tgoop.com/tick_idea/430
Last Update:
▪️▪️ #tick_now ▪️▪️
اینجا #آلمان 🇩🇪
به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س)
🔹با همین #الکساندر نشسته بودیم و باز مثل همیشه داشت سوالاتی درباره #اسلام و #شیعه می پرسید (می توانید پست مرتبط بالا را بخوانید👆).
🔹آن روز گیر داده بود به مقام #زن در اسلام و می گفت "شماها زن را آدم نمی دانید، احترام و ارزش ندارد در مقابل مردانتان. می گفت که بارها شده که در کشورش با مسلمانانی حرف زده که آقا و خانوم ایستاده اند و وقتی او سلام کرده به خانم، همسرش جواب داده و گفته شما با من حرف بزن! می گفت حتی اجازه جواب سلام دادن به زن هایتان نمی دهید، چه برسد به نظر دادن!!"
به او گفتم که #فرهنگ بعضی از مردم اینطور هست و این ربطی به دینشان ندارد. پیامبر بین مردمی شروع به تبلیغ اسلام کرد که دخترانشان را زنده به گور می کردند. همان موقع که مردم تحقیرش می کردند که دختردار شده، او دست فاطمه را می گرفت و جلوی چشم همه می بوسید. و نوشته اند که هر وقت (چه فاطمه دو ساله بود و چه ده ساله و چه هجده ساله) وقتی پیش پدر می آمد، پیامبر تمام قد می ایستاد و چند قدم هم به پیشواز دخترش می رفت (کانت کلما دخلت علی ابیها قام الیها)...
🔹در همان #دانشگاه گوته، دوست مشترکی داشتیم به اسم طوبی، که دختری بود اهل #ترکیه، و خانواده اش از آن سفت و سخت های مذهبی و از اهل سنت بودند. خودش اما، همیشه می گفت که دین ندارد، و به اندازه کافی با خانواده اش که برایش نماد دین بودند جنگیده تا توانسته به عنوان یک دختر درسش را ادامه بدهد، و برسد به اینجا که تنها در یک کشور غیراسلامی در رشته حقوق تحصیل کند. الکساندر اشاره کرد به حرف های همین دوستمان. گفتم متاسفانه بعد از پیامبر اسلام، پیروانش چند دسته شدند، و بعضی شان شدند مطیع کسانی که پیامبر هر چه کرد، نتوانست عادت تحقیر زنان را در میانشان از بین ببرد. از کسانی که پیشوایانشان زن را تحقیر می کردند، چنین رفتارهایی بعید نیست👇
**پی نوشت: چند روز بعد از رحلت پیامبر و ماجرای آتش درب خانه علی (ع)، فاطمه زهرا (س) در بستر بیماری افتاد و امید به بهبودی او از بین رفت. آن دو نفر اصرار کردند که به عیادتش بروند. فرمود کسانی را که به خانواده و اهل بیت پیامبر ظلم کردند و حق وصی او را غصب، نمی پذیرم. بالاخره به وساطت علی (ع)، آمدند عیادت. فاطمه حدیث معروف پیامبر را که خداوند به خاطر خشنودی فاطمه خشنود می شود و به غضب او غضبناک، یادآوری کرد و به آن دو نفر گفت که بدانید من از شما ناخشنودم و روز قیامت علیه شما در پیشگاه خدا و پیامبر خواهم ایستاد. نوشته اند که وقتی آن دو نفر از در خانه علی بیرون می آمدند، شانه های ابوبکر از گریه می لرزید. "عمر به او گفت: به خاطر حرف یک زن، اینطور به هم ریخته ای؟!!!"
▪️▪️روایت های شنیدنی و الهام بخش از #زیرگنبدکبود ...
@tick_idea
BY زیر گنبد کبود
Share with your friend now:
tgoop.com/tick_idea/430