tgoop.com/tarikhe_mohammad/542
Last Update:
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 24ـ داستان ابوبكر با ابن دُغُنّه
ابوبكر صدیق (راستگو) در آن چندگاه كه ياران به حبشه كوچيدند و بازمانده در پتياره و ستم بیدینان ماندند و قریش در مكه همه بدشمني محمد همدستی كردند ، دلش گرفت ، او نيز خواست که به حبشه رود. پس ، از محمد پرگ گرفت و روانه گردید.1
چون يك فرودگاه2 از مكه بيرون آمده بود ابن دُغُنّه كه بزرگ تيرهي بنيكِنانه بود و با ابوبکر دوستی داشت او را ديد و چگونگی پرسید. ابوبکر چگونگی بازگفت. گفت : «نشايد همچون تو مردي از مكه بیرون رفت ، زیرا منت تو بر همگنان هست و پيوسته دلداري هر كس كردهاي و بهمه نيكي و مهرباني نمودهای و ناتوانان را دست گرفتهاي. اكنون ، من نگزارم كه تو جاي ديگر رَوي. من تو را در پناه خود گيرم و در زينهار خود درآورم. برخيز تا به مكه بازرويم.» برخاستند و به مکه رفتند.
ابن دُغُنّه چون به مكه درآمد ، آواز برآورد و گفت : «اي مردم مكه ، بدانيد كه من پسر ابوقُحافه را در زينهار خود درآورده و پناه دادهام. كسي باو بیفرهنگی بايد که نکند و مایهی دردسر او نگردد كه اگر چنين كند ، ميدانيد كه من دشمن او گردم.» چون چنين گفت ، قریش همه او را گرامي داشتند و بيكبار دست از ابوبكر بازداشتند.
ابوبكر رفت و بر در خانهي خود مسجدي ساخت و نماز ميكردي و قرآن هميخواند. و هرگاه كه او قرآن خواندي ، مردم بر سرش گرد آمدندي ، از بهر آنكه آوازي اندوهگين داشت و قرآن بسيار خوش خواندي و هر بار كه خواندي ، مردم بگريستن درآمدندي.
قریش چون چنان ديدند ، گفتند : «پسر ابوقُحافه ، مردم را از راه بردي ، و ايشان را به دين محمد درآوردي.» رفتند و چگونگي را با ابن دُغُنّه گفتند كه «تو پسر ابوقُحافه را زينهار دادهاي و از بهر زينهارِ تو كسي با او نمييارد پیکارید3 و او رفته و مسجدي ساخته است و آشكاره نماز در آنجا ميكند و قرآن ميخواند و مردم بسيار بر سرش گرد آمدهاند ، زیرا آوازي اندوهگين و خوش دارد و دل مردم را از راه ميبرد. اكنون ، ما ميترسيم كه زنان و كودكان ما آوازش را شنوند و دل ايشان از راه رود و فريفته گردند و روند و مسلمان گردند. اكنون او را بگو تا نهاني در خانه نماز كند و قرآن خوانَد ، چنانكه كسي ازو نشنود.»
پس ابن دُغُنّه پيش ابوبكر آمد و چگونگی با او بازگفت. ابوبكر گفت : «من پناه تو را بازگزاردم و از زينهار تو بیرون آمدم. و من هرگز نماز و خواندن قرآن از شیوهی خود بیرون نخواهم برد و از آن نخواهم بازايستاد. قریش را بگو هر چي ميخواهيد بكنيد با من.»
ابن دُغُنّه از سخن ابوبكر رنجيد. برخاست و به مسجد آنجا كه قریش انجمن ساخته بودند آمد و آواز برداشت و گفت : «اي آشنایان قريش ، بدانيد كه پسر ابوقُحافه پناه مرا بازگزارد و از زينهار من بیرون آمد. اكنون ، شما دانيد و او ـ كه مرا با او كاري نيست.»
چون چنين گفت ، بیخردی از ميان خاندان برخاست و آهنگ ابوبكر كرد. ابوبكر از خانه بیرون آمده و آهنگ كعبه كرده بود. او را در راه ديد و مشتي خاك برگرفت و بر سرش فروريخت.
ابوبكر رو بآسمان كرد و گفت : «خدایا تو این دشمنان خود را تا چند مهلت دهي و با ايشان چندان شكيبي که پرستندگانت را رنجانند و سياهرويي با ايشان كنند؟.»
این داستانها که آمد همه در آن هنگام بود که قریشیان پیمان بسته بودند تا کسی با مسلمانان بنیهاشم و بنیمطّلب خرید و فروخت نکند. چنانکه داستانش از پیش رفت.
1ـ این پاراگراف جای پروا دارد.
از جملهی «همه بدشمنی محمد همدستی کردند» میفهمیم زمانی را میگوید که قریشیان میان خود پیمان بازداریِ بنیهاشم و بنیمطّلب بستهاند. اگر در آن هنگام بیم جان محمد بودی ، چگونه ابوبکر ، یار دیرین و باوفای محمد ، او را در مکه گزارده خود آهنگ حبشه کردی؟! سپس هم میبینیم همینکه ابن دُغُنُّه او را در پناه خود میگیرد تا کسی او را نرنجاند و مایهی دردسر او نشود ، دلتنگیهای او از میان برمیخیزد. (ما در گفتاری که باین پیمان میپرداخت با دلیلها نشان دادیم که در آن زمان مسلمانان را بیم جان نمیرفت. ولی آزار و دُژرفتاری چنانکه از داستانها دانسته میشود ، میدیدند. از آنسو ، مسلمانان بیکس را دارندگانشان جز آزار ، شکنجه هم میکردند).
2ـ فرودگاه = مسافتی که کاروانی در یک روز پيمايد. ؛ جاي فرود آمدن.
3ـ پیکاریدن = زد و خورد کردن.
BY تاریخ محمد
Share with your friend now:
tgoop.com/tarikhe_mohammad/542