسب‌ترین قطعه برای الان منه.
بنده‌ی توجه‌های ریزم، همکار صد سال پیشم برام نوشت چقدر فیلمت خوب شده، دیروز دوستم گفت چقدر کتونیت قشنگه، امروز اقای ابدارچی برام نبات خورد کرد، زهرا نیروی همکارم برام یه خوراکی اورده بود. عاشق توجه‌های ریزم و دربرابر بی‌توجهی؟ یک آسیب گنده میشم.
توی توییتر اتفاقی عکسی از سه شنبه‌های مهدوی دیدم و یادم افتاد من از قبل از دانشگاه تا اوایل کرونا. چیزی حدود سه سال تموم هر سه شنبه به یاد امام زمان با بچه‌های دانشگاه کار انجام میدادیم. امروز؟ کلا یادم رفته بود همچین چیزی رو
استرس فردا رو دارم ولی هیچ کاری در جهتش انجام نمیدم.
حس‌ها بهم حمله‌ور شدن و تا صبح احتمالا نیمی از قلبمو خورده باشن. خیلی ناراحتم بابتش
_احساس میکنم از درون تُهی و تنهام. خیلی تنها.
پرسید در چه حالی؟! نوشتم که حس میکنم توی جاده‌ خل‌خالم؛ پر از مه ولی در ارتفاعات؛ حالم خوبه، دست کسی رو که دوسش دارم رو گرفتم؛ احتمالا دارم همایون گوش میدم و لذت می‌برم، اما امید دارم برسم به شهر و آسمون آبی و پر از ابر؛ یعنی خوبم ولی دوست دارم اوضاع خیلی بهتر هم بشه. خوب و راضی؛ مهم‌تر از اون اینکه تو جاده ام، اگر مثلا خودم رو توی رستوران کنار جاده در حال صبحونه خوردن می‌دیدم دوست نداشتم؛ دوست نداشتم توی مه بمونم؛ میخوام جاری و در جریان باشم.
این روز‌ها عکس کمتری میگیرم و کمتر حس میکنم درگیر جزییات زندگی‌ام، ولی میدونم که قدرت بازگشت رو دارم؛ کم کم داره روتین برام اتفاق میوفته چندتا پروژه‌ی جدید بعد از چندماهِ نفس گیر رو دارم بلدش میشم و میندازمش روی ریل، بالاخره انگار یه روتین مشخص برای محتوا‌ها دارم و اگر هم دوباره خارج بشه از روتین بلدم که برش گردونم، هرروز صبح یه ساعتی میرم دفتر و یه ساعتی برمیگردم؛ حالا میخوام بیشتر ورزش کنم، دلم برای آب و استخر تنگ شده و علاوه بر اون دلم لک زده برای یک روز درمیون یک ساعت بی‌وقفه کشیده شدن و ورزش کششی کردن؛ دلم برای پیاده روی‌ها با فائز و فاطمه تنگ شده؛ برای دورهمی دوستانه‌هام و پیگ‌نیک و حرف زدن‌ها، دلم میخواد بتونم باز کتاب خونم؛ سریال ببینم و مثل این چند روز هر چند روز یکبار فیلم ببینم؛ شاید باورتون نشه ولی مدت زیادیییی بود که فیلم درست حسابی ندیده بودم. در یک تایم مشخص و آزاد!
دلم میخواد طراحی یاد بگیرم و بکشم و بنویسم و ثبت کنم
الان دوباره داشتم کانال یوتیوب میدیدم و فهمیدن من عاشق «ثبت کردن» هستم.
منتظرم تا از راه برسه؛ خونه رو تمیز کردم؛ غذا رو پختم و در مرحله‌ی برنجم؛ میخوام میوه‌ها رو بشورم و بعدش به خودم برسم.
خیلی راضی‌ام از خودم چون از ساعت شیش شروع کردم🌟
همسر عزیزم دو بار تا حالا روز دختر رو بهم تبریک گفته و من از میزان تبریک خوشحالم🌟
چون هوس سفر کردم پس دوباره این کتاب.
مغزم درد میکنه اینقدر که فکر کردم؛ کمال‌گرایی دست از سرم بر نمیداره.
دوباره وارد اون گروه شدم کلی از خاطرات شب ۱۲ بهمن سال پیش و چند روزی که‌دوست مثلا صمیمیم سرم اورد رو خوندم و به نقطه ی ۲۰ سالگی و دور شدن از همه‌ی دوستام نزدیک شدم.
یه موقعی یک ادم نزدیکی میتونه چنان زهری بهت بزنه که کل مهم‌ترین روز زندگیت رو‌ خراب کنه.
یک ساعت دارم وقت میذارم که خودم رو‌سرپا کنم تا بتونم برم جلوی دوربین چهارتا کلمه بگم و امیدوار بمونم.
بچه‌ها آدم تا چند‌سالگی‌ هنوز میتونه «تلاش» کنه؟ کی تموم‌میشه؟
دلم لفت دادن از زندگی رو میخواد به کل.
صبح نوشته بودم یک سری عامل اذیت کننده هست که کل فضای ذهنمو گرفته؛ بلافاصله تا رسیدم دفتر کلک یکیشون رو کندم و حالا باز نمیدونم تصمیمم درست بوده یا نه....
2025/10/15 19:18:22
Back to Top
HTML Embed Code: