tgoop.com/tarikhe_mohammad/566
Last Update:
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 54ـ جنگ بدر بزرگتر (تکهی دو از پنج)
محمد دو کس از راهی دیگر فرستاده بود تا آگاهی کاروان پرسند. ایشان بسر چشمه آمده بودند. دو زن دیدند که بهر وامی دشمنی میکردند ، یکی گفت : ببیوس تا فردا که کاروان قریش میرسد کار ایشان کنم و مزد ستانم و پول تو دهم. آمدند و چگونگی با محمد بازگفتند.
پس از بازگشت ایشان ، چنان افتاد که بیدرنگ ابوسفیان بدان چشمه رسید و از زنان آگاهی پرسید. گفتند : آگاهی نداریم ، ولی دو سوار آمدند و شتر بدان تپّه خوابانیدند و آب برگرفتند و رفتند. ابوسفیان بیدرنگ رفت و پشکلی ازآن شتر ایشان برگرفت و خرد گردانید و هستهی خرما دید ، گفت : این شتر ازآن مردم مدینه باشد و محمد با یارانش در این نزدیکیست. از اینرو بازگردید و کاروان را براهی دیگر به مکه برد. و زود پیکی به قریش فرستاد که ما کاروان بدرستی به مکه بردیم و شما بازگردید.
همه گراییدند جز ابوجهل که به لات و عزّا سوگند خورد که بازنگردیم تا بسر آب بدر رویم و سه روز مانیم و شادی کنیم و تیرههای آنجا را میهمان کنیم و سهمی ازآنِ ما در دلها افتد. بدر ، در آن زمان فراهمگاه1 عرب بود و همهی عرب هر سال یک بار گرد آمدندی و خرید و فروخت کردندی. خواست ابوجهل آنبود كه چون عرب گرد آمدند ، بزرگي قریش ايشان را دانسته و در همهي سرزمينهاي عرب پراكنده گردد.
چون ابوجهل این گفت ، اَخنَس ابن شَريق که از بزرگان قریش بود گفت ما از بهر کاروان قریش و ابوسفیان آمده بودیم و این هنگام نوشته رسید که ایشان بدرستی به مکه رسیدند ، پس ما بهر چه فرودگاهي پيشتر رويم و رنج خود دهيم؟ و اين سخن كه ابوجهل ميگويد یاوه است و از دنبالهي او نشايد رفت. پس اَخنَس با تیرهی خود و خاندانی از تیرهی بنیعَدیّ بازگردیدند. طالب بن ابی طالب نیز با ایشان به مکه بازگردید. و بازماندهی قریش با ابوجهل به عُدوَتُالقُصوا رفتند.
محمد به عُدوَتُالدّنيا که در سوی دیگر بود فرود آمد و بارانی آمد و خاک و ريگ همه را فروكوفت. و روز دیگر محمد کوچید و بسر آب بدر فرود آمد و حُباب ابن مُنذِر که کاردان و آگاه به نيرنگهاي جنگ بود پيش محمد آمد و گفت : ای محمد ، اگر در این فرودگاه بفرهش و فرمان خدا فرود آمدهای ، تا گوش کنیم و فرمان بريم وگرنه نیکی در آنست که نزدیک دشمن فرود آییم و چاههای بدر از بالای ما باشد و بفرما همه را بپوشانند ، تا دشمن بدان راه نبرد و بر سر هر چاهی که درمیان لشکر ما بود آبگیری بسازند و پرآب کنند ، تا چون از جنگ آسوده میگردیم ، آب نوشیم و چون دشمنان را دسترس بآب نباشد و ما را بینند که آب مینوشیم ایشان را نیرویی نباشد و زود شکست خورند. محمد براست داشت و فرمود چنان کردند. آنگاه سعد ابن معاذ ، بزرگ انصار ، گفت : ای محمد ، اگر پرگ دهی ، بر سر آبگیر کلبهای زنیم و چند شتر راهوار بازداریم و تو در کلبه باش ، تا ما جنگ کنیم ، چه از کشته گردیدن ما رخنهای نرسد ، و کشته شدن تو همه رخنه باشد و اگر گریز یا شکستی باشد ، تو بر شتر بنشین و با چند تن برو. محمد برو دعا کرد و چنان فرمود و کرد. روز دیگر لشکر قریش برخاستند و خود را بجنگاچ آراستند و بر سر تپه آمدند و خود را نمودند و همچنان ، از سر تپه فروميآمدند و مينازيدند2. عُتبة ابن رَبيعه بر شتری سرخموی نشسته بود. محمد گفت اگر در قریش كسي نيكي و دوراندیشی دارد اوست و اگر قریش سخن او شنوند ، رستگار گردند. و همچنان بود چه عُتبه بازداشت قریش از جنگ میکرد و ابوجهل بجنگ برمیانگیخت.
1ـ فراهمگاه = جای فراهم گردیدن ، وعدهگاه
2ـ نازیدن = تکبر و تفاخر نمودن.
BY تاریخ محمد
Share with your friend now:
tgoop.com/tarikhe_mohammad/566