tgoop.com/tarikhe_mohammad/564
Last Update:
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 53ـ لشکرکشی بدر نخستين
پس از چند روز از جنگ عُشَيره ، كُرز ابن جابِر فِهري با لشکری از قریش درآمد و گلّهي مدینه را از صحرا راند و برد. محمد با لشکری از پی او رفت. در بیابان سَفوان مردی آگاهی داد که قریش به راهی دیگر رفتهاند و بایشان نتوان رسید. پس محمد به مدینه بازگردید ، و همهی جمادیالآخر و رجب و شعبان در مدینه بود. شُوَند نام بدر نخستین را آن گویند که بیابان سَفوان از سرزمین بدر است.
در ماه رجب محمد ، عبداللّه ابن جَحش را با هشت سوار از مهاجران به نَخله فرستاد تا در سوی نَخله میان مکه و طایف جای گیرد و چگونگی قریش را دریابد. و محمد نامهای نوشت1 و مهر کرد و باو داد و فرمود : تا دو روزه راه از مدینه نروی ، این نامه را نخوان. پس از آن ، چون خواندی ، از روی این نوشته کار کن. عبداللّه همچنان کرد و چون نامه را گشاد نوشته بود که بسوی نَخله رود و چگونگی دریابد و آنچه داند بازنماید. و بر یاران خود زور نکند تا هر که را گرایش بود ، همداستانی کند ، و هر که خواهد به مدینه بازگردد. پس عبداللّه فرمان نوشته را با یاران گفت. همه گفتند : همداستانی تو میکنیم. پس روی بسوی نَخله گزاردند. دو تن از یاران به شُوَند گم شدن چهارپایی بارکش بازپس ماندند. بازمانده به نَخله رفتند. در همان هنگام که به نَخله رسیدند ، کاروانی از قریش ، از سوی طایف میآمد و چرم و مویز داشتند و نزدیک ایشان فرود آمدند. چون عُكّاشه (از یاران) به بالایی برآمد و سر تراشیده بود کاروانیان پنداشتند که از بهر عمره آمدهاند ، پس بیم نکردند و آسودند.
پس یاران جنگاچها را برداشتند و زرهها را پوشيدند و بنزديك كاروان آمدند. نخست واقِد ابن عبدالله تیر انداخت و عمرو ابن حَضرَمي را كه سرِ كاروان قریش بود كشت. آنگاه بیکباره بر کاروان زدند و دو کس گرفتند و بازمانده گریختند و بارها را بازگزاردند. پس عبداللّه و یاران ، کاروان را در پیش گرفتند و با آن دو اسیر روی به مدینه گزاردند.
چون به نزدیک مدینه رسیدند عبداللّه گفت : پنجیک از این غنیمت ازآن محمد است و بازمانده ما بخش کنیم و چنان کردند. و هنوز آیهی بخش کردن غنیمت نیامده بود.
چون به مدینه رفتند محمد را خوش نیامد و گفت : من شما را نگفتم که در ماه رجب جنگ کنید! و فرمود آنچه از کاروان گرفته بودند با آن دو اسیر بازداشتند و دست نَیازیدند.
از بهر این عبداللّه و یاران او دلتنگ گردیدند. نیز دوریان شاد گردیدند که آتش جنگ برافروخته گردید. بیدینان قریش گوشه میزدند که محمد و یارانش پاس ماه رجب نگاه نداشتند. و بریشخند کس پیش محمد فرستادند که آیا جنگ کردن در ماه حرام در دین تو روا باشد؟
چون دلتنگی عبدالله و یارانش از اندازه بیرون رفت محمد این آیه برخواند : «اي محمد ، بيدينان قريش را بگو كه از سر ريشخند تو را ميپرسند و سرزنش در دين تو ميآورند كه کشتن در ماه حرام گناهي بزرگست ، ليكن بازداشتن شما مسلمانان را از راه راست و همباز آوردن شما بخدا و برانگیختگانش و در رنج انداختن شما مسلمانان را تا از دين و اسلام بيرون روند ، بزرگترست در گناه از کشتن در ماه حرام. پس چگونه مسلمانان را همينكوهيد بآنكه ايشان در ماه حرام كشتند و خود را نمينكوهيد باين گناههاي بزرگ كه از شما همیبرخيزد؟ ای محمد ، یاران خود را بگو تا بسرزنش بیدینان دلتنگی نکنند که کار بیدینان آنست که همیشه بدی انگیزند و جنگ با شما کنند ، تا شما را از دین راست بازگردانند و هر کی بسرزنش بیدینان از دین راست بازگردد ، بیدین مرده باشد و در اینجهان و آنجهان ازو زیانکارتر نباشد».2 بدینسان اندوه عبدالله و دیگران زدوده گردید.
پس از آن محمد پنجیکی که او را جدا کرده بودند برگرفت و بازمانده را بایشان داد. و آن دو اسیر را به قریش بازفروختند. یکی از ایشان (حَكَم ابن كَيسان) مسلمان گردید و در اسلام بسیار نیک برآمد و در پيشامد بِئرِمَعونه با دیگر یاران شهید گردید.
و این نخست غنیمتی بود که مسلمانان را بدست آمد و نخست بیدینی که بدست مسلمانان کشته گردید عمرو ابن حَضرَمي بود و نخست بیدینی که اسیر گرفتند حَكَم ابن كَيسان بود و آن دیگری.
1ـ از اینجا و از دیگر پیشامدها و گواهها درمییابیم که محمد سواد داشته. چنانکه عبدالله ابن جحش نیز. اینکه بگویند :
«بدیگری گفته و او نوشته» راست نمیآید زیرا ترجمان دانشور آن زمان رفیعالدین اسحاق همدانی قاضی ابرکوه اگر چنان بودی از عربی آن درمییافتی که نامه را به کسی دیگر «نویسانیده» است ، پس «نوشت» نیاوردی «نویسانید» آوردی.
گواه این سخن متن عربی نامه است : ... و کتب له کتابا ...
2ـ سورهی بقره ، آیهی 217.
BY تاریخ محمد
Share with your friend now:
tgoop.com/tarikhe_mohammad/564