TARIKHE_MOHAMMAD Telegram 571
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 55ـ سربها فرستادن قریش (تکه‌ی دو از دو)
پس زینب سربهای شوهر را با گردنبندی مروارید که خدیجه باو داده بود به نزد پدر فرستاد. محمد چون آن گردنبند را دید ، نازک‌دلی‌ای درو پیدا گردید ، گریه کرد و با یاران گفت : ابوالعاص را بی‌سربها رها بگردانید. گفتند : شاید و رها کردند. نیز محمد با او شرط کرد که زینب را به مدینه فرستد. ازینرو یکی از انصار و پسرخوانده‌ی خود زید ابن حارثه را با او فرستاد. چون به نزدیک مکه رسیدند ، در جایی پنهان نشستند ، تا ابوالعاص زینب را ، به پنهان قریش ، بآنجا بفرستد تا به مدینه برند. ابوالعاص در مکه رفت و او را در کجاوه‌ای نشاند و برادر خود کِنانه را با او روانه کرد. قریش دانستند و بیرون رفتند تا نگزارند. هَبّار ابن الاسود ، پسرزاده‌ی مُطّلب ، پیشتر از همه باو رسید ، و نیزه بگوشه‌ی کجاوه زد. زینب که بارور (حامله) بود از ترس آن ، بار ازو جدا گردید. کِنانه افسار شتر گزارد و تیر بیرون آورد و گفت : بخدا هر که نزدیک آید ، او را به تیر زنم. همه بازپس ایستادند. پس از آن ابوسفیان که با بزرگان قریش آمده بود ، گفت : ای کِنانه ، میان ما و محمد دشمنی هست ، و تو که بِروز دختر او را از مکه بیرون بری ، چون عرب دانند بحساب ناتوانی ما گزارند. نیکی در آنست که او را به مکه آوری ، و پس از دو سه روز ، او را بشب بیرون بری. گفت : شاید و به مکه رفتند. پس از چندی ، شبی به پنهان قریش بیرون آمدند. و زینب را به زید ابن حارثه سپرد. پس از این هند دختر عُتبة ابن ربیعة که پدر و برادرش را در بدر کشته بودند ، سرزنش قریش کرد و گفت : «روز بَدر با محمد و يارانش بايستي جنگيد ، نه امروز با زني. شگفتست كه شما را شرم نمي‌باشد كه همه سر و ريش برگرفتيد و از بهر زني از مكه بیرون آمديد.»1 چون زینب را به مدینه بردند ، و چگونگی را به محمد گفتند ، فرمود لشکری به مکه روند و سپارش کرد اگر هَبّار ابن الاسود را دریابند ، او را با آتش بسوزانند ولی پس از اندکی از پی لشکر کس فرستاد که هبّار را نسوزانید که شکنجه کردن بآتش جز بخدا نرسد ، لیکن او را بکشید. زینب در مدینه می‌بود و ابوالعاص در مکه. پس از چندی چنان افتاد که ابوالعاص از شام به بازرگانی می‌آمد ، لشکر محمد باو رسید و کالاهای او و دیگران را گرفتند. ابوالعاص گریخت2 و شب در مدینه آمد و کس پیش زینب فرستاد و زینهار خواست. زینب فرمود او را در جایی پنهان کردند و محمد را آگاهی ندهند. و روز دیگر ، چون محمد از نماز بامداد آسوده گردید ، زینب از بخش زنان آواز داد و گفت که من ابوالعاص را زینهار دادم. محمد گفت : بخدا مرا آگاهی نبود ولی چون زینب او را زینهار داد ، هيچ كس را با او كاري نباید بود ، زیرا فرمان اسلام آنست که اگر کوچکتری زینهار بزرگتری از بیدینان دهد ، در زینهار او باشد و کس را نرسد زینهار او خوردن و شکستن»3. محمد زینب را فرمود نگاهداشت او کن ، ولی نزدیکش نرو ، زیرا تو برو حرام گرديده‌اي. و کس بلشکر فرستاد که ابوالعاص بما نزدیکست ، اگر کالاهایش را باو دهيد گشاده‌دستی‌ای باشد و اگر ندهيد ، کالاها ازآنِ شماست. پس کالاها بازدادند و ابوالعاص آنها را برگرفت و به مکه رفت و کالاهای مردم را بازداد و گفت : باسلام گرویدم و این را در اینجا بازنمودم تا شما را بدگمانی درباره‌ی کالاهاتان بر من نباشد.4 این گفت و برخاست و چون به مدینه آمد محمد ، زینب را بخانه‌ی او فرستاد.

از گرفتگان چند تن بودند که محمد بی‌سربها بر ایشان منت گزارد و آزاد گردانید. یکی همین ابوالعاص بود و دیگری ابوعَزّه که چامه‌گویی شیواسخن بود که از محمد خواست که مرا بی‌سربها آزاد بگردان چه مردی خوانواده‌دارم و مرا داراکی نیست. محمد چنان کرد.

1ـ غیرتی که از برخی گفتار و رفتارهای عربهای دوره‌ی نادانی دیده می‌شود درخور ستایشست.
2ـ از اینجا دانسته میگردد که یک لشکری از مسلمانان همیشه در راه کاروان از شام به مکه می‌بودند و کاروانهای قریش را می‌زدند.
3ـ اگرهم زینهارده زن باشد!
4ـ این تنها محمد نبود که با بزرگواریهایش دلها را با اسلام گشادی ، مسلمانان نیز هر یک کمابیش با نیکرفتاری و جوانمردی دلهای بیدینان را بسوی اسلام کشیدندی.



tgoop.com/tarikhe_mohammad/571
Create:
Last Update:

🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمه‌ی تاریخ ابن‌هشام

🔸 55ـ سربها فرستادن قریش (تکه‌ی دو از دو)
پس زینب سربهای شوهر را با گردنبندی مروارید که خدیجه باو داده بود به نزد پدر فرستاد. محمد چون آن گردنبند را دید ، نازک‌دلی‌ای درو پیدا گردید ، گریه کرد و با یاران گفت : ابوالعاص را بی‌سربها رها بگردانید. گفتند : شاید و رها کردند. نیز محمد با او شرط کرد که زینب را به مدینه فرستد. ازینرو یکی از انصار و پسرخوانده‌ی خود زید ابن حارثه را با او فرستاد. چون به نزدیک مکه رسیدند ، در جایی پنهان نشستند ، تا ابوالعاص زینب را ، به پنهان قریش ، بآنجا بفرستد تا به مدینه برند. ابوالعاص در مکه رفت و او را در کجاوه‌ای نشاند و برادر خود کِنانه را با او روانه کرد. قریش دانستند و بیرون رفتند تا نگزارند. هَبّار ابن الاسود ، پسرزاده‌ی مُطّلب ، پیشتر از همه باو رسید ، و نیزه بگوشه‌ی کجاوه زد. زینب که بارور (حامله) بود از ترس آن ، بار ازو جدا گردید. کِنانه افسار شتر گزارد و تیر بیرون آورد و گفت : بخدا هر که نزدیک آید ، او را به تیر زنم. همه بازپس ایستادند. پس از آن ابوسفیان که با بزرگان قریش آمده بود ، گفت : ای کِنانه ، میان ما و محمد دشمنی هست ، و تو که بِروز دختر او را از مکه بیرون بری ، چون عرب دانند بحساب ناتوانی ما گزارند. نیکی در آنست که او را به مکه آوری ، و پس از دو سه روز ، او را بشب بیرون بری. گفت : شاید و به مکه رفتند. پس از چندی ، شبی به پنهان قریش بیرون آمدند. و زینب را به زید ابن حارثه سپرد. پس از این هند دختر عُتبة ابن ربیعة که پدر و برادرش را در بدر کشته بودند ، سرزنش قریش کرد و گفت : «روز بَدر با محمد و يارانش بايستي جنگيد ، نه امروز با زني. شگفتست كه شما را شرم نمي‌باشد كه همه سر و ريش برگرفتيد و از بهر زني از مكه بیرون آمديد.»1 چون زینب را به مدینه بردند ، و چگونگی را به محمد گفتند ، فرمود لشکری به مکه روند و سپارش کرد اگر هَبّار ابن الاسود را دریابند ، او را با آتش بسوزانند ولی پس از اندکی از پی لشکر کس فرستاد که هبّار را نسوزانید که شکنجه کردن بآتش جز بخدا نرسد ، لیکن او را بکشید. زینب در مدینه می‌بود و ابوالعاص در مکه. پس از چندی چنان افتاد که ابوالعاص از شام به بازرگانی می‌آمد ، لشکر محمد باو رسید و کالاهای او و دیگران را گرفتند. ابوالعاص گریخت2 و شب در مدینه آمد و کس پیش زینب فرستاد و زینهار خواست. زینب فرمود او را در جایی پنهان کردند و محمد را آگاهی ندهند. و روز دیگر ، چون محمد از نماز بامداد آسوده گردید ، زینب از بخش زنان آواز داد و گفت که من ابوالعاص را زینهار دادم. محمد گفت : بخدا مرا آگاهی نبود ولی چون زینب او را زینهار داد ، هيچ كس را با او كاري نباید بود ، زیرا فرمان اسلام آنست که اگر کوچکتری زینهار بزرگتری از بیدینان دهد ، در زینهار او باشد و کس را نرسد زینهار او خوردن و شکستن»3. محمد زینب را فرمود نگاهداشت او کن ، ولی نزدیکش نرو ، زیرا تو برو حرام گرديده‌اي. و کس بلشکر فرستاد که ابوالعاص بما نزدیکست ، اگر کالاهایش را باو دهيد گشاده‌دستی‌ای باشد و اگر ندهيد ، کالاها ازآنِ شماست. پس کالاها بازدادند و ابوالعاص آنها را برگرفت و به مکه رفت و کالاهای مردم را بازداد و گفت : باسلام گرویدم و این را در اینجا بازنمودم تا شما را بدگمانی درباره‌ی کالاهاتان بر من نباشد.4 این گفت و برخاست و چون به مدینه آمد محمد ، زینب را بخانه‌ی او فرستاد.

از گرفتگان چند تن بودند که محمد بی‌سربها بر ایشان منت گزارد و آزاد گردانید. یکی همین ابوالعاص بود و دیگری ابوعَزّه که چامه‌گویی شیواسخن بود که از محمد خواست که مرا بی‌سربها آزاد بگردان چه مردی خوانواده‌دارم و مرا داراکی نیست. محمد چنان کرد.

1ـ غیرتی که از برخی گفتار و رفتارهای عربهای دوره‌ی نادانی دیده می‌شود درخور ستایشست.
2ـ از اینجا دانسته میگردد که یک لشکری از مسلمانان همیشه در راه کاروان از شام به مکه می‌بودند و کاروانهای قریش را می‌زدند.
3ـ اگرهم زینهارده زن باشد!
4ـ این تنها محمد نبود که با بزرگواریهایش دلها را با اسلام گشادی ، مسلمانان نیز هر یک کمابیش با نیکرفتاری و جوانمردی دلهای بیدینان را بسوی اسلام کشیدندی.

BY تاریخ محمد


Share with your friend now:
tgoop.com/tarikhe_mohammad/571

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

To delete a channel with over 1,000 subscribers, you need to contact user support How to build a private or public channel on Telegram? To edit your name or bio, click the Menu icon and select “Manage Channel.” Although some crypto traders have moved toward screaming as a coping mechanism, several mental health experts call this therapy a pseudoscience. The crypto community finds its way to engage in one or the other way and share its feelings with other fellow members. A Hong Kong protester with a petrol bomb. File photo: Dylan Hollingsworth/HKFP.
from us


Telegram تاریخ محمد
FROM American