tgoop.com/soha_javaneh/1095
Last Update:
امید-medinotes👩🏻⚕️🧑🏻⚕️
اینترن بخش داخلی که بودم اتفاقات عجیب و غریب زیاد پیش می آمد برای دیدن. کلا بخش عجیبیست بخش داخلی. پر از بیماری های مرموز که باید صد تا معما حل کنی تا به جواب برسی برای درمانش. بخشی با بیماری های متنوع و پر از روز های خوب و بد.
یکی از همین روز ها که بخش ریه را میگذراندم، صبح زود وارد بخش شدم تا بیماران استادم را قبل از راند صبح (ویزیت بیماران به همراه استاد) ویزیت کنم. گاهی اوقات قبل از راند اصلی، فلوی استاد (دانشجوی فوق تخصص آن رشته) نیز با ما راند می کرد تا راند اصلی سریع تر پیش برود. آن روز فلوی خودمان نبود. یک فلوی دیگر با من آمد تا ویزیت اولیه را انجام دهیم. یک آقای دکتر با قد بسیار بلند و صدای بسیار کم که به نظر می آمد از آن آدم های آرام و مسوولیت پذیر باشد. دانه به دانه تخت ها را با هم ویزیت کردیم و رسیدیم به تخت 22، بیمار جدید که تازه از آی سی یو به بخش منتقل شده بود.
آقای 80 ساله با بیماری زمینه ای ریوی و قلبی و سابقه سیگار که از دو ماه پیش بعد از انجام یک عمل جراحی الکتیو (غیر اورژانسی) بر روی دیافراگم دچار عفونت تنفسی و ماجراهای بعدش شده بود. یک ماه بود که اینتوبه (لوله تنفسی داخل نای) بود و تازه هوشیار شده و اکستیوب (بیرون آوردن لوله از نای) شده بود. همراهش همسرش بود. غر میزد که "ببین با یه عمل الکی که همه گفتن لازم نبود انجامش بدی و اصرار به انجامش داشتی چقد مریض شدی و افتادیم تو دردسر!" بعد رو کرد به ما و گفت "کم کم داره آلزایمر هم میگیره... ولی منو میشناسه فعلا. وضعیتش چطوره آقای دکتر؟" چشمان بیمار نیمه بسته بود. آدم نمی فهمید بیدار است یا خواب.
آقای دکتر به نظر می آمد کاملا در جریان بیمار است. انگار خودش در ای سی یو او را ویزیت می کرده. شروع کرد یک سری توضیحات دادن که روند درمان چطور پیش رفته و قرار است از الان به بعد چه کارهایی انجام شود. همان طور که داشت به صحبت هایش خیلی عادی ادامه میداد در انتها گفت "ما ایشون رو میتونیم امروز فردا مرخص کنیم و ادامه درمان دارویی رو تو منزل بگیرن. البته با توجه به وضعیت ریوی و قلبی ای که دارن به نظرم خیلی وقت زیادی ندارن و مدت زیادی زنده نمی مونن..." همان لحظه چشم های همراه بیمار گرد شد. با ابرو و زمزمه اشاره کرد که "وای آقای دکتر، اینجوری نگین میشنوه خب! "
یک دفعه آقای دکتر هول کرد... سرش را پایین انداخت و گفت " مگه خواب نیستن؟؟ " انگار هنوز در ذهنش بیمار همان بیمار غیرهوشیار آی سی یو بود. تقصیری هم نداشت. یک ماه او را در همان حال دیده بود. سریع تر بحث را تمام کرد و به من گفت چند اوردر (دستور پزشک) در پرونده اضافه کنم و رفتیم. من تعجب کرده بودم. چون همان روز صبح قبل از راند خودم بیمار را ویزیت کرده بودم و حال خوبی داشت. با من صحبت کرد. اخم و تخم کرد. از آن پیرمرد های بداخلاق ولی بی آزار بود. اما چیزی نگفتم. قطعا آقای دکتر وضع او را بهتر میدانست.
فردا صبح که رفتم بخش تا بیمار ها را ویزیت کنم، دیدم همسر تخت 22 دم در با لباس مشکی ایستاده. گریه می کرد. به من گفت "دیدی دخترم؟! قلب همسرم دیشب دیگه نزد... وایستاد!" اصلا نمیتوانستم باور کنم. چرا این قدر یک دفعه ای! همه چیز که خوب بود. فعلا بیماری کنترل شده بود! قرار بود مرخص شود!
شاید قلب بیمار تخت 22 همان صبحش ایستاده بود... امید او به بدنش تمام شد... و بدون امید چطور میشود زنده ماند؟!
#زهرا_محرمیان_معلم
ورودی ۹۶ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_بیست_و_سه #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
BY کانون ادبی هنری سها
Share with your friend now:
tgoop.com/soha_javaneh/1095